عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نویسنده : کیخسرو یاسین پور
تاریخ : جمعه 16 آذر 1403

22-تلاش ملی برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل

 

در این مقاله راهکارهایی برای ثبت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی سازمان ملل پیشنهاد می گردد

زبان ملی یک کشور از اساسی ترین ارکان هویت ، شخصیت و اصالت یک ملت شمرده می شود . زبان ملی نشانه سرزنده بودن و منشا اثر بودن یک کشور در جهان است . زبان ملی چونان مرزهای سرزمینی یک کشور است که وظیفه همه هم میهنان مراقبت و پاسداشت وحتی گسترش آنست هر چند خود مرز نشین نباشند یا در آن نواحی زندگی نکنند.

در ایران ، همه قومیت ها بنا بر نص قانون اساسی در کاربرد زبان محلی و بومی خود آزادند و مختار و زبان آنها نیز محترم است و مغتنم . اما زبان ملی چیز دیگری است و بر همه ایرانیان با هر زبان و گویشی است که زبان ملی خویش را پاس دارند و برای تعالی و تقویت آن و ارتقای جایگاهش در جهان که در واقع اعتلای کشور و میهن خویش است از هیچ کوششی دریغ نورزند .

اکنون که خوشبختانه پس از گذشت سالیانی از پیشنهاد و پیغام استادان خارجی و داخلی ، جهت ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ در سازمان ملل ، مسئولان کشور نیز این پیشنهاد و پیغام را شنیده اند توقع داریم تمامی آنان به ویژه مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ، وزارت خارجه ، وزارت فرهنگ و ارشاد ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، بنیاد ایرانشناسی و به ویژه بنیاد تازه تاسیس سعدی ، به طور جدی وارد این عرصه شوند و با تمام توان به این امر همت گمارند . امید است با تلاش بی وقفه مردم و مسئولین بتوانیم به این مهم موفق شویم تا زبان فارسی که در زمره چهار زبان کلاسیک جهان نیز محسوب می شود ، جزو هفت زبان بزرگ دنیا نیز گردد ( جالب است بدانیم در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، چهار زبان یعنی یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد).

البته برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان بزرگ ؛ این زبان باید علاوه بر سه کشور فعلی ، یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان ، در کشورهای دیگری نیز زبان رسمی باشد . به این منظور پیشنهاد می شود به ترویج زبان فارسی در پاکستان توجه جدی گردد ؛ چرا که این کشور هم از لحاظ جمعیت ، چیزی نزدیک ۱۷۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ششمین کشور پر جمعیت جهان است و هم اینکه زبان و خط آنها تا حدود زیادی به فارسی نزدیک است ( زبان رسمی کنونی پاکستان که اردو می باشد اسلامی‌شده زبان هندی است و بسیار تحت تأثیر فارسی است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است ) .و هم علاقه مردمان پاکستان از دیرباز تا امروز به فرهنگ و زبان ایرانی فوق العاده بوده است ، بهترین شاهد ما اقبال لاهوری است که خود نماد یک فرهنگ و طرز تفکر در پاکستان است ، و علاوه بر اینها در گذشته ای نه چندان دور ، زبان فارسی در مدارس پاکستان تا کلاس هشتم تدریس می شده است ، که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران این امر تعطیل شد چرا که ژنرال ضیاء الحقِ کودتاگر ، از گسترش انقلاب اسلامی به پاکستان دل نگران بود . به هر روی اینک که اوضاع عوض شده و در پاکستان دولت مردمی به رهبری یک ایرانی تبار به نام یوسف رضا گیلانی ، که از تبار شیخ زاهد گیلانی است ، بر سرکار است شاید بتوان تدریس زبان فارسی را در مدارس پاکستان از سر گرفت و آن را به عنوان زبان دوم پاکستان ، یعنی پس از اردو ، نهادینه کرد و رسمیت بخشید. کار دیگری که برای گسترش زبان فارسی می توان کرد تاسیس سایتهای اینترنتی و از آن مهمتر شبکه های تلوزیونی اردوزبان با زیر نویس فارسی می باشد. ( جا دارد شبکه آی فیلم علاوه بر فارسی و عربی به اردو نیز فیلم و سریال با زیر نویس فارسی پخش کند ). همچنین می بایست امکان مسافرت اتباع پاکستان به ایران را که به امام رضا نیز علاقه زیادی دارند مهیاتر کرد و نیز از رییس جمهور یا نخست وزیر پاکستان برای حضور در جشن نوروز که هر ساله در ایران و کشورهای فارسی زبان برگزار می شود دعوت به عمل آورد .

از دیگر کشورهایی که می توان به رسمیت بخشیدن زبان فارسی در آن امید بست ، ازبکستان است . زبان رسمی این کشور ازبکی است و اکثر نسبی مردم این کشور نیز ازبک هستند اما به دلیل وجود کانون های اصلی زبان فارسی مانند بخارا ، سمرقند ، فرغانه و ... ، هنوز زبان فارسی در این دیار زنده است. اگر چه متاسفانه در این کشور وجود روحیه فارسی ستیزی و ایرانی ستیزی اقوام مهاجر و مهاجم ازبک ، موجب شده که ظلم و ستم فراوانی در حق فارسی زبانان ، که ساکنان اصلی و ریشه دار این نواحی هستند ، روا داشته شود و آنها را به ترک زبان فارسی وادارند. اما طبق برخی برآوردها همچنان حدود ۳۰ درصد از جمعیت ۲۵ میلیونی این کشور ، فارسی زبان هستند. به هر تقدیر دولت ایران می تواند با یک سیاست خارجی مقتدر و نیز انجام اقدامات دقیق زبان فارسی را به عنوان دومین زبان رسمی این کشور جا بیاندازد . یکی از این اقدامات می تواند تاسیس شبکه تلوزیونی فارسی زبان ، ویژه فارسی زبانان ازبکستان به لهجه و گویش خاص خودشان و مسایل زندگی ایشان باشد. البته اعزام گردشگر از ایران به ازبکستان جهت حضور و بازدید ایرانیان فرهنگ دوست از شهرهای با سابقه و پر خاطره سمرقند و بخارا و... می تواند به نزدیکی فرهنگی دو کشور کمک کند .

دیگر جایی که می باید بدان توجه کرد و به ترویج زبان فارسی در آن پرداخت ، عراق است .

می دانیم که تا پیش از روی کارآمدن صدام و جنگ ایران و عراق ، صدها هزار ایرانی و فارسی زبان در شهرهای عراق به ویژه شهرهای مقدس آن زندگی می کردند و عملا زبان فارسی از زبانهای رسمی آن کشور محسوب می شد ولی با روی کار آمدن صدام و اخراج صدها هزار ایرانی ، زبان فارسی جایگاه خود را در عراق از دست داد . اکنون با تغییر اوضاع و ورود پرشمار زایران ایرانی به این کشور ، امکان احیای مجدد زبان فارسی وجود دارد و می توان دست به کارهای مهمی یازید ؛ مثلا به بازسازی حوزه های علمیه کهن این دیار و ایجاد تاسیسات زیربنایی پرداخت و با این کار ، امکان مهاجرت مجدد طلاب و علمای ایرانی به نجف و کربلا را مهیا کرد و یا تدریس زبان فارسی را به عنوان درس اجباری یا اختیاری در مدارس این کشور آغاز کرد ، البته برای اینکار امتیازاتی باید داد که آن می تواند بخشش بخشی از غرامت جنگی که طبق نظر شورای امنیت ، عراق باید به ایران بپردازد باشد. به هر حال باید کوشید از همه امکانات برای نهادن زبان فارسی به عنوان سومین زبان رسمی این کشور ، یعنی پس از عربی و کردی ، بهره برد.

در کشورهای حاشیه خلیج فارس هم به دلیل حضور وسیع ایرانیان اسباب بسط وسیع تر زبان فارسی در دسترس است . از میان این کشورها بحرین و امارات متحده عربی وضع بهتری دارند .

در بحرین به دلیل آنکه در گذشته ای نه چندان دور پاره تن ایران بوده و هست و فارسی زبانان بسیاری به ویژه از استانهای جنوبی ایران ، در این کشور سکونت داشته و دارند ، زبان فارسی گسترش نسبتا زیادی دارد . در امارات نیز که نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت آن را ایرانیان تشکیل می دهند زبان فارسی رواج خوبی دارد .

به هر روی می توان با تلاش های سیاسی- فرهنگی پیچیده و حساب شده و مستمر به رسمیت بخشیدن زبان فارسی به عنوان زبان دوم ، یعنی پس از عربی ، در بحرین و امارات در دراز مدت امیدوار بود. یکی از کارهایی مفید در این راه این است که شبکه های ایرانی عرب زبان با زیرنویس فارسی برنامه پخش کنند تا موجبات آشنایی بیشتر اعراب با زبان فارسی مهیا شود.

اقدامات دیگری که می توان در تمامی کشورهای نام برده ( البته باید افغانستان و تاجیکستان را هم اضافه کرد که متاسفانه ما شاهد کم اعتنایی ایران به این کشورهای عزیز و پاره تن هستیم ) انجام داد ؛ تسهیل ورود و حضور دانشجویان این کشورها در دانشگاههای ایران و حتی اعطای بورسیه تحصیلی به آنها می باشد و البته از این مهمتر تاسیس دانشگاه در این کشورهاست که خود به گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و مهمترین نماد آن یعنی زبان فارسی کمک بسیار می کند و برای اینکه هزینه چندانی هم بر دولت ایران تحمیل نکند بهتر است این دانشگاهها ، دانشگاه آزاد اسلامی باشند. البته تاسیس حوزه های علمیه دینی نیز تا جایی که امکان دارد مثمر ثمر خواهد بود. علاوه بر اینها گسترش شمار رایزنی های فرهنگی ایران در این کشورها ، که مهمترین وظیفه شان گسترش زبان فارسی است ، و نیز ارتقای کیفی فعالیتهای آنها هم می تواند ارزنده باشد. تاسیس و گسترش شبکه های تلوزیونی که یا فارسی زبان باشد و یا با زیر نویس فارسی برنامه پخش کند، همانطور که پیشتر گفتیم مثمر ثمر خواهد بود.( ایکاش صدا و سیمای ما بجای اینکه شبکه اسپانیایی زبان برای مردم آمریکای لاتین ایجاد کند ، شبکه یا شبکه های تلوزیونی قوی برای ازبکستان و پاکستان و حتی تاجیکستان و افغانستان که در همسایگی ما به سر می برند ایجاد می کرد ) . در کنار شبکه های تلوزیونی ایجاد سایتهای اینترنتی ویژه این کشورها به صورت دو زبانه ، زبان آنها و زبان فارسی ، نیز مفید است . تاسیس فرهنگستان بین المللی زبان فارسی و استفاده از تمامی استادان زبان فارسی دنیا برای ایجاد یک زبان معیار و مشترک نیز از دیگر اقدامات اساسی است. البته گسترش امکانات گردشگری و تسهیل مسافرت شهروندان کشورهای نام برده به کشورهای یکدیگر و به ویژه ایران ، از طریق لغو ویزا ، ایجاد خطوط راه آهن و... ( برای مثال جا دارد یک خط راه آهن از دوشنبه در تاجیکستان شروع شود و پس از گذشت از کابل و مزار شریف و هرات در افغانستان به تایباد و سپس مشهد در شمال و چابهار در کناره دریای عمان ایران متصل شود ).

در هر حال هر چقدر ارتباطات این کشورها به هر طریقی افزون شود طبیعتا به نزدیکی بیشتر این کشورها به هم منجر می شود. البته جا دارد با دعوت سران این کشورها ، به ویژه پاکستان و ازبکستان ، به جشن نوروز در ایران و تلاش برای ایجاد اتحادیه منطقه ای به نام " اتحادیه نوروز " به گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در منطقه کمک کرد.

در پایان بر این نکته تاکید می کنیم که در میان کشورهایی که نام برده شد پاکستان به دلیل جمعیت بسیار زیادی که دارد اهمیت دوچندانی دارد و جا دارد توجه و بودجه زیادی خرج آن کرد ( البته این هزینه کردن ها بیهوده نخواهد بود و در آینده دور یا نزدیک ثمره آن را خواهیم دید ) در هر حال آرزو مندیم با همت همه دوستداران ایرانی و تمدن و فرهنگ اصیلش ، از هر زبان و قومیت و گویش و نژادی که هستند ، در آینده ای نه چندان دور زبان فارسی علاوه بر داشتن این افتخار که جزو چهار زبان کلاسیک جهان است ، افتخار ثبت به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل را نیز کسب کند و این افتخار را برای آیندگان به ارمغان برد.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

داخلی صفحه اجتماعی آرشيو خبر

 

نظر منتشر شده

۱۱۳

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 179710

23-تهران، عروس سه داماد

رضا مهريزی*، 10 اسفند 91

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۴

بیش از ۲۳۰ سال از زماني كه آقا محمدخان قاجار درسال ۱۲۰۰ هجري قمري تهران را رسما به پايتختي خود برگزيد، مي گذرد.

آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در نوروز ۱۲۰۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، در تهران پادشاهي خود را اعلام كرد. بنا به گفته محمد جواد مشكور در كتاب «تاريخ ايران زمين» ص ۳۲۳: «وي در آغازِ كار شهر استرآباد را براي تختگاه خود برگزيد ولي هنگامي كه غرب ايران را به تصرف در آورد، دريافت كه اين شهر دورافتاده براي مركزيت چنين كشوري مناسب نيست و به همين جهت تا مدتي شهر ساري را به عنوان پايتخت اختيار كرد؛ ولي معلوم شد كه اين شهر هم بي تناسب است. سرانجام در سال ۱۲۰۰ كه پادشاهي خود را اعلام كرد مقر سلطنت خويش را تهران قرار داد. براي اينكه آن شهر از استرآباد و محل ايل قاجار زياد دور نبود و بعلاوه آقا محمدخان مي توانست از تهران بهتر مواظب اعمال كشور روسيه باشد.»

از همين زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و با اصالت، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود.

شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي در شان فرهنگ و تمدن خود ندارد.  براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم،‌ با شهر رم،‌ يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.

البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان و مشهد در زمان افشاريه، شیراز در عصر زنديه و سرانجام تهران در سه دوره قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی.

به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي "امنيت"، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است. البته این مساله خاص ایران  نیست بلکه در هر کشوری و برای هر حکومتی مساله نخست، حفظ امنیت پایتخت به مثابه مرکز ثقل حاکمیت است.

در خصوص تهران نيز اوضاع همين بود. در واقع تهران به دليل نزدیکی به محل ايل قاجار به پايتختي سلسله قاجار برگزيده شد و البته دین خود را نیز به این سلسله ادا كرد و در بيش از يك قرن كه تمام دنيا در حال دگرگوني بود حاشيه امني براي اين حكومت ایجادکرد. اگر چه نمي توان نقش بازرگانان و نيز علماي شهر را در انقلاب مشروطه و نهايتاً سقوط قاجاريه منكر شد. اما اين اتفاقات گريزناپذير بود و چه بسا اگر شهر ديگري جز تهران پايتخت بود – مثلا تبريز و يا اصفهان – قطعا همين مقدار هم به اين سلسله وفا نمی کرد. كما اينكه پس از استبداد صغير نيز دیگر شهرهای ایران، به تهران نيرو گسيل كردند و دفاع آن از قاجار را در هم كوبيدند.

با روي كار آمدن رضا خان، پهلوی با درک این مساله، تصميم گرفت سيماي تهران را از شهري قاجاري به شهري پهلوي تغییردهد. لذا براي انجام اين كار دو سياست تخریب و تاسیس در پیش گرفت. در راستاي تخريب، ديوار اطراف تهران ويران مي شود، تكيه دولت ابتدا متروکه و سپس مخروبه می شود و... . در راستاي تاسيس، عمارات متعددي به ويژه براي ديوان سالاري جديد بنا مي شود و با انجام اين كارها تهران از حالت پايتخت سنتي قاجاري به پايتخت مدرن پهلوي تبديل مي شود؛ شهري مدرن و البته فاسد كه ظرفيت تحمل سياستهاي دين زدايانه پهلوي را دارد. اما پهلوي دچار اشتباهي استراتژيك مي شود و آن بد اجرا كردن سياست اصلاحات ارضي بود.

بزرگترين اشتباه پهلوي در اين بود كه به دليل سوء مديريت، اين طرح آنطور كه شایسته بود، اجرا نشد و همين عامل سبب شد فوج عظيمي از روستاییان به سوي شهرهاي بزرگ به ويژه تهران سرازير شوند. مهاجرت مردم از روستاها به تهران و سکونت ایشان در حاشیه ها و حلبي آبادها و یا مناطق جنوبی این شهر بزرگ سبب پیچیده شدن وضعیت شد چرا که انبوه خلق بر شلوغی شهر افزودند و دیگر امکان نظارت و مدیریت و کنترل دولت از میانه رخ بر بست؛ اين جمعيت كه روز به روز نیز بر تعدادشان افزوده مي شد، از یک سو با مشاهده رفاه بي حد و حصر شمال شهرنشينان و عيش و نوشها و بي بند و باري هاي آنها بر وضعيت رقت انگيز خود و خانواده شان كه پيش تر به دليل زندگي در روستا از آن بي اطلاع بودند آگاه شدند و از سوي ديگر عده ای از آنها با چشم حسد و حسرت به اين بي بند و باري ها نگریستند و گروهی دیگر به دلیل ناسازگاری آنچه می دیدند با اعتقادات ديني خود، با دیده نفرت به نظاره نشستند. فی الجمله هر دو گروه كينه شديدي از رژيم پهلوي و زراندوزان وابسته به آن، بر دل گرفتند و سرانجام اين كينه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ كه مجالي فراهم شد فوران كرد و طومار رژيم پهلوي را در هم پيچيد.

پس از پيروزي انقلاب ، با توجه به غلبه روحيه انقلابيون و نيز مسايلي چون جنگ تحميلي، اشراف زمان پهلوي و خرده بورژواهاي وابسته به آنها و نيز كارمندان و کارتابل مندان عاليرتبه وابسته به رژيم طاغوت و البته مهمتر از خود آنان فرزندان رفاه زده آنها، مجال عرض اندام نيافتند اما پس از پايان جنگ تحميلي، با رويكردي كه دولت سازندگي به اشرافيت داشت اين قشر عرصه اي براي عرض اندام يافتند كه اوج عرض اندام آنها در ماجراهايي كه به بهانه حوادث كوي دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد جلوه گر شد که البته با تدبير مسولان عجالتا فرو نشست؛ اما قابل پيش بيني بود که هنوز از اين ناحيه خطراتي، چه بسا بزرگتر، انقلاب را تهديد مي كند.

اين پيش بيني ، پس از انتخابات دهم رياست جمهوري محقق شد و بسياري از اين اقشار بالا شهر نشین به بهانه واهي تقلب ، پایتخت كشور را دچار التهاب كردند تو گويي كه اينها تنها مردم ايرانند و هر كس كه اينها بدان راي دهند همان بايد به قدرت برسد ، و به هيچ وجه توقع ندارند راي يك تهراني شميران نشين ، با راي يك تهرانی شهر ری نشین و یا یک روستايي اهل كهكيلويه هم ارج همسنگ باشد . در واقع اين امر را مي توان نتيجه سياست تقسيم كشور به دو منطقه دانست : يكي تهران و ديگر شهرستانها . البته سياست هاي يك سويه صدا و سيما كه شبانروز به تبليغ فرهنگ بی اصالت شمال شهر تهران مي پردازد در اين مساله كاملا موثر بوده است .

به هر روي آنچه مراد ما از اين سخنان است اين است كه با توجه به حوادث متواليي كه در تهران رخ داده احتمال وقوع حوادثي نظير اينها ، و چه بسا گسترده تر ، در آينده البته به بهانه هاي کاملا واهي وجود دارد ( هر چند بعید به نظر می رسد در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۹۲ اتفاقی نظیر سال ۸۸ بیفتد اما در انتخابات بعدی و حتی حوادث غیر مترقبه بعدی این احتمال کاملا وجود دارد ) پس بهتر است كه مسئولان از همين حال به فكر حوادث آينده باشند .

براي اينكار چهار راهکار وجود دارد : يكي اينكه انقلاب اسلامي بكوشد چهره تهران را كاملا تغيير دهد و با كارهاي متعدد اين شهر را به وضعیتی كه متناسب با ارزش هاي انقلاب باشد در آورد ، البته اين كاري است كه احتياج به کار كارشناسي – اعم از روانشناسي و جامعه شناسي – دارد . اين كار اگر چه كم هزينه است اما نمي توان انتظار تاثيرات زيادي از آن داشت .

دومین راهكاري كه وجود دارد کاستن از بار تهران است همانطور که در سال های گذشته با جداسازی قم و کرج و تشکیل استان های جدید سعی شد از بار تهران کاسته شود می توان با جدا کردن شرق تهران و تشکیل استان جدید به مرکزیت ورامین نیز این سیاست را پی گرفت . اما حقیقت این است که این سیاست نیز چندان کارا نمی تواند باشد چرا که شهرهای اطراف تهران به حدی به آن وابسته شدند که استان شدن آنها بیشتر صوری و ظاهری است تا واقعی و حقیقی.

سومین راهکار کاستن از جمعیت پایتخت است. با توجه به انبوه امکاناتی که در شهر تهران متراکم شده است، هیچ یک از شهروندان این شهر تمایل چندانی به خروج از این شهر ندارند، حتی اگر کسی هم مایل باشد به دلیل اینکه ساکنین این شهر هر کدام در این شهر شغلی دارند و نیز دارای پیوند های خویشاوندی و عاطفی نیز هستند چگونه می توان توقع داشت دست از شغل و خویشاوندان خود بشویند و به شهرهای دیگر بروند. آیا زمانی که بسیاری از ادارات دولتی و غیر دولتی در تهران حضور دارند چگونه می توان توقع داشت که کارکنانش تهران را ترک کنند و به جایی بروند که شغل مشخصی نخواهند داشت، به هر روی آنچه مشخص است این است که این طرح نشدنی است و به احتمال زیاد خود مسئولانی که این طرح را داده اند خود حاضر به ترک تهران نخواهند بود.

چهارمین راهکار تغيير مرکز سیاسی کشور است . در واقع به جای اینکه ما از مردم بخواهیم که از تهران بروند بهتر است که مرکز سیاسی کشور و نه مرکز اقتصادی و فرهنگی و... را از تهران ببریم . تغيير مرکز سیاسی چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز سیاسی خود را تغيير مي دهند ، مانند پاكستان، برزيل، قزاقستان و ..، شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر خطرات اجتماعي و فرهنگي خطر زلزله نيز تهديد مي كند. متاسفانه شهر تهران روز به روز بیشتر از ارزش های اسلامی – ایرانی فاصله می گیرد. این امر علاوه بر آنکه فی نفسه خطرناک است از آنجا که تهران پایتخت و الگوی دیگر شهرها هم محسوب می شود موجب اشاعه فرهنگ غربزدگی در کشور می شود حال آنکه انتخاب پایتخت جدید و کاملا ایرانی – اسلامی می تواند این جنبه منفی تهران را نیز کم کند.

به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور، البته نه لزوما مرکز اقتصادی و فرهنگی ، و یا دست كم مطالعه اين مساله و يافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل انقلاب را تهديد مي كند ، سنگين تر مي كند . باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. انتقال پایتخت تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی مراقب بود که رها کردن تهران به حال خود موجب عواقب بدتری نشود و نیز انتخاب شهر جدید باید در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد و زمزمه های نامیمون برخی تجزیه طلبان را خاموش کند؛ کاری که قزاقستان کرد و با انتقال پایتخت به آستانه زمزمه تجزیه طلبان در شمال این کشور را خاموش کرد.

* کارشناسی ارشد ایران شناسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۰۰۷

24-تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

 

در این مقاله می کوشیم از منظری نو و البته به اجمال به جامعه شناسی تاریخی ایران بپردازیم

جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقهٔ مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریهٔ مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد ) و نیز نظریه استبداد شرقی ویتفوگل است ( بطور خلاصه ویتفوگل بر این عقیده است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی–اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است ) متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری نو و البته به اجمال به جامعه شناسی تاریخی ایران بپردازیم .

۱- در خصوص جامعه در ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛ نمونه های چنین عزل هایی که در دوران اشکانی توسط شورای بزرگان با مجلس مهستان صورت گرفته متعددند و اساسا در این دوره انتخاب شاه نیز عمدتا به دست این مجلس صورت می گیرد و در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود نمی یابد . و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد.

۲- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند – کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه ، داریوش به نمایندگی از موبدان ، ارتشتاران و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که ایران را از دروغ ( گناه ) دشمن و خشکسالی حفظ کند - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره امور کشور می پرداختند.

۳- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که خواهد می دهد و از هر که خواهد پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر باز خواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .

۴- البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم از پایان کار آل بویه ، یعنی میانه قرن پنجم ، تا سلطنت رضا خان ، یعنی میانه قرن چهاردهم قمری ، بیش از نهصد سال اقوام مهاجم و غیر ایرانی بر ایران حکومت می کردند ، البته به استثنای مدت کوتاه زندیه . بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی به وجود نیاید.

۵- آنچه از این مبحث کوتاه نتیجه می گیریم آن است که : اولا ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی و نیز تهاجمات متوالی جستجو کرد نه چیز دیگر .

رضا مهریزی

( این مقاله با عنوان " جامعه شناسی تاریخی ایران " در ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۰ در صفحه ۱۸ روزنامه ایران منتشر شده است )

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

25-تاملی در تحول سوریه

رضا مهریزی

 

 

تحولاتی که طی سالهای اخیر در کشورهای عربی رخ داد و نام هایی چون بهار عربی ، بیداری اسلامی و...  به خود گرفت ، یکی از بزنگاههای بزرگ در برابر مسئولان کشور ما بود . خوشبختانه مسئولان در همه این تحولات نقش مثبتی ایفا نمودند و در کنار ملت های مظلوم و در برابر حکومت های مستبد و ظالم ایستادند و با این کار ، برگ زرین دیگری به دفتر تاریخ ملت ایران ، افزودند. اما در این میان یک کشور وجود دارد که وضع آن متفاوت است و مسئولان ما عملکرد خاصی در ارتباط با آن از خود نشان دادند که جای درنگ و تامل دارد و آن کشور ، کشوری نیست جز سوریه .

اعتراضات مردم سوریه از ابتدای سال 2011 در شهرهای مختلف این کشور و همنوا با دیگر کشورهای عربی شروع شد ، خواسته معترضان خلع ید از حزب بعث و نیز کناره گیری رییس جمهور بشار اسد از قدرت بود . متاسفانه این اعتراضات نسبتا آرام با شدیدترین وجه ممکن از سوی ارتش سوریه سرکوب شد . برخورد شدید و خشن ارتش سوریه در برابر تظاهرات مردمی به حدی بود که حتی خود بشار اسد هم در گفتگویی که با تلویزیون ایران داشت آن را پذیرفت و گفت که ما همه انسانیم و امکان خطا داریم .

آنچه در این مجال کوتاه می خواهم بیان کنم گزارشی از کشت و کشتارهای سوریه نیست که همه کم و بیش از عمق فاجعه ناک آن با خبریم و قطعا دیدن این همه آلام ملت سوریه و به ویژه دردها و رنجهای زنان و کودکان آنان ما را متاثر کرده است .  آنچه ما می گوییم  و امیدواریم که به تریج قبای کسی برنخورد ، این است که چرا مسئولان ما از حاکمی که مردمش او را نمی خواهند حمایت می کنند ؟

در واقع ما اینجا نمی خواهیم بگوییم که بشار اسد فردی است ظالم و ستم پیشه یا مستبد و خیره سر  و یا غیر مردمی ( که جانشین پدری است که خودش با کودتا برسرکار آمده )  بلکه فقط می خواهیم بگوییم آنچه عیان است این است که مردم سوریه تمایلی به بشار اسد ندارند ( شاید اصلا از قیافه او یا از نوع لباس پوشیدن یا اصلا از طریق حرف زدنش خوششان نمی آید ) خوب حالا که مردم کشوری حاکمِ خود را نمی خواهند ، چرا ما باید پشتیبان چنین حاکمی باشیم ؟ 

مگر غیر از این است که طبق بند 16 اصل 3 قانون اساسی ما باید نسبت به همه مسلمانان تعهد برادرانه داشته باشیم و از مستضعفان‌ جهان حمایت بی‌دریغ کنیم ؟ !

حال چه شده است که ما از فردی که مردمش او را ، به هر دلیلی که خود می دانند ،  نمی خواهند حمایت می کنیم ؟

ممکن است عده ای بگویند رژیم بعث سوریه در جنگ ایران و عراق به ایران کمک کرد لذا ما باید خوبی او را جبران کنیم .

 خوب ، حرف درستی است ؛ اما آیا رژیم بعث از امکانات  خودش به ایران کمک کرد یا از امکانات ملت سوریه ؟ قطعا جواب این است که از امکانات ملت سوریه . پس ما دَینی از رژیم بعث به گردن نداریم که بخواهیم آن را  ادا کنیم بلکه اگر دَینی باشد و قبلا به صورت اهدای نفت جبران نکرده باشیم ، در قبال مردم سوریه است نه حکومت آن . ضمنا حتی اگر ما در قبال حکومت سوریه هم مدیون باشیم ، طی این دو سال حمایت از آن ، باید به احتمال زیاد بری ذمه شده باشیم .

شاید عده ای بگویند سوریه ستون فقرات محور مقاومت است و واسطه ارتباط ما با لبنان و خَم هلال شیعی است ، بنابراین نباید آن را به هیچ وجه از دست داد .  

خوب ، این هم حرف درستی است اما ما با چه قیمتی می خواهیم این واسطه و حلقه پیوند را حفظ کنیم ؟ آیا بهای آن برای ما مهم نیست ؟ آیا هدف می تواند وسیله را توجیه و تبرئه کند ؟ آیا سیاست اخلاقی و دینی ، چنین حکم می کند ؟

نمی دانم شاید این حرف ها در عالم سیاست خریداری نداشته باشد و حمل بر بی اطلاعی نویسنده از اقتضاآت جهان سیاست و سیاست بازی شود .البته  شاید راست بگویند اما باید توجه داشت که واقعیت این است که بیش از 70 درصد مردم سوریه اهل سنت می باشند و قابل پیش بینی بود که دیر یا زود  علیه حکومت اقلیت علوی خواهند شورید ( البته  به نظر می رسد که سفارت ایران در سوریه در انتقال اخبار و اوضاع این کشور به دولت متبوعش کوتاهی کرده است و همین موجب شده که دولت ایران در تحولات اخیر سوریه یک گام عقب باشد  ) بنابراین حتی اگر بر فرض هم شورش اخیر مردم سوریه سرکوب شود ، نباید آن را به معنای فیصله یافتن قضیه تلقی کرد ، بلکه باید آن را امری موقتی و مقطعی بر شمرد و منتظر ماند تا زمانی که دوباره این دمل چرکین سر باز کند . ( چنانکه در سال 1982 نیز مردم شهر حما علیه حزب بعث و حافظ اسد شوریدند ولی سرانجام با شدیدترین وضع ممکن و دادن هزاران و طبق برخی آمار دهها هزار کشته سرکوب شدند که بنا به گفته حجت الاسلام محتشمی پور سفیر سابق ایران در سوریه پس از این کشتار ، که گویا جرقه اش حمله رژیم بعث به مظاهر اسلامی بود ، امام خمینی پیام تندی به حافظ اسد داد و وی را از کشتار مردم و حمله به مظاهر اسلام بر حذر داشت . جالب است که رژیم بعث سوریه نه تنها اسلامی نیست بلکه با دین و آیین نیز مشکل دارد ) .

فی الجمله به نظر می رسد حتی اگر ما نگاه انسانی و اسلامی هم به قضیه سوریه نداشته باشیم . از دیدگاه منافع سیاسی هم بهتر است ما مناسبات خود را با ملت سوریه ، که بخشی از آنها علویان و شیعیان هستند ، تنظیم کنیم . به عبارت دیگر ما در درجه اول باید با  ملت سوریه رابطه خوب و برادرانه داشته باشیم و در درجه بعد با حکومت آن و لذا نباید گذاشت خدایی ناکرده نفرت و کینه ای از ایران و ایرانی به دل مردم سوریه بماند ( چنانکه بعضی از مردم سوریه در برخی تظاهرات خود پرچم ما را به آتش کشیدند ) .

در پایان ذکر این نکته نیز ضروری است نباید در قضیه سوریه با اتخاذ سیاست نادرست و غیر اخلاقی  سابقه خوبی که ملت بزرگ ایران به عنوان ملت مهر و مروت در طول تاریخ در دفاع از مظلومان و مستضعفان داشته را مخدوش کرد . ‌

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

26-پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی

 

اندیشمندی می گوید : ملتها ، تاریخ خود را بر اساس اساطیرشان می سازند .

 این تنها یک سطر سخن در اهمیت اساطیر است و هر چه در اهمیت اساطیر سخن گفته آید ، به گزافه نیست .

 باید اذعان کرد توجه به اساطیر و افسانه های ملل در سده های اخیر فزونی فراوانی یافته است چرا که همگان به کارکرد سترگ اساطیر و افسانه ها در شکل دهی به فرهنگ مردم ، فلسفه و نیز ادبیات و هنر پی برده اند .

در کشور ما توجه به اساطیر و افسانه ها ، گرچه نسبت به گذشته بسی بیشتر شده ، ولی هنوز تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله بسیاری دارد . برای مثال هنوز جای یک دائره المعارف کاملا علمی و استخوان دار که به مقولات اساطیر و افسانه های ایرانی ، بپردازد خالی است . همانطور که بیان شد اساطیر و افسانه ها نقش شایانی در شکل دهی و ژرفا بخشی به  ادبیات و انواع هنر دارند و البته در عصر جدید اساطیر می توانند هنر سینما را نیز عمق و قوت و غنا بخشند ؛ ولی متاسفانه هنر و سینمای ما در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده است . شما مشاهده می کنید که چگونه سینمای کره جنوبی با ساخت سریال هایی بر اساس اساطیر و افسانه هایش ، خود را در جهان مطرح کرده است .( سریال هایی چون : افسانه دونگ یی ، افسانه خورشید و ماه ، افسانه دریای آبی ، افسانه جومونگ ، افسانه اوک نیو ) .

 در واقع کره جنوبی با توجه کردن به افسانه هایش و شاخ و برگ دادن و پروراندن و به روز کردن آنها سینمای خود را غنا بخشیده و تقریبا جهانی کرده است . ولی جایگاه سینمای ما کجاست ؟! چرا داستان نویسان و فیلمنامه نویسان و حتی فیلسوفان ما به اساطیرمان بی اعتنا یا کم اعتنایند ؟!

در هر حال شاید با تدوین و تالیف یک " دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی "  با نظم و نسق علمی و مستند بتوان برای صعود از اسطوره به هنر و سینما و البته سیر کردن از اسطوره به فلسفه گام نخستین را برداشت . جا دارد در پایان این نکته را بگوییم که پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر پیشنهاد بدیع ، نگارنده نیست بلکه خیلی پیش تر مرحوم مهرداد بهار چنین پیشنهادی ارائه داد که متاسفانه نتیجه اش را ندید و آرزویش را به خاک برد . به هر حال انجام این مهم ، کاری گروهی است و از توان یک فرد خارج است امید که نهادهایی چون مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی به این مهم اهتمام ورزند .

 

 

 

 

                بسمه تعالی
عنوان مطلب :
27-آیا امکان دارد ایرانجزو 10 کشور اول جهان قرار گیرد ؟
نگارنده :
رضا مهریزی

چندی پیش به کتابی برخوردم که در آن نویسنده مدعی بود که اکنون و در این
برهه از تاریخ که ما هستیم تاریخ به آغاز خود بازگشته است و کشورهای چین
و هند و ایران که پایه گزاران تمدن بشری هستند مجددا قدرتمند شده اند .

نمی دانم شما تا چه حد با نظرات این نویسنده موافق هستید اما بنده معتقدم
نه تنها این نظردرست است بلکه اگر درست هم نبود جا داشت همه ما سعی کنیم
که درست از آب درآید .

امروزه چین یکی از پنج کشور برتر جهان است و جایگاه تاریخی خود ، و حتی
بیش از جایگاه تاریخی خود ، را کسب کرده است .

هند نیز از همه لحاظ جزو ده کشور بزرگ جهان محسوب می شود وجایگاهش در
جهان روز به روز در حال بهبود است .

ایران نیز جزو بیست کشور اول جهان از همه لحاظ می باشد .( ایران از نظر وسعت ، جمعیت و اقتصاد رتبه 17 دارد و نیروهای نظامیش نیز حدودا همین رتبه  را در جهان دارد ) البته شاید جایگاه
ایران و اینکه اولین تمدن محوری و بزرگ تاریخ ، یعنی تمدن ایران هخامنشی
، از آن ِ آن می باشد و سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ ، یعنی تمدن اسلام
و ایران ، زاده سعی و تلاش ایرانیان می باشد حقش این نباشد که جزو بیست
کشور اول جهان باشد بلکه بهتر است حداقل جزو ده کشور اول جهان از همه
لحاظ باشد .

برای اینکه ایران جزو ده کشور اول جهان باشد نیازمند به امکانات مادی و
معنوی بسیار بیشتری است .

اگرسه کشور افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان با ایران که در
واقع مادر آنهاست متحد شوند ایران می تواند به جایگاهی که همان قرار گرفتن
در جمع ده کشور اول جهان است دست یابد . ( ایران اگر با افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان یکی شود از نظر وسعت دهمین و از نظر جمعیت یازدهمین کشور بزرگ جهان خواهد شد)البته این تنها به نفع ایران نیست
بلکه افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان هم که  به آبهای آزاد راه
ندارند و در واقع در بن بست قرار گرفته اند و با اتحاد با ایران می
توانند از این حالت بن بستی بدرآیند

این اتحاد در این برهه از تاریخ که در واقع پایان تاریخ است به نفع هر
چهار کشور می باشد و موجب ارتقای جایگاه آنان در جهان می شود . البته
ممکن است در هر چهار کشور مخالفانی با این طرح وجود داشته باشند اما اگر
همه آنها با دور اندیشی و به دور از تعصب قومی فکر کنند تصدیق می کنند
این کار به نفع همگان است . به قول گاندی برای رسیدن به جایی که تاکنون
نرسیدیم باید از راهی رفت که تا کنون نرفتیم و این راه ، راه اتحاد و
توافق بر سر مشترکات و دوری از عوامل تفرقه است .

ضمنا در پایان نظر شما را به نکته ای جلب می کنیم و آن این است که یک
کشور نمی تواند به تنهایی تمدن ساز شود بلکه مجموع چند کشور باید با
همیاری یکدیگر تمدن ساز شوند چون تمدن سازی احتیاج به خوداتکایی فرهنگی
دارد ( خود اتکایی فرهنگی برای نیروی بنیادین آدمی که همان اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص و به عبارت ساده اراده متفاوت بودن در عین ارتباط داشتن با دیگری است ) ضروری است و خود اتکایی فرهنگی هم زمانی رخ می دهد که تنوع فرهنگی موجود باشد
البته تنوع فرهنگی باید مدیریت شود آنهم مدیریتی توام با مدارا .

بنابراین ایران هم برای تمدن ساز شدن باید به تنوع فرهنگی و خوداتکایی
فرهنگی برسد و برای این امر نیز بهتر است با سه کشور افغانستان و
تاجیکستان و آذربایجان یکی شود . اما آیا این کشورها هم تمایل دارند با
ایران یکی شوند چیزی است که خود باید به آن پاسخگو باشند.

 

 

 

 

 

                بسمه تعالی

28-ایرانیان هخامنشی ، نخستین فیلسوفان تاریخ

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

ابتدا باید اذعان کنیم که به احتمال زیاد عنوان این جستار تا حدودی تعجب برانگیز و پرسش ساز باشد ، اما با اندکی درنگ مطلب روشن می شود.

ابتدا لازم است مقدماتی مطرح شود ؛ طبق تواریخ ، فیثاغورسنخستین کسی بوده که خود را فیلسوف ،( philosophos ) نامیده و به جای اینکه خود را مردِ دانا (sophos) بنامد، خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده ، ظاهرا بدین دلیل که نامیدن خود با عنوان  مردِ دانا را نشانه گستاخی و بی پروایی می‌دانست.  اما وی این نام و عنوان " دوستدار دانایی " را از کجا آورده است ؟!

برای پاسخ به این پرسش نگاهی کوتاه می کنیم به زندگی فیثاغورس ، طبق تواریخ چنین به نظر می رسد که احتمالا وی در حدود سال 570 پیش از میلاد به دنیا آمده باشد . بنا به نقل تاریخ ، وی مسافرتهای زیادی انجام داد طبق نوشته ویکی پدیا فارسی : « در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار مصریان باستان، بابلیانو مغ‌هایایران آشنا شود. تقریباً، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونانبود و چون پولوکراتوس (شاه یونان) برای او نزد فرعون مصر سفارش کرده بود به آمازیسرفته و توانست به سادگی به رازهای کاهنانمصری دست یابد. سال‌ها در مصر ساکن بود و در خدمت کاهنان و روحانیانمصری به شاگردی پرداخت و علوم مختلف آموخت. سپس از آنجا روانه بابل شد و شاگردی را از نو آغاز کرد. او در بابل به حالت اسارت زندگی می‌کرد تا اینکه به همراه داریوش اولبه پارس آمد و از تخت جمشیدکه در حال ساخت بود دیدن کرد ». در خصوص مسافرتهای فیثاغورس به اطراف و اکناف جهان و به ویژه به ایران مطالب زیادی وجود دارد . همچنین سفرنامه ای وجود دارد با عنوان " سیاحتنامه فیثاغورس در ایران " که سالها پیش توسط مرحوم یوسف اعتصامی ترجمه و تالیف شده است . گرچه در صحت این کتاب تردیدهایی وجود دارد اما آنچه تقریبا مسلم است . مسافرتهای زیاد فیثاغورس به اطراف جهان آن روز است که بی تردید نمی توانسته طی این سفرها از اوضاع بزرگترین امپراطوری جهان باستان یعنی امپراطوری یا بهتر بگوییم تمدن ایران هخامنشی بی اطلاع باشد . دبلیو . کی . سی گاتری در کتاب خود با نام " تاریخ فلسفه یونان (3) فیثاغورس و فیثاغوریان . ترجمه مهدی قوام صفری که انتشارات فکر روز منتشر کرده ، از شمار نسبتا زیادی از مورخین و محققین باستانی نقل می کند که معتقدند فیثاغورس یا به ایران مسافرت کرده و مستقیما با اندیشه های ایرانی به ویژه زرتشتی آشنا شده و یا در نواحی دیگر با مجوسان مراوده داشته و یا حداقل با واسطه دیگران از اندیشه های ایرانی و زرتشتی آگاه شده است . تعدادی از این افراد که این دعوی را کردند بنا به نقل گاتری عبارتند از : « سیسرون ، دیوگنس لائرتیوس ، فرفوریوس ، کلمنت اسکندرانی ، پلوتارک و... » ( گاتری ، 1375 : 187-189) . به هر روی با این مطالب دیگر نمی توان تردید کرد که فیثاغورس با تمدن ایران هخامنشی آشنایی داشته است.

اما علت نقل این مطالب چیست ؟ گفتیم که فیثاغورس نخستین کسی بود که خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده است . اما وی این لقب را از کجا آمده است ؟! شاید بگویید : چرا قضیه را می پیچانید این می تواند کاملا ابداع خودش باشد ! اما به نظر می رسد چنین نیست چرا که بنابر اینکه فیثاغورس آگاهی و آشنایی با اندیشه های زرتشتی و ایرانی و تمدن ایران هخامنشی و به ویژه نام هخامنشی و هخامنش داشته است ، وی به احتمال زیاد نام و عنوان فیلسوف یا دوستدار دانایی را با ترجمه کردن نام هخامنش بر خود گذاشته است . شاید برایتان جالب باشد که بدانیم هخامنش معنایی ندارد جز همان دوستدار دانایی که فیثاغورس بر خود گذاشت . مرحوم دهخدا در لغت نامه ارزشمندش ذیل واژه هخامنش ، چنین آورده است : « هخامنش یا هخامنیش در پارسی باستان مرکب از دو جزء است . جزء اول هخی به معنی دوست و یار و جزء دوم منیش از منه به معنی حس باطنی ، فهم و شعور و اندیشیدن و جمعا به معنی " دوست منش" است ».  در واقع هخامنش یعنی دوستدار و یار و یاور اندیشه و فکر و منش که ترجمه اش می شود همان فیلسوف philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) . که فیثاغورس برای اول بار در تاریخ اندیشه بر خود گذاشت .

در اینجا شاید عده ای بگویند : صرف نامیدن دوستدار دانایی و سپس ترجمه کردن آن به زبان دیگر ، چه فضیلت مهمی محسوب می شود ؟! در پاسخ ایشان باید گفت : اینکه هخامنشیان دوستدار دانایی و یا به ترجمه غربی فیلسوف بودند تنها در لفظ نیست بلکه عمل ایشان ، بر درستی عنوان ایشان گواهی می دهد . گشودگی اندیشه و سعه سینه  هخامنشیان و به عبارت بهتر تمام ایرانیان ، که هخامنشیان برآمده از ایشان بودند ، حتی از دید مورخانی که در جبهه مقابل ایشان بودند نیز پنهان نمانده است . هرودوت یونانی که پدر تاریخ است و در آن روزگار در صف دشمنان ایران بوده است در خصوص گشودگی اندیشگی ایرانیان می نویسد : « هیچ نژادی به اندازه ایرانیان آمادگی پذیرش شیوه های بیگانه را ندارد ». ( به نقل از دان ناردو در کتاب " امپراطوری ایران " . ترجمه مرتضی ثاقب فر . تهران : انتشارات ققنوس . 1382 . صفحه 64 ) . البته این تنها قول هرودوت نیست از همه روشن تر برخورد انسانی و کم نظیر کوروش ذوالقرنین با مردم بابل به هنگام فتح این شهر است که در منشور کوروش مندرج است و به حق به عنوان نخستین " اعلامیه حقوق بشر " شناخته می شود . ( البته طبیعی است که نباید انتظار داشت منشور کوروش ذوالقرنین به پیشرفتگی اعلامیه حقوق بشری که 25 قرن بعد از آن نوشته شده است ، باشد . بلکه آن را باید مقدمه ای و گامی بلند بدان سوی دانست . چنانکه برای مثال نمی توان دموکراسی آتن را از لحاظ پیشرفتگی با دموکراسی های فعلی مقایسه کرد ). البته ظرفیت وجودی و گشودگی اندیشگی و فروتنی ایرانیان در برابر حقیقت به همین مطالب خلاصه نمی شود . جالب است که صدها سال پس از تمدن هخامنشی و در دوران اسلام ، ایرانیان وقتی با تفکر و تامل بدین نتیجه رسیدند که اسلام دینی قانع کننده تر ، جذاب تر و کارآمدتر از دین خودشان است در برابر آن سینه گشودند و به بهانه دفاع از دین آبا و اجدادی خویش ، خود را به تعصب نیالودند و دین غیر ایرانی ولی الهی اسلام را با آغوش باز پذیرفتند . جالب است که در تفسیر آیه 198 و 199 سوره شعرا که قرآن در خصوص تعصب اعراب می فرماید : « وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ  198 فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ 199 :  اگر آن را بر یکی از عجمان نازل کرده بودیم 198 و برایشان می خواندش ،( اعراب )  بدان ایمان نمی آوردند 199 » . امام صادق (ع ) می فرماید : « اگر قرآن بر عجم { ایرانیان } نازل شده بود ، عرب به آن نمی آورد ؛ ولی قرآن بر عرب نازل شد و عجم { ایرانیان } به آن ایمان آورد و این فضیلتی برای عجم است ». ( به نقل از قرآن حکیم و شرح آیات منتخب . ترجمه آیت الله مکارم شیرازی ).

به هر حال می بینیم روح دریایی و وجود با ظرفیت و فکر ترکیب گر و تمدن فراگیر ایرانی با هاضمه فرهنگی شگفت آور ، از زمان تمدن هخامنشی تا اسلام نیز ادامه دارد ( باید توجه داشت که ایرانی بودن در منطق ایرانی ، نژاد نیست بلکه نژادگی است در واقع نجابت و اصالت و فروتنی است که بزرگترین فروتنی ، فروتنی در برابر حقیقت است ) و البته تجلیل از ملت ایران توسط اولیای اسلام محدود به همین یک مورد نیست .. در قرآن دست کم در سه آیه از قومی یاد شده که خواهند آمد و رسالت انسانی اسلام را به دوش خواهند گرفت . این آیات عبارتند از : آیه 54 سوره مائده . آیه 38 سوره محمد (ص ) و آیه 3 سوره جمعه که نقل است  که هنگامی که اصحاب از تفسیر این آیات پرسیدند پیامبر به انحای مختلف به سلمان و قوم سلمان اشاره کرد و حدیث معروف " لو کان العلم ( او الدین ) معلقا بالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس: اگر علم ( یا دین ) به ستاره ثریا بسته باشد و در آسمانها قرار گیرد، مردانی از فارس آن را در اختیار خواهند گرفت ". جالب آن که بنا به نقل ویکی پدیا در 7 کتاب کلمه علم آمده و در 5 کتاب دیگر کلمه دین بیان شده است . البته همانطور که محققان غیر ایرانی نظیر ابن خلدون و جرجی زیدان نیز اذعان کرده اند اکثر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند و شاید بی وجه نباشد اگر تمدن اسلامی را تمدن اسلام و ایران بنامیم .

به هر روی روح و روی گشاده ایرانیان به عروس حقیقت موجب استقبال آنان از اسلام شد و چنین است که علیرغم گفته برخی محققان که از دو قرن ابتدایی حضور اسلام در ایران با نام " دو قرن سکوت " نام برده اند بهتر است از این دو قرن با نام " دو قرن تفکر " نام ببریم که ملت ایران دچار حیرت در برابر سطوت حقیقت بود و مشغول تامل و تدبر در دین جدید بود تا بی جهت چیزی را نپذیرد یا چیزی را از دست ندهد .

خوشبختانه این  گشودگی روحی و روحیه گشادگی در برابر حقیقت تا دوران معاصر نیز ادامه داشته و در انقلاب اسلامی کاملا متبلور شد . ملت ایران در انقلاب اسلامی با تامل و تفکر با مدرنیته برخورد کرد و متوجه شد نکات مثبت بسیاری به ویژه از لحاظ قدرت ابزار و تکنیک و فناوری و رفاه و توسعه مادی در مدرنیته موجود است و البته مدرنیته ضعف هایی هم دارد که آن بحران اخلاق و بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری است . لذا درصدد برآمد با روح ترکیب گر خویش به تلفیق و ترکیب این هر دو ضد ، مدرنیته و دین ، بپردازد و بکوشد با حفظ اصول اساسی دین ، نه جزییات و فروعات ، دستاوردهای مدرنیته را در هاضمه فرهنگی خود هضم و حل کند و بکوشد هم ابزار مدرنیته را بکار گیرد و هم معنای دین را از دست ندهد . کار افرادی امثال اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری را باید در این چارچوب تلقی کرد که البته این پروژه هنوز نا تمام است و در واقع پروژه انقلاب اسلامی هنوز احتیاج به زمان و البته تفکر و اندیشه و اراده و عمل دارد تا تحقق بخش تمدن نهایی بشر که همان تمدن اشراق است و به دنبال ترکیب علم با ایمان و تکنولوژی با اخلاق و ماده با معنا و دنیا با جاودانگی هست باشد . به هر روی چشم تاریخ به ملت ایران دوخته شده است که آیا می تواند با هوش و نبوغ ترکیب گر خویش این هر دو ضد را آشتی دهد و از دل آن راه سومی که معایب کمتری داشته باشد ، برای خودش و حتی دیگر ملل مسلمان و چه بسا همه بشریت پیدا کند .  و این رسالتی است که به دوش همگان است و آیندگان در مورد اعمال امروز ما قضاوت خواهند کرد و ان شاء الله که در انجام این کار سر بلند باشیم و وارث ناخلفی برای گذشتگان بزرگ خویش نباشیم و در برابر آیندگان نیز شرمنده نشویم . 

 

 

 

 

                بسمه تعالی

عنوان :

29-نیاز کشور به افزایش سه برابری تعداد پزشکان

نویسنده :

رضا مهریزی

متاسفانه در کشور ما فضای جامعه بگونه ای شده است که همه فکر می کنند تعداد پزشکان ما بیشتر از حد استاندارد جهانی و یا حداقل در حد استاندارد جهانی است . اما حقیقت چیز دیگری است . بر اساس  استاندارد جهانی ، در ازای هر هزار نفر ( سه و نیم ) نفر پزشک باید وجود داشته باشد. این آمار در ایران، حدود ( یک و شش دهم )  است که ایران ما  را در بین ۲۴ کشور خاورمیانه در رتبه 18 قرار داده است و همین مساله کمبود پزشک به ویژه پزشک متخصص ، مردم را به خصوص در شهرهای دور از مرکز و نیز روستاها دچار مشکل جدی کرده است . ( جالب است که بنا به اذعان وزیر سابق بهداشت پزشکان عمومی حتی در قبال دریافت حقوق بالا نیز حاضر به ترک تهران و مراکز استانها و عزیمت به نقاط  دورتر نیستند ) . خوب است بدانیم کشور قطر به ازای هر هزار نفر ( هفت و هشت دهم ) نفر پزشک دارد و یا کشور یونان به ازای هر هزار نفر ( شش و دو دهم ) پزشک دارد حال این را مقایسه کنید با ایران ما که به ازای هر هزار نفر تنها ( یک و شش دهم ) پزشک دارد . تاسف وقتی بیشتر می شود که وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کار چندانی برای افزایش حداقل سه برابری تعداد پزشکان نمی کند و حتی می توان حدس زد ، ایکاش این حدس باطل و اشتباه باشد ، این وزارتخانه دوست دارد تا تعداد پزشکان محدود بماند تا به قول معروف بازار پزشکان کساد نشود . این حدس زمانی شاید قوی تر شود که می بینیم با توجه به علاقه مندی بیش از 60 درصدی از داوطلبان کنکور به رشته تجربی و طبیعتا به رشته شاخص تجربی یعنی گروه پزشکی ، وزارت بهداشت اقدام شایانی برای افزایش ظرفیت پذیرش در این رشته مورد علاقه جوانان و نیاز مردم  نمی کند . به هر روی وضعیت پزشکی و پزشکان کشور ما و مهمتر از آن اخلاق پزشکان ما چندان مطلوب نیست ( این بد اخلاقی را می توان تا حدودی ناشی از کمبود پزشک دانست که هم موجب شلوغ بودن سر پزشکان و هم مایه تبختر و تفرعن پزشکان نیز می شود) و این مساله تا حدی جدی است که صدای گله و شکایت رییس جمهور در هنگام معرفی وزیر بهداشت به مجلس را درآورد . امیدواریم وزارت بهداشت در درجه اول با توجه به نیاز جامعه ، به ویژه مردم شهرهای دور از مرکز ، به مطلوب شدن سطح پزشکی و افزایش تعداد پزشکان و در درجه دوم با توجه به تقاضای جوانان به تحصیل در رشته پزشکی نسبت به بیشتر شدن تعداد پزشکان به ویژه پزشکان متخصص به حداقل سه برابر وضع فعلی اقدام جدی به عمل آورد و البته در کنار درس و بحث علمی به ترویج اخلاق پزشکی اقدام کند . متاسفانه اخلاق حرفه ای در همه حرفه های کشور و به ویژه اخلاق حرفه پزشکی روز به روز در حال اضمحلال است ( به نظر می رسد برای تعیین معیار برای اخلاق این متر را قرار دهیم که هر عملی را با عمل خلاف آن مقایسه کنیم و سپس منصفانه قضاوت کنیم کدام زیباتر و پسندیده تر است ) خلاصه بعضی پزشکان متاسفانه اخلاق را زیر پا گذاشته و طبابت را با تجارت اشتباه گرفته اند و این بر خلاف سنت پزشکان بزرگ در سنت اسلامی و ایرانی ماست  برای مثال ابن ندیم در کتاب الفهرست خود می‌نویسد:  زکریای رازی همه بیماران به ویژه بیماران فقیر را مورد تفقد و مهربانی قرار می‌داد و از حالشان مرتب جویا شده و به عیادتشان می‌رفت و برای آنها مقرری معین می‌کرد.

، حال این را مقایسه کنید با وضع اخلاق تعداد زیادی از پزشکان امروزی که حتی حاضر به نصب یک کارتخوان نیز نیستند .  به هر روی امیدواریم همانطور که در رشته های مهندسی خوشبختانه کشور ما جزو 5 کشور برتر از نظر تعداد مهندسان شده است . روزی برسد که کشور ما از نظر سلامت و بهداشت و پزشکی نیز ، که یک جزو مهم آن تعداد پزشکان است ، جزو 5 کشور برتر جهان شود . ان شاء الله .

 

 

بسمه تعالی

30-نگاهی تازه به مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی

نگارنده :

رضا مهریزی 

 ( کارشناس الهیات اسلامی و پژوهشگر علوم انسانی )

 

 

در خصوص نظام اقتصادی اسلام مطالب بسیاری منتشر شده است ، اما در خصوص مبانی فلسفی کاری کمتری شده است ، در این مقاله سعی و تلاش ما بر آنست که به درنگ و تامل در مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام پرداخته و حتی المقدور از منظری نو بدان بنگریم .

پیش از ورود به بحث اصلی باید بگوییم ما قایل به وجود تنها یک نظریه منحصر به فرد در خصوص اقتصاد اسلامی نیستیم بلکه برآنیم همانطور که در تمدن غرب مدرن چندین و چند رویکرد و نظر و نگرش در خصوص نظام اقتصادی و اساسا همه مباحث بشری و بخصوص علوم انسانی ، وجود دارد (  نگرش هایی که حتی متعارض و مخالف یکدیگرند ؛ مثلا در اقتصاد هم نظام لیبرال و هم نظام سوسیالیستی وجود دارد که کاملا با هم در تضادند ) . در تمدن اسلامی نیز نگرش ها و تفکرات مختلفی راجع به امور مختلف و نیز مساله اقتصاد داریم و اگر نداریم ضرورت دارد که داشته باشیم . ( چرا که یک تمدن برای اینکه حقیقتا تمدن باشد باید خود اتکا و دارای تنوع و تکثر درونی باشد ) باید توجه داشت که قرآن به عنوان متن محوری در تمدن اسلامی به قول امیر المومنین " حمال ذو وجوه " و تاویل پذیر است و اساسا همین تاویل پذیری قرآن ، رمز جاودانگی قرآن است زیرا که انسانها شاکله های مختلفی دارند و هر انسانی در تلاش است تا شاکله اش را در روابط رقابت آمیز با دیگران تشخص بخشد بنابراین داشتن شاکله منحصر به فرد هر انسان و نیاز و اراده انسانها به تشخص آن ایجاب می کند که قرآن پاسخگوی این نیاز بنیادین هر انسان باشد . البته داشتن نظرات مختلف در باب عالم و آدم و در اینجا اقتصاد ، این فایده و ثمر را دارد که در شرایط مختلف

می توان از آن نظرات گوناگون بهره برد و نیز با تغییرات زمان در نظرات و نگرش ها تغییر ایجاد نمود .

 به هر روی در این جستار کوتاه می کوشیم که در مبانی فلسفی اقتصادی اسلام تامل کنیم و برای ایجاد نظام اقتصاد اسلامی پیشنهادهایی ارائه دهیم . جا دارد در اینجا این نکته را متذکر شویم که حداقل فعلا ضرورتی ندارد ما در تمدن اسلامی یک نوع نظام اقتصادی بسیار خاص و ویژه  از پیش خود تاسیس و ابداع کنیم ، چون اساسا ادیان برای اصلاح و تعدیل و متخلق کردن آمده اند و نه برای ابداع و تاسیس و خلق کردن ( باید توجه داشت ابداع و تاسیس و خلق کردن ، از عقل خود بشر که موهبتی الهی است نیز ساخته است ولی تعدیل و تخلق و اخلاقی زیستن نیازی به نیرو و داوری بیرون از انسان و وجدان او دارد که دین و ایمان و پیامبران متصدی آن هستند ) . در واقع کار ما آنست که بکوشیم یک نوع نظام اقتصادی که تایید بیشتری از عقل جمعی بشر گرفته است را اخذ کنیم و متناسب با شرایط دینی و فرهنگی و بومی خود در آن تعدیلات و اصلاحاتی انجام دهیم ، همین کفایت می کند.

 در ادامه پیشنهاداتی در خصوص نظام اقتصادی اسلام ارائه می دهیم :

 اول  مساله رباست . ربا نیروی محرک اقتصاد است و البته موجب بی عدالتی هم هست ( عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو ) . اگر ربا و نیز استعمار کشورهای دیگر نبود ، که هر دو اموری غیر اخلاقی اند ، انقلاب صنعتی که بشر را یک گام پیش آورد در غرب رخ نمی داد . ( چرا که با انباشت ثروت حاصل از ربا و استعمار و البته انقلاب علمی بود که بشر توانست کارخانه های بزرگ تاسیس کند و دست به انجام کارهای بزرگ که موجب جهش اقتصادی و در نتیجه رفاه بیشتر بشر بود بزند ) . به هر حال مساله ربا و دو وجه جلالی و جمالی آن ، توسط برخی اندیشمندان اهل سنت و یکی از مراجع زمان شناس و مآل اندیش شیعه حل شده است . ایشان با تقسیم ربا به ربای استهلاکی و ربای تولیدی ؛ فقط ربای استهلاکی یا ربای نیازی که فرد برای رفع ضروریات زندگی مجبور است وام بگیرد را حرام دانسته است و اخذ ربای تولیدی که برای سرمایه گذاری  و توسعه کار و کسب و تحصیل سود و منفعت بیشتر است را بی اشکال دانسته اند ، این نظریه نوین می تواند بسیار راهگشا باشد ، زیرا همانطور که بیان شد انباشت ثروت یکی از علل پیشرفت اقتصادی غرب مدرن است ، چرا که با پول ها و سرمایه های اندک نمی توان کارهای بزرگ کرد. 

 البته وظیفه دولت هم هست که با اختصاص منابع مالی ، که می تواند از اخذ مالیات و عوارض بیشتر از ثروتمندان و مرفهان و یا بالا بردن درصد بهره ربای تولیدی ، آن را به دست آورد ، امکان گرفتن وام های ضروری  بی بهره یا حداکثر کم بهره را  برای قشر ضعیف و متوسط جامعه مهیا کند و بکوشد تا رفاه و تامین اجتماعی و نیز عدالت ، عدالتی که این همه مورد تاکید دین و آیین ماست ، را برای همه مردم فراهم کند.

دوم  در نظام سوسیالیستی اصالت با جمع است و در نظام لیبرال اصالت با فرد ؛ ما می توانیم در نظام اقتصاد اسلامی ضمن احترام در درجه اول به فرد و در درجات بعدی به جمع ،  اصالت اصلی را به خانواده دهیم ، چرا که خانواده به شدت مورد اهتمام و احترام اسلام است . در این راستا شاید بتوان نوعی مالکیت خانوادگی نیز در کنار مالکیت فردی و عمومی و دولتی و تعاونی تعبیه کرد  ، بدین طریق که مثلا سهام بنگاههای اقتصادی را که امروزه در کشور ما تحت عنوان سهام عدالت به هر فرد داده می شود ، به جای هر فرد به سرپرست خانواده داد و نیز یارانه که به سرپرست خانواده ها داده می شود ، به همین ترتیب به سرپرست خانواده داده شود و البته باید برای مادرانی که بیرون از خانواده مشغول کار هستند ، امکانات و وسایل رفاهی مکفی ، مثل مرخصی های طولانی برای زایمان ، به وجود آورد تا نهاد خانواده که محور اصلیش مادر است ، پاس داشته شود و اینطور نباشد که مانند نظام های لیبرال ، به هر قیمتی زنان و مادران در عرصه بازار مشغول کنیم و حریم خانواده و فرزندان را از نعمت حضور ایشان بی بهره سازیم (  البته برای جمع کردن میان اشتغال زنان ، که از عوامل توسعه اقتصادی است ،  و حضور آنان در کنار فرزندان و گرمی نهاد خانواده ، می توان به گسترش مشاغل خانگی به ویژه صنایع دستی و نیز دورکاری و ...  اقدام کرد ).   .

 سوم  داعیه و شعار و آرمان محوری در اقتصاد اسلامی باید " حرص در تولید و قناعت در مصرف " باشد . البته می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ،  اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که " برخوردار باشد از بیشترین قادریت ایجاد نمایی ، با داشتن کمترین قابلیت ایجاد پذیری " . توضیح  بیشتر آنکه در عالم به سه گاه قایلیم :  یک گاه كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا وجودیت محض یا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . گاه دیگر که پایین ترین گاه است موجودیت محض است که جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه خود بتوانند ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما گاه سوم كه در میانه گاه خدا و گاه جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، گاه انسان است . انسان هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد .  البته این را بگوییم که انسان به دلیل ساختار وجودی خاصش نمی تواند ایجاد نمای محض باشد و ایجاد پذیر نباشد اما برای تعالی و تکامل خود باید ایجاد پذیریش را به حداقل و ایجاد نماییش را به حداکثر رساند تا شبیه ذات خداوندگار شود ؛ چنین است که قرآن کریم می فرماید : صِبْغَةَ اللَّهِ  وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً  وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ 138 بقره. و نیز پیامبر فرمود : تخلقوا باخلاق الله . به هر روی " ایجاد نمایی حداکثری " که می توان از آن با عنوان " حرص در تولید و آفرینشگری " یاد کرد و " ایجاد پذیری حداقلی" که می توان از آن با نام " قناعت در مصرف " یاد کرد . می تواند ضمن پیشبرد و پیشرفت جامعه ، روحیه مصرف زدگی در جامعه را نیز ، که از بلایای تمدن غرب مدرن است ، کاهش دهد . البته برای نهادینه کردن آرمان و شعار " حرص در تولید و آفرینشگری " و " قناعت در مصرف " باید تمام رسانه ها نسبت به تبلیغ آن اهتمام ورزند و نیز باید قوانینی وضع شود که مسئولان و مدیران عالی و ارشد کشور ، مثل رهبری ، رییس جمهور ، هیات دولت ، نمایندگان مجلس و قضات عالی رتبه و... ،  که الگوی جامعه محسوب می شوند باید زندگی ساده و قانعانه و بی زرق و برق خالصانه داشته باشند .

چهارم در بالا گفتیم که به سه گاه در عالم قایلیم که عبارتند از : خدا یا وجودیت محض که بالاترین مرتبه است و جماد و نبات و حیوان یا موجودیت محض که پایین ترین مرتبه است و گاه آدمی که میان آن دو است . اما نسبت گاه خدا یا وجودیت محض به گاه موجودیت محض یا جماد و نبات و حیوان و گاه آدمی ، در مقام تمثیل ، نسبت خورشید است به پرتو هایش . و همانطور که خورشید جدای از انوارش نیست ، وجودیت محض هم جدای از  آن دو گاه نیست ؛ وجودیت محض هم آفریدگار و هم هدایتگر دو گاه دیگر است البته نکته مهم آنست که آفریدگاری و هدایتگری وی ، از بیراه بی قانونی صورت نمی بندد ، بلکه تنها از راه قوانین خاص خودش ، کار را سامان می بخشد . ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) .

البته در دوران جدید با کشف و شناخت قوانین آفرینش و اعطای عنوان قوانین علمی بدانها ، پنداشته می شود که می توان از این رهگذر وجودیت محض را در تضاد و تعارض  با این قوانین قرار دهد و عذر وی را خواست ؛ اما حقیقت آنست که این قوانین علمی خود عین خواست وجودیت محض اند ، و وی از قوانین خود تخلف نمی کند . بنابراین شناخت آفرینش و قوانین آن ، عین شناختِ ایجاد نمای آنان است و نباید اینان را دو چیز مقابل هم پنداشت ؛ زیرا قوانینی که برای جهان وضع شده نافی واضعش نمی تواند باشد . ( یکی از این قوانین ِوجودیت محض ، آزادی اراده و اختیار آدمی است و البته در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن نیز معطوف به تشخص شاکله است . « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا » . از این نیروی بنیادین در وجود آدمی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله " یاد کرد) . به هر روی وجودیت محض به آدمی اختیار و آزادی تکوینی داده که در چارچوب روابط رقابت آمیز با دیگران به تشخص شاکله خود بپردازد . ( باید دانست که تمام مردمان به طور کلی در دو دسته طولی و نه عرضی قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ؛ آنچه موجب جنبش و تکاپوی جامعه ایرانی به ویژه در پس از انقلاب شده ، تعارض و رقابت مردمانی که مظاهر این دو اسم هستند ، می باشد ).

به هر ترتیب باید به این نکته هم توجه داشت که وجودیت محض برای نشان دادن حضور خود در هستی ، هر جا نیاز و ضروری ببیند ،  قوانین معمول و روال عادی امور که خودش ایجاد نموده را خرق می کند و مستقیما دخالت می کند و چه بسا بتوان معجزات و تصادفات و اتفاقات نا مترقبه و شرور  در زندگی آدمی را بخشی از این حضور نمایی های وجودیت محض تلقی کرد.

به هر روی شاید کسی بپرسد مقصودتان از این حرفهای نسبتا فلسفی تقریبا مفصل چیست ؟ و چه ربطی به اقتصاد دارد ؟ در پاسخ می گوییم  مقصود ما این است که همانطور که وجودیت محض تا ضروری و نیاز نبیند ، نظم معمول جهان و اسباب اداره امور را به هم نمی زند ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) . و در کار آن دو گاه دیگر دخالت نمی کند. دولت نیز که در جامعه مظهر خداوندگار است باید تا زمانی که ضرورت و منفعت و مصلحت و عدالت ( که تفسیر همین مفاهیم نیز باید مورد اتفاق اکثریت جامعه قرار گیرد ) اقتضا نکند در کار جامعه و اقتصاد و بازار دخالت نکند .( اینجا باید این را بگوییم که نظام سرمایه داری لیبرال مبتنی بر فلسفه دئیستی است . در فلسفه دئیسم  بیان می شود که خدا جهان را ساخته و به هیچ وجه در کار آن دخالت نمی کند و لذا دولت هم که مظهر خداست نباید به هیچ وجه در کار بازار دخالت کند و در واقع او همچون معمار باز نشسته ای می ماند که عمارتی ساخته و حال آن عمارت خود به حیاتش بی نیاز از معمارش ادامه می دهد . اما در  فلسفه جدیدی که ما بدان قایلیم ، بیان می شود که خدا جهان را ساخته و در کار آن حتی المقدور دخالت نمی کند اما این به معنای بسته بودن دست خدا نیست بلکه او هرگاه مصلحت اقتضا کند ، دخالت می کند لذا دولت که مظهر خدا در جامعه است نیز حتی المقدور نباید در کار جامعه و بازار و مردم دخالت کند اما وقتی که مصلحت جمعی و جامعه اقتضا کند باید دخالت کند. شاید بتوان در مقام تشبیه ، دولت را به والدین دلسوز و البته آگاهی تشبیه کرد که فرزندانی بالغ و عاقل در خانه دارند و فرزندان در کارهایشان آزادند اما هر گاه والدین تشخیص دهند که آنان دارند طریق خطا یا ظلم و اشتباه را می پیمایند بدانان تذکر و اخطار می دهند ). به هر روی دولت در نگرش جدید اقتصاد اسلامی تا جایی که جا دارد و امکان دارد ، در کار جامعه و اقتصاد و بازار ، که افراد در آن در چارچوب روابط رقابت آمیز بایکدیگر در جهت تشخص شاکله مشغول کارند ، نباید مداخله کند ، بلکه دولت باید اجازه دهد تا نظم خود جوش بازار ، که عین اراده اوست ، امور را پیش ببرد. 

در پایان جا دارد این را بگوییم که شاید از نظر عده ای بحث های فلسفی و هستی شناسانه در مسایل اقتصادی زاید و بی جهت باشد اما حقیقت آن است که علت آن که تلاش های زیاد از سوی باورمندان به نظام های مختلف اقتصادی ، چه سوسیالیسم و چه لیبرال و بازار آزاد ، در جامعه ما هیچگاه تحقق نمی یابد همین نداشتن پشتوانه و نقطه اتکا در فلسفه و فرهنگ و مغایر بودن به فلسفه موجود ما ، که همان فلسفه صدرایی است ، می باشد . برای مثال مسئولان جمهوری اسلامی ، اقدام به اعلام  سیاستهای کلی اصل 44 می کنند و بر اساس آن درصدد بر می آیند که 80 درصد اختیار اقتصاد را به بخش خصوصی و بازار آزاد واگذار کنند ولی موفق نمی شوند ؛ چرا ؟ به نظر می رسد چون اقتصاد بازار آزاد و لیبرالی بر فلسفه دئیست که خدا را معمار بازنشسته می داند  متکی است در حالیکه فلسفه ما یعنی فلسفه صدرایی قایل به " دایم الفضل علی البریه " بودن خدا و دخالت مدام خدا در خلقت است . در نتیجه از مظهر خدا که همان دولت است انتظار دارد که دخالت دایم در بازار کند و طبیعی است این تفکر با سیاستهای اصل 44 که در پی لیبرال اقتصادی و عدم دخالت دولت در بازار است ، جور در نیاید و متناقض باشد و همین امر است که موجب شده نه تنها مشکلی از کشور حل نشود بلکه وضعیت پیچیده تر و بغرنج تر نیز شود . به علاوه آنکه لیبرال اقتصادی موجب و تمهیدی برای لیبرال سیاسی نیز می شود که این با نظام سیاسی ما که جمهوری اسلامی است متعارض می گردد و در نتیجه باید مراقب بود به دست خودمان ریشه خودمان را نخشکانیم .  

در پایان مجددا بیان می کنیم که برای ایجاد یک نظام اقتصادی پایا و پویا و کارآمد و شکوفا که ریشه در فرهنگ و جامعه مان داشته باشد ؛ یک نظام فلسفی قوی و غنی و قانع کننده ، که نگاهی تازه به عالم و آدم دارد ،  پی افکنیم . ما در این مقاله حتی المقدور به این امر پرداختیم . چهار پیشنهاد ما در خصوص مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی ( که البته اولی برگرفته از نظرات راهگشای دیگر اندیشمندان بود ) که به اختصار بیان کردیم امیدواریم که مفید افتد و صاحب نظران عرصه فلسفه و اقتصاد با نقد و نظر خود ، در تکمیل آن یاری رسانند .

 

 

               

 

 

 

بسمه تعالی

درآمدی بر اگزیستانسیالیسم اسلامی ایرانی 

رضا مهریزی

 

 

اگزیستانسیالیسم را باید یکی از مهمترین مکاتب فکری قرن نوزدهم و بیستم قلمداد کرد ، از لحاظ لغوی این واژه ریشه در لفظ Existence دارد که مشتق از Existee لاتینی است ، این لفظ مرکب از دو جزء: ex (از بیرون) و sistee (قیام و ایستادن)‌ و معنای آن در لاتین ظهور و بروز و در این فلسفه‌ها تجلی است در فارسی آن را به "قیام ظهوری" یا" برآیش " می توان ترجمه کرد و از این مکتب فکری با تعابیری مثل " مكتب وجودی" یا "برایشِ بشر اندیشی" یاد کرد . ( به نظر می رسد کلمه " اندیش " بهترین ترجمه برای ایسم باشد ) البته باید توجه داشت كه این مكتب با مکتب اصالت وجودی كه در فلسفه صدرایی  مطرح است ، تفاوت اساسی دارد زیرا وجود در فلسفه صدرایی واقعیت خارجی است که شامل همه چیزها و از جمله انسان می شود. در اصالت وجود صدرایی اشیاء در ذات جدا از هم نیستند بلکه همه به درجاتی بهره‌مند از وجودند و پرتوی از وجود مطلق محسوب می شوند ، در حالی که وجود در نظر سارتر و امثال او،  نه وجود مطلق بلکه وجود خاص انسان است که در مقام تنها حاضری است كه به روي آنچه هست ، باز و گشوده است،.

باید توجه داشت که این مكتب فكری، نوعی رد مطلق گرایی فكری و تفكر كلی راجع به تمام امور عالم و آدم و ریز و درشت و رطب و یابس هستی است و بجای آن بر زندگی و زیستن انسان تاكید می‌كند. گفته اند : فلاسفه قدیم آنقدر به پیش و پس زندگی پرداخته اند که خود زندگی را فراموش کرده اند . حال اگزیستانسیالیسم می خواهد به خود زندگی نه پیش و پس آن پردازد . بنابراین محور فلسفیدن در این مکتب ، وجود انسان است. فیلسوفان اگزیستانس به شدت مخالف نظام‌سازی بوده‌اند و لذا نباید از آنها انتظار داشت که مثل ارسطو، افلاطون و هگل و... دست به نظام سازی زده باشند و یک دایناسور فلسفی خلق نمایند . کیرکگارد به هگل و سیستم سترگ فلسفی او می تازد و معتقد است : هگل کاخ محکم فلسفی ساخته است ولی خودش در آن قرارگاه و آشیانی ندارد .

 اگزیستانسیالیستها در مجموع  فلاسفه آشفته‌ و در به دری هستند که به همه مظاهر غرب به صورت سراسیمه سرک کشیده اند.  اگر چه یک رشته است که همه این مباحث آشفته گیسو و در به در را به هم پیوند می‌دهد و آن وجود انضمامی انسان است ، انسان . آنها معتقدند : فلسفه اگر می خواهد فلسفه باشد ، باید آینه ای برای احوال آدمی باشد . 

مکتب اگزیستانسیالیسم به شدت از عقل گرایی محض گریزان است و بر این نكته تاكید می‌كند كه انسان علاوه بر اینكه عقل دارد اراده، غضب، شهوت، احساس و ... نیز دارد، لذا اندیشیدن انسان نه از عقل كه از تمام وجودش سرچشمه می‌گیرد. در فلسفه‌های اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی یعنی گذر و صعود از وضع موجود می‌باشد؛ از این رو وجود داشتن مستلزم صیرورت می‌باشد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که هر لحظه نو می‌شود و به صورت دیگری ظاهر می‌گردد؛ به همین خاطر اگزیستانسیالیست‌ها مخصوصاً سارتر می‌گوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد ِگزینش‌گر و آگاه است. اگزيستانسياليست ها ادعا مي كنند كه مي خواهند به مشكلات ملموس و روزمره زندگي انسانها پاسخي کاربردی و رهگشا بدهند. اگر چه می توان پیشینه این اندیشه را در سپیده دم فلسفه در یونان باستان نیز پیدا کرد اما از آنجا كه محتويات اين مكتب را " كي يركگارد اهل دانمارک ( 1813 -1855 ) صريحاً تبيين نموده ، او را پدر و پایه گزار  اين مكتب مي نامند.

اگزیستانسیالیست ها برای آزادی انسان نیز ارجی بی مانند قایلند و معتقدند ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق می‌یابد،‌ اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است. از این رو قابل پیش‌بینی هستند، قبل از موجود شدنشان می‌دانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً بره ای یا جوجه ای یا بزغاله ای به دنیا بیاید می‌دانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است. در حالیکه این پیش بینی و پیش گویی در مورد انسان راست نمی آید و ما نمی دانیم که این کودک هنگامی که بزرگ شود صالح می شود یا طالح ، عالم می شود یا عامی و آدمکش می شود یا آدم ساز و...

شناخت فیلسوفان اگزیستانسیالیست از انسان، شناخت انضمامی است نه انتزاعى به عبارت دیگر آنها می‌خواهند انسان را در متن زندگی و در کنار تمام روابطش بشناسند نه بریده از جهان خارج. بنابراین در مکتب اگزیستانسیالیزم ، وجود به معنای وسیع خود مورد توجه نیست بلکه آنچه مورد مطالعه قرار گرفته اگزیستانس انسان است. اگزیستانس به معنی زندگی فرد و حداکثر وجود اوست ولی نه وجودی که گسترده باشد و شامل همه موجودات شود. حتی اگزیستانسیالیستهای مذهبی نیز که به وجود خداوند معتقد هستند به نوعی شکاف بین وجود انسان و وجود خداوند قائل هستند.

به هر تقدیر ، این مكتب پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسان‌هایی كه با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ كنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس گشته بودند، نضج گرفت. این فلسفه كوشید تا توجیهی مناسب با آن اوضاع ارائه دهد و راهی برای خروج یا كنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد.

به عقیده اینان، انسان‌هایی كه غرق در زندگی روزمره خود شده‌اند، موجوداتی بی‌شخصیت هستند كه اصلاً دركی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس كند كه ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراك هستی می‌شود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی می‌شود.

آنان می‌گویند هیچ ارزش و وظیفه‌ای كه به انسان جهت دهد ، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر کاری كه در ذهن خود ارزش می‌داند به عنوان وظیفه برگزیند و به انجام آن دست زند. سارتر می گوید :.اگر یک کودک ناقص الخلقه از مادر متولد می‌شودو قهرمان دو میدانی نشود تنها مقصر خود اوست.

مکتب اگزیستانسیالیسم دارای گرایش های مختلف و متعددی می باشد ولیکن همه این گرایش های متعدد و مختلف دارای وجوه مشترک و همسانی نیز می باشند که عبارتند از :
اول: تقدم وجود بر ماهيت:

در اين مكتب وجود خاص انسان اصالت داشته و وجود او بر ماهيتش تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» چنین می گوید :". بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته اي نيست؛ بلكه با برگزيدن اخلاق خود، خويشتن را مي سازد ". از این منظر انسان مصنوع دست خود است اگرچه می خواهد از این مسئولیت بگریزد و باز به قول سارتر : هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شده‌ایم.
دوم: درونگرايي:

بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد ،آن است كه پس از ظهور در عالم ، از خويش بروز می دهد.از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (روش عيني) بوده و معتقدند با اين روش از واقعيت متعالي دور می مانیم. به قول سارتر : «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.»
سوم: اصل آزادی در انتخاب :

از مباحث مهم فلسفي و كلامي اصل آزادي و اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبي به اندازه اگزيستانسياليسم بر روي آزادي و انتخاب آدمي، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را مي توان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعي انتخاب كردن است.آنها معتقدند حتی اگر اسلحه هم روی سر کسی بگذاریم تا کاری انجام دهد باز او میان دو گزینه آزاد است که انتخاب کند یکی : مردن و دیگری : انجام آن کار
چهارم: اوضاع مرزی و احوال خطیر:

اگزيستانسياليستها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و نیز خود را نمی نمایانند ؛ از اين رو بايد يك واقعه خطیر رخ دهد تا انسان خود را بشناسد و بنماید. آنها پنج چيز را به عنوان اوضاع مرزی و احوال خطیر معرفي می کنند : حالت نزديكي به مرگ ، حالت گناه ، حالت نااميدي از دیگران ، و حالت دست یافتن به اوج قدرت و ثروت و شهرت و کلا حالت رسیدن به اوج موفقیت دنیوی و ظاهری از نگاه دیگران و حالت پنجم ، حالت عشق و دلشدگی . در این پنج حالت خطیر است که انسانها گوهر راستین خود را می شناسند و نیز به دیگران می نمایانند .
پنجم: دلهره :

 اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمي است. از اين رو كه انتخاب من، في نفسه امري است دائمي. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان مي باشد . در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و حقارت انسان را بر او معلوم مي كند

ششم : بیزاری از وظیفه و حکم به تکلیف :

 از آنجا که فلسفه اگزیستانسیالیسم به آزادی انسان باور دارد، در برابر هر چه که آزادی انسان را محدود کند می ایستد.

هفتم : خلق ارزش های خود :

 فلسفه اگزیستانسیالیسم، انسان را خالق ارزش های خود می‌داند؛ یعنی، هر فردی در سیر زندگی خود و ماهیتی که می‌یابد ، ارزش های خودش را می یابد و یا بهتر بگوییم می آفریند . سارتر می گفت : آزادی من آزادی بی مانند ارزش هاست و از آنجا که من موجودی هستم که ارزش ها به واسطه او وجود دارند ، هیچ چیز – مطلقا هیچ چیز – نمی تواند مرا در پذیرش این یا آن ارزش یا مقیاس ارزش ها حقانیت بخشد . من به مثابه بنیان بی مانند وجود ارزشها بکلی توجیه ناپذیرم و آزادی من از پی بردن به اینکه بنیان بی بنیان ارزش هاست ، دلواپس است . .
حالیا که با وجوه مشترک گرایش های مختلف اگزیستانسیالیسم آشنا شدیم جا دارد که گرایش های این مکتب را نیز بشناسیم ؛ که مهم ترین آنها عبارتند از :

الف ) اگزیستانسیالیسم دینی یا مسیحی : كه مبتنی بر اعتقاد به وجود خداست. نمایندگان این مكتب كی یر كگارد وكارل ياسپرس اهل آلمان ( 1883-1969) وگابريل مارسل اهل فرانسه (1889-1973) می‌باشد.

ب ) اگزیستانسیالیسم الحادی: گروهی که تمام اندیشه خود را بر نفی خدا استوار نموده اند. نمایدگان این مكتب فریدریش نیچه اهل آلمان ( 1844 – 1900) و ژان پل سارتر اهل فرانسه ( 1905 -1980 ) است . وی می گوید : «این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف ندارد.»

ج ) اگزیستانسیالیسم غیر دینی: سعی می‌كند عالم و هستی را بدون اعتبار دین و بدون تایید یا تكذیب وجود خدا توجیه كند. نماینده این مكتب ، مارتین هایدگر اهل آلمان ( 1889 -1976 ) می‌باشد. فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پاره‌ای از مسائل مشترکند ولی در تعداد آنها اختلاف است

د) اگزیستانسیالیسم ادبی : جمعی از نویسندگان بزرگ که زوایای پنهان وجود انسان و بحران بی معنایی وی را در کوره راه هستی ، در کارهای خود می کاوند ؛ نویسندگانی ؛ چون : سارتر ، فئودور داستایوفسکی اهل روسیه (1821 -1881) فرانتس کافکا اهل چک ولی آلمانی زبان ( 1883-1924) آلبر کامو اهل فرانسه (1913- 1960) این افراد در آثار خود بحران وجودی و بی معنایی و پوچ انگاری را ترسیم و تصویر کرده اند . .

حال که با اجمال با اگزیستانسیالیسم غربی آشنا شدیم ، سراغ بحث اصلی خود ، یعنی اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی می رویم . البته پیش از ورود به بحث اذعان مطلب مهمی ضرورت دارد و آن اینکه دلیل این که نگارنده در این مقاله و دیگر مقالاتی از این دست که به رشته نگارش درآورده و در روزنامه ها و سایت ها انتشار یافته است ، از ذکر نکردن منابع با وجود استفاده کم و بیش از منابع مختلف و استخراج و اقتباس از مقالاتی که عموما در فضای مجازی منتشر شده است این است که قصد اصلی و ابتدایی نگارنده آموختن خودش بوده است و بعد از آن  شریک کردن دیگران در آموخته هایش . و البته خود معترف و خستویم که به این مقالات نباید به چشم مقالات اصیل نگریست . البته سودای اصلی ما نیز در مواقع متعددی  ، بیشتر بیان مطالب خاص خود ؛ مثلا در اینجا اگزیستانیسالیسم اسلامی-ایرانی بوده است و نه اگزیستانیسالیسم غربی . به هر روی امیدواریم این کوتاهی و تقصیر در نگارش این دست مقالات را بر من ببخشایند . 

بهتر است که سراغ بحث اصلی برویم و آن اگزیستانسیالیسم اسلامی- ایرانی است که این شاخه از اگزیستانسیالیسم در ایران و میان متفکران ایرانی رواج دارد . به زعم ما پایه گزار این نوع گرایش دکتر علی شریعتی ، متفکر مسلمان و ایرانی است . به زعم ما وی با تلفیق اگزیستانسیالیسم فرانسوی سارتری با تفکرات شیعی توانست پایه گذار مکتب اگزیستانسیالیسم اسلامی -ایرانی باشد . البته باید این نکته را بگوییم در آثار شاعران بزرگ پارسی گو نظیر خیام و مولوی و حتی صائب تبریزی ، نکات و بصیرت های جالبی راجع به زوایای شخصیتی انسان انضمامی وجود دارد که ایکاش روزی تدوین و تالیف شود .

در هر حال دکتر شریعتی اگزیستانسیالیست فرانسوی را با اندیشه انتظار امام موعود در مذهب تشیع درآمیخت و گرایش جدیدی در اگزیستانسیالیست ایجاد کرد که ما آن را اگزیستانسیالیست اسلامی – ایرانی می نامیم .مقاله انتظار مذهب اعتراض ، اوج اندیشه اگزیستانسیالیست اسلامی – ایرانی و حتی شیعی را نمودار می سازد ؛ البته متفکران دیگری نیز در شکل دهی به این نوع از اگزیستانسیالیسم نقش دارند .

اگزیستانسیالیسم اسلامی- ایرانی  11  محور اصلی دارد :

۱ ) انتظار :

انتظار برای رسیدن به آنچه در همه ابعاد مطلوب است و از آن مطلوب تر نتوان تصور کرد. انتظار برای رسیدن به زندگی مهر گون که زندگی از آن گرمتر چیزی نباشد. انتظار جامعه کامل که انسان کامل از دل آن بیرون آید و بر تکامل جامعه نیز بیفزاید « إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ  أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ . آیه 81 سوره هود » .

۲ ) اعتراض :

 اعتراض به هر چه هست ، به هر عنوانی که هست و در هر جا که هست . ( دکتر شریعتی نفس انتظار کشیدن را برابر با اعتراض به وضع موجود می داند ، این وضع موجود هر چقدر هم مطلوب باشد تا زمانیکه موعود ظهور نکرده مطلوب نیست و نباید مطلوب تلقی شود بلکه باید بدان اعتراض کرد و اعتراض کرد و به جلو رفت زیرا اگر اعتراض نکنی جلو نمی روی و سقوط می کنی و نابود می گردی )

۳ ) انتخاب :

 انتخاب زیرا انسان باید راههای رسیدن به مطلوب را خود آزادانه برگزیند و برای نیل به آن بکوشد زیرا چیزی از آسمان نخواهد آمد و هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمین خواهد افتاد . شریعتی بر پایه آیه « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ  آیه 11 سوره رعد » . معتقد است که تنها کسی که می تواند برای انسان کاری انجام دهد خود اوست و نه هیچ کس دیگر و نه حتی خدا :

ای نسخه نامه الهی که تویی / ای آینه جمال شاهی که تویی

 بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

در واقع تا انسان نخواهد ، خدا نیز نخواهد خواست و دست انسان همان دست خداست و البته انسان برای اینکه برای خود کاری کند باید انتخاب کند و برای انتخاب کردن باید آزاد باشد و البته انسان باید هم از درون و هم از برون هم از نفس اماره درون و هم از طاغوت مستبد برون آزاد و رها باشد .

۴ ) پُرسایی و پارسایی یا پرسشگری و پرستشگری :

شریعتی مومنی پر شور است و ایمان و پارسایی را لازمه هر حرکت اصلاحی می داند و گرنه شرق نیز دچار تاریکی و اشتباه غرب می شود او جمله فرانس فانون را تکرار می کند که: " ما نمی خواهیم از آفریقا و آسیا اروپای جدیدی بسازیم تجربه آمریکا برای ما بس است" اما نباید پنداشت ایمان و پارسایی مورد نظر شریعتی هم سنخ ایمان کورکورانه خشکه مقدسان و متحجران است بلکه ایمان مورد نظر او هم سنخ ایمان ابراهیم است که در ضمن اوج ایمان ، از خدا دلیل و مدرک می طلبد و با خدا جدل می کند و حتی به او اعتراض می کند. ابراهیم را باید پرسشگری ِ پرستشگر و پرسای ِ پارسا نامید که پرسش را فدای ایمان نمی کند و ایمان را فدای پرسش .
شریعتی نیز پرسایی است پارسا که پارسایی و ایمان را در کنار علم و پرسشگری دو بالی برای اوج گرفتن تمدن جدیدی بشری می داند . او ایمان را گمشده انسان مدرن می داند و از این لحاظ اگزیستانسیالیست اسلامی –ایرانی  به تفکرات اگزیستانسیالیست دینی -مسیحی و کیرکگارد نزدیک می سازد با این تفاوت که ایمان مورد نظر کیرکگارد متاثر از تفکرات مسیحی تنها تسلیم محض است ولی ایمان مورد نظر شریعتی متاثر از قرآن در ضمن تسلیم اعتراض هم هست و این از تناقضات عجیب و در عین حال زیبای اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی است ( در قرآن کریم ، حضرت ابراهیم ضمن اینکه پیامبر اولی العزم است ولی از خدا می خواهد تا چگونگی زنده کردن مردگان را به او نشان دهد تا قلبش مطمئن شود آیه ۲۶۰ بقره ، یا هنگامی که فرشتگان عذاب قوم لوط را می بیند درباره قوم لوط با خدا مجادله می کند آیه ۷۴ هود، ایمان و اعتراض و جدال از تناقضات زیبای شخصیت ابراهیم می باشد ).
۵ ) اضطراب :

 اضطراب از دست دادن و به دست آوردن که اضطراب در ذات هر اعتراض و انتظاری نهفته است و مهمتر از این دو بی تردید در ذات هر انتخابی اضطرابی قرار دارد . البته چون این اضطراب با ایمان به غیب همراه است و باید میان آن با دلشوره که اگزیستانسیالیستهای معمولا ملحد بدان معتقدند فرق دارد ؛ البته تفاوت دیگری که میان اضطراب در اگزیستانسیالیسم اسلامی-ایرانی با دلشوره در اگزیستانسیالیسم غربی وجود دارد ، اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصي ندارد، ولی اضطراب دارد و ( آن متعلق ترس از انجام ندادن مسئولیت انسانی خویش است ) و در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهي ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم مي كند. در حالیکه در اگزیستانسیالیسم ایرانی انسان به هیچ وجه موجودی افکنده و یله در هستی نیست بلکه موجودی هدفمند و رسالتمند است که بار سنگین مسئولیتی عظیم را به دوش می کشد و راز تمام اضطرابهایش هم در ترس از ناتوانی در انجام این رسالت و مسئولیت نهفته است.

۶ ) درد و رنج :

دیگر ویژگی اگزیستانسیالیسم اسلامی-ایرانی درد کشیدن و رنج بردن است . این ویژگی که در عرفان اسلامی نیز سابقه دارد ، نفس رنج کشیدن و درد داشتن را فضیلت و نشانه بزرگی روح می داند و معتقد است همه انسانها دردمندند ولی برخی از آنها ازموهبت این درد بیشتر برخوردارند. انسان در این منظر هرچه دردمند تر باشد انسان تر است. خداوند در قرآن می فرماید : « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ : براستی كه آدمى را در رنج و محنت بيافريده‌ايم . آیه 4 سوره بلد » . و این رنج تنها رنج بیرونی نیست و رنج درونی و زجرهای وجودی درونی انسان که ناشی از اصطکاک با وجود و موجودات است بزرگترین رنج ها و زجرهاست .
۷ ) تلاش برای تشخص شاکله خاص خود : تلاش برای تشخص داشتن و یا به عبارتی دیگر " میل به داشتن ارتباط معطوف به تشخص شاکله " یکی دیگر از ویژگی های اگزیستانسیالیست ایرانی است ( که البته این تفکر دستپخت شریعتی نیست و کار متفکران دیگر است ) . هر انسانی بر اساس شاکله منحصر به فرد خود عمل می کند ( قُل کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ). و البته تمام تلاش و نهایت سعی خود را به کار می بندد تا شاکله خود را در بستر ارتباط با دیگران تشخص بیشتر بخشد . در واقع از این منظر هر فرد انسانی موجودی است با شاکله خاص خود که در کلاف درهم پیچیده و درهم تنیده ارتباطات معنا می یابد و خود را پیدا می کند اما در عین حال در این روابط سردرگم و پیچیده انسان تمام تلاش خود را می کند که تشخص شاکله و فردیت فرد و خودیت خود را پیدا کند و آن را بیش از پیش افزون کند ؛ در واقع انسان می کوشد روابط بیشتر و گسترده تر از موضع متشخص تری با دیگران برقرار کند کل کوشش انسان در زندگی چیزی جز تلاش برای داشتن روابط بیشتر و موثرتر از موضع متشخص تر و هویتمندانه تر نمی باشد . بزرگترین رنج انسان این است که خودش نباشد زیرا اگر فردی خودش نباشد مانند این است که اصلا نباشد . در واقع از این منظر تشخص نداشتن در حکم حیات نداشتن است ؛ البته این تنها شامل فرد نمی شود بلکه یک ملت و جامعه هم برای اینکه حیات داشته باشد و وجود داشته باشد باید تشخص داشته باشد یعنی باید به نحو خاص خودش وجود داشته باشد و اگر به این نحو وجود نداشته باشد و یا نحوه وجودیت خود را از دست بدهد دیگر در حکم مرده است . هر چند از نظر فنی و علمی پیشرفته باشد ؛ مثل ملت ژاپن که دیگر نحوه وجودیت خود را از دست داده و ژاپن حقیقی دیگر مرده است و آنچه اکنون هست غرب است که از پوسته ژاپن مرده ، سربرآورده است .

۸) غُربت و فُرقت :

انسان در اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی از وقتی که بر برهوت هستی هبوط کرده دچار غم غربت و درد فرقت از یار و دیار پیشین است انسان در اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی  دچار غم جدایی و فرقت است و این به تاثیر از عرفان اسلامی است :

بشنو این نی چون شکایت می‌کند /  از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند /  در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

میان این درد فُرقت و غم غربت ، به قول یکی از اندیشمندان ، با تنهایی و بی کسی و بی همه چیزگی انسان مدرن که ناشی از خود پرستی نیهیلیستی اوست ، از سمک تا سها فاصله است  .

9) طغیان و توبه :

در اگزیستانسیالیسم اسلامی -ایرانی مطرح است ( این اندیشه و اندیشه بعدی نیز محصول متفکرانی غیر از شریعتی است ) که اساس زندگی بشر و آنچه موجب پویندگی و بالندگی آن می شود دو چیز است : طغیان و توبه . انسان اگر طغیان نکند ، انسان نیست فرشته است و اگر توبه نکند انسان نیست ، شیطان است . طغیان بی توبه شیطان صفتی و ستیهندگی و آتشی خاموش ناشدنی است که معنا را و اخلاق را و وجدان و شرافت را از زندگی آدمی می برد و می رباید و توبه بی طغیان حالت رخوت است و رکود و سکون و خماری و خواری . البته تاریخ جهان نیز از این منظر همین گونه است و غرب امروز مظهر طغیان بشر است که بشر را پیش آورده است اما وقت آن رسیده که بشر توبه کند و به معنا باز گردد.
10 ) رسالت انسان برای ایجاد افکندن :

از این منظر انسان از هنگامی که بر زمین هبوط کرده با دو اقلیم ویران روبه رو است اقلیم عالم بیرون که بدترین عالم ممکن است و اقلیم عالم درون که آن نیز بدترین عالم ممکن است . اما انسان با اراده ای که دارد برای ایجاد افکنی و خدا آن را در وجودش به امانت نهاده است « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا . آیه 72 سوره احزاب » وظیفه دارد که ایجاد های شر و زشت ِ بدوی را برکند و بیافکند و طرحی نو در افکند و از بدترین عالم های ممکن ، بهترین عالم های ممکن را بسازد .

11) حسرت گناه و ترس از عدم شدن :

انسان ها در جهان دو دسته اند : کسانی که راه دین و توبه را می پیمایند و انسان هایی که راه کفر و طغیان را می پیمایند . آنهایی که راه دین یا توبه دائمی و بی طغیان را می گزینند به دلیل لذت نبردن و خوشی نکردن ، دچار حالتی به نام " حسرت گناه " می شوند و آنهایی که راه کفر و طغیان دائمی و بی توبه و بی بازگشت را می پویند دچار حالتی به نام ترس از مرگ و نیست و نابود شدن و یا "  ترس از عدم شدن " می شوند .
به هر تقدیر ما در این مقاله تنها قصد معرفی اجمالی مکتب اگریستانسیالیست و یکی از گرایش های آن یعنی اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی را داشتیم و کوشیدیم چندان مطالب را به اطناب برگزار نکنیم امیدواریم که به شرط توفیق در آینده ای نه چندان دور بتوانیم بحثی دراز دامن و مفید راجع به اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی  انجام دهیم و البته نیز دعوت می کنیم از دیگر دوستان که به تکمیل این بحث کمک نمایند .

 

 

 

 

بسمه تعالی 

31-تاسیس استانهای جدید بجای فدرالیسم

رضا مهریزی

 

چندی پیش یکی از مقامات ارشد سابق کشور بیان کرده بود که بهتر است ایران به صورت فدرالیسم اداره شود . این نظر گرچه محترم است اما باید توجه داشت که در صورت اجرایی شدن خطرات بسیاری برای ایران عزیز ما دارد که بزرگترین آن آماده کردن بستر لازم برای تجزیه و پاره پاره شدن کشور و تضعیف و تحقیر بیشتر کشور است . باید توجه داشت تجربه تاریخی ایران نشان داده هرگاه کشور دارای مدیریت متمرکز بوده بسیار بیشتر پیشرفت کرده است ( بهترین مثال دو دولت ساسانی و صفوی است ) و هر گاه فدرال و یا شبه فدرال یا به قول قدما ملوک الطوایف بوده دچار مشکل بوده است ( بهترین مثال اشکانیان است ) . به نظر ما اگر خواهان خدمت رسانی بهتر به مردم و نیز توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی سریع تر و نیز امنیت مطلوب تر هستیم ، با توجه به پهناوری کشورمان ایران بهتر است استانهای جدیدی شکل بگیرد .

کشور ما با توجه به گستردگی که دارد تعداد استانهای کمی دارد در حالیکه ترکیه که نصف ایران وسعت دارد بیش از 80 استان دارد و ما تنها 31 استان داریم .( البته هر کشوری شرایط خاص خود را دارد و این صرفا یک مثال است ) . به هر روی به نظر می رسد کشور و مردم ما در درجه اول برای پیشرفت مادی و توسعه اقتصادی و آسایش و در درجه بعدی برای امنیت و آرامش به استانهای جدید نیاز دارند که ما در ادامه پیشنهادهایی در این خصوص ارائه می دهیم :

1)بهتر است استان سیستان و بلوچستان به سه استان تقسیم شود  : استان سیستان و بلوچستان در شمال به مرکزیت زاهدان ، استان ایرانشهر در وسط به مرکزیت ایرانشهر و استان مکران در جنوب به مرکزیت چابهار . البته باید حساسیتهای قومی را در نظر گرفت  .

2) استان کوروش ذوالقرنین در جنوب استان فارس به مرکزیت جهرم.

3) استان جیرفت به مرکزیت جیرفت در جنوب کرمان.

4) استان زاگرس در شرق لرستان به مرکزیت بروجرد .

5) استان سیلک در شمال اصفهان به مرکزیت کاشان .

6)استان سهند در جنوب آذربایجان شرقی به مرکزیت مراغه .

7)استان خرداد به مرکزیت ورامین .

8)استان طبرستان به مرکزیت تنکابن .

9) استان آذرگشسب در جنوب آذربایجان غربی به مرکزیت مهاباد .

10)استان شوش به مرکزیت درفول در شمال خوزستان.

11) استان مغان در شمال استان اردبیل .

البته اینها صرفا پیشنهاد ماست و به معنای بی نیازی از کار کارشناسی و مطالعات عمیق تر نیست . و باید مراقب بود که مبادا با سهل انگاری به حساسیتها و تنش های قومی و قبیلگی دامن زد .  این را هم در پایان بگوییم که در بعد از انقلاب تنها 7 استان جدید در کشور ایجاد شده است و تاسیس استانهای جدید با توجه به پهناوری کشور و گستردگی استانهای فعلی نیاز کشور است ( برای مثال استان کرمان 183 هزار کیلومنر وسعت دارد که کمی کوچکتر از کشور سوریه است که 185 هزار کیلومتر وسعت دارد ، می باشد و همچنین در سیل سال 1398 دیدیم که استان وسیع سیستان و بلوچستان باید کوچک تر شود تا امکان مدیریت آن بهبود یابد ) . البته با توجه به اینکه عده ای معتقدند که انتخابات مجلس استانی باید شود ، در صورت کوچک شدن استانها مساله استانی بودن انتخابات و نمایندگان  ، مضرات کمتری خواهد داشت چرا که در استانهای کوچکتر امکان ارتباط مردم با نمایندگان خود بیشتر خواهد بود . به هر حال این نظر و پیشنهاد ماست که ممکن است خیلی ها با آن مخالف باشند ولی به نظر می رسد ارزش تامل و تفکر و بررسی را دارد و البته در هر حال بهتر از  فدرال کردن و ملوک الطوایف کردن کشور خطر بسیار بزرگ و اشتباه تاریخی و فراموش نشدنی خواهد بود .

 

 

 

 

 

به نام خدا

32-تاملی کوتاه در معانی پنج واژه مهم در زبان فارسی

( گفتگو ، سیاست ، آزادی ، اندیشه و داوری  )

نویسنده :

رضا مهریزی 

شناختن ریشه و معانی متعدد واژگان از کارهایی است که می تواند ما را با ژرفای فرهنگ خود آشناتر کند و هنر های فرهنگمان را جلوه گر کند و عیوبش را نمایانگر و از این رهگذر ما را برای اصلاح و تعالی خویشتن مصمم تر . در این جستار کوتاه پنج واژه را که از بعد فرهنگ و اندیشه مهم اند آوردیم و با استفاده از لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین ، معانی متعدد آن را وانمودیم . دعوی هایی که بیان می شود بیشتر حالت ِ حدس و گمان دارد نه حکم و ایقان و جای بررسی بیشتر مجالی موسع تر می طلبد . به نظر می رسد با درنگ و تامل در آن معانی ، برخی وجوه پنهانی فرهنگ ایرانی نمایان شود امید که با نقادی خویشتن راه نجات از واپس ماندگی هموار شود .

1)گفتگو

یک معنای گفتگو ، مکالمه و هم سخنی است که این معنا بی نیاز از توضیح است ولی معنای دیگر پرخاش و جنجال و مخاصمه و هنگامه است .
چو یک هفته بگذشت و ننمود روی
برآید بسی غلغل و گفت و گوی .( فردوسی )
پس از رفتن وی [ مسعود ] بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260).

از دو معنای گفتگو که یکی همین گفتگو و مکالمه است و یکی دعوا و جنجال و غوغا می توان حدس زد که در پیشینه ما احتمالا گفتگوی دوستانه و خردورزانه و منصفانه و دادگرانه جای و پایی نداشته است البته همین امروز هم گفتگو گمشده ماست چرا که به وضوح می بینیم که حتی تعداد قابل توجهی از پدران و پسران و زنان و شوهران و امثال ایشان نمی توانند 10 دقیقه با هم مکالمه دوستانه و منصفانه داشته باشند و هر کس می کوشد حرف خود را پیش دارد و بر کرسی نشاند و به سخن مخاطب بی اعتناست و حتی اگر بطلان سخن خویش را آشکار ببیند به هزار گریزگاه می زند تا از پذیرفتن حقی که علیه اوست اجتناب می کند .

 

2)سیاست

از معانی سیاست دو مورد مطمح نظر ماست : یکی تدبیر ملک کردن و یکی تنبیه و مجازات کردن .

الف ) تدبیر ملک :
نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی .( سوزنی )

مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. (گلستان).

ب ) مجازات  . شکنجه . عذاب .


مردم که با وی بودند از این سیاست و حشمت بترسیدند و امان خواستند و از وی جدا شدند. (تاریخ بیهقی ). این ناحیت جز به شمشیر و سیاست و ... نایستد که قاعده ها بگشته است . (تاریخ بیهقی ).

از دو معنای سیاست که یکی تدبیر ملک است و دیگری مجازات و شکنجه ؛ می توان حدس زد که در پیشینه ما یکی از بهترین راههای تدبیر ملک و ملت ، مجازات و شکنجه کردن مردمان قلمداد می شد البته این در حد حدس است. ( البته برخی اندیشمندان دیگر نیز به این مساله و معنا اشارت کرده اند ) .

 

3)آزادی

دهخدا و دکتر معین معانی متعددی برای آزادی بیان کرده اند که  دو مورد ، مورد نظر ماست : یکی آزادی به معنای رهایی و خلاصی است و  یکی آزادی به معنای شکر و سپاسگزاری . معنای آزادی به مثابه « حریت »که روشن است ولی معنای آزادی به مثابه « شکر و سپاسگزاری » در ابیات زیر مشهود است :
نیا طوس را دید و در بر گرفت
بپرسید و آزادی اندرگرفت ( فردوسی )

ای گروه مومنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید ( مولوی )

 

از دو معنای آزادی که یکی حریت است و دیگری سپاسگزاری ؛ شاید بتوان حدس زد در فرهنگ ما آزادی نه حق فرد است که دادنش وظیفه است ، بلکه عطا و منتی است که فردی فراتر می بخشد و بر عهده فرد فروتر ، است که سپاس گزاری و شکر گویی کند چرا که منتی بر سرش گذاشتند و بخششی کردند ، نه آنکه حقش را داده اند .

4) اندیشه

برای اندیشه دو معنا بیان شده است  : الف ) تفکر، تأمل . ب ) ترس ، اضطراب

الف ) تفکر :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.( فردوسی )

 

ب )  ترس .  اضطراب . هراس

چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم .( فردوسی ) .

از دو معنای اندیشه که یکی تفکر است و دیگری ترس می توان حدس زد که در پیشینه ما تفکر آزادانه و  عقلانیت بی عصبیت ، همواره همراه ترس و اضطراب از حکومتگران سیاسی و فکری و اجتماعی بوده است . ( احتمال می دهیم که این وجه شباهت را دیگران هم گفته اند ).

 

 

5)داوری کردن

برای کلمه داوری چند معنا بیان شده است که دو مورد ، مطمح نظر ماست : 

الف ) قضاوت کردن و حکمیت  ب ) ستیزه و منازعه  .

الف ) قضاوت . محاکمه .
میان دو تن چون کنی داوری
به آزرم کس را مکن یاوری . ( اسدی )

ب ). ستیزه کردن . جدال کردن . مرافعه کردن:


کسی را که دولت کند یاوری
که یارد که بااو کند داوری .( نظامی )

دیدیم که داوری دو معنا دارد یکی حکمیت است و قضاوتگری و دیگری دشمنی و کینه گری ؛ از این هم می توان حدس زد که در پیشینه ما به دلیل حاکمیت استبداد یا داوری هایی که می شده از سر عدل و داد و انصاف نبوده است که همین موجب دشمنی و عداوت می شده است و یا اینکه افراد جنبه داوری علیه خود را نداشتن و همواره خود را حق می شمردند و دچار بیماری ایرانی " خود حق مطلق پنداری " بودند و لذا پذیرش حکمی بر علیه خود بر ایشان گران بوده و لذا قضاوت به عداوت منجر می شده است .

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :

33-تاملی دوباره در چند مقوله دینی

 (پیامبری ، عصمت ، وجه جمالی و وجه جلالی دین )

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس فقه اسلامی 

 

 

. تاملی در پدیده پیامبری :

جا دارد پرسش اساسی خود را اینگونه مطرح نماییم که: به راستی پیامبران کیستند ؟

در پاسخ باید بگوییم که پیامبر انسانی است مانند سایر انسانها « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ . آیه  110 سوره  کهف : بگو : جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم ، با این تفاوت که به من وحی می شود که معبود شما معبودی یگانه است » .

پیامبر کاملا همانند انسانهای زمان خودش است یعنی با همان سطح از  اطلاعات و معلومات و دانش های زمانه ، که یک انسان نابغه می تواند فرا بگیرد و مهمتر از این پیامبر فردی است که همان فرهنگ و عادات و عرفهای زمانه خود را دارد « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ . آیه ۴ ابراهیم :  ما هیچ پیامبری را ، جز به زبان قومش ، نفرستادیم تا برای آنها امور را آشکار سازد سپس خدا هر کس را بخواهد گمراه ، و هر کس را بخواهد هدایت می کند و او توانا و حکیم است ». البته توجه داریم که منظور از زبان در این آیه شریفه صرف زبان گفتگو نمی باشد بلکه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های فرهنگی مردم یک عصر است. « قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا . 93  اسرا : بگو پاک و منزه است خدایم آیا من چیزی بیش از بشری به پیامبری آمده ام ؟ » .

یا در جای دیگر صریحا پیامبر به عنوان یک فرد که خود بخشی از مردم است  و جزیی از مردم زمان خودش هست ، معرفی می شود . « هُوَ الَّذِي بَعَث في الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحکْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضلَلٍ مُّبِينٍ‏ . آیه 2 سوره جمعه : اوست که در میان امّیان ( مردم مکه که غالبا بی سواد بودند ) فرستاده ای از جنس خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت می نماید و آنها را پاکیزه می کند و به آنها کتاب ( آسمانی ) و معارفی محکم می آموزد ، و حقیقت این است که آنها پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند » .

در واقع اگر پیامبران جزوی از مردم جامعه شان نبودند و حرف و فرهنگ آنان را نمی فهمیدند اساسا نمی توانستند آنها را تغییر دهند . چرا که به قول اندیشمندی تا چیزی را نپذیری نمی توانی آنرا تغییر دهی . در واقع کار پیامبران دو چهره دارد : جامعه پذیری و جامعه سازی  . و جامعه پذیری لازمه و مقدمه واجب جامعه سازی است و اینکه عده ای مطرح می کنند که : آیا دین را باید عصری کرد و یا عصر را باید دینی کرد ؟ جواب این است که هر دو ؛ یعنی ابتدا دین را عصری کرد و سپس برای دینی کردن عصر مجاهدت کرد و این کاری است که پیامبران کردند.

 به هر روی باید دانست که پیامبران انسانهای مسوول ، دلسوز ، دغدغه مند و البته با هوش و نابغه ای تلقی می شوند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، کوشیدند که به روح هستی و نور وجود و ذات ثابت حق متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن و نیز متناسب با توانایی و استعدادها و نبوغ خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . « قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَکُم إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ. آیه  88  سوره هود : گفت: ای قوم من ، بیندیشید ، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم ، و او از سوی خود روزیِ نیکویی به من داده باشد [ آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟ ] من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم [ و خود مرتکب آن شوم ] . من قصدی جز اصلاح [ جامعه ] تا آنجا که بتوانم ، ندارم ، و توفیق من جز به [ یاری ] خدا نیست. بر او توکّل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.»

به همین دلیل است که در بعضی اقوام که نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، پیامبران بیشتری به نسبت دیگر اقوام در آنجا ظهور کرد . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ پر شمار بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد  « يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْکُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمينَ آیه 47 سوره بقره :  ای بنی اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و ( نیز به یاد آورید که ) من ، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم . البته کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی ، بستگی تام و  تمام دارد به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد فردی و درایت و تدبیر شخصی پیامبران . بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی مهتر و بعضی کهترند « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ . آیه۲۵۳ بقره : از این فرستادگان ، برخی را ( که ذکرشان گذشت ) بر برخی برتری دادیم ، از آنان کسی هست که خدا با وی سخن گفت ( مانند موسی ) ، و برخی را چندین درجه بالا برد ، ( مانند پیامبران اولوا العزم )  وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً . آیه ۵۵ اسرا : و به یقین ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم ( برتری در علم و فضایل نفسی ، و معجزات ، و رسالت و شریعت و کتاب ) و به داود زبور دادیم. » .

دیگر نکته اینکه وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیمِ کلی قدسی بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می  پوشاندند « وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ 192 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ  123عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ194 . سوره شعرا . بی تردید این قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است . 192 که به واسطه روح الامین فرود آورده است 193 و آن را بر قلب تو فرود آورده تا از بیم دهندگان باشی » .  در واقع قرآن تنها نزول دفعی داشته که اصول اساسی دین بر قلب ایشان از جانب ذات لایتغیر خدا نازل شده است و پیامبران نیز بر اساس زمانه و زمینه بعثت خود به بیان داستانها و قصه ها و مثل ها و کنایه ها و یا نوع مجازات ها و شیوه تنبیه ها و یا شکل و شمایل طاعات و عبادات و ... پرداخته اند . که البته این کار پیامبران در راستای تشریح و تبیین و تفهیم و نیز تشریع و ایجاد ضمانت قانونی برای آن مفاهیم و ایده ها و ارزش های کلی الهی بوده است که وام گرفته از فرهنگ جامعه محل بعثت خود بوده است . البته در بسیاری موارد جانشینان و پیروان برجسته یک پیامبر نیز نقشی مهم و اساسی در تکوین و تکامل و کارآمدی منهاج و شریعت آن دین داشتند . ( چنانکه پولس در تکوین مسیحیت و اصحاب و اولادِ ارجمند پیامبر اسلام در تکمیل اسلام نقش اساسی داشتند ) و حتی می توان یکی از مسایلی که به کارآمدی ، نفع بخشی و در نتیجه برتری یک دین کمک اساسی  می کند همین کمیت و کیفیت پیروان و شارحان یک دین دانست .

به هر تقدیر اصل و اساس تفکرات و ارزش های یک دین ازلی و ابدی و برخاسته و برون تراویده از ذات راز آمیز و راز ریزان خدا و لایتغیر خداست ؛ ارزش هایی  مثل برابری همه انسانها در آفرینش و یا حرام بودن برخی امور ( مثل زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و سقط جنین و دروغ و... ) و یا واجب بودن برخی امور ( مثل برقراری رابطه با امر متعالی مقدس و نیایش و کرنش در برابر او و یاری جستن از او ). اما نوع بیان آنها و شکل تشریع آنها ، بسته به شرایط و اسم الله غالب بر آن زمانه دارد که هر پیامبری ،  بنا به اقتضاآت مظاهر آن اسم که همان زمانه و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود آنها را تئوریزه کرده و سیستمی برای اجرای آنها طرح ریزی می کند که این سیستم همان منهاج و شریعت و مناسک است که از یک پیامبر تا یک پیامبر دیگر فرق می کند .

البته این را هم باید اضافه کرد که طرح و بنای منهاج و شریعت تنها محدود و منحصر به پیامبران نیست بلکه پیروان ایشان نیز در شکل دهی به منهاج و شریعت نقش مهمی دارند و گاه این نقش از نقش خود پیامبر پر رنگ تر است (  همان طور که بیان شد نقشی که پولس در تکوین مسیحیت داشت و یا نقشی که صحابی و تابعان و فقها و مفتیان مسلمان در تکوین و تکمیل منهاج و شریعت اسلام داشتند ، غیر قابل انکار است ) .

.

 

 

 به عبارت دیگر  پیامبران ، اصول کلی دین و ارزش های اساسی آنها که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع می کردند . (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْکُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ في‏ ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ 48 سوره مائده : و ما این کتاب را به سوی تو به حق و درستی فرو فرستادیم که تصدیق کننده است آنچه را از کتاب ها ( ی آسمانی ) که پیش از او بوده و مسلط و مراقب و حافظ و گواه بر آنهاست. پس میان آنان بر طبق آنچه خدا ( بر تو ) نازل کرده داوری کن و هرگز از هواهای ( نفسانی ) آنان با انحراف از حقّی که بر تو آمده پیروی مکن. برای هر یک از شما ( امت ها ) آیین و برنامه روشنی قرار دادیم. و اگر خداوند ( به اراده حتمی خود ) می خواست همه شما ( امت ها ) را بی تردید یک امت می کرد ( همه بشر را در طول تاریخ با یک نوع استعداد فکری راکد ، نیازمند یک شریعت می کرد ) و لکن خواست در آنچه به شما داده شما را آزمایش کند ( از این رو استعدادهای گوناگون قابل تکامل داد و بر حسب تکامل آن شرایع نازل کرد ) پس به سوی کارهای خیر پیشی گیرید. برگشت همه شما به سوی خداست ، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می کردید آگاه خواهد کرد.).

یا در جای دیگر می فرماید : « لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ  فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ  وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ  إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ 67 سوره حج : براى هر امتى مناسكى قرار داديم كه آنها بدان عمل مى‌كنند، پس نبايد در اين امر با تو به ستيزه برخيزند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو بر راهى راست قرار دارى » .

در جای دیگر نیز می فرماید : « وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ 148 سوره بقره : و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست » .

می بینیم که در قرآن اختلاف در شرایع و مناسک و تفاوت در احکام فقهی و قبله اقوام پیامبران پذیرفته شده است و از پیروان آن پیامبران می خواهد در این جور مسایل فرعی فقهی با یکدیگر نزاع نکنند بلکه به سوی کارهای انجام کارهای خیر بروند . اما در اینجا پرسشی که مطرح می شود این است که کار خیر چیست ؟ به نظر می رسد کار تعریفی که باید برای کار خیر ارائه داد این است که کار خیر کاری است که در مقایسه با مخالف آن زیباتر باشد . مثلا : عبادت و پرستش خدا را با مخالف آن که عدم پرستش خداست مقایسه کنیم و منصفانه حکم کنیم کدام زیباتر است . یا روابط بی بند و بار جنسی و یا همجنس گرایی را با مخالف آن که انجام قانونمند یا عدم ارتکاب این کارهاست مقایسه کنیم و منصفانه داوری کنیم کدام زیباتر است . یا سقط جنین را با خلاف آن مقایسه کنیم ببینیم سقط جنین زیباتر است یا عدم سقط جنین و قس علی هذا .

اما پرسشی که اینجا چه بسا مطرح شود این است که ما اسلام را شریعت خاتم می دانیم و این اختلاف مذاهب ، ویژه  شرایع پیش از اسلام است و نه برای پس از آن و به همین دلیل است که خدا به پیامبر اسلام نیز دستور می دهد از هدایت پیامبران پیش از خودش پیروی کند نه از خودشان و شخصیتشان و زمانه شان و منهج و شریعتشان که برآمده از شرایط و شخصیت آن پیامبران سلف است . آنجا که می فرماید : « أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا  إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ آیه ۹۰ سوره انعام : اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این نمى‌طلبم. این [قرآن‌] جز تذکرى براى جهانیان نیست ». 

.حال ما باید چه کنیم آیا ممکن است با گذشت این همه زمان و این همه تغییرات بنیادین در زندگی بشر با همان شرایع بسنده کرد ؟ در پاسخ باید گفت : در  شریعت خاتم نیز برای این مساله تدبیر شده است و آن مساله اجتهاد مدام است که بر طبق اصول اساسی دین اسلام باید انجام شود و دایما به بازنگری فروع مطابق شرایط جدید و بر اساس اصول و با حفظ اصول پرداخته شود . البته متاسفانه مساله اجتهاد دایم در فروع با حفظ اصول از سوی علمای اسلام دچار کم کاری و حتی اهمال شده است و برای جبران آن ما احتیاج داریم که علما بیش از بیش به مساله اجتهاد بپردازند . اجتهاد باید مدام و منتقدانه باشد ( منتقد نسبت با فتاوای سلف صالح در فروع و منتقد نسبت به وضعیت امروز جامعه در اصول ) . به هر روی صلاح دین و دنیا اسلام و مسلمین است که فقها  خودشان پرچم دار تغییر از درون دین شوند و کاری نکنند که از بیرون چنین تغییراتی تحمیل شود که نتیجه آن جز رواج  لاابالیگری و فساد اخلاقی و نهایتا نیهیلیست و پوچ انگاری نخواهد بود و همان عواقب و بحران هایی را خواهد داشت که دنیای مسیحیت امروز با آن روبه روست . پس ما توصیه و نصیحت و حتی امر به معروف می کنیم علمای اسلام را که خود پرچم دار تغییر در فروع فقهی و به ویژه سبکبار کردن احکام فقهی که حقیقتا برخی جاها گیج کننده و دست و پا گیر و عامل رنج و عذاب مکلفین است ، دست به کار اصلاح فروع دین با حفظ اصول اساسی دین شوند و کاری نکنند که همانطور که علمای مسیحی با لجاجت بر حفظ فروع موجب نابودی اصول نیز شدند در اسلام نیز علمای اسلام با ستیهیدن و یا وسواس بر فروع ، اصول دین را به پای آن قربانی کنند ( از جمله کارهای لازم و ضروری که برای ایجاد فقه سهل و سیال می بایست کرد محدود کردن ادله اربعه فقه از چهار مورد قرآن و سنت و اجماع و عقل به دو مورد قرآن و عقل است در واقع علمای اسلام و بلکه همه اندیشمندان اسلامی باید به تامل و تدبر و تعقل آزادانه در کتاب تکوین که طبیعت است و تطبیق آن با کتاب تدوین که قرآن است بپردازند و نیازهای خود و جامعه شان را استخراج کنند ).

 

 

بحثی در باب عصمت و امکان آن :

بحث مهمی که در اینجا پیش می آید بحث عصمت انبیاست . آیا براستی انبیا و پیامبران معصوم بودند ؟ آیا براستی امکان عصمت داشتن و معصوم بودن وجود دارد ؟

در پاسخ باید گفت عصمت به معنای بی گناهی و بی اشتباهی  اساسا ممکن نیست و چه پیامبر و چه غیر پیامبر هیچ کس نمی تواند ادعای عصمت و بی گناهی و بی اشتباهی کند چرا که گناه و اشتباه در زندگی فردی و اجتماعی گریز ناپذیر است و همین گناه و اشتباه پیامبران در قرآن نیز بارها آمده است :

طه : و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد .  121 وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ 87 سوره انبیا : و «ذو النون» را [ یاد کن ] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما را بر او  هرگز توانایی نیست ، تا در [ دل ] تاریکیها ندا درداد که: «معبودی جز تو نیست ، منزّهی تو ، راستی که من از ستمکاران بودم.»

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ 24 سوره صاد : داوود دانست که ما او را ( با این ماجرا ) آزموده ایم ، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ 34 سوره صاد : ما سليمان را آزموديم، و بر تخت او جسدي افكنديم، سپس او به درگاه خداوند توبه كرد.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ 15 قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ 16

و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در ستیزه یافت: یکی ، از پیروان او و دیگری از دشمنانش . پس آن که از پیروانش بود ،  در برابر دشمنش از وی یاری خواست. موسی مشتی محکم بر سینه او زد و کار او را ساخت ( و بر زمین افتاد و مرد ) موسی گفت: «این از کار شیطان بود ، چرا که بی شک او دشمنی گمراه کننده است. ( 15 ) گفت: «پروردگارا ، من بر خویشتن ستم کردم ، مرا ببخش.» پس خدا از او را بخشید چرا که او بخشنده مهربان است.

لِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيماً  2 سوره فتح : تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو  ( پیامبر اسلام ) درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند.

البته آیاتی که ما آوردیم آیاتی است که صریحا به ذنب و عصیان یا ظلم اشاره دارند وگرنه آیات دیگری نیز می توان آورد .

البته در خصوص گناه تذکر نکته ای ضروری است که ما دو نوع گناه داریم : یک نوع گناه شرایطی و دیگر گناه شخصیتی .

گناه شرایطی گناهی است که همه افراد جامعه یی که در آن شرایط به سر می برند مرتکب می شوند . به عبارت دیگر گناه شرایط از نظر مردمی که در آن شرایط زندگی می کنند ، گناه نیست . بلکه از نظر مردمی که در زمان های جلوتر و شرایطی پیشرفته تر زندگی می کنند ، گناه است . مثل : برده داری که از نظر مردم در زمان های عقب تر زشت و ناپسند نبود ولی از نظر مردم جلوتر زشت و ناپسند است . یا مثل برخی خشونت ها که در برخی زمان ها متعارف و معمول بود ولی هنگامی که زمان پیشرفت می کند ، دیگر غیر متعارف و منکر می شود . یا مساله تعدد زوجات که در زمان هایی به دلایل متعدد کاملا متعارف و مطلوب بود ولی هنگامی که زمانه و زمینه دگرگون شد ، دیگر مطلوب نیست . یا وجود عصبیت های قبیلگی و علاقه و وابستگی شدید به قوم و خویش که از نظر مردم امروز چه بسا قابل درک نباشد .

از این رو باید توجه داشت که برخی گناهان پیامبران ، از سنخ گناهان شرایطی است نه شخصیتی . مثل رفتار خشن موسی با برخی از اقوام و ملل ، یا رفتار شدید پیامبر اسلام (ص) با بنی قریظه و یا محبت شدید ایشان به خاندان و خانواده اش  اینها همه برخاسته از شرایطی است که آنها در آن می زیسته اند و بدون در نظر گرفتن شرایط ، قضاوت ناعادلانه ای خواهیم داشت . حتی می توان گفت که برخی از ازدواج های متعدد پیامبر اسلام نیز برخاسته از شرایطی بوده که ایشان در آن می زیستند و به همین جهت است که این عمل در نظر مردم آن زمان نامتعارف و ناپسند و مساله انگیز نبود ، بلکه به نظر مردم زمانه های پیش آمده تر جور دیگری می نماید .

دومین نوع گناه ، گناه شخصیتی است . باید اذعان کرد در زندگی پیامبران الهی گناه شخصیتی هر چند اندک نیز وجود داشته است  ( آیاتی را که ذکر کردیم بیشتر ناظر به همین سنخ است ) به هر روی پیامبران نیز انسان هایی بودند مانند باقی انسان ها و باید دانست همانطور که در میان جماعت آدمیان ، گناهکار مطلق نداریم ، معصوم مطلق نیز نداریم . دلیل ما بر این مدعا این آیه قرآن است که بیان می کند همه انسانها بلا استثنا به جهنم وارد می شوند : « وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِيًّا71 سوره مریم : و همه شما ( بدون استثنا ) وارد آن ( جهنم ) می شوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت » .

توضیح آنکه ، برای مثال ما فرد ظالم و ستمگر و بدکاری را گناهکار می شمریم . اما آیا این گناهکار دانستن بدین معناست که او سرتا پا گناه و معصیت و بدی است ؟ یا نه ممکن است صفات خوبی هم داشته باشد ؟

در پاسخ باید گفت : قطعا چنین افرادی برخوردار از برخی صفت های پسندیده و نیک بوده است ولی آنچه موجب نامبردار شدن ایشان به گناه و جرم و جنایت شده است غلبه شدید ، صفات شیطانی بر وجود ایشان است . در خصوص انبیا و اولیا و صدیقین نیز همین حکم جاری است یعنی اینکه آنچه بر وجود این بزرگواران غالب بود خصال حسنه و صفات جمیله بوده است ورنه این بدین معنا نیست که وجود ایشان به طور کلی و صد در صدی از هر عیب و و آلایش پاک بوده است و در قرآن کریم  نیز مواردی از این گناهان به صراحت ذکر شده است و تقریبا تمام علما و مفسران اسلامی نیز آن را پذیرفته اند . ولیک بدین گونه آن را توجیه کرده اند که اینها گناه نبوده بلکه ترک اولی (!؟) بوده است . شاید مساله ترک اولی را در خصوص آدم یا یونس ، علی رغم نص قرآن به عصیان و ظلم بتوان پذیرفت . اما آیا می توان در خصوص موسی که فردی را به قتل رسانده است نیز مدعی ترک اولی شد ؟ واقعا اگر عمل قتل ، ترک اولی است دیگر چه گناهی گناه است ؟ حال آنکه از سیاق آیه بر می آید که آن مرد مستحق مرگ هم نبوده است ؟ و به همین دلیل موسی استغفار کرده است . ( البته قتل آن فرد پیش از رسالت موسی بوده است و ظاهرا مرد ستمگری هم بوده ولی جزایش قتل نبوده است لذا قتل او و استغفار موسی خدشه ای به رسالت موسی که بعدا بدان نایل شد نبوده است .

به هر روی باید توجه داشت ، توجیهات روحانیان و تحمیل کردن عقاید کلامی خودشان بر قرآن خود بزرگترین تفسیر به رای است و با نص صریح قرآن ناسازگار است .

به هر روی آنچه از این گفتار می خواهیم بدان برسیم این است که ؛ اول : پیامبران نیز مانند باقی انسانها ، انسان بودند و در نتیجه امکان گناه داشتند . دوم : پیامبران بنا به تصریح قرآن و نیز کتاب مقدس مرتکب گناهانی شده اند . سوم : گناهان پیامبران زیاد و قابل اعتنا نبوده و به هیچ وجه گناهکاری بر شخصیت پاکشان مستولی نبوده است و به همین دلیل به رسالت و نبوت آنان آسیبی نمی زده و نمی زند و بهترین مدعا در این باب نیز این است که مردم زمان ایشان آنها را به پاکی و درستکاری پذیرفته بودند هر چند که همه آنها بدیشان ایمان نیاورده باشند ( مثل اعطای لقب امین به پیامبر اسلام از سوی اهل مکه پیش از رسالتشان ) . چهارم : همین گناهان اندک نیز بخشی از آن گناه شرایط  بوده و بخشی از آن گناه  شخصیت . پنجم : پیامبران بنا به تصریح قرآن بعد از گناه فوری استغفار و توبه می کردند و به هیچ وجه اصراری بر گناه نداشتند و همین امر در ارتقای رتبه آنان موثر بوده است . 

البته نکته مهمی که وجود دارد و جا دارد در ذیل بحث عصمت مطرح شود مساله نگرش مسلمانان نسبت به ذات انسان است و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جوامع اسلامی را فراهم آورده است و از عوامل مهم در اشاعه شدید فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع اسلامی شده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و فطرت یعنی آفرینش و خلقت و نامی از پاکی در آیه نیست . حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . حتی اگر هم قبول کنیم این آیه به فطرت پاک آدمی دلالت دارد تنها همین یک آیه است در حالیکه کسانی که با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                         وَكَانَالْإِنسَانُأَكْثَرَشَيْءٍجَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                            إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد .

 

تاملی در طبقات یک دین :

بنابرآنچه در بالا بیان شد ، دین دارای لایه ها و یا طبقاتی است . لذا به نظر می رسد  باید برای یک دین شش طبقه متصور شد :

طبقه اول : مفاهیم و معانی کلی ثابت ، که فیضان ذات لایتغیر و راز آمیز الهی است ، این بخش لب لباب دین است و در آن خبری از شریعت و قصه و حکایت نیست. این طبقه مقام بی رنگی است .

 طبقه دوم : مفاهیم و معانی کلی و جزیی و منهاج و شریعت ابتدایی دین که پیامبران بنا به اقتضای زمانه و زمینه خود و متناسب با شخصیت خاص خود تبیین و تشریع می کنند و گاه حکایت ها و قصه های مرسوم در زمانه خود را نیز بدان می افزایند .

طبقه سوم : مفاهیم و معانی جزیی و جزیی تر و نیز منهاج و شریعتی است که یاران و پیروان درجه اول پیامبران ( در اسلام صحابی و تابعین ) بنا بر سنت پیامبر به بسط و گسترش آن ، البته با نگاه خاص خود ، می پردازند .

طبقه چهارم :  مفاهیم و منهجی است که پیروان  دور از زمان پیامبر و در واقع صنف روحانی  با بهره گیری از سنت نبوی و سنت یاران و پیروان درجه اول بسط و توسعه می دهند و گاه منافع صنفی خود را نیز بدان می افزایند ، اینها معمولا تفکرات کلاسیک دینی را تولید می کنند . 

طبقه پنجم : علمای زنده در هر عصر و مصری که مانند طبقات دیگر چشم از جهان فرو نبسته اند و در شرایطی مشابه با باقی مردم زندگی می کنند و بر اساس سنت و اجماع و شرایط زمان حکم می کنند .

طبقه ششم :  از آنجا که دین معمولا به دست دینداران زمانی می رسد که به شدت مشبع و فربه و نیز آماسیده شده است لذا هر دینداری معمولا آن بخش هایی از دین را اخذ می کند و یا بر آن تکیه و تاکید می کند که با روحیات شخصی و ویژگی های فردی وی و نیز نیازهای وجودی او  تناسب بیشتری داشته باشد . مثلا عده ای که درون گرا ترند از توصیه های دین به عزلت گزینی و پرهیز از جماعت استقبال می کنند ؛ گروهی که برون گرایند و اهل اجتماع اند به تاکیدات دین بر حشر و نشر با خلق الله اقبال می کنند . گروهی که علم دوستند از علم دوستی دین خوششان می آید و گروهی که ثروت طلبند سراغ آن بخشی می روند که در فضیلت کسب مال و ثروت است و...  .

این طبقه مقام رنگارنگی دین است .

دین در واقع در مقام تشبیه همانند گوله برف کوچکی می مانند ، که در واقع همان لب لباب ثابت الهی دین است ، که از قله خداوندگار بر ذهن و زبان پیامبر و به واسطه پیامبر ، بر پیروان وی جاری می شود و نرم نرم به بهمنی بزرگ تبدیل می شود و به دست انسان ها در نسل های بعد می رسد .

به هر روی برای شناخت هر دینی ، ناچاریم که به این شش طبقه دین توجه جدی نماییم . تا حقیقت امر بر ما روشن گردد.

  بنابراین تنها در بعد منهاج و شریعت می توان از کارآمدتر بودن و کارگشا تر بودن و به وجود مردم نفع بخش تر بودن یا برعکس کم کارآمدی یا یا به وجود مردم کمتر نفع بخش بودن ، و در نتیجه فضیلت  بیشتر یا کمتر یک دین به نسبت ادیان دیگر سخن گفت ولی در گوهردین ، چنین سخنانی روا نباشد. در اینجا تاکید مطلبی که پیش تر نیز گفتیم ضروری است و آن اینکه در فرهنگ خداوند ِقرآن اساسا معیار سنجش راست از دروغ و حقیقت از باطل ، چیزی نیست جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم :  « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در واقع قرآن هر آن چه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی می شمرد و در نتیجه آن را حق و راست می شمرد و هر آن چه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کارآییش را از دست داده باشد باطل و ناماندنی می داند .( البته اینکه معیار حق و باطل سودمندی آن است درست است اما اینکه معیار خود سودمندی چیست و سود را باید اخروی محاسبه کرد یا دنیوی یا هر دو خود نیاز به تامل و تفکر بیشتری دارد . اما آنچه از سیاق آیه به دست می آید این است که حداقل در اینجا بیشتر سود دنیوی و مادی و روزمره زندگی منظور است والله اعلم  ).

این معیار سودمندی و ضررمندی در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که می خواهد گروهی را به دلیل شرک ورزی ملامت کند به آن ها چنین خطاب می کند : « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُکَ وَ لا يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ  آیه 106 سوره یونس : و به جای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند مخوان که اگر چنین کنی، ق :

در واقع عمل جای خود را به علم داد و این یکی از بلاهایی بود که بر سر مسلمین آمد در حالی که عمل در منطق قرآن ملاک انسانیت است نه علم « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا  وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ.. آیه 2 سوره ملک : همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان عمل نيكو تری دارید ، و اوست ارجمند آمرزنده » .

البته جا دارد در پایان این بخش که سخن از دین به میان آوردیم نیز بگوییم دین برای اینکه نافع باشد و در نتیجه حق باشد باید به وجود مردم  اضافه شود . به دیگر بیان دین نباید شخصیت و اصالت مردم را ذوب کند و در خود استحاله نماید بلکه باید با حفظ استقلال و اصالت شخصیت به آنها چیز دیگری و چیز زیادتری بیافزاید.

نگاهی به وجه جمالی و وجه جلالی دین :

هر چه در جهان هست ، دو وجه دارد : وجه جمالی و وجه جلالی . هیچ چیز در هستی نیست که تنها یک وجه داشته باشد . در واقع وجه جمالی همان وجه جلالی است که رویش به ماست و وجه جلالی همان وجه جمالی است که پشتش به ماست . البته وجه جلالی در اموری ممکن است جلالی تر باشد و وجه جمالی نیز ممکن است در برخی امور جمالی تر ولیکن هیچ چیز فارغ از این دو وجه فعلا نیست . ( آیا می شود زمانه ای که وجه جمالی و جلالی با هم یکی شوند و وجه اعظم شکل بگیرد ؟! )

 همچنین باید توجه داشت  برخی چیزها وجه جمالیشان زمانی غالب می شود و برخی چیزها وجه جلالیشان . ولی با تغییر زمان دوباره جای دو وجه جابجا می شود .

دین نیز وجهی جمالی دارد و وجهی جلالی . ما در ادامه ابتدا از وجه جمالی دین و آنگاه از وجه جلالی آن سخن به میان می آوریم .

چهره های  وجه جمالی دین ،  عبارتند از :

1-دین به دلیل آنکه معمولا نظام معنایی منسجم ، یکدست و روشنی ارائه می دهد ، لذا موجب می شود پیروان آن از آرامش و معنامندی و هدفمندی بیشتری برخوردار باشند .         

2-دین به دلیل اینکه انسان را به نیرویی بی انتها که قادر است همه محدودیت ها و موانع موجود را بی کمترین مرارت ، رفع نماید ، متصل می سازد ؛ زین سبب از نومیدی و یاس و همچنین هراس و ترس مردم می کاهد.

3- دین از آنجا که به مکافات عمل قائل است و بیان می کند که اگرکسی خوبی کند ، پاداش می گیرد و اگر بدی نماید کیفر می بیند ، لذا بهترین ضامن اخلاق است ( اخلاقی مانند : ایثارگری ، انفاق به فقیران و درماندگان ، گذشت کردن از بدی های دیگران ، خانواده دوستی و... )

4-دین از آنجا که در مسایل جنسی سخت گیر است ، یکی از محکم ترین پشتوانه های سلامت جنسی و مانع محکمی در برابر آوارگی عاطفی و اعتیاد به سکس و سکر و هرزگی و بی بند و باری جنسی و عادت شدن تجاوزگری های جنسی و تبدیل انسان به " ماشین سکس "  است .

5- دین از آنجا که با ولنگاری جنسی مخالف است و نیز چون بر نقش محوری و بنیادین پدر به مثابه خداوندگار خانه و خانواده ، تاکید دارد بزرگترین حافظ نهاد خانواده و روابط نزدیک ِعاطفی و دوستانه موجود در آن است .

6- دین به دلیل آنکه به پیروان خود منظومه فکری و نظام معرفتی - معنایی مشترکی می بخشد نقش بارزی در انسجام گروهی و اجتماعی دارد . اگر چه این نقش در جوامع سنتی سطوت بیشتری داشت ولی باید پذیرفت که همچنان نیز بی اثر نیست .

7- دین بزرگترین نیرویی است که می تواند به انسان جهت روح سازی و جان پروری و در نتیجه بی مرگی و جاودانگی کمک کند .

و اما چهره های وجه جلالی دین ، که عبارتند از :

1-دین از آنجا که پیرو متون مقدس ثابت و کهن و معمولا پر دعوی و مغرور و نقد ناپذیر است ، مانعی جدی برای پیشرفت علم و دانش جدید ، که ذاتا پر تحرک ، سیال و چالشگر است ، می باشد. ( اگر چه دینداران با علم کردن پرچم تاویل می کوشند نیاز بنیادین خود که همانا  " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص " و یا  به زبان ساده تر نیاز به داشتن ارتباط با دیگران به منظور متفاوت بودن و متمایز بودن است را از راه تاویل آیات جبران کنند اما طبیعی است که ایشان نمی توانند مانند افرادی که خارج از دین هستند نیاز به تشخص شاکله خود را آزادانه ارضا کنند ).

2- دین از آنجا که انسان ها را به دو دسته مومن و کافر و نیز مومن و مومن تر تقسیم می کند ، علاوه بر ایجاد احساس غرور و خودبرتر بینی  برای عده ای ، موجبات ایجاد خشونت و کینه مقدس میان انسان ها را  فراهم می آورد .

3- دین از آنجا که برخی خشونت های مقدس را مجاز می شمرد ، لذا موجب می شود که عده ای بتوانند به بهانه دین و با پوشش دین ، بیش از آنکه دین گفته یا در جایی که دین نگفته ، به عداوت با دیگر انسان ها برخاسته و به کین کشی و عقده گشایی شخصی بپردازند .

4- دین از آنجا که با روابط نامشروع جنسی مخالف است و انسان نیز ذاتا پست و هوس پرست و لذت جوست ، لذا همین امر موجبات ناخرسندی و سرخوردگی روحی- روانی انسان را فراهم می آورد ، اساسا از آنجا که دین با گناه مخالف است و بسیار " نه " می گوید ، خود این مخالفت ها و نه گفتن ها ، موجب کم نشاطی ، دلمردگی و افسردگی مردم می شود.

5- دین از آنجا که معمولا خدا محور است و پدر را معادل خدا در خانواده  می شمرد ، لذا معمولا  روی چندان خوشی به زنان نشان نمی دهد و موجب ایجاد محدودیت برای زنان ، بیش از مردان ، می شود.

6- دین معمولا با هنر و فلسفه و مسایلی این چنینی ، به بهانه غفلت زا بودن آنان و یا گمراه کننده بودن آنان و یا لهو و لعب و بیهوده بودن آنان ، رابطه خوبی ندارد و لذا اگر به طور کامل آنها را طرد نکند ، به شدت آنها را محدود می کند  و می کوشد به هر طریقی که هست آنها را خادم خود کند .

7-دین از آنجا که از لحاظ آسمانی خدامحور و از لحاظ زمینی خانواده محور است ، مانعی جدی برای شکل گیری فردیت و تشخص فردی است. و باید دانست که به وجود نیامدن فردیت و شخصیت مستقل انسانی ، از اصلی ترین موجبات فلاکت و عقب ماندگی است .

8- دین از آنجا که خدا محور است و انسان محور نیست لذا به نزد آن ، کرامت و منزلتی که انسان در تفکر اومانیستی دارد ندارد . به تبع آن در جوامع دینی و نیز حکومت های دینی نیز انسان ها منزلت و مرتبتی ، که هم نوعان ایشان در حکومت های غیر دینی دارند ، ندارند و خودشان نیز در جامعه برای یکدیگر چنان شانی قایل نیستند .

9-دین از آنجا که احتیاج به پاسدار دارد  ، یا به عده ای مجال می دهد که خود را پاسدار دین گردانند ، لذا همین امر موجب می شود گروهی به نام روحانیون به وجود آیند ، روحانیون معمولا قدرت طلب ، خودکامه و جاه جو ،  معمولا حسود و تمامیت خواه و نیز دارای تعصب شدید صنفی می باشند . که همین امر ، یکی از عوامل تنش زا و نشاط زدا در جامعه است . البته روحانیون ، از آنجا که از دین ارتزاق می کنند و کار مولد انجام نمی دهند معمولا از نظر مالی وابسته به دیگر اقشار جامعه هستند و از این راه تا حدودی موجب فشار مالی بر دیگر اقشار می شوند .

10- دین توجه اصلیش به روح سازی و آخرت و جاودانگی است و معمولا به این دنیا کم توجهی می کند ؛ به تبع آن دین داران نیز به دنیا کم توجهی می کنند . در واقع دین داران آن شور و نشاط کافی برای آبادی دنیا ، که لازمه آن گناه و معصیت و حتی ظلم و جور است ، را ندارند . از همین رو دنیایی که دینداران دارند به نسبت دنیای بی دینانان ویران تر و خراب تر است .

به هر روی دین نیز همان گونه که گفته آمد همانند همه چیز در این عالم  ، وجهی جلالی دارد و وجهی جمالی . اما پرسش اینجاست که آیا می توان این دو وجه را به یک وجه اعلا و وجه اعظم بدل کرد ؟  این پرسشی است که چه بسا آیندگان بدان جواب خواهند داد و البته به نظر ما اگر علمای اسلام نیز خود با توجه به شرایط جدید پرچمدار اصلاحات درون دینی و ایجاد تغییرات درون زا در فروع با حفظ اصول اساسی اسلام باشند ( که همانطور که گفتیم با اجتهاد مدام منتقدانه ، منتقد به دو سو : به فتاوای سلف صالح در فروع و به وضعیت امروز جامعه در اصول و ایجاد فقه سهل و  سیال که متکی بر دو منبع قرآن و عقل باشد ، میسر خواهد بود ) با این تدبیر است که پیش از آنکه اسلام به سرنوشت مسیحیت دچار شود ، با اصلاحات درونی می توانند ضمن تضمین پیشرفت مادی و مدرن کشور از فروافتادن جامعه در بحران های دنیای مدرن نیز جلوگیری کنند ( دنیای مدرن حاصل اصلاح تحمیلی از برون دین است و نه اصلاحات درون زا  ) مهمترین این بحران ها ، نیهیلیست و بی معنایی و ولنگاری اخلاقی است که نتیجه قهری اصلاح  برون دینی مسیحیت است و ان شاء الله ما مسلمانان با اصلاح درون زا از افتادن در ورطه بحران معنا و بی اخلاقی ممانعت به عمل آوریم . 

 

 

 

بسمه تعالی

35-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث

رضا مهریزی

کارشناس الهیات و معارف اسلامی

 

 

صدر سخن :

در غرب مساله تکامل تاریخ و جامعه در دوران جدید مورد توجه قرار گرفته است .  شاید اولین فیلسوفی که به طور نظام مند به طرح تکامل تاریخ پرداخت هگل فیلسوف آلمانی بود بعدها مارکس این نظر ایده آلیستی هگل را زیر رو رو کرد و به شکل ماتریالیستی مطرح کرد .اما متاسفانه در جهان اسلام این مساله تا جایی که می دانیم چندان مورد اعتنا نبوده است و این از بزرگترین ضعفهای مسلمین است که به حرکت و تکاپو و پیشرفت تاریخ اعتقادی ندارند و متاسفانه از دل همین اندیشه است که تفکرات سلفی گری و واپس گرایانه بیرون می آید.  ما در این جستار می کوشیم مساله تکامل تاریخ را از دیدگاه قرآن و حدیث بررسی کنیم .

 

اصل سخن

 الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در شرح احوال روزهای پایانی عمر مبارک پیامبر اسلام نیز آمده است :

وقبل الوفاة بـ 9 أيام نزلت آخر آية من القرآن 

(281 بقره  واتقوا يوما ترجعون فيه إلي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون) ..

وبدأ الوجع يظهر علي الرسول صلى الله عليه وسلم

فقال : أريد أن أزور شهداء .

فذهب إلي شهداء أحد ووقف علي قبور الشهداء

 و قال : السلام علیکم یا شهداء احد ، انتم السابقون و انا ان شاء الله بکم لاحقون و انی ان شاء الله بکم لاحق .

وأثناء رجوعه من الزيارة بكي رسول الله صلى الله عليه وسلم

 قالوا : ما يبكيك يا رسول الله ؟

اشتقت إلي إخواني قال :

یا رسول الله ؟  أولسنا إخوانك قالوا :

قال : لا انتم اصحابی ، اما اخوانی فقوم یاتون من بعدی یومنون بی و لا یرونی .

اللهم انا نسالک آن نکون منهم  : 9  روز پیش از رحلت پیامبر ، آخرین آیه قرآن نازل شد

« و از روزی بپرهیزید که در آن روز ، شما را به سوی خدا بازمی گردانند سپس به هر کس ، آنچه انجام داده ، به طور کامل باز پس داده می شود ، و به آنها ستم نخواهد شد 281 بقره » . 

و آثار درد بر پیامبر خدا هویدا گشت . پس فرمودند : که می خواهم به زیارت شهدای احد بروم .

پس به سوی مزار شهدای احد رفتند و کنار قبورشان ایستادند و فرمودند : سلام بر شما باد . شمایی که بر ما پیشی گرفتید و ما هم ان شا الله به شما می پیوندیم و من هم ان شا الله به شما می پیوندم .

به هنگام بازگشت از زیارت شهدا پیامبر خدا گریستند .

از ایشان پرسیدند : ای پیامبر خدا چرا می گریید ؟

ایشان فرمود : از اشتیاق دیدار برادرانم

گفتند : مگر ما بردرانتان نیستیم یا رسول الله ؟

پیامبر فرمود : نه شما یاران من هستید ولیک برادرانم گروهی هستند که پس از من می آیند و بی آمکه مرا دیده باشند به من ایمان می آورند .

{ و سپس فرمودند } خداوندگارا از تو درخواست می کنیم که ما را از شمار ایشان بشمار.

در حدیث دیگری هست که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

به هر روی ایمان روز به روز از خرافات و موهومات کهنه مبرا تر می شود. ایمان کهنه در حال پوست انداختن است و ایمانی نو و بی خرافه در حال متولد شدن است که بسیاری از مومنان کهنه تاب آن را ندارند .

به هر روی مومنان هرچه بیشتر به سوی حضرت سیمرغ پر می کشند زبده تر و شایسته تر و زیباتر می شوند و حقیقتا اینها خلف اصلحند .

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ 105 سوره انبیا : و به حقیقت ، در زبور  و پس از تورات ، نوشتیم که زمین را  بندگان شایسته من به ارث خواهند برد.

جالب آنکه در آیه قرآن نفرمود : بنده شایسته من وارث زمین خواهد شد . بلکه فرمود بندگان شایسته من .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، ( البته پیش از تمدن ایران هخامنشی نیز تمدن های کوچکی بودند که یا مظهر اسم جلالی بودند یا مظهر اسم جمالی ، اما نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تمدن ایران هخامنشی است ).

در هر حال تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و نیز تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) .  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور و نیز تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ،  ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور ، تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر  ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ).

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند ( باید توجه داشت فروزه ها و ویژگی هایی که برای دو نوع تمدن جمالی و جلالی بر شمردیم در مظاهر ابتدایی ، به شکل بسیار بدوی و کمرنگ وجود دارند ولی با این حال  به هم شبیه و نزدیک هم هستند که بذر و زمینه تفاوت در آنها وجود دارد ، اما در مظاهر پیش آمده این تفاوتها  بسیار پر رنگ و پیشرفته و برآمده می شوند و بسیار قوی تر از مظاهر ابتدایی ظهور می یابند ) . در هر روی در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند.

( البته ظهور این تمدن پایانی ، بسته به اراده خلق و حق دارد که اراده حق و خلق در طول یکدیگرند و تا خلق نخواهد خدا نیز به طور تکوینی نخواهد خواست ، هر چند به طور تشریعی بخواهد « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما  بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » و خود اراده خلق نیز برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده خلق که این اراده ابتدا در خیل خیال متخیل می شود و آنگاه بروز می یابد و به همین جهت پیش بینی کردن اراده و عمل خلق بسیار دشوار است . به هر روی تا خلق اراده نکند ، حق هم اراده تکوینی نمی کند و تمدن جدید ظهور نمی یابد . هر چند اراده تشریعی حق بر ظهور چنین تمدنی و کمال بشر در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات است )  .

در هر حال این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن گیو مردم ، در دو سوآیات انفسی و آفاقی ، به هم می رسند و چنین می شود که مردم افراخته و افروخته و تمدن افراخته و افروخته دوشادوش هم پا به هستی می گذارند و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ . 53 سوره فصلت ».

در این تمدن ، گیو مردمی ژرف ترین و بی کران ترین و بدیع ترین و نو ترین ایجاد نمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، را می کند و به این ترتیب از فساد نسیان سراسر نفس و فراموشی تمام خویشتن خویش ، که موجب درد از همه ی خود ، بیگانگی و رنج بردن از استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسمای تک بعدی و ناقص و نا اعظم بودن است ، و گیو مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده ، نجات می یابد . « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ . 5 سوره قصص » این آخرین خان تمدن بشری است که  ان شا الله گیو مردمی را وارد مرحله نهایی تكامل ، که نوروز حقیقی بشریت است ، می كند و زمین را به نور خدا روشن خواهد كرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی كه آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ...

حاصل سخن :

انقلاب اسلامی بهمن ایران که محصول پیوند ایران و اسلام ( اسلام به عنوان آخرین حد تکامل ادیان ابراهیمی منظور نظر است که اثر ارزش های اخلاقی و معنوی ادیان ابراهیمی در دل آن مکنون است ) و مدرنیته غربی است و در پی ایجادنمایی روزافزون و آزادانه ، در هر دو عالم درون گوهر و برون گوهر و پرهیز از برتری دادن یکی بر دیگری ، است ؛  را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و دیباچه ای بر ظهور تمدن اشراق که ، تمدن کامل و کاملترین تمدنها و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. ( البته منظور از کامل چه در اصطلاح " مردمی کامل" و چه در اصطلاح " تمدن کامل"  این است که : اولا آن چیز و آن کس از مراحل ابتدایی و متوسطِ حرکتِ خود گذشته و به مرحله قابل قبولی از کمال و تعالی رسیده است و دوما آنکه وی راه و راهبرد راستین را برای تکامل بیشتر  شناخته است . و روشن است که این سخن ، به معنای انسداد راهِ اکمل شدن نیست ، چرا که اساسا تا مردم بر زمین می زید ، تکامل وجود دارد ).  به هر روی با برقراری تمدن کامل است که مولود تمدن کامل که انسان کامل است از دل آن تمدن کامل ظهور خواهد کرد . ابرمردی کامل که منجی نوید داده شده و موعود ادیان و تتمه دور زمان است و همگان چشم به راه او داشتند و او که خود مولود تمدن کامل است می تواند مولد تمدنی کاملتر نیز می شود و بدین ترتیب تاریخ مردم به پایان خواهد رسید.

نکته پایانی آنکه مسلمانان باید از این پس ، کعبه آمال خود را در آینده ببینند نه در گذشته و دست از افکار سلفی گرایانه بردارند و چشم به آینده بدوزند و نسبت به آینده نوستالژی داشته باشند و نه گذشته . انسان فرزند فرداست و نه فرزند دیروز  و باید دانست که  آینده هر چه باشد قطعا از گذشته بهتر است و این بهتری هم از لحاظ مادی است و هم از لحاظ معنوی .

 

 

بسمه تعالی

عنوان جستار :

36-آیا دستیابی به سلاح هسته ای به نفع ماست ؟

رضا مهریزی

برای پاسخ به پرسشی که عنوان مقاله است ؛ ابتدا باید بیان کرد که کشور ما فعلا در وضعیت « قدرت برزخی » قرار دارد ؛ یعنی : نه آنچنان غنی و قوی است که غرب  ، قدرتش را قبول کند و آن را به عنوان قدرتی نوظهور بپذیرد ؛ مثل اتفاقی که برای چین افتاد ؛ و نه آنچنان ضعیف است که او سیادت و آقایی غرب را قبول کند ؛ مانند اکثر کشورهای جهان . لذا برای برون رفت از وضعیت برزخی فعلی و ارتقای جایگاه کشور در خارج ، خاصه به نزد همسایگان و نیز در داخل به ویژه در نزد جوانان ، که بسیاری از ایشان دچار بحران هویت و خودباختن ، شده اند ؛ یکی از کارها ، نه همه کارها همچون کره شمالی ،  دسترسی به اسلحه هسته ای است . ما حدود 20 سال است که سخت ترین تحریم ها را بر گُرده خویش متحمل شده ایم ولی چیز چشمگیری ، دستگیرمان نشده است (  به قولی : شده ایم چوب دو سر سوخته  ) بنابراین باید به اسلحه هسته ای دست یابیم  ؛ باید توجه داشت که اگر ما تا صبح قیامت هم قسم جلاله بخوریم که اسلحه هسته ای نمی خواهیم و نمی سازیم غربی ها قول ما را قبول نمی کنند و به کلام ما مومن نخواهند شد ؛ حالا که چنین است و سخن ما را نمی پذیرند پس بهتر است ما نیز جواب بی اعتمادی ایشان را بدهیم و توهم ایشان را به واقعیت بدل کنیم و اسلحه هسته ای بسازیم . تا حداقل دیگر شرمنده خویشتن نشویم و آیندگان نیز ما را شماتت نکنند که : این همه تحریم را متحمل شدند ولی کاری از پیش نبردند و کشور را پیشرفتی ندادند . به ویژه اینکه یک همسایه ما ( پاکستان ) بمب اتم دارد و دو همسایه دیگر ما (  ترکیه و امارات ) نیروگاه هسته ای شان را افتتاح کرده اند و برنامه هسته ایشان را آغاز نمودند و همسایه دیگر ( عربستان ) نیز در تکاپوی شروع برنامه هسته ای خویش است . البته علاوه بر این کشورهای نسبتا دوست ؛ دشمن اصلی ما ( اسرائیل ) نیز کلاهکهای هسته ای متعددی دارد و لذا ساخت سلاح هسته ای دیگر برای جلو زدن نیست بلکه برای عقب نماندن است چرا که ما اگر  بیشتر از این تردید و تعلل کنیم ، مثل باقی امور و کارهایمان که شروع خوب و پایان ضعیفی داشتیم ، در این مورد هم به همان سرنوشت دچار می شویم .

البته این را هم بگوییم که سلاح هسته ای ، برای زدن و به کار بردن نیست بلکه برای قدرت نمایی و بالا بردن قدرت چانه زنی در عرصه بین المللی و منطقه ایست . چه بسا اگر ما از سلاح هسته ای برخوردار بودیم ؛ چنین توسط طالبان و  الهام علی اف مورد تمسخر و تحقیر و تهدید قرار نمی گرفتیم . جالب اینکه ما ادعا داریم که به بزرگترین قدرت جهان ، یعنی آمریکا ، باج نمی دهیم ولی به ضعیف ترین و فقیر ترین کشورها ؛ مثل : افغانستان ِطالبان و آذربایجان ِعلی اف ،  باج می دهیم . بنابراین ما چاره ای جز ساخت سلاح هسته ای نداریم و سیر در این سبیل ِسَداد ، به صلاح ماست . و بر ماست که با استواری و اعتماد به نفس در این راه پای فشریم تا مشقات و مشکلات کمر شکنی که تاکنون متحمل شدیم به هدر نرود و ضمنا در داخل هم اعتماد به نفس و غرور ملی را تقویت کنیم و در خارج نیز اعتبار کشور را در جایجای جهان و به ویژه در نزد همسایگان افزایش دهیم . ( در اینجا نکته ای وجود دارد که ذکرش چه بسا بجا باشد و آن اینکه نگارنده احساس می کند ، در میان مردم و نیز مسئولان ، هنوز اعتماد به نفس کافی و وافی و آمادگی روانی برای برخورداری از بمب اتمی و سلاح هسته ای وجود ندارد و شاید این عدم اعتماد به نفس موجب شده آنقدر دستیابی بدان سلاح ، طولانی شود البته این یک حدس است و نیاز به اثبات دارد ولی به هر روی چه بسا حدسی صادق باشد ) . مساله دیگری که وجود دارد این است که آیا برخورداری از سلاح هسته ای هم ساز اسلام و قرآن هست یا خیر ؟

در پاسخ باید گفت طبق نص صریح قرآن در آیه 60 سوره انفال « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ ؛ ترجمه از حسین انصاریان : و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان دارید از نیرو [و نفرات و ساز و برگ جنگی] و اسبان ورزیده [برای جنگ] آماده کنید تا به وسیله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانی غیر ایشان را که نمی شناسید، ولی خدا آنان را می شناسد بترسانید ».

می بینید در این آیه شریفه صراحتا از دستور خداوند به ضرورت دستیابی به اقسام سلاح سخن به میان آمده است . که البته این دستیابی ، برای ترساندن و تاراندن دشمنان است و ما نیز گفتیم سلاح هسته ای در شرایط فعلی تنها برای عرض اندام و پایمال قدرتهای قدر نشدن است و نه زدن و به کار بردن.

البته در پایان این را هم مجددا ذکر می کنیم که تنها یکی از کارهای قدرتمند شدن اسلحه هسته ایست و کارهایی چون « انقلاب الهیاتی » و از آن مهمتر « انقلاب اقتصادی » هم وجود دارد تا وضعیت مردم بهبود یابد و امکان زندگی شرافتمندانه توام با آرامش ( که میوه انقلاب الهیاتی است ) و زیست همراه با آسایش ( که ثمره انقلاب اقتصادی است ) برای همه هم وطنان مهیا شود  . ان شاء الله .

بسمه تعالی

عنوان :

درآمدی بر جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

بحث بومی کردن علوم دست کم از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بطور جدی مطرح شد. هر چند پیش از آن نیز به طور جسته و گریخته این اندیشه ، به ویژه در حوزه اقتصاد ، مطرح می گشت و طرفداران و مخالفینی نیز داشت . اما بحث جدی راجع به بومی کردن علوم را باید به پس از انقلاب اسلامی و تعطیلی دانشگاهها و آغاز انقلاب فرهنگی منتسب کرد . از آن پس بومی کردن یا به تعبیر دیگر اسلامی کردن علوم به طور جدی مطرح شد و البته اگر چه در برخی حوزه ها ، مثل اقتصاد یا روانشناسی ، موفقیت هایی کسب شد . اما حقیقت این است که کار جدی ای که قابلیت عرضه جهانی باشد به هیچ وجه صورت نگرفت.
اما با همه این احوال یک رشته بسیار مهم و اساسی در علوم انسانی وجود داشت که حتی همان موفقیت های کوچکی که در اقتصاد و روانشناسی صورت گرفت در آن رخ نداد که این رشته جامعه شناسی می باشد که آن را پس از فلسفه باید زیربنایی ترین علم در علوم انسانی قلمداد کرد . ( علوم انسانی دو بال دارد یکی فلسفه و دیگری جامعه شناسی ).  .
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.
مبحث اصلی :
ابتدا باید توجه داشت که در « تعریف و بکارگیری اصطلاح نظریه یا نظریه در جامعه شناسی ، مانند دیگر مفاهیم و اصطلاحات اساسی ... توافق کامل وجود ندارد ، بلکه هر جامعه شناس به طرح دوباره مفاهیم اساسی در جامعه شناسی پرداخته و از آن تعبیر و تفسیر جدیدی ارائه کرده است » ( آزاد ارمکی ، ۱۳۷۵ : ۱۳)  بنابراین ما نیز در این مقاله تنها از منظری خاص به جامعه شناسی می پردازیم و می کوشیم تبیین دقیقی از جامعه شناسی ابراهیمی ارائه دهیم .
دکتر توسلی در کتاب نظریه های جامعه شناسی ، در فصلی که به طبقه بندی نظریه ها و مکاتب جامعه شناسی می پردازد ، این نظریات و مکاتب را به سه دسته تقسیم می کند : « الف ) طبقه بندی بر حسب کشورها { مثل جامعه شناسی فرانسوی ، جامعه شناسی آمریکایی و... } .

ب ) نامگذاری بر اساس رشته علمی پیوسته به جامعه شناسی { مکتب روانشناسی تارد ، مکتب مکانیسم و بیولوژی پارتو و... }.

 ج)  طبقه بندی بر اساس گرایشهای علمی و شقوق فرعی آن {که خود به سه دسته تقسیم می گردد } : اول نظریه های اثباتی ؛ دوم جامعه شناسی تفسیری ؛ نظریه های فلسفی و انتقادی » ( توسلی ، ۷۴ : ۴۰ ) اگر بخواهیم جایگاه جامعه شناسی ابراهیمی را بر اساس این تقسیم بندی تعیین کنیم ، آن را باید در گروه نظریه های فلسفی و انتقادی قرار دهیم .
بنابراین جامعه شناسی ابراهیمی ، را نباید با مکاتب پوزیویستی یا تفهمی و تفسیری مقایسه کرد زیرا هدف جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه ارائه نظریه ای همچون کارکردگرایی یا ساخت گرایی و یا کنش متقابل نمادین نیست . بلکه هدف این مکتب گشودن یک منظر جدید به جامعه و تلاش برای نقد و اصلاح آن می باشد ؛ در واقع بهتر است این مکتب را با مکتب فرانکفورت و فمنیسم و جامعه شناسی مسیحی مقایسه کرد.

(البته منظور از این مقایسه نوع رویکرد است نه نوع مطالب ارائه شده زیرا در نوع مطالب همه این مکاتب با هم تفاوتها دارند ) به عبارت دیگر جامعه شناسی ابراهیمی یک مکتب انتقادی و اصلاحی است که با یک پیش فرض خاص خود ، وارد می شود و بر مبنای آن پیش فرض به نقد جامعه مدرن و روندهای جاری در آن می پردازد.
در واقع در جامعه شناسی ابراهیمی سعی بر آنست که با مبنا قرار دادن و پیش فرض گرفتن اندیشه های مشترکِ ادیان ابراهیمی ، یعنی اسلام و مسیحیت و یهود ، به نقد جامعه و حرکت به سوی اصلاح وضع موجود جامعه بپردازد .

مهم ترین اندیشه هایی که مبنا و محور و موضع جامعه شناسی ابراهیمی در نقد جامعه مدرن است عبارتند از :

1) ضرورت برقراری عدالت و به ویژه عدالت اقتصادی ، که زیر بنای عدالت در باقی عرصه هاست ، در جامعه .

 2) ضرورت توجه جدی به نهاد خانواده و تلاش برای قرار گرفتن خانواده در محور همه حرکت های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی جامعه .

 3) ضرورت وجود روحیه اعتدال در مصرف و پرهیز از مصرفبارگی : مصرفبارگی فقط شامل مصرف کالا نیست بلکه مصرف هر چیز یا کس دیگری حتی انسانها را نیز شامل می شود . مصرف دیگری یا دیگری گساری یعنی دیگران تنها برای تو ابزاری اند برای وصول به هدف و تنها طریقیت دارند نه موضوعیت و در واقع دیگران در حکم دستمالند که هر وقت حاجتت روا شد دورشان می اندازی این اوج مصرفبارگی و دیگری گساری است  .

  4)ضرورت ترویج و نهادینه ساختن " پرستش علی وار  و عبادت احرار " در میان جامعه و جوانان . عبادت احرار و علی وار یعنی عبادتی بدون هیچ چشمداشتی چه در دنیا و چه در عقبی از هیچ کسی چه بنده خدا و چه خود خدا . این چنین پرستشی است که درمان درد بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری بشر مدرن است .

 5) مخالفت با سرمایه سالاری و بورژوازی و زر سروری چرا که زرسروران اغلب مظهر و سالار ایجاد نمایان در اقلیم برون ذات و بی اعتنایی به اقلیم درون ذات  هستند.

6)مخالفت با اندیشه های فمنیستی و اصالت زن و زن پرستی در جامعه ؛ چرا که از موجبات گسترش ظاهر پرستی و یکی از علل فروپاشی خانواده و شیوع ولنگاری و بی بند و باری همین تفکرات زن پرستانه است .

 7)مخالفت با سیطره تکنولوژی و ابزار بر زندگی انسان .

( این سه مورد آخر را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود : مخالفت با سیطره زر و زن و ابزار ) . 
در واقع جامعه شناسی ابراهیمی از این لحاظ با نظرات ماکس شلر ، پایه گزار جامعه شناسی مسیحی ، هم نواست که « انسان فاقد غریزه ، گرفتار بند عادات است و سرمایه داری معاصر نیز با استفاده از همین بند عادات انسان را از ارزشهای اصلی جدا نموده و در منجلاب بی اخلاقی فرو برده است . در این میان مردم عادی ، که اکثرهم لایشعرون ، قدرت بازنگری ، به معنای هوسرلی آن را از دست داده اند . پس این روشنفکران و جامعه شناسان هستند که می توانند به مرحله بازنگری رسیده و با کشف خودنیتی تاریخی خود ، راه رهایی از استثمار فرهنگی و اقتصادی جامعه را یافته و موجب هشیاری و تحرک مردم شوند» ( تنهایی ، ۱۳۷۵ : ۱۸۹ )

 می توان گفت جامعه شناسی ابراهیمی که مکتبی انتقادی و اصلاحی است در طریقه نقد و انتقاد خود بر جامعه مدرن سرمایه داری به جامعه شناسی مسیحی و مکتب فرانکفورت نزدیک می شود. ولی این تفاوت اساسی را دارد که مشکل جامعه شناسی ابراهیمی و نقد آن تنها علیه نظام سرمایه داری نیست بلکه علیه تک اقلیم بودن مردم است .

 

.

توضیح یک مساله : .

در اینجا این مساله را مطرح می کنیم که برای شناخت جامعه ابتدا باید انسان و مردم را شناخت . به باور ما  مردم دو اسم دارد : یکی اسم جلالی که اسم اصلی است و یکی اسم جمالی که اسم تبعی است و با اسم جلالی در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و با اسم جمالی اقلیم درون ذات ، ایجاد نمایی می کند .

البته نکته مهم این است که مردمی باید در هر دو اقلیم ایجاد نمایی کند تا لنگ و تک چشم نباشد و جامعه نیز برای اینکه جامعه ای لنگ و تک چشم نباشد باید امکان ایجاد نمایی در هر دو اقلیم را برای مردم فراهم آورد . :

به هر حال رساترین و کامل ترین مردم و نیز رساترین و کامل ترین جامعه ، آن است كه ژرف ترین و بی کران ترین و بی سابقه ترین ایجاد نمایی ها را در هر دو اقلیم ، البته به طور هم عرض و هم ارز ،  محقق سازد و چنین مردمی و چنین جامعه ای مظهر اسم اعظم خدا گشته است و جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد چنین جامعه آرمانی است .

ادامه مبحث اصلی : 

پس باید دانست که جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد جامعه و مردمی است که در هر دو اقلیم ایجاد نمایی می کنند و از این رو نه دل خوشی از جامعه سنتی و متدین دارد ( چرا که در جامعه سنتی بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بودند ) و نه روی خوشی به جامعه مدرن نشان می دهد ( چرا که جامعه مدرن بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ). البته این را هم اضافه کنیم جامعه شناسی ابراهیمی جامعه مدرن را کم خطاتر و کم اشتباه تر از جامعه سنتی می داند و جامعه مدرن را بر جامعه سنتی ارجح می داند . البته ما در این مقاله به دلیل اینکه دیگر جامعه سنتی وجود ندارد یا بسیار کمرنگ شده است ،  بیشتر انتقادات خود را خطاب به جامعه مدرن معطوف می داریم . 
البته به این نکته باید توجه داشت که جامعه شناسی ابراهیمی برای وصول به جامعه ایده آل به هیچ وجه به دنبال انقلاب و خشونت و اجبار و اکراه نیست .(لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ : آیه 256 سوره بقره . وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ : آیه 45 سوره ق . لَسْتَ‌ عَلَيْهِمْ‌ بِمُسَيْطِرٍ :  آیه 22 سوره غاشیه ). بلکه معتقد است آنچه وظیفه اوست آگاهی بخشی به مردم به طور اعم و به جوانان به طور اخص است تا آهسته آهسته آنها بر معایب وضع موجود آگاهی یابند و خود با میل و رغبت و رضای خود به سوی جامعه مطلوب رهسپار شوند در واقع جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وضع موجود را به رسمیت نمی شناسد و خواهان اصلاح و بهسازی و سامان دهی اجتماع ، البته از طریق آگاهی بخشی و متنبه سازی است و از همین رو جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وظیفه جامعه شناسی را صرف شناخت جامعه نمی داند بلکه همچون اریک فروم معتقد به « تلاش در بازسازی نظام اجتماعی معاصر با تکیه بر انسانی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی»است ( آزاد ارمکی ، ۱۳۸۱ : ۱۲۷ ) البته جامعه شناسی ابراهیمی انسانی بودن را  به معنای انسانی می داند که به دنبال ایجاد نمایی در هر دو اقلیم برون ذات و درون ذات است.
به این نکته باید اذعان داشت که جامعه شناسی ابراهیمی اگر چه از نظریات مختلف استفاده می کند اما آنچه محور و اصل اساسی آنست انتقاد از وضع موجود بر مبنای ارزش های الهی و ابراهیمی است . برای مثال یکی از مواردی که جامعه شناسی دینی بدان باور دارد و از ابتکارات این مکتب است اعتقاد به این مطلب است که در جامعه مدرن بر اثر انقلاب صنعتی و تکنولوژیک از یک سو و همچنین گسترش تفکرات فمنیستی و اصالت زن که به تحقیر مقام مادری و کارهای خانه داری می پردازد و زنان را از کد بانو به کار بانو تبدیل کرده است و مادری و سیادت خانه را تحقیر ولی هرزه گردی و ولگردی در بازار و مصرفزدگی را تکریم کرده و قیمت بالا و گرانی پرده اتاق را بر ارزش پرده بکارت ارجح دانسته  و زنان را به عروسکی تبدیل کرد که صرفا ظاهری زیبا و دلربا دارند و تنها به درد بازی می خورند و نه زندگی که نیاز به باطنی زیبا و ایثارگر و انسانی دارد و... ( و اینها  همه از نشانه های تک اقلیمی شدن و ارجح شدن اقلیم برون ذات ، انسان و جامعه مدرن است ) تفکرات و دستاوردهای فمنیستها و زن پرستها علاوه بر مسایل بالا ، این است که قایل به یکسانی شخصیتی و روحیه ای زن و مرد میباشند و همین ادعای غیر علمی و نیز سست شدن روابط اخلاقی و دینی و ارتباط و اختلاط گسترده زن و مرد در محیط های مختلف ، به ویژه در محیط کار و درس ، و تاثیرپذیری خودآگاه و ناخودآگاه آنها از یکدیگر موجب شد که هویت مردانه مردان و هویت زنانه زنان دستخوش تغییر و دگرگونی شود به طوری که دیگر سخن گفتن از دو جنسیت زن و مرد اشتباه است ( البته جنسیت با جنس تفاوت دارد منظور از جنسیت بیشتر روحیات است و منظور از جنس جسمیات ) بلکه باید از جنسیت واحد سخن گفت جنسی که نه زن است و نه مرد و در عین حال هم زن است و هم مرد .
از شواهد این مدعا نیز نزدیک شده سیمای ظاهری زن و مرد به یکدیگر و نیز گسترش شدید میل افراد به زندگی مجردی و نیز همجنس گرایی می باشد ؛ بنابراین مکتب جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که مدرنیته علاوه بر آن بلایی که بر سر بسیاری از امور زندگی انسان ، به ویژه انسان شرقی ، آورد؛ مثلا : لباس های محلی آنها را به دست خودشان از تنشان درآورد و کت و شلوار و کروات بر تن آنان پوشاند و نیز آن بلایی که بر سر زبان های محلی و بومی درآورد به طوری که تاکنون آن طور که برخی آمار نشان می دهند حدود ۲۰۰۰ زبان نابود شده است و این طور که پیش می رود با توجه به گسترش اینترنت ، ماهواره و از همه مهمتر پروژه غربی سازی که اسم فریبنده جهانی سازی را بر پیشانی اش گذاشته ، احتمال دارد تا چند دهه دیگر حتی زبان های بزرگی مثل فارسی نیز در معرض اضمحلال و نابودی قرار می گیرند و زبان انگلیسی زبان تمامی مردم جهان می شود – متاسفانه کار جهانی سازی و یکدست سازی بشر به جایی رسیده که به قول یکی از اندیشمندان : به هر کجای جهان که بروی گویا در شهرهای غربی مسافرت کردی و به هر کسی که مواجه شوی گویی با یک غربی مواجه شدی . علاوه بر همه این کارها نظام سرمایه داری مدرن بلایی دیگر هم بر سر بشر آورد و آن هم نابودکردن هویت مرد بودگی مردان و زن بودگی زنان است که اساس تشکیل و استمرار خانواده می باشد ، بوده است و از این رهگذر خانواده نیز نابود شده است.

به هر روی  باید اذعان کرد ، سرمایه داری انسان را علاوه بر تبدیل به موجود تک اقلیمی به موجودی تک جنسیتی نیز بدل کرده است ، موجودی که نه مرد است که در او بتوان شجاعت و سخاوت و عزت و جوانمردی جست و نه زن است که نجیب باشد و باوقار و عاطفی و با ناز و دور از دسترس و ابتذال ؛ و در عین حال هم مرد است و هم زن ؛ موجودی که معلوم نیست چیست ملغمه ایست از صفات رذیله هر دو جنس و البته برخی صفات حسنه آنها ، انسانی که دچار نفاق جنسیتی شده است و چون مارماهی نه این تمام است و نه آن تمام. به هر روی شاید بهتر باشد که این موجود عجیب الخلقه و جدید الولاده را همان " انسان تک جنسیتی " بنامیم که از نخستین عواقب تولد نه چندان فرخنده اش فرو ریزی بنیاد اخلاق و نجابت و خانه و خانواده و مردانگی و زنانگی و از دست دادن آرامش ، با وجود گسترش آسایش ، و نیز رشد شدید پدیده نامیمون همجنس گرایی است و عواقب دیگرش نیز احتمالا در پی خواهد آمد.. همچنین متاسفانه مکتب فمنیست یا زن پرستی  موجب رویگردانی زن و مرد از ازدواج و تشکیل خانواده و تشدید بی کس و کاری و بی همه چیزگی انسان مدرن شده که از جمله عوارض آن رشد زندگی مجردانه و نیز ازدواج با خود " سولوگامی " شده است .  ( متاسفانه زنان ازدواج با مردان را موجب تن دادن به سیطره مردان می دانند چرا که معتقدند اساسا روابط زناشویی بر استیلای مرد مبتنی است و مردان نیز وقتی سهل و آسان در محیط کار و درس به زنان متنوع دسترسی دارند دیگر تمایلی به ازدواج و قناعت یه یک زن واحد ندارند ).
نظر بالا یکی از نظرات انتقادی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی است مکتبی که همانطور که بیان شد نباید آن را با نظریاتی همچون ساخت گرایی و یا کارکردگرایی مقایسه کرد بلکه از نظر نوع رویکرد باید با مکتب فرانکفورت و فمنیسم که صرفا به نقد وضع موجود جامعه می پردازند مقایسه نمود. .
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در جامعه شناسی مبارزه با مصرف بارگی که درد عام البلوای جامعه جدید است و نیز داشتن انتقادات به تکنولوژی است که امروز پسر بزرگتر از پدر شده است و انسان در چنگال ابزاری که خودش ساخته ، سخت فشرده می شود و هر شکلی که آن ابزار اقتضا کند به خود می گیرد و تکنولوژی در حکم دوال پایی شده که بر دوش انسان مدرن سوار شده و هر چه که دستور دهد باید انسان اطاعت کند وگرنه راه تنفس او را خواهد فشرد .

 در واقع تکنولوژی که قرار بود در خدمت انسان باشد امروز انسان را به خدمت خود درآورده است .البته جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه خواهان حذف مصرف و تکنولوژی نیست ، زیرا بر محاسن و هنرهای آن معترف و مذعن است ، بلکه خواهان تعدیل اثرات منفی و عیب های این دو می باشد . انتقادات جدی جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن تاحدی است که دوران مدرن از نظر این مکتب ، همانطور که گفته شد ، عرصه استیلای زر و زن و ابزار است و باید تا جاییکه می توان از استیلای آنها کاست و این سه اقنوم اهریمنی را تا حد ممکن مهار کرد و برای برقراری نظام پیشرفته و اخلاقی و ابراهیمی کوشید .

به نظر می رسد تنها راه مهار و یا بهتر بگوییم کاهش عوارض تکنولوژی و کاستن از سیطره ابزار ، پرستش علی وار و یا عبادت احرار است که عبادتی است بدون هیچ چشمداشت مزد و منتی چه در دنیا و چه در آخرت از هیچ کسی ، حتی از خود خدا ؛ این چنین عبادت بی چشمداشتی است که می تواند انسان را دمی به خود بیاورد و از مشغولیت تکنولوژی که منهدم کننده شاکله انسانی اش هست ، دمی رهایی بخشد .  
یکی دیگر از ویژگی های مکتب جامعه شناسی ابراهیمی نگاه خاص او به انسان مدرن است زیرا از منظر این مکتب انسان مدرن که بیش از هر چیز به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است تمایلی گریز ناپذیر به فساد و افساد در زمین دارد. بنابر همین ویژگی است که بی بند و باری اخلاقی و سقط جنین و مصرفبارگی ، خواه مصرف کالا یا مصرف جنسی است ، به عنوان ویژگی انسان مدرن درآمده است . در نظر انسان مدرن همه چیز و همه کس یک بار مصرف است ( اصلا برای انسان مدرن کس وجود ندارد که ارزش داشته باشد ؛ بلکه علاوه بر خود چیزها ، همه کس ها نیز چیز می شوند که قیمت دارند و نه ارزش و البته خود این فرد نیز توسط دیگر چیزها به چیز تبدیل می شود که صرفا قیمت دارد و قابل خرید و فروش است و کس نمی ماند که ارزش داشته باشد و ورای هر قیمت گذاری و معامله گری باشد. ) به هر روی انسان مدرن دنبال مصرف چیزها و به دیگر سخن دیگری گساری است . این دیگری خواه همسر یا دوست یا همکار و همکلاسی باشد و خواه وسایل زندگی و مواد خوراکی و اتومبیل و...  .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی رویکرد انتقادی نسبت به ورزش های حرفه ای که مورد حمایت رسانه های بورژوازی نیز هستند ، دارد . در واقع این مکتب ورزش ها و بازی هایی چون : فوتبال ، بسکتبال ، والیبال و کلا تمام ورزش هایی که در آنها توپ و تور وجود دارد، را ناشی از تلاش آدمیان برای ارضای خواسته اهریمنی ضمیر ناخودآگاه آدمی ( در اینجا از تفکرات فروید بهره مند می شود)تلقی می کند. در این منظر جامعه شناسی ابراهیمی با استفاده از نظریات نشانه شناسانه برخی محققان داخلی ، به نشانه شناسی ورزش های توپ و تور دار می پردازد و توپ را نماد نرینگی می داند که با تلاش و همکاری و همه کاری مردان سعی بر آنست که آن را وارد پرده و تور دروازه نمایند ؛ که این تور و پرده و دروازه  می تواند نماد مادینگی و بکارت و عصمت زن باشد. ( این نظر برگرفته از برخی اندیشمندان ایرانی است ).

 در واقع علت اصلی استقبال از این ورزش ها ، به ویژه ورزش های توپ و تور دار و به خصوص فوتبال ، توسط شهروندان و به ویژه مردان جامعه مدرن این است که ایشان چون هدف و معنایی ماورای زندگی تکراری و کسالت بار هر روزه  در زندگانی ندارند راه و چاره و هدف و دلخوشی ای جز سرگرمی به شهوت جنسی و  فساد و تباهی ندارند ( باید بدانیم که نیاز به شهوت جنسی طبیعی است ولی آز و حرص و دلگی نسبت به شهوت جنسی شاید غیر اخلاقی باشد که همین آز جنسی و دلگی شهوانی بزرگترین دیوی است که بشر با اینکه حریف بسیار چیزها شده ولی در برابر قدرت و سطوت آن سپر انداخته است ) به هر روی انسان مدرن می کوشد به وسیله تماشا و حظ بصری که از  ورزش های توپ و تور دار ، میبرد آز جنسی و دلگی شهوانی خود را ارضا کند و البته می کوشد بی معنایی زندگی خود را نیز با لذت بردن تسکین بخشد در واقع این ورزش ها به قول برخی اندیشمندان افیونی برای تسکین و نه درمان ، درد بی معنایی زندگی انسان مدرن است .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی بر جامعه مدرن ، مساله فروپاشی خانواده است . در جامعه شناسی ابراهیمی مطرح می شود که در دنیای جدید به علت تاکید بیش از حد بر فرد و فردگرایی لیبرالیستی از سویی و تاکید بر جامعه و جامعه گرایی سوسیالیستی از سویی دیگر موجب تضعیف و تحقیر خانواده و تنزل جایگاه آن شده است . جامعه شناسی ابراهیمی در کنار این دو نظر ، نظر سوم یعنی خانواده گرایی را مطرح می کند و معتقد است که باید تمام نظام های سه گانه یک جامعه ، یعنی نظام سیاسی ، نظام اقتصادی ، نظام فرهنگی ، مبتنی بر حفظ و حراست و اصالت و محوریت خانواده شکل بگیرد . از این منظر گرچه فرد و جامعه نیز مهم اند ولی اصالت و اصلیت تنها به خانواده تعلق دارد .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی از تخصصی شدن بیش از حد همه کارها و امور در جامعه مدرن انتقاد می کند و معتقد است که گرچه تخصصی شدن کارها ، تا حدی ، موجب پیشرفت و تسریع امور می شود اما افراط در تخصصی کردن امور نتیجه ای جز ایجاد انسان تک بعدی و انسانی که تبدیل به آچار گوشتی شده ندارد لذا معتقد است که باید در برابر تخصصی شدن بیشتر کارها و امور ، و حتی علوم ، ایستاد و سعی کرد با ایجاد رشته های میان رشته ای به این تفکیک شدید رشته ها خاتمه داد و همچنین انسان را ضمن متخصص کردن در یک رشته و شغل ، نسبت به امور دیگر به ویژه مسایلی که به نوعی به پرورش ایمانی و اخلاقی خود و یا خانواده اش مربوط می شود ، آگاه ساخت  .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن به سیستم اداری و نظام بوروکراسی حاکم بر آنهاست . جامعه شناسی ابراهیمی نظام ادارای جوامع مدرن را مانند اسید Acid می داند که تمام حیثیت و شخصیت کارکنانش ، در درجه اول ، و مراجعانش ، در درجه دوم ، را در خود مستحیل می کند و ذوب می کند و نابود می کند . در واقع نظام خشن و غیر انسانی بوروکراسی اداری کارمند و مراجع هر دو را به " شرف فروشی برای سود و ثروت خری " وا می دارد و شاکله شخصیت کارمند و مشتری در بوروکراسی له  و هضم می شود . شاید بتوان گفت بوروکراسی کارمندان و مشتریان را به عدد صفر و یک ، فرو کاسته است . در واقع پیش تر کارمند یک بود و مشتری صفر و به تازگی کارمند صفر شده است و مشتری یک .  به هر روی جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که باید راهکاری برای تعدیل این نظم و نظام اسیدی اداری یافت .
از دیگر نظرات جامعه شناسی ابراهیمی در خصوص جامعه مدرن و زندگی مدرن است . جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است زندگی مدرن به زندگی سگی تبدیل شده است و افراد جامعه مدرن به کلب هایی تبدیل شدند که از بام تا شام در حال سگیدن و دیگری گساریدن هستند. انسان مدرن شبیه به یک مغازه بنجل فروشی شده که ویترین بسیار زیبا و فریبنده و درونی بسیار زشت و زننده و غیر قابل تحمل دارد و یکی از اسباب فروپاشی خانواده ها همین غیر قابل تحمل شدن انسانها می باشد .
همچنین از نظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه جامعه را تشکیل می دهد و به حرکت وامی دارد طبقات اجتماعی است اما آنچه موجب ایجاد یک طبقه می شود در درجه اول اشتراک افراد در داشتن یک تفسیر از هستی و یک تلقی مشترک از عالم و آدم است . به عبارت دیگر از منظر جامعه شناسی ابراهیمی افراد جامعه خصوصا جامعه ایرانی و چه بسا جوامع اسلامی دو دسته و یا دو طبقه اند : 1)دسته یسار که مظهر اسم جمالی اند و بیشتر متمایل به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات هستند. 2)دسته راست که مظهر اسم جلالی اند و بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات هستند . البته این دو دسته و یا دو طبقه مانند طبقات مارکس عرضی نیستند بلکه دسته ها و طبقاتی عمودی اند . 
باید دانست که تضاد و نزاع و رقابت نفسگیر بین این دو تفسیر از هستی و نگرش به عالم و آدم و این دو نوع ایجاد نمایی و بهتر بگوییم این دو اسم است که سبب حرکت جامعه می گردد. البته جنگ و درگیری با دیگری که بین طالبان ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات و طالبان ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات ، رخ می دهد نه تنها موجب حرکت و دگرگونی جامعه می شود بلکه موجب حرکت تاریخ بشر از ابتدا تاکنون نیز بوده است.


نتیجه و سخن پایانی :
در پایان باید بیان کنیم که آنچه ما در این مقاله کوتاه سودای طرحش را داشتیم بحثی مقدماتی راجع به جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی بود که البته بحث مبسوط تر آن محتاج به مجالی بیشتر و مشارکت دیگران است.
آنچه بیان شد به طور مختصر این بود که جامعه شناسی ابراهیمی را باید به عنوان مکتبی انتقادی که به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد تلقی کرد ، از این لحاظ شبیه به مکتب فرانکفورت است ، البته این تفاوت اصلی را نیز با مکتب فرانکفورت دارد که نه بر اساس مبانی مارکسیستی بلکه بر اساس مبنای ارزش های مشترک تمام ادیان ابراهیمی ، که ممکن است اشتراکاتی هم در مسایلی با مارکسیستها داشته باشد ، به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد .

 البته دیدگاه انتقادی و اصلاحی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی به معنای تایید همه جانبه جامعه متدین و سنتی نیست و حتی از نظر جامعه شناسی ابراهیمی ، جامعه مدرن بر جامعه سنتی برتری و رجحان دارد . ( چرا که جامعه مدرن به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که تبعا می شود مظهر اسم جلالی که اسم اصلی است ؛ حال آنکه جامعه سنتی به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است که لاجرم می شود مظهر اسم جمالی که اسم تبعی است . و بنابراین بدیهی است که جامعه مدرن که مظهر اسم جلالی است برتر و افضل و پیش تر از جامعه سنتی که مظهر اسم جمالی است ، می باشد ). اما به هر روی باید از همین جامعه مدرن نیز بی رحمانه انتقاد لفظی و قلمی ، صرفا انتقاد لفظی و قلمی برای آگاهی و تنبه جامعه ، کرد و تا می توان جامعه را در جهت اصلاح آن تشویق کرد . در واقع جامعه شناسی انتقادی – اصلاحی ابراهیمی دوست دارد  جامعه ای بسازد که هم مانند جامعه مدرن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی کند و هم مانند جامعه سنتی در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی کند ، جامعه ای که هم مدرن باشد و هم متدین و هم متدین باشد و هم مدرن این جامعه مطلوب خواهد بود . ان شاء الله .  

منابع و مآخذ :

۱- آزاد ارمکی ، تقی ( ۱۳۸۶ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سروش

۲- آزاد ارمکی ، تقی (۱۳۷۵ ) نظریه در جامعه شناسی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی

۳- توسلی ، غلام عباس ( ۱۳۷۴ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سمت

۴- تنهایی ، حسین ابوالحسن (۱۳۷۵ ) نظریه های جامعه شناسی ۲ . تهران : انتشارات پیام نور

 

 

 

بسمه تعالی

تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

رضا مهریزی

درآمد :

 جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقه مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریه مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد » علاوه بر مارکس ویتفوگل نیز نظریه استبداد شرقی را مطرح می کند که نظر ویتفوگل به طور خلاصه این است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی-اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است .

متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری که تا حدودی متاثر از ماکس وبر است و البته به اجمال به جامعه  شناسی تاریخی ایران بپردازیم . ابتدا می گوییم که به باور ما برای شناخت سیر تاریخی جامعه ایران باید به سه عامل توجه داشت : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

 

مبحث اصلی :

1- در خصوص جامعه ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛  نمونه بارز آن در دوره هخامنشی عزل گئومات مغ می باشد که به نظر برخی محققان جدید همان بردیای واقعی می باشد که به دلیل رعایت نکردن منافع بزرگان کشور ، عزل و داریوش یکم بجایش منصوب شد . در دوران اشکانی درست است که سلطنت ارثی است ولی بزرگان که در مجلس مهستان متمرکزند نقش زیادی در عزل و نصب شاه دارند .  مثلا : اشک دوازدهم یا مهرداد سوم وقتی ستمکاری و سفاکی کرد توسط بزرگان عزل و برادرش ارد بجایش منصوب شد . و یا وقتی که اشک پانزدهم یا فرهاد پنجم به دست مردم کشته شد و جانشینش ارد دوم نیز به دلیل ستمکاری باز به دست مردم کشته شد ( قتل پادشاه توسط مردم چیزی است که در ایران پس از اسلام تا دوران قاجار به هیچ وجه شاهد آن  نیستیم ) بزرگان ابتدا ونونه پسر فرهاد چهارم را به سلطنت گماشتند و چون از او ناراضی شدند اردوان سوم را به سلطنت انتخاب کردند . از این موارد در دوران اشکانی باز هم هست اما احصای آنها در مجال این مقاله نیست . فقط ما این موارد را بیان کردیم تا قدرت بزرگان در دوره اشکانی و عدم منوط و وابسته بودن آن به شخص شاه را نشان داده باشیم . در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود پیدا نمی کند و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد ..

2--یکی دیگر از نشانه ها و دلایل وجود طبقه مستقل از شاه در ایران باستان و از این رو متفاوت بودن آن با ایران پس از اسلام ؛ این است که ما در ایران باستان با مساله یی به نام اقطاع مواجه نیستیم که شاهان زمینهایی را به کارگزاران عموما نظامی خود در ازای انجام کارهایی بسپارند چرا که اساسا در عصر باستان آن زمین ها متعلق به طبقات ( بیشتر همان هفت خاندان ) بوده است و نیازی به واگذاری شاه نبوده ، در حالیکه در ایران اسلامی به دلیل هجوم اقوام مهاجم و از بین رفتن طبقات بومی ، شاهان زمین ها را به عنوان غنایم به کارگزاران خود واگذار می کردند .

3- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند . کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه که در تخت جمشید قرار دارد ، داریوش به نمایندگی از ارتشتاران و موبدان و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که " ایران را از دشمن و دروغ { گناه } و خشکسالی حفظ کند " - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره کشور می پرداختند..

4- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که بخواهد می دهد و از هر که بخواهد باز پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر بازخواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .  

5-البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم .. بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی و ایرانی به وجود نیاید و نکته جالب دیگر اینکه در ایران باستان چون معمولا ایرانی ها در راس کشور بودند ما با مقام وزارت قوی مواجه نیستیم ( به استثنای بزرگمهر ) و قدرت در دست شاهان ایرانی است و حاکم حکیم همان شاه فرزانه است . در حالیکه پس از اسلام منصب وزارت به دلیل عدم آشنایی شاهان مهاجم بسیار اهمیت می یابد و وزیر فرزانه جای شاه فرزانه را می گیرد و وزرای بزرگی چون خواجه نظام الملک ، خواجه رشیدالدین فضل الله و... ظهور می کنند که سر رشته اداره کشور در اختیار این وزیران است نه شاهان مهاجم . 

6-باید توجه داشت در دوره حکومتهای پس از اسلام نیز تا روی کارآمدن صفویه اکثرا دولتی نیرومند و فراگیر شکل نگرفت و این به دلیل تنوع اقلیمی ایران بوده است . مثلا علویان و آل زیار در طبرستان ، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان ، صفاریان در سیستان و... به هر روی تنوع اقلیم درونی ایران اقتضای حکومت مقتدر مرکزی دارد تا همه ساکنان اقلیم های مختلف را در زیر چتر واحد آورد و در برابر حرکتهای گریز از مرکز اقوام و قبایل بایستد .

نتیجه سخن :

مجددا خلاصه می گوییم که معتقدیم برای شناخت ویژگی های جامعه شناسی تاریخی ایران لحاظ سه عامل مهم است : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

در هر حال می گوییم که اولا : ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی خاص آن و نیز تهاجمات متوالی به ایران باید جستجو کرد. ایران کشوری در چهار راه حوادث عالم بوده است و محل عبور اقوام و ملل مهاجم و مهاجر بوده است .

در پایان این مطلب را اضافه می کنیم که ایران کشوری است که دارای 11 اقلیم از 13 اقلیم شناخته شده جهان می باشد . پس طبیعی است که اقوام مختلف در آن به طور مستقل و تقریبا بی نیاز از یکدیگر زندگی کنند و دارای نیروی گریز از مرکز قوی باشند . پس نیاز است که همواره یک حکومت مقتدر مرکزی وجود داشته باشد که این اقوام و طوایف را کنار هم جمع کند ( این مساله تنوع اقلیم درونی ایران بسیار مهم تر و به مراتب تاثیر گذار تر از مساله کمبود آب و نیاز به دخالت دولت در آب یابی و  آبیاری است ).    به هر ترتیب باید توجه داشت که حکومت مرکزی مقتدر سرشت و سرنوشت ایران است و اگر روزی قدرت مقتدر مرکزی دچار ضعف شود ایران یا از بیرون دستخوش هجمه و حمله خواهد شد و یا از درون از هم خواهد پاشید و یا دچار آشوب شدید داخلی می شود که تجربه نشان داده احتمال خطر دومی بیشتر است ؛ برای مثال :  وضعیت آشفته ایران در دوره احمد شاه دموکرات و یا اوضاع بحرانی کشور در برهه 1320 تا 1332 و نیز آشفتگی احوال ایران عزیز در دوره کوتاه ابتدای انقلاب ؛ که در هر سه برهه تاریخی در هر گوشه ای از کشور فرد یا گروهی علم طغیان علیه حاکمیت مرکزی برداشت نشانگر این مساله است  . بنابراین باید همواره حکومت مرکزی قوی و البته کارآمد و دلسوز و صالح و کاربلد سرکار باشد تا ایران ، ایران بماند ورنه مطرح کردن مسایلی چون فئودالیسم و دموکراسی از نوع غربی یا از این دست مسایل برای اداره کشور ایران ، زهر مهلکی است که عامل ضعف و تنش و در نهایت تجزیه و تحقیر کشور خواهد بود که ان شاءالله هیچ گاه رخ نخواهد داد . باید بدانیم که هر کشوری برای پیشرفت خود باید با لحاظ کردن ویژگی های جغرافیایی و جامعه شناسی تاریخی و مردم شناسی و حتی اسطوره شناسی و مذهبی و... به الگوی درونی برای پیشرفت دست یابد و راه پیشرفت لزوما از دموکراسی غربی نمی گذرد ، برای مثال می بینیم کشوری مثل چین بدون دموکراسی غربی به پیشرفت و قدرت شایان و روزافزونی دست یافته است . به هر روی امیدواریم ما نیز به چنین الگویی دست یابیم .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : کیخسرو یاسین پور
تاریخ : جمعه 16 آذر 1403

 

 

بسمه تعالی

 

37-مقدمه ای مختصر در مبانی روانشناسی عارفانه

رضا مهریزی

 

صدر سخن :

بحث اسلامی کردن علوم یا به تعبیری  چه بسا گویاتر و کمتر حساسیت برانگیز ، بومی کردن و متناسب با فرهنگ و تمدن خود کردن علوم ، به ویژه علوم انسانی ، سالیانی است که توسط متفکران مسلمان مطرح شده است ...
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به فلسفه روانشناسی عارفانه مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.

تقسیم بندی علوم :

باید توجه داشت که ایجاد نمایی که ذاتی انسان است ، در دو ساحت صورت می بندد : یكی اقلیم موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم موجودیت درون ذات . توضیح آنکه از آنجا که انسان یا گیومردم دانا و دارای همه اسمای الهی است  ( وَعَلَّمَ آدَمَ الاسماء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) بنابراین به تبع خداوندگار دو اسم اصلی دارد ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) این دو اسم ، اسم جلالی و اسم اکرامی یا جمالی است (  از آنجا که بسیاری از متفکران مسلمان از اکرام با عنوان جمال نیز یاد کرده اند که ما در اینجا نیز تعبیر جمال را به کار می گیریم ) . در اینجا باید توجه داشت که از آنجا که ابتدا اسم جلالی در آیه ذکر شده آن اسم مقدم و اصلی است ، که این اسم جلالی موجب اختفای خدا می گردد ، در حالیکه اسم جمالی موجب ظهور خدا می شود . بنابراین می شود گفت که اسم جلالی اسم اصلی و طغیانگر و مذنب است که یاد خدا را عدم یا کم می سازد و اسم جمالی كه اسم تبعی و توبه گر و مذعن است که یاد خدا را بسیار می سازد  . ( دلیل دیگری که اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که گیو مردمی از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد ِ نمایی در اقلیم درون ذات می شود و همچنین دلیل آنکه اسم جلالی را اسم طاغی و مذنب می نامیم این است که ذات آدمی ، بیشتر پلید و پلشت و کثیف است و خود پرستی و منفعت دوستی و شهوت مستی در وی غلبه دارد. و لذا هر ایجاد نمایی که او در اقلیم برون ذات کند بیشتر در حکم طغیان و ذنب محسوب می شود ).

باید دانست که انسان یا گیومردمی از گاهی که در ددگاه و بدگاه هستی هبوط می کند ابتدا نا خودآگاهانه برای حفظ خویش از آسیب ها و گزندهای دیگران و امکان یافتن برای ادامه حیاتش و سپس خودآگاهانه و ارادی برای امتداد و امتیاز و تشخص وجود خاص خودش ، ایجاد نمایی را می کَنَد و در واقع ایجاد نمایی ذاتی اوست ؛ گیو مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی و طاغی و مذنب است ، در اقلیم موجودیت برون ذات ایجاد را می نماید.  باید توجه داشت ایجاد نمایی گیو مردمی در اقلیم برون ذات ، صرفا در ارتباط با اقلیم گیو مردمی و اقلیم موجودیت محض صورت می گیرد و نه در ارتباط با اقلیم وجودیت محض ؛ چرا که اقلیم وجودیت محض از آنجا که موجود نیست ، هیچ ایجادی را نمی پذیرد.

ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض در سه طور صورت می گیرد که عبارتند از  : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با جماد یا طبیعت مرده یا علوم فیزیکی .2. ایجاد نمایی در ارتباط با نبات و حیوان یا طبیعت زنده یا علوم زیستی . 3 . ایجاد نمایی سوم که در تمام موجودیت محض شکل می گیرد ؛ در راستایِ ایجاد نمودن ِ ایجاد نمایان می باشد یا همان علوم فناورانه .

باید دقت داشت که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ، از رهگذر نشانه های آن سه طور است و قطعی است . به دیگر بیان ارتباط ایجاد نما با ایجاد پذیر یا من با متن  یا وارد با مورد یا نام با نامه در اقلیم موجودیت محض از طریق نشانه های هر سه طور آنست که این ایجادنمایی قطعی است و بنابراین نام آن می شود : " نشانه قطعی عینی " که آن یکسر ، اختصاص به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام دارد .

ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم گیو مردمی در سه طور صورت می بندد  : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با فرد : که اوج آن ارتکابات زناشویی و جنسی است . 2.  ایجاد نمایی در ارتباط با جمع : که یا به نسبت جامعه است که در چارچوب دسته یا طبقه صورت می گیرد که تنظیم گر آن دولت است و یا به نسبت جهان است که در چارچوب تمدن صورت می گیرد.3. ایجاد نمایی سوم و نهایی که مسئولیت تنظیم ایجادنمایی در دو طور سابق ، یا تمام اقلیم گیو مردمی را ، بر عهده دارد ،  علوم انسانی است .

البته ایجاد نمایی سومی نیز توسط گیو مردم صورت می بندد که هم در ارتباط با اقلیم گیومردمی است و هم در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ؛ که در دو طور است : 1. فلسفه . 2. هنر  .

ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم گیومردمی و نیز دو طور فلسفه و هنر ، از رهگذر اشاره های آن پنج طور است و ظنی است و اِخباری و خبر ده است که این اشاره های ظنی که رابط میان ایجاد نما و ایجاد پذیر یا من و متن یا وارد و مورد یا نام و نامه است پنج گروه می باشند : 1-اشاره ظنی اِخباری تصویری : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است و البته کمی هم متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .2-اشاره ظنی اِخباری تشبهی: که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد  است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام  .3-اشاره ظنی اِخباری نمادین: که سهم ایجاد پذیر و ایجاد نما تقریبا مساوی است . 4-اشاره  ظنی اِخباری تفسیری : که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه  است .5-اشاره ظنی اِخباری تاویلی : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و کمی هم متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است  . 

توجه داشته باشیم که طور های هشتگانه بالا هر کدام منطق خاص خود را دارد ؛ که این منطق الطور مغربی ، شامل : الف) دستان ، ب ) زبان ، ج ) اخلاق ، د ) باتلاق ِ ویژه هر طور است .( هر طور ، دستان یا ترفند یا شگرد خاص خود و نیز زبان و بیان ویژه خود و همچنین اخلاق و ادب مخصوص به خود و البته باتلاق مشغول کننده و فرو برنده و دام دامن گیر خاص خود را دارد ولی این منطق ها لزوما متضاد و یا مخالف یکدیگر نیستند بلکه بنا به اقتضای طوریت طور تفاوت دارند ) .

در اینجا توجه به این نکته اهمیت دارد که درست است که گیو مردمی  در طور هایی ایجاد نمایی می کند اما پس از ایجاد نمایی ، که وجه وجودیت گیومردمیست  ، وی از آنچه ایجاد نموده ، ایجاد می پذیرد که وجه موجودیت اوست و البته این ایجاد پذیری در چندی و چونی ایجاد نمایی های بعدی وی تاثیر بسزا دارد.  البته بیشترین ایجاد پذیری را در ارتباط با اقلیم برون ذات از فناوری و در ارتباط با اقلیم گیو مردمی از علوم انسانی و در بخش سوم از فلسفه دریافت می کند .( باید توجه داشت ایجاد پذیری در ساحت ذهن گیومردمی اتفاق می افتد که خود جزو اقلیم برون ذات شمرده می شود و با اقلیم درون ذات ، متفاوت است ).

البته گیو مردمی با اسم جمالیش که اسمی تبعی و تائب و مذعن است ، در اقلیم درون ذات ایجاد می نماید . اقلیم موجودیت درون ذات ، شامل سه طیر می شود که عبارتند از : ایمان و پرهیزگاری و انوشگی که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم درون ذات به واسطه آیه هاست و این ایجادنمایی اِنشایی و آفریننده است اِنشایی و آفرینندگی آن بسته به ویژگی ها و خصایص هبوطگاهِ ایجاد نما و نیز ژرفا و عمق ایجاد نمایی که گیومردمی در اقلیم درون ذاتش می کند و همچنین بستگی به چگونگی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات  توسط ایجاد نما دارد و این تفاوت را دارد که بر خلاف طورهای هشتگانه که از بیرون اِخبار می کند در این طیر بنا بر حدثی که از بیرون دارد در درون اِنشاء و آفریده می گردد . و بنابراین می شود :  آیه حدثی ( از بیرون ) و اِنشایی ( در درون نهاد انسان یا گیو مردمی )..

روانشناسی که موضوع این جستار است جزو ایجاد نمایی های مردمی در قبال مردمی است .

اصل سخن :

1-بیان کردیم که انسان دو اقلیم دارد : یكی اقلیم اصلی یعنی موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم تبعی یعنی موجودیت درون ذات . توضیح آنكه از آنجا كه انسان مظهر تمام کلمات و اسماءخدا اعم از جلالی و جمالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) پس دو اسم دارد : اسم جلالی كه اسم اولی است و با آن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و اسم جمالی كه اسم دومی  است و با آن در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی می کند . ( دلیل آنکه اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که انسان از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می شود ).

2-درانسان یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی  است . ( اراده انسان  برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده انسان ؛ که این اراده آنچه به ایجاد نماییش معطوف شده است را  ابتدا در خیل خیال متخیل می سازد و آنگاه بروز می دهد ).

به هر روی اراده ایجاد نمایی در دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد افکنی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ) بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسانی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله منحصر به فرد خویش " یاد کرد.. ( شاید بتوان از این امر با عبارت " اراده موافقت با دیگران در عین مغایرت با ایشان " نیز یاد کرد ). باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسماء جلالی است و یا مظهر اسماء جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر و جزیی وجود دارد .

 بنابراین همه انسان ها بی استثنا مظاهر اسمای خدا هستند و بی تردید همه بر سبیل هدایت گام می زنند و لاجرم همگی محترم اند. جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛  یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر  اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند . فقط عده ای هدایت یافته ترند ( اهدی سبیلا ) و به نظر می رسد آن هدایت یافته تر ها کسانی اند که می توانند از تحت تحمیلات هبوطگاهشان فراتر روند و به خودآگاهی و خود شکوفایی و خودگری کامل برسند و حتی المقدور در دیگر اقلیم نیز ایجاد افکنی کنند تا تمام استعدادهای درون ذات و برون ذات خود را به فعلیت برساند و مظهر اسم اعظم خدا گردد  .

3- در روانشناسی عارفانه هر انسان به طور کلی یا مظهر اسم جلالی است که در این صورت در اقلیم برون ذات ایجاد افکنی می کند و یا مظهر اسم جمالی است که بدین ترتیب در اقلیم درون ذات ایجاد افکنی می کند . و البته تحت این دو اسم کلی بی نهایت کلمه جزیی و فرعی و کوچک تر وجود دارند که همه کلام خدایند و محترمند و باید به رسمیت شناخته شوند .

قُلْ‌ لَوْ کَانَ‌ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ‌ رَبِّي‌ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ‌ أَنْ‌ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ‌ رَبِّي‌ وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ‌ مَدَداً

بگو: «اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مى‌يابد، هر چند نظيرش را به مدد {آن‌} بياوريم . آیه 109 سوره کهف ».

4-روانشناسی عارفانه بیشتر انرژی و نیروی خود را تحت شکوفا کردن و به فعلیت حداکثری رساندن شاکله خاص هر انسان که خود مظهر اسمی و کلمه ای از خداست می کند ولی در عین حال می کوشد از شکوفا ساختن اسم مقابل نیز غفلت نکند . ( درست است که هر انسان مظهر یک اسم است . اما این مظهر یک اسم بودن یعنی خصایص یک اسم در او غالب است ولی در همه انسانها ، اسم دیگر ، چه جلالی و چه جمالی وجود دارد  ؛ بنابراین روانشناسی عارفانه می کوشد تا شاکله ای که مظهر اسم جلالی است بهر ه ای از اسم جمالی هم ببرد و نیز سعی می کند تا شاکله ای که مظهر اسم جمالی است از اسم جلالی نیز بی نصیب نماند چرا که بر این باور است که بدین ترتیب است که انسان می تواند به افق مبین برسد و مظهر اسم اعظم خدا گردد .

5-روانشناسی عارفانه گرچه به دنبال شکوفا کردن شاکله خاص و منحصر به فرد گیو مردم است ؛ اما این به معنای تسلیم شدن دربرابر خواسته های خلاف اخلاق آدمی ( اخلاق مشترک در ادیان ) نیست و در برابر آن می ایستد و به هیچ وجه آن را به رسمیت نمی شناسد . برای مثال خواسته هایی مثل میل به همجنسگرایی و ازدواج با حیوانات و زنای با محارم و از این دست اموری که خلاف اخلاق بودن آنان مورد اتفاق تمامی ادیان است از نظر روانشناسی عارفانه به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و لذا می کوشد آنها را درمان کند ( در اینجا روانشناسی عارفانه چهره ای انتقادی و اصلاحی به خود می گیرد و به اخلاق نزدیک می شود و به هیچ وجه نزدیکی به اخلاق و داشتن وجهه انتقادی و اصلاحی را عار و ننگ نمی داند چرا که اگر در برابر همه خواسته های انسان تسلیم شود بزرگترین خیانت به انسانیت می باشد ).

6-بر اساس نکته محوری روانشناسی عارفانه یعنی اینکه هر انسان شاکله ای دارد که آن شاکله مظهر اسم و کلمه ای از خداست که یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات را دارد ( جلالی ) و یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات را دارد ( جمالی ) و بنابراین رسالت هر انسان این است که شاکله خاص خودش را به حداکثر شکوفایی برساند و البته بر اوست که از اقلیم مقابل نیز غفلت نکند و بکوشد در آن اقلیم نیز تا جایی که توان دارد ، ایجاد نمایی کند .

7-بیان شد که از منظر روانشناسی عارفانه هر انسانی مظهر یکی از دو اسم و سایه یکی از بی نهایت کلمه حق است و بنابراین محترم می باشد ولی باید بکوشد تا مظهر اسم مقابل نیز قرار گیرد تا به افق اعلا رسد و مظهر اسم اعظم حق گردد .

اما مطلب مهمی وجود دارد و آن اینکه یکی از دلایل آشفتگی های روانی و اختلالات رفتاری انسان " تداخل و تعارض اسما " است  . یعنی فردی که مظهر اسم جلالی است اگر بخواهد مظهر اسم جمالی نیز شود امکان تداخل و تعارض اسما برایش وجود دارد و این خود موجب نوعی جنون دستوری می شود . همچنین فردی که مثلا مظهر اسم جمالی است اگر در جامعه ای هبوط کند که مظهر اسم جلالی است این خود می تواند موجب اختلالات و تعارضاتی برای وی شود و لذا ناخودآگاهش وی را برای نجات از این تعارض به جنون دستوری ، فرمان دهد .  لذا یکی از وظایف روانشناس عارفانه تقویت اراده ، که مهمترین نیروی وجودی انسان است ، می باشد و نیز مرز بندی کردن ساحتهای دو اسم جلالی و جمالی است تا فرد دچار تعارض و اختلال یا جنون دستوری نگردد .

 

8-روانشناسی عارفانه هم از نظرات یونگ تاثیر پذیرفته ( یونگ انسانها را برون گرا و درون گرا می داند و روانشناسی عارفانه مظهر اسم جلالی و جمالی ) و هم شباهتی از اندیشه مارکوزه دارد ( مارکوزه سخن  از انسان تک ساحتی می گوید و روانشناسی عارفانه هم مخالف انسان تک اقلیمی است ) و البته بیش از آنها به روانشناسی انسان گرای غربی نزدیکی دارد و از آن متاثر است چرا که هر دو در پی به حداکثر رساندن شکوفایی شاکله منحصر به فرد هر شخص انسانی هستند با این تفاوت که در روانشناسی انسان گرای غربی خبری از خدا نیست در حالیکه روانشناسی عارفانه شاکله هر انسان را اسمی از دو اسم اصلی خدا ( جلالی و جمالی ) و کلمه ای از بی نهایت کلمات خدا  ، که در ذیل آن دو اسم اصلی قرار دارند ، می داند که خداوند رسالت خودشکوفایی و خود گری را بر عهده او نهاده است و نیز بر عهده او نهاده تا حتی المقدور مظهر اسم مقابل نیز گردد و بدین ترتیب مظهر اسم اعظم خدا شود و از این رهگذر ضمن شکوفایی به جامعیت نیز رسد و اگرچه انسان به دلیل روح کمال گرایش نیاز دارد که همیشه در زندگی به مشکل و مساله برخورد نماید و این طور نیست که بتواند همیشه در نهایت آسایش و آرامش باشد .

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

38-نگاهی کوتاه و گذرا به سه اسطوره ایرانی

نویسنده :

رضا مهریزی

 

 

الف ) اسطوره رفتن کیکاووس به آسمان :

ابتدا در اینجا خلاصه ای از داستان پرواز کیکاووس به آسمان را به نقل ویکی پدیا می آوریم  : کیکاووس همچون فریدونو جمشیدبی‌مرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم (آئیشما) را به یاری می‌گیرند و او را می‌فریبند. دیوان کیکاووس را فریب داده و به فرمانروایی هفت کشور مغرورش می‌کنند آنگاه هوس پرواز به آسمان را در دل او زنده می‌کنند. آمدهکیکاووس در اصرار بر پرواز از لجاجت و عناد دست برنداشت تخت خود را بر پای چهار عقاب بست و پرواز کرد تا مرز نور و تاریکی پیش رفت و از همراهان جدا ماند. در آسمان‌ها فرّه‌ایزدی از سیمایش پر کشید و از آن جای بلند بر زمین سقوط کرد.

از آن پس عقاب دلاور چهار

 

بیاورد و بر تخت بست استوار

نشست از بر تخت کاووس‌شاه

 

که اهریمن‌اش برده بُد دل ز راه

چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب

 

سوی گوشت کردند هر یک شتاب

ز روی زمین تخت برداشتند

 

ز هامون به ابر اندر افراشتند

بدان حد که شان بود نیرو بجای

 

سوی گوشت کردند آهنگ و رای

نریوسنگ، پیک اهورا مزدا، می‌خواهد او را بکـُشد که ناگاه، فره‌وشی کیخسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در می‌رسد و به او می‌گوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من به وجود خواهم آمد. پس بدین طریق کیکاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.

شنیدم که کاووس شد بر فلک

 

همی رفت تا بر رسد بر مَلک

دگر گفت از آن رفت بر آسمان

 

که تا جنگ سازد به تیر و کمان

ز هر گونه‌ای هست آواز این

 

نداند بجز پـُر خرد راز این

پریدند بسیار و ماندند باز

 

چنین باشد آنکس که گیردش آز

چو مرغ پرّنده نیرو نماند

 

غمی گشت و پرها به خوی در نشاند

نگونسار گشتند ز ابر سیاه

 

کشان بر زمین از هوا تخت شاه

سوی بیشه شهر چین آمدند

 

به آمل به روی زمین آمدند

نکردش تباه از شگفتی جهان

 

همی بودنی داشت اندر نهان

اما نظر ما درباره این اسطوره این است که در تفکر ستنی گیومردم خدابنده بود ، نه خدا ماننده و سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، این است که کیکاووس با خفت و خواری بر زمین می افتد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بال‌هایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم  توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بال‌های مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی ترس و واهمه و حذر داشته است .

اما در تفکر مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدامانندگی منهای خدابندگی ). اما  در تفکری که بدان قایلیم بشر باید هم خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده . اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!

به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که گیو مردم ( گیو برگرفته از ابتدای نام کیومرث به معنای زنده است و مردم نیز علاوه بر اینکه به خود معنای امروزی مردم دلالت دارد به معنای میرا و مردنی هم اخذ شده است ).  تا بی نهایت و در بی نهایت ایجاد نماید ، البته ایجادنمایی آزرمانه ، تا به تبع آن خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن و ماندن  ،  چاره ای نیست جز اینکه علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت  ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و گیو مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید جز در واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی .

 

ب ) اسطوره زروان

در اسطوره زروان ، یکی از اساطیر ایرانی ، آمده است که :  پيش از آنکه آفرينش شود، قبل از آنکه آسمان و زمين و هيچ مخلوقي موجود باشد  ، در بسيط هستي وجودي حقيقي موجود بود که زروآن نام داشت. وي مدت هزار سال عبادت کرد و قرباني داد تا از او فرزندي به نام  اورمزد متولد شود تا به وسیله او آسمان و آنچه که در آنهاست بيافريند.   چون هزار سال بدين طريق سپري شد و از عبادتش و قربانیش نتیجه ای حاصل نشد ، در دلش انديشه ي شک راه يافت و تردید کرد که آيا  اين قرباني و عبادت فایده ای خواهد داشت یا نه ؟ و آیا این همه رنج و عبادت به ثمر خواهد رسيد يا نه ، و آیا من داراي فرزندي به نام اورمزد خواهم شد یا نه ؟   هنگامي که اين شک در ذهنش گذشت  ، اورمزد و اهریمن را آبستن شد .  اهريمن از شک و گناه زروان و اهرمزد از عبادت و قربانی زروان پديد آمد . زروان با خود عهد کرد که حکومت جهان را به پسری که اول به دنیا بیاید بسپارد. اورمزد که دارای دانش و  بینش بود از موضوع اطلاع یافت و به برادر خود خبر داد آنگاه اهریمن رحم زروان را پاره کرد و از آن بیرون آمد و گفت من آن پسری هستم که چشم به راه او بودی ولی زروان اندوهگین شد بعد که اورمزد به دنیا آمد او خوشحال شد و گفت این همان فرزندی است که چشم به راهش بودم اما بر اساس قولی که داده بود سلطنت جهان را به مدت نه هزار سال به اهریمن واگذار کرد با اطمینان به اینکه در پیکاری که در پایان جهان میان دو همزاد رخ خواهد داد اورمزد پیروز نهایی خواهد بود و بدین صورت کل آفرینش در دوازده هزار سال صورت خواهد بست».

آنچه غرض ما از نقل این اسطوره بود این است که اساسا شک و تردید ، که از مصادیق گناه است ، موتور حرکت و تطور و خروج از خود است . ( اساطیر آفرینش گاهی مطالب بی بدیلی ارائه می دهند ) و  البته این تجربه ای است که خود نیز بارها داشته ام .

نفس گناه موجب می شود که مردم  تشخص ، فردیت و هستی ای سوا و  مجزا از خداوند بیابند و شکل و شیوه گناه ( و البته شکل و شیوه توبه ) نیز موجب می شود گیومردم از یکدیگر ممتاز و متشخص گردند .

در واقع این گناه دنیاداران است که موجب حرکت و جنبش و جوش و خروش و پیشرفت و نشاط و رونق و خوشی می شود . ( البته هر گناهکاری به شیوه خاص خودش گناه می کند و این شیوه ای است که موجب تشخص مردم  می شود و خواهیم گفت که بنیادی ترین نیاز گیو مردم " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص" است) گرچه باید اذعان کرد که درست است که گناه موجب جوش و خروش و خوشی می شود اما در عین حال از عوارض این جوش و خروش ، اضطراب و دلشوره و ناآرامی درونی نیز هست . زیرا اساسا حرکت و رفتن به سوی ناشناخته ها و ناکجاآبادها ، ناخودآگاه مردم را دچار تشویش و دل نگرانی و واهمه نسبت به آنچه رخ خواهد داد می کند ؛ از این روست که مردم برای التیام و تشفی تشویش گناه به انواع مخدرات و مسکرات طبیعی و مصنوعی دست می زنند. در حالیکه بی گناهی درست است که این عیب را دارد که موجب سکون و سکوت و ایستایی و رکود و رخوت و کندی و خمودی است اما این هنر را نیز دارد که موجب آرامش و سکینه و طمانینه نیز می باشد. در واقع گناه  و طغیان گری در برابر خدا که ناشی از عقل سرخ مستکبر و خواسته پرست گیومردم است ؛ موجب ایجاد نمایی در اقلیم موجودیت برون گوهر و آبادی اقتصادی می شود . به همین جهت است که در حدیث قدسی آمده : « انی جعلت معصیه بنی آدم سببا لعماره الدنیا : به درستی که من گناه آدمیان را موجب عمران و آبادانی زمین قرار دادم  » . ( این حدیثی است که ملاصدرا در  کتاب اسفارش روایت کرده است و ما به واسطه منبعی دیگر نقل می کنیم ) البته واقعیت جهان هم آن حدیث قدسی و این آیات را تایید می کند چرا که دنیا تاکنون هر چه جلو آمده و پیشرفت کرده مرهون گناه است .

به هر روی آنچه از اسطوره زروان دستگیرمان می شود این است که طغیان و گناه مقدمه حرکت و پویندگی در اقلیم برون گوهر آدمی است و البته آدمی برای اینکه انسان بماند و شیطان نشود لازم است توبه هم بکند و در اقلیم درون گوهر هم به ایجاد نمایی بپردازد و از این راه جاودانگی را برای خویش تضمین کند.

 

ج ) اسطوره دختر و کرم هفتواد

خلاصه داستان دختر و کرم هفتواد بنا به نقل ویکی پدیا چنین است : « در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان- کجاران نام قدیمی بماست) در نزدیکی قلعه دختر کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخره‌ای نخ ریسی می‌کردند. در این شهر مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت (به علت اینکه فرزند دختر نزدشان اهمیتی نداشت، به خاطر هفت پسرش هفتواد نام گرفته بود). روزی دختر هفتواد زیر درخت سیب سیبی افتاده پیدا کرد، آن را برداشت و مشغول خوردنش شد که ناگهان کرمی درون سیب دید. دختر کرم را با انگشت برداشت و درون دوکی گذاشت و تصمیم گرفت از آن نگهداری کند به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم می‌داد و کار بسیار می‌کرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد. هفتواد و فرزندانش به پشتوانه ثروتی که از قبل کرم به دست آوردند، توانستند سربازانی استخدام کرده و در مقابل حاکمی که به طمع گرفتن مالیات سروقت شان آمده بود، ایستادگی کنند. کار به جایی رسید که در مقابل هفتواد و پسرانش کسی را یارای ایستادن نبود. هفتواد در ادامه دژی بزرگ - که شاید اشاره به همان قلعه دختر باشد- در کوه ساختند و کرم را که دیگر به شکل غول آسایی بزرگ شده بود، به حوض آبی درون قلعه منتقل کردند و به خاطر شهرت این کرم نام کجاران به کرمان تغییر کرد . تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم و نگهبانانش چیره شود. اردشیر دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از ارزیز (قلع) داغ به نام شیر و برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن ارزیز مذاب ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر در ادامه هفتواد و پسرانش را که برای نجات کرم آمده بودند، بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند. پس از آن اردشیر پایتخت را به کرمان برد و قلعه و آتشکده ای در کرمان بنا کرد (امروزه آثار قلعه ای به نام قلعه اردشیردر نزدیکی قلعه دختر کرمان وجود دارد.) سپس سپاهی به کرمان فرستاد و افرادی را برای حکم رانی بر کرمان گماشت ».

اما نظر ما درباره اسطوره دختر و کرم هفتواد این است که اگرچه هفتواد و پسرانش به اتکای کار دختراشان به ثروت و حشمت و قدرت رسیدند اما سرانجام این ماجرا جز نابودی خودشان نبود و در واقع خشنودی و اتکای آنان به زنان ، زودگذر بود و نهایتا  نابودی و هلاکت ایشان را موجب شد .

به هر روی سرانجام اتکا به کار زنان و دختران و مجال و فرصت و عرصه دادن به ایشان جز نابودی و بر باد رفتن مردان نیست و چه بسا این بتواند درسی باشد برای مردان مدرن که بر دوش زنانشان سوار می شوند و به آنها مجال واسع می دهند که آنان ولنگارانه هر کاری خواستند بکنند ( کرم را می توان نمادی از آلت رجولیت مرد نیز دانست که با اتکای آن دختر آن قدر حشمت می یابد )  و مردان مدرن این را نشانه روشنفکری و تمدن خود می دانند و به همین دلیل است که دوران مدرن را دوران استیلای زن و زر و ابزار هم می گویند ولی این فرصت دادن به زنان سرانجامی ندارد جز نابودی مردان. چنانکه هلن فیشر نویسنده فمنیست کتاب جنس اول ، معتقد است که دوران مردان به سر آمده و از این به بعد زنان هستند که جنس اول هستند و مردان در حاشیه و در مرتبه نازل تری از زنان قرار خواهند گرفت .

 

 

 

بسمه تعالی

39-تاملی در نقش تاریخی رشته کوه زاگرس در پاسداشت هویت مردم ایران

رضا مهریزی

 

 

 

چکیده:

در این نوشتار ، نگارنده می‌کوشد به اجمال از نقشی که رشته‌کوه زاگرس در طول تاریخ ایران در پاسداشت هویت مردم ایران داشته ، سخن بگوید.

نگارنده معتقد است سلسله جبال زاگرس در صیانت قوم ماد، به عنوان یک قوم آریایی، در برابر حملات آشوریان نقش مهمی داشته است، همچنین بیان می‌کند که به اتکای این سلسله جبال بوده است که مزاحمت‌های جدّی در سر راه اسکندر شکل می‌گیرد و نیز وجود رشته کوه زاگرس در مرزهای غربی فلات ایران را یکی از مهمترین عوامل مؤثر در جلوگیری از گسترش عربیّت در فلات ایران تلقی می‌کند، نگارنده در طول مقاله برای مدعای خود، شواهد متعددی نیز ارائه می‌دهد.

- کلید واژه‌ها:

«رشته کوه زاگرس، هویّت مردم، تاریخ ایران، تهاجمات»

- مقدمه و طرح مساله :

- پدیده‌های جغرافیایی را می‌توان یکی از مهمترین عواملی دانست که نقش تاثیرگزاری در زندگی بشر از آغاز تاکنون داشته اند اگرچه از میزان تاثیرگزاری آنها با گذشت زمان و پیشرفت تکنولوژی کاسته شده اما همچنان کم و بیش قدرت تاثیر گزاری خود را حفظ کرده اند.

در گذشته ، تاثیرگزاری عارضه‌های جغرافیایی و نقش آنها در زندگی انسان آن روزگاران بسیار با اهمیّت بوده است. نقشی که رودها دربه وجودآمدن کشاورزی و به تبع آن تمدن بشری داشته‌اند، نقشی که دریاها در جدایی انداختن میان سرزمین‌ها و مردمان ساکن در آنها و نیز شیوه معیشت ساحل‌نشینان داشته‌اند و نیز نقشی که کوهها در شیوه معیشت اهالیشان داشتند ، غیرقابل انکار است . و البته کوه‌ها نقش بسیار مهم دیگری عهده‌دار بودند و آن حفاظت و صیانت از ساکنان و پناه‌گرفتگان در آنهاست؛ رشته‌کوه‌ها چونان سدی محکم و دژی استوار، جان و مال پناهندگان به خود را صیانت می‌کردند.

رشته‌کوه‌های بزرگ در کنار حفظ جان و مال مردمان نقشی پررنگ در حفظ فرهنگ و هویّت ملل و اقوام داشته اند . زیرا با ممانعت از هجوم‌های دیگر اقوام هویت قومیتی را حفظ می کردند .

در ایران نیز رشته‌کوهها این نقش را بر عهده داشته‌اند که ما در ادامه به نقش رشته‌کوه زاگرس در پاسداشت هویت مردم ایران به اجمال می‌پردازیم.

- بحث اصلی :

در فلات ایران عوارض طبیعی و پدیده‌های جغرافیایی متعدد و متنوعی وجود دارد.

در میان این عوارض و پدیده‌ها، کوه‌ها نقش حایز اهمیتی دارند و در میان کوهها نیز، رشته‌کوهی وجود دارد که به اعتقاد ما مهمترین رشته‌کوه ایران است و آن زاگرس است« در سراسر غرب ایران سلسله جبال عظیم و جسیم دیوارمانندی به صورت موازی از رشته‌های طاقدیسی کشیده شده که از کوه‌های آذربایجان در شمال‌غربی ایران شروع و به طرف جنوب و جنوب‌شرقی تا سلسله جبال مکران در بلوچستان امتداد می‌یابد این سلسله‌جبال زاگرس و متفرّعات آنرا تشکیل می‌دهد». (بدیعی،‌ ۴۹:۱۳۶۲) این سلسله جبال بزرگ و رفیع به دلیل ویژگیهای خاصی که دارد کار عبور و مرور را دچار اختلال می‌کند. « قلل وارتفاعات بلند سلسله جبال زاگرس دارای دامنه‌های پرشیب و دره‌های عمیق و گلوگاههای بسیار تنگ هستند. فرسایش شدید، بریدگیهای و برجستگیهای ناموزون در آنها به وجود آورده تا جایی که نه تنها قسمت عمده نواحی مرکزی جبال زاگرس عملاً قابل عبور ومرور نیست، بلکه غالب این سلسله جبال به عرض تقریبی متوسط ۲۰۰ کیلومتر روی هم‌رفته صعب‌العبور می‌باشند». ( فرجی و دیگران، ۱۴و۱۵: ۱۳۶۶) این دیوار سنگی مهیب، چونان سربازی وفادار از زمان حضور آریایی‌ها در نجد ایران وظیفه پاسداشت و نگهداری از آنان و هویّت و فرهنگ آنان را برعهده داشته است. در زمان مادها، در حالیکه آشوریان که قومی سلحشور و جنگاور بودند و مرتب در حال قشون‌کشی به اطراف و اکناف سرزمین خود بودند به دلیل وجود همین ارتفاعات زاگرس که میان آنها و مادها حایل بود« تا پایان دوران حکومت آشور ناسیراپال دوم از قلل مرزی زاگرس نگذشته، بر نقاط دوردست داخلی آن نفوذ نمی‌کردند». ( دیاکونوف، ۱۵۴:۱۳۸۳)

اگر چه حتی زمانی هم که پای آشوریان به سرزمین مادها گشوده شد، به هنگام هجوم آنها « بیشتر ساکنان، دهکده‌های خویش را ترک گفته، دام‌ها را بر قُلَل صعب‌الوصول کوه‌ها سوق می‌دادند و دشمن علی‌الرسم جسارت نمی‌کرد، ایشان را تعاقب کند». ( دیاکونوف، ۱۵۰:۱۳۸۳)

و البته شاید یکی از دلایل اینکه مادها در برابر آشوریان بیش از اقوام دیگر، مقاومت و نیز عصیان می‌کردند، وجود همین ارتفاعات صعب‌العبور باشد.« اگر قول سالنامه‌های آشور را باور کنیم، هیچیک از اقوام تابع دولت آنان در اندازه مادها، عصیان و طغیان نکرده‌اند». ( گیرشمن، ۱۳۵:۱۳۸۳) باید توجه داشت که این نقش زاگرس به این دوره محدود نمی‌شود بلکه در دوره‌های بعد هم ادامه می‌یابد.

در اواخر دوره تمدن هخامنشی و به هنگام هجوم اسکندر، پس از آنکه اسکندر در چندین نبرد ارتش ایران را شکست داد رهسپار مرکز حکومت هخامنشی شد« مقصد بعدی او پرسپولیس بر فلات بلندی واقع بوده است و برای ورود به آنجا راه هموار و آسانی به نظرش نمی‌رسید. کارشناسان نظامی در این‌باره اتفاق‌نظر دارند، که اکثر تاریخ‌نویسان، سختی‌های طاقت‌فرسا را که از شوش تا پرسپولیس در سر راه اسکندر بود چنانکه باید و شاید حائز اهمیّت تلّقی نکرده‌اند.

در همان مسیری که رشته‌های جبال در نه تا ده ردیف پی‌درپی با قلّه‌های پوشیده از برف در ارتفاع ۱۴۰۰۰ پا وجود داشت گفته‌اند که گذر از این راه تا پرسپولیس به همان اندازه عبور از کوههای آلپ پرخطر و دشوار بود».(ساویل، ۷۸:۱۳۶۴) و به دلیل وجود همین مسیرهای صعب‌العبور است که« اسکندر جرات نکرد از درون تنگه‌ها پیش بتازد زیرا که در چنان صورتی پشت سر لشگرش در خطر می‌افتاد. آریو بَرزَن که از نبردگاه گوگمل با ۴۰ هزار سوار به این حدود شتافته بود در سمت دیگر همان تنگه باریک انتظار ورود مقدونیها را می‌کشید». (ساویل، ۷۹:۱۳۶۴) از همین رو « اسکندر مجبور شد همان کاری کند که ایرانی‌ها در ترموپیل کردند و بنابراین قسمتی از قشون یونانی از کوره راهها حرکت کرده، پشت سر مدافعین را گرفت و آنها را قلع و قمع نمود؛ این یگانه مدافع مرتّب و صحیحی بود که در این زمان به عمل آمد». ( پیرنیا ، ۱۳۷۸ : ۱۱۶و۱۱۷)

این دفاع، که به قول آقای پیرنیا تنها مدافع مرتب و جدّی ایرانیان بود، در دل کوه‌های زاگرس بزرگ صورت تحقق به خود گرفت و اگر نبود بهری از بداقبالی‌ها و خیانت‌ها، آریوبرزن می‌توانست جلوی اسکندر گجستک را سدّ کند و مانع از حرکت او به سوی قلب ایران شود، ولی متأسفانه چنین اتفاقی رخ نداد.و اسکندر گجستک توانست با همه مرارتها و ملالت ها از زاگرس عبور کند و تخت جمشید را فتح نماید و تمدن ایران هخامنشی که نخستین تمدن بزرگ تاریخ بود ، را نابود کند .

تهاجم بعدی که از جانب غرب ایران و از آن سویِ زاگرس صورت گرفت، هجوم اعراب بود.

اعراب پس از آنکه در سال ۶۳۴ م در جنگ قادسیه ایرانیان را شکست دادند و در سال بعد ، موفق به فتح تیسفون پایتخت ایران ساسانی شدند. چونان رودی خروشان که سرمست از فتح پایتخت ثروتمند ساسانی بود وارد نجد ایران شدند اما با اینکه به دلیل سقوط پایتخت ، که قلب تپنده هر کشوری است ، و نیز به دلیل اوضاع بسیار نابسامان کشور در اواخر عهد ساسانی و ناخرسندی مردم از دین و دولت ساسانی امید مقاومت چندانی نمی رفت ولی با این حال زاگرس بار دیگر وظیفه تاریخی خود را ایفا نمود و فراخور شرایط ، به پشتیبانی ایران و ایرانیان آمد و توانست تا حدودی سد راه اعراب شوند« به سال ۶۳۷ ارتش ایران قریب شش ماه اعراب را در برابر تنگه های زاگرس ( کوه های لرستان) متوقف ساخت . ولی با کشته شدن سردار ایرانی ، ارتش ایران رو به هزیمت نهاد.» ( ماسه ، ۱۳۸۱ : ۲۲۴) همانطور که بیان شد به دلایل فساد گسترده دستگاه حاکمه ساسانی و نارضایتی شدید مردم از آن ، که نمود بارز آن را در قیام مزدکیان می توانیم مشاهده نماییم، دولت ساسانی از هم می پاشد و مردم هم چندان از آن پشتیبانی نمی کنند و البته زاگرس نیز به تبع مردم چندان پشتیبانی از ساسانیان نمی کند.

سرانجام اعراب موفّق می شوند سراسر ایران را فتح نمایند و بیم آن بود که مردم ایران نیز مانند مردم شامات و مصر ودیگر بلاد شمال آفریقا، عرب شوند؛ اما این اتفاق نیفتاد، و شاید ایران تنها کشوری باشد که مستقیماً به دست اعراب فتح شد ولی عرب نشد.

براستی چه دلیل و یا دلایلی برای این مساله بسیار حیاتی وجود داشته است ؟

نگارنده بر آن است که یکی از- دقت شود یکی از- دلایلی که برای این امر- یعنی عرب‌ نشدن ایرانیان- وجود داشت وجود رشته کوه عزیز زاگرس بود که بین نجدایران و اعراب جدایی می‌انداخت، درحالیکه دیگر ممالک، مثل ملتهای شمال آفریقا- البته در کنار سایر مسایل- از داشتن چنین عارضه عظیم جغرافیایی محروم بودند.حتی در مورد خود ایران نیز وضع چنین است یعنی با وجود اینکه شهر تیسفون صدها سال پایتخت شاهان ایرانی و مرکز ثقل فرهنگ و هنر و سیاست ایران بوده است اما به دلیل اینکه این شهر برون از فلات ایران برپا شده بود و رایت حمایت زاگرس بر سر آن سایه نیفکنده بود، به سادگی در عربیّت ذوب شده و عرب می‌شود.

اما این اتفاق برای نواحی مرکزی ایران که زاگرس را پیش روی خود داشتند رخ نمی‌دهد؛ شاید جالب باشد که حتی این اتفاق در مورد جلگه خوزستان نیز به همان منوالی که برای تیسفون و شهرهای پیرامون آن رخ داد، به منصه ظهور می‌رسد یعنی به دلیل آنکه خوزستان حایلی چون زاگرس را در پیشانی خود ندارد، بلکه آن از پشت خوزستان می‌گذرد، همین عامل سبب می‌شود که این جلگه که جایگاه یکی از کهنترین تمدن‌های ایرانی بلکه بشری- تمدن عیلام- است. در فرهنگ و زبان قوم فاتح، ذوب شود، و نتواند هویت تاریخی و ایرانی، خود را حفظ کند.

به هرحال اگر در تهاجمات بزرگی که به ایران شده است کمی درنگ و تامل کنیم متوجه خواهیم شد یورش‌های بزرگی که از جانب غرب به سوی ایران شده است مثل تهاجم یونانی‌ها، تنها حدود ۱۰۰ سال می‌تواند بپاید و یا اعراب حدود۲۰۰ سال می‌توانند سیطره خود را ادامه دهند در حالیکه این مدت‌ها- یونانیان و اعراب مسلمان- هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ نظامی قدرت زیادی دارند، ولیکن عمر چندان درازی ندارند.

اما هجوم‌هایی که توسط زردپوستان نیمه وحشی آسیای میانه از نواحی شرقی به جانب ایران، صورت گرفت با وجود اینکه این زردپوستان، دست کم از نظر فرهنگی بسیار ضعیف‌تر و کم مایه‌تر از یونانیان و اعراب مسلمان بودند، اما موفق می‌شوند بیش از ۵۰۰ سال، بر ایران سیطره یابند.

نگارنده معتقد است که یکی از عواملی که زمینه‌ساز این امر شد عدم وجود عارضه مهم طبیعی- دست کم به اهمیت زاگرس- در شرق ایران بوده است.

ما باید حمله اعراب را آخرین حمله بزرگ به ایران از جبهه غربی تلقی کنیم.

اگر چه تهاجم بزرگ دیگری از آن سوی زاگرس به ایران صورت نگرفت ولی در تهاجمات نسبتا کوچکتر نیز زاگرس از وظیفه خود در پاسداشت هویت مردم ایران کوتاهی نورزید. برای مثال پس از جنگ چالدران و شکست سنگین شاه اسماعیل در این جنگ سلطان عثمانی تبریز که پایتخت شاه اسماعیل بود را فتح می نماید « اما یک هفته بعد در ۱۳ سپتامبر به ناجار به طرف غرب راند چون علی رغم پیروزی آشکار ، نتوانست فرماندهان و افسران خود را قانع سازد تا زمستان را رد تبریز بگذرانند و اگر می خواهند تعقیب شاه را ادامه دهند وارد کوهستان های ایران شوند. در اینجا با وضعیتی مواجه می شویم که صفویان در درگیریهای آتی خود با عثمانیان از آن کمال بهره برداری را کردند ؛ یعنی کشیدگی و طول خطوط ارتباطی ، دشواریهای حمل و نقل و آب و هوای نا مساعد و سخت آناتولی و آذربایجان . آنها پس از جنگ چالدران با هوشیاری از این اوضاع و احوال بهره گرفتند و از جنگی سرنوشت ساز با عثمانیان امتناع کردند و توان و تهاجم خود را در متفرق کردنشان بکار بستند ، با این امید که فرا رسیدن زمستان آنها را مجبور به باز گشت کند» . ( رویمر ، ۱۳۸۷ : ۴۲ )به هر روی زاگرس در طول تاریخ قوم آریایی در سرزمین ایران همواره پشتیبانی قوی و قابل اعتماد برای آنان محسوب می شده است و البته اکنون نیز چنین است .

- نتیجه و سخن پایانی ‌:

در این نوشتار ، به اختصار از نقش تاریخی رشته‌کوه زاگرس در صیانت هویت ایرانی سخن به میان آمد.و البته معتقدیم این مساله محتاج به تتبّع و پژوهش گسترده‌تری است که ان‌شاء ا... توسط نگارنده و یا دیگر علاقه‌مندان انجام گیرد.

در پایان به نکته‌یی نیز باید اشاره کرد و آن اینکه، اگرچه با وجود پیشرفت علمی و تکنولوژیک بشر، از اهمیت عوارض طبیعی به عنوان عامل بازدارنده و عنصر صیانت‌گر هویت یک جماعت، به شدّت کاسته شده است، اما هنوز کاملاً بی‌اثر نشده است و این در مورد زاگرس نیز صادق است و نقش شایان توجّهی که سلسله جبال زاگرس در جنگ ایران و عراق در زمینه کُندکردن پیشروی دشمن- آنسان که در دشت مسطّح خوزستان رخ داد- قابل تامل و بررسی بیشتر است.

و این، آخرین وظیفه مهمی بوده است که این سلسله جبال پرشکوه و دوست داشتنی تا به امروز در پاسداشت فرهنگ و هویت مردم ایران بر عهده داشته است، تا در آینده این سلسله جبال چه نقش دیگری عهده‌دار خواهد شد.

منابع :

کتاب ها :

۱- بدیعی، ربیع( ۱۳۶۲) " جغرافیای مفصل ایران(جلد اول) " بی‌جا: نشر اقبال

۲- پیرنیا، حسن( ۱۳۷۸) " ایران قدیم یا تاریخ مختصر ایران تا انقراض ساسانیان". تهران: انتشارات اساطیر

۳- دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ( ۱۳۸۳) " تاریخ ماد" ترجمه کریم کشاورز. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی

۴- ساویل، آگنس(۱۳۶۴) " تاریخ اسکندر مقدونی" ترجمه ع.وحید مازندرانی، بی‌جا: انتشارات وحید

۵- فرجی، عبدالرضا و دیگران(۱۳۶۶) " جغرافیای کامل ایران" تهران: شرکت چاپ و نشر ایران

۶- گیرشمن، دومن(۱۳۸۳) " ایران از آغاز تا اسلام" ترجمه دکترمحمد معین. تهران: انتشارات معین.

مقالات :

۱- رویمر، هانس روبرت ( ۱۳۸۷ ) "دوره صفویان " در : تاریخ ایران کمبریج : دوره صفویان .؛ ترجمه دکتر یعقوب آژند . تهران : نشر جامی.

۲- ماسه ، هنری (۱۳۸۱) " فتح ایران به دست اعراب " در : تاریخ تمدن ایران ؛ با همکاری جمعی از ایران شناسان اروپا ؛ ترجمه جواد محیی .تهران : انتشارات گوتنبرگ

 

 

 

بسمه تعالی

40-پیشنهاد گسترش گروه دی 8 و تبدیل به گروه دی 15

بابک سارانی

 گروه هشت کشور اسلامی در حال توسعه که عبارتند از : ترکیه ، مالزی ، اندونزی ، ایران ، بنگلادش ، نیجریه ، پاکستان و مصر در سال  1997 م ،  با ابتکار ترکیه ایجاد شد . پیشنهاد می شود در برهه کنونی گروه دی 8 با اضافه شدن 7 کشور بزرگ اسلامی دیگر ، یعنی : قزاقستان ، عربستان ، الجزایر ، لیبی و عراق ، مراکش و امارات متحده عربی ، گسترش یابد و به گروه دی 15 تبدیل شود .

 با این کار علاوه بر تقویت این گروه ، کشورهای عضو اکثرا از لحاظ جغرافیایی به هم متصل می شوند و این ، امکانِ مراودات و همکاری های مابین شان را بیشتر می کند .

این 15 کشور که ستون فقرات جهان اسلام هستند ( جهان اسلام شامل 57 کشور می شود ) ، اگر بتوانند اختلافات را به گوشه ای نهند و در امور داخلی یکدیگر دخالت ننمایند و به عقاید یکدیگر احترام گذارند و خلاصه برادرانه فراهم آیند  ؛ از لحاظ وسعت جغرافیایی بزرگترین  ( حتی بیش از روسیه ) و از لحاظ جمعیت سومین ( بعد از چین و هند ) و از لحاظ تولید ناخالص داخلی نیز سومین ( بعد از آمریکا و چین ) خواهند بود . این کشورها که از اقیانوس آرام تا اقیانوس هند و تا خلیج فارس و دریای سیاه و دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس امتداد دارند ، با همکاری هم می توانند جایگاه مهمی در جهان به دست آورند و البته اقتصاد داخلی و معیشت ملت خود را نیز بهبود ببخشند .

 ضمن اینکه شاید در سایه سار گروه دی 15 رابطه برخی کشورهای اسلامی ، که نفرت و نقاری بین ایشان به دلایل یا بهانه های مختلف رخ داده ، اصلاح شود. البته این کشورها باید اقتصاد خود را طوری طراحی نمایند که بتوانند در ابعاد اقتصادی و تجاری مکمل هم باشند و نیازهای اقتصادی خود را بجای تامین از بلاد کفر از یکدیگر برآورده سازند و حتی چه بسا بتوانند با کمی مروت و مدارا  بخش مهمی از نیازهای فرهنگی خودشان را برآورده کنند  ( کشورهای اسلامی از لحاظ فرهنگی به هم شباهت زیادی دارند و می توانند قسمتی از نیازهای یکدیگر را در مسایلی مثل : فیلم و کتاب و ... بجای وام گرفتن از کشورهای غیر مسلم ، از  کشورهای اسلامی دیگر برآورده سازند .  )

 به هر حال اگر اعضای این گروه بتوانند با کمی مدارا و تسامح و گذشت و رحیم بودن بین خودشان ، که توصیه قرآن است ، و نیز دست بر داشتن از دعواهای مذهبی ، که مغایر با اصل اسلام است ، و همچنین کنار گذاشتن نزاعات کودکانه سیاسی و عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر و احترام گذاری متقابل و نیز قرار دادن اقتصاد و پیشرفت و ترقی در راس همه امور ، با دیگر کشورهای مسلمان ( که همگی به یک پیامبر و یک کتاب باور دارند و به یک قبله نماز می گزارند ) کنار آیند و دشمنی ها و کینه های مذهبی ِ غیر معقول و غیر اسلامی را به نفع تعالی و ترقی اصل اسلام و نجات از سیادت کفار ، کنار گذارند امید است از این رهگذر به هم افزایی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ارتقای جایگاه جهانی دست یابند .

در پایان باید بگوییم که در وضعیت فعلی تحریم و حصر شدید اقتصادی ، علیه ایران  ، کشور ما به برقراری چنین روابطی که در واقع ارتباط جنوب جنوب آنهم جنوب جنوب اسلامی است ، نیاز بیشتری دارد و بهتر است در اجرای این طرح پیشگام شود. ان شاء الله .

 

 

 

بسمه تعالی

41-پیشنهاد کاهش دوره کارشناسی به سه سال با حذف دروس عمومی

رضا مهریزی

امروزه تقریبا همه جوانان به دانشگاه می روند و بخشی از عمر و جوانی خود را در دانشگاه سپری می کنند . در دانشگاه و در دوره کارشناسی ما حدود 135واحد ، کمی بیشتر یا کمتر ، درس می گذرانیم . که از این 135 واحد حدود 22 واحد درس عمومی است . این درس های عمومی شامل زبان فارسی و زبان انگلیسی و تربیت بدنی و دانش خانواده و جمعیت و بیشتر از همه دروس معارفی است . حال پیشنهاد ما این است که با توجه به اینکه از این دروس عمومی چیز چشمگیری عاید دانشجویان و جامعه نمی شود و نه اساتید و نه خود دانشجویان نیز درس های عمومی را جدی نمی گیرند و فقط می خواهند آنها را پاس کنند و نمره قبولی بگیرند ، پس بهتر است این تقریبا 22 واحد درس عمومی حذف شود و به علاوه امکان گرفتن واحدهای دروس تخصصی توسط دانشجویان نیز افزایش یابد تا مدت تحصیل کارشناسی که چهار سال است به سه سال کاهش یابد . با اینکار هم هزینه های دولت در دانشگاههای دولتی کاهش می یابد.  و هم در دانشگاههای غیر دولتی و آزاد و یا شبانه هزینه خود دانشجویان و خانواده های آنها حداقل یک سال کمتر می شود .

اینکار علاوه بر صرفه جویی اقتصادی فواید دیگری نیز دارد.  از جمله اینکه آن دسته از دانشجویانی که دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر می برند ، یکسال زودتر به آغوش خانواده بر می گردند و سختی ها و معایب و مفاسد اخلاقی دوری از خانواده حداقل برای یکسال کاهش می یابد ( ایکاش در دانشگاهها بومی گزینی بیشتر مورد توجه قرار می گرفت ، چرا که دوری از خانواده سرمنشا تباهی اخلاقی برای جوانان است و امکان ازدواج را هم کاهش می دهد ).

به هر روی با کاهش دوره کارشناسی از چهار سال به سه سال ، فارغ التحصیلان دانشگاهی می توانند یک سال زودتر از مفاسدی که در دانشگاههای مختلط وجود دارد رها شوند و علاوه بر آن زودتر وارد بازار کار و اشتغال شوند و طبیعتا یکسال زودتر ازدواج کنند و تشکیل خانواده دهند و بدین ترتیب از مفاسد و مضرات تجرد و بی همسری هم خودشان و هم جامعه شان در امان بماند. در اینجا این را هم بگوییم ممکن است عده ای که احتمالا منافعی در طولانی شدن دوران تحصیل دارند ( مثل : اساتید دروس عمومی و نیز دانشگاههای غیر دولتی که از شهریه های جوانان و خانوادهایشان روزگار می گذرانند ) موافق حذف دروس عمومی نباشند و بهانه ها بیاورند و دلایل بتراشند و بگویند گذراندن دروس عمومی برای افزایش سواد و اطلاعات عمومی دانشجویان ضرورت دارد .  در پاسخ آنها باید گفت واقعا مثلا سه واحد درس زبان فارسی چه ثمر مهمی دارد و آیا کسی با سه واحد ادیب شده است ؟ یا دو تا تک واحد تربیت بدنی چه کسی را ورزشکار کرده است یا چقدر در سلامتی فرد موثر بوده است ؟ یا واقعا شما کسی را می شناسید که زبان انگلیسی را در دانشگاه و به عنوان درس عمومی فراگرفته باشد یا اکثرا آنانی که زبان بلدند آنرا در آموزشگاههای خارج از دانشگاه فرا گرفته اند ؟ یا درس خانواده چه ثمری داشته جز اینکه آمار طلاق روز به روز در حال افزایش است ضمن اینکه می توان از راههای دیگر و کلاس های پیش از ازدواج دانش خانواده جوانان را افزایش داد ( اگر ثمری داشته باشد ).

اما درخصوص دروس معارف هم باید گفت درس های معارف ثمر خاصی ندارد و این درس ها اگر کسی را بی دین نکند دیندار هم نخواهد کرد و این از سر و روی دانشگاه و دانشجویان ما مشخص است ( دانشجویان معمولا دروس معارف را نوعی اجبار و اکراه از سوی حاکمیت و قدرت تلقی می کنند و در برابر آن به نوعی لجبازی و مقاومت دست می زنند )  اگر چه باید توجه داشت که اکثر درس های معارفی دانشگاه نیز چیزی جز تکرار همان دروس دوازده ساله مدرسه و بخصوص دوره دبیرستان نیست . به علاوه اینکه بسیاری از آن معارف نیز تقریبا به طور مدام توسط رادیو و تلوزیون ترویج می شود . حقیقتا اگر دروس عمومی حذف شوند همانطور که گفتیم علاوه بر صرفه جویی مالی از نظر اخلاقی و دینی نیز به نفع جوانان و جامعه است چرا که آنها زودتر از محیط مختلط و پر فساد دانشگاه  رها می شوند و البته زودتر نیز وارد بازار کار می شوند و طبیعتا می توانند زودتر نیز تشکیل خانواده دهند و از بلای تجرد که خود ریشه و اساس بسیاری از گناهان و زشتی هاست در امان بمانند و دانشجویانی هم که از خانواده دورند زودتر به خانواده بر گردند و  سختی ها و مفاسد دوری از خانواده حداقل یکسال برای آنان کم شود . البته دانشگاههای دولتی هم می توانند از صرفه جویی که با کاهش دوره چهارساله به سه سال عایدشان می شود بر حجم و کیفیت برنامه های فرهنگی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه ( نه مثل دروس معارف اجباری و تحمیلی که بدتر موجب لجاجت و مقاومت می شود و شاهدیم که هیچ فایده ای نداشته است ) بیفزایند و نیز حتی می توانند به ازدواج دانشجویی جوانان توجه و کمک بیشتری کنند و حتی می توانند به برگزاری گسترده تر اردوهای زیارتی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه  بپردازند و ایمان و اخلاق جوانان را با این کارها تقویت کنند .

  به هر روی امیدواریم که مسئولان امور در این پیشنهاد تامل کنند و به استادان دروس عمومی و مالکان دانشگاههای غیر دولتی نیز می گوییم : دور باد از همه ما اینکه منافع شخصی و گروهی و صنفی و ... خود را با توجیه کردن های دروغین و بهانه تراشی های کاذب بر مصلحت جوانان و جامعه مقدم داریم و همه بدانیم که روزی رسان خداست و اگر یک راه بسته شد به معنای بسته شدن تمام راهها نیست .

 

بسمه تعالی

42-تاملی کوتاه در لزوم ساخت مرکز اداری جدید برای کشور

رضا مهریزی

230 سال از زماني که آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در ۱۲1۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، تهران را به پایتختی برگزید و در همین شهر پادشاهي خود را اعلام كرد، می گذرد . .
از آن زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و قدیمی ، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود . .
شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي تقریبا ثابت برای خود ندااشته است .  براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم،‌ با شهر رم،‌ يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.

البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان. .
به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي " امنيت "، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است..
متاسفانه امروز شهر تهران مشکلات عدیده ای دارد مشکلاتی نظیر جمعیت زیاد ، ترافیک ، آلودگی هوا و قرار داشتن روی خط زلزله و نیز غلبه غربزدگی در فرهنگ ساکنان آن و نیز در معماری شهری ( سیمای فعلی شهر تهران ، سیمایی کاملا غربی – پهلوی است و همین بر روحیه مردم موثر است و جمهوری اسلامی اقدام درخوری جهت تغییر سیمای این شهر از غربی – پهلوی به اسلامی نکرده است ؛ شاید کاری که بتوان کرد طرح " هر میدان یک مسجد " باشد که با ساخت حداقل یک مسجد در همه میدان های شهر تهران بتواند هم مشکل کمبود مساجد این کلان شهر پرتردد و پر مسافر را حل کند هم سیمای آن را کمی اسلامی سازد ) .

جدیدا در مجلس طرحی مطرح شد مبنی بر انتقال وزارتخانه ها به شهرهای دیگر ، اینکار ابدا به صلاح نیست چون موجب ایجاد تنش در میان شهرهای بزرگ بر سر اینکه کدام وزارتخانه غنیمت آنها باشد  و نیز سردرگمی ارباب رجوعی خواهد شد که با وزارتخانه های مختلف کار دارند و حال باید در میان شهرهای متعدد و چه بسا دور از هم سرگردان باشند. ( متاسفانه مسئولین اکثرا شهرستانی و یا سابقا جنوب شهر نشین کشور ما ، در همین تهران هم در ساخت وزارتخانه ها فقط نظرشان به شمال شهر است . و اصلا جنوب شهر را ، مثل شوش و مولوی و... ، لایق ساخت وزارتخانه و ساختمانهای دولتی نمی دانند . چرا که اگر لااقل چند وزارتخانه در جنوب شهر حتی شهر ری ، احداث می شد هم آنقدر تراکم و ترافیک مسافر برای رفتن از جنوب به شمال شهر را شاهد نبودیم و هم چه بسا چهره جنوب شهر ، که ساکنان آنجا بودند که بیشترین سهم در پیروزی  انقلاب را داشتند و بیشترین شهید را هم در جنگ تحمیلی دادند ، ترمیم می شد و وضعیت آن از وضع امروز در می آمد و بهبود می یافت ).

به هر روی پیشنهاد ما این است بجایی که وزارتخانه ها را میان شهرهای مختلف تقسیم کنیم . یک شهر جدید با معماری ایرانی و اسلامی به عنوان مرکز سیاسی و اداری کشور ، نه به عنوان پایتخت که شامل مرکز اقتصادی و... کشور نیز می شود ،  بسازیم . کار ساخت یک مرکز سیاسی و اداری جدید چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز اداری و سیاسی ساختند ؛ مانند :  پاكستان، برزيل، مالزی ، قزاقستان  . شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر مشکلات متعدد حمل و نقل و تراکم جمعیت و مسایل فرهنگی و اجتماعی و امنیتی ( مثل حوادث سال 78 و سال 88 ) خطر زلزله طبیعی نيز تهديد مي كند و لذا ما از ساخت یک مرکز اداری جدید ناگزیریم ..
به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور ( البته بهتر است مرکز سیاسی جدید به تهران نزدیک باشد و امکان دسترسی به آن کاملا آسان باشد) . به هر روی مسئولان دست كم می توانند به مطالعه مساله ساخت مرکز اداری جدید برای کشور و یا لااقل بررسی و تامل و یافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل کشور را تهديد مي كند ، بپردازند. باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. البته انتقال مرکز اداری تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی همه جانبه مثل :  شهرسازی ، فرهنگی ، اجتماعی ، جغرافیایی ، زلزله شناسی ، امنیتی و... صورت بگیرد و اگر چه باید توجه داشت این کار نباید به معنای رها کردن تهران به حال خود و در ورطه مشکلات متعددش باشد زیرا  این کار عواقب بدتری خواهد داشت بلکه باید به رفع مشکلات عمده تهران که به نظر می رسد در راس آن مساله ترافیک و حمل و نقل باشد همت جدی گماشت و این را هم باز می گوییم که ساخت مرکز جدید اداری باید با مطالعه عمیق و جدی و همه جانبه و در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد .

.

بسمه تعالی

43-پیشنهاد تاسیس کنفدراسیون ایران بزرگ

رضا مهریزی

اندیشه تاسیس کنفدراسیون میان دو کشور آریایی ایران و افغانستان نخستین مرتبه توسط ظاهر شاه پادشاه افغانستان طرح شد که متاسفانه از جانب ایران استقبالی نشد .  برای مرتبه دوم این اندیشه توسط ژنرال ایوب خان رئیس‌جمهور پاکستان تحت عنوان کنفدراسیون ایران- افغانستان- پاکستان مطرح شد. که متاسفانه باز هم از سوی ایران استقبالی نشد .

در اینجا بهتر است توضیحی راجع به کنفدراسیون بدهیم بنا به نوشته ویکی پدیا : " کشورگان یا کنفدراسیون اتحادیه‌ای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور است که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را در یکی از ایالت‌ها یا کشورها متمرکز می‌کنند .  کنفدراسیون بر خلاف فدراسیون دارای یک قدرت مرکزی نیست که بر شهروندان همه دولت های متحد فرمانروا باشد، دولت های عضو، در سیاست داخلی و خارجی خود آزادند. ایالات متحد آمریکا پیش از آن که به صورت فدراسیون درآید از ۱۷۷۸ تا ۱۷۸۷ کنفدراسیون بود، آلمان از ۱۸۱۵ تا ۱۸۶۶ و هلند از ۱۵۸۰ تا ۱۷۹۵ به صورت کنفدراسیون بودند. کشورهای عضو کنفدراسیون در روابط بین‌المللی به صورت کشورهای جداگانه و با سیاست خود حرکت می‌کنند اما جنگ را میان خود ناروا می‌دانند و آن را جایز نمی‌شمارند ". 

به هر حال در شرایط فعلی که تمام دشمنان خارجی و خائنین داخلی تمدن آریایی و ایرانی و مسلمان همداستان شدند که تمدن و فرهنگ ایرانی را تحقیر و تضعیف کنند و شخصیت ملل آریایی و ایرانی و مسلمان را به بهانه های مختلف خرد و غرور وی را جریحه دار کنند  . تاسیس کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور 7 هفت کشور هم فرهنگ و هم دین و هم تاریخ و همسایه یعنی : ایران و پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان و عراق و بحرین . می تواند پاسخ محکمی به آنان باشد. ( البته همانطور که آوردیم کشورها در کنفدراسیون قانون اساسی خاص خود را دارند و آزادند که سیاست های داخلی و خارجی ویژه  خودشان را داشته باشند فقط در اجرای سیاست های بسیار کلی خارجی و دفاعی همنوا هستند ، بنابراین هیچ کدام از کشورهای حاضر در کنفدراسیون در خصوص آزادی عمل طبق اقلیم و فرهنگ و مذهب خاص خود نباید بیم و هراس داشته باشند در واقع آنها از درون متکثر و از بیرون متحد خواهند بود و این بر جایگاه جهانی آنان می افزاید  ) . به هر روی اگر کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور این 7 هفت کشور هم دین و هم فرهنگ تاسیس شود . علاوه بر اینکه برای همه کشورهای حاضر منفعت مادی و اقتصادی خواهد داشت . بر قدرت و منزلت و عظمت آنان خواهد افزود و موجب خواهد شد که دشمنان این کشورها به ویژه کشورهای امپریالیسم غربی که کشورهای بزرگ اسلامی را در گذشته تکه تکه و پاره پاره و تحقیر کردند و الآن نیز در سر رویای این دارند که کشورهای ریشه دار را با همکاری مزدوران داخلیشان حتی از همینی که هست کوچکتر و حقیرتر کنند جواب دندان شکن خواهند گرفت ( از جمله آنها هوادران نظر برنارد لوییس یهودی انگلیسی است که خواب تجزیه کشورهای خاورمیانه و تشکیل خاورمیانه جدید را می بینند ) اگر کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور 7 هفت کشور هم دین و هم فرهنگ یعنی : ایران ، پاکستان ، افغانستان ، تاجیکستان ، جمهوری آذربایجان ، عراق و بحرین ایجاد شود ، همه جهان خواهد دانست که خاورمیانه جدید چگونه خواهد بود و ان شا الله تیر دشمنان ملل اسلامی برای تجزیه و تحقیر کشورهای اسلامی به سنگ خواهد خورد .

طعاً از ستمکاران خواهی شد ». یا در جای دیگر در مقام مواخذه کافران می گوید : « وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهيراً 55 سوره  فرقان : و به جای خدا چیزی را می پرستند که نه سودشان می دهد و نه زیانشان می رساند و کافر همواره مقابل پروردگار خود همپشت [ شیطان ] است ». و نیز جای دیگر می گوید : « قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ 76 سوره مائده : بگو: آیا به جای خدا چیزی را می پرستید که برای شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودی را ندارد؟! و خداست که شنوا و داناست ».

بنابراین مشاهده می کنیم در نظر قرآن ، یکی از ملاک های عبادت و عبودیت خدا نیز این است که آن عبادت و عبودیت به حال مردم مفید و سودمند یا دافع و رافع زیان و ضرر باشد .

البته با استفاده از آیه 17 سوره رعد نیز در می یابیم که میزان و معیار حق و باطل، توحید و شرک که مهمترین مسایل قرآن است، سودمند بودن و سودمند نبودن آنهاست زیرا این حقیقتی بدیهی است که چیزی که به حال مردمان سودی نبخشد و نیازهای آنان را برطرف نسازد و به مسایل زندگی آنان پاسخی مقنع ندهد، هر قدر هم کسی بخواهد آن را حفظ نماید، فایده ای ندارد و آن دیر یا زود نابود شود ما از این توجه قرآن به معیار سودمند بودن و ضرورت داشتن فایده برای مردم می توانیم به " فایده گرایی وحیانی " و یا  " نتیجه مداری اسلامی "  و نیز " عمل گرایی قرآنی " تعبیر کنیم ( متاسفانه در فرهنگ مسلمانان عمل گرایی و منفعت گرایی قرآنی به

سود معرفت گرایی یونانی در حاشیه قرار گرفت و لیعبدون در آیه  « وَ مَا خَلَقْتُ‌ الْجِنَ‌ وَ الْإِنْسَ‌ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ‌

و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند » به لیعرفون تفسیر شد و .آیه 56 سوره ذاریات

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

44-ایرانیان ؛ ملتی با شروع خوب و پایان بد

رضا مهریزی

آنچه که قصد داریم در این جستار کوتاه بدان پردازیم شاید چندان تازه و نوآیین نباشد و اساتید ما و نیز افراد و افواه مختلف به گونه های متفاوت آن را بیان کرده باشند اما ما نیز سر و برگ آن داریم که به اختصار بدان بپردازیم شاید در خودشناسی ما ایرانیان موثر افتد .

با مرور تاریخ معاصر نکته ای ذهن ما را به خود مشغول می دارد و آن همین عنوان جستار حاضر یعنی « شروع خوب و پایان بد » است .

این شروع خوب را در دوره معاصر ما ابتدا در اصلاحات امیر کبیر می بینیم . اصلاحات امیر کبیر در اواخر دهه 1840 میلادی آغاز می شود و این اصلاحات در ایران ، حدود 10 ،-20 سال زودتر از اصلاحات میجی در ژاپن است ولی با کمال تاسف می بینیم که اصلاحات امیر کبیر به شکست می خورد ولی اصلاحات میجی ژاپن را به بالاترین چکادهای علم و فناوری می رساند . واقعا دلیل این امر چیست ؟

نمونه دیگر انقلاب مشروطه ایران است . انقلاب مشروطه ایران در سال 1906 میلادی پیروز می شود و این تنها یک سال پس از انقلاب مشروطه 1905 روسیه است . جالب است بدانیم انقلاب مشروطه در ایران زمانی پیروز می شود که برای مثال کشور بزرگ هند سالها بعد از آن در 1947 تازه موفق می شود استقلال خود را از انگلستان کسب کند یا کشور نسبتا بزرگ دیگری یعنی اندونزی در سال 1945 از هلند استقلال می یابد و یا مالزی در 1957 مستقل می شود و حتی دور هم نرویم کشور کوچک امارات متحده در سال 1971 تاسیس می شود ، که امروزه یکی از بهشت های اقتصادی است ، براستی چرا این کشورها پیشرفت مادی شایانی کردند و ما که مفتخریم هیچگاه مستعمره نبودیم ، گرفتار مشکلات عدیده ایم . آیا این جای تامل ندارد ؟!

البته داستان بدینجا ختم نمی شود ، ملی شدن صنعت نفت مورد دیگری است که در سال 1951 در ایران محقق می شود و الگوی بسیاری از کشورها می گردد ؛ مثلا کشور نسبتا بزرگ مصر و رییس جمهور آن یعنی جمال عبدالناصر صریحا اعلام می کنند که آنها به تاسی از ایران ، کانال سوئز را ملی کردند. اما سرانجام آن ملی کردن چه شد و آیا به کودتا و قرارداد کنسرسیوم ختم نشد ؟ براستی چرا چنین است ؟! . حتی در مورد انقلاب اسلامی نیز تا حدودی این امر وجود دارد چرا که انقلاب ایران در 1979 پیروز شد و سودای اصلاحات ژرف در همه زمینه ها داشت و اصلاحات اقتصادی دنگ شیائو پینگ در چین یک سال پیش از آن در 1978 شروع شد حال ببینید چین به کجا رسیده و ما کجاییم ؟ جالب است بدانیم چین در همین مدت بنا به نقل ویکی پدیا وضع کشاورزان خود را 54 برابر بهنر کرده و وضع کلیه مردم خود را 22 برابر بهبود بخشیده است . حالی آنکه بسیاری از مردم ما در حسرت وضعیت طلایی اقتصادی گذشته اند . شاید بیان شود انقلاب و کشور ما دچار جنگ تحمیلی 8 ساله شد اما باید بگوییم در این 32 سالی که از اتمام جنگ می گذرد دولتهای پس از جنگ تنها از لحاظ اقتصادی لِک لِک کردند . وضع امروز ما را مقایسه کنید با آلمانی که با تمام خساراتی که در جنگ جهانی اول دید اما در عرض حدود 20 سال موفق شد خود را چنان بازسازی کند که بتواند جنگ عظیم دوم جهانی را راه اندازد و در ابتدا فتوحات چشمگیری کسب کند .

دیگر مثال کره جنوبی است که بنا به نقل ویکی پدیا در سال 1960 درآمد سرانه اش حدود 80 دلار بود و به شدت فقیر بود ولی امروزه به یک غول اقتصادی بدل شده و ما آرزویمان مصرف کالاهای ساخت شرکتهای کره ای اعم از ال جی و سامسونگ و هیوندای است و از لحاظ فرهنگی نیز مصرف کننده پر وپا قرص سریال های کره ای هستیم .

 حقیقتا چرا ما با وجود این شروع های خوب نمی توانیم خوب به پایان بریم ؟! شاید عده ای علت آن را فشارهای خارجی برشمرند و شاید گروهی دلیل آن را نداشتن اعتماد به نفس کافی در وجدان جمعی ملت ایران بدانند ( یعنی اینکه ما خودمان تاب دیدن پیشرفت خودمان را نداریم ) شاید دلیل دیگر نداشتن فلسفه تاریخ خاص خودمان برای توضیح تکامل تاریخ باشد و همین است که ما همیشه مشغول گذشته ایم و گاهی مانند کشی که به زور نخبگان کشیده می شود کش می آییم ولی بعد از مدتی که کمی فشار شل می شود ، دوباره به حال اول در می آییم . البته دلیل دیگر چه بسا نداشتن یک نظام فکری قوی برای تبیین وضع امروزمان و ارائه نظریه برای ترقی است و این باعث شده ما دایم مثل مرغ نیم بسمل سرگردانیم و شاید هم دلیل آن نبودن مدیران قوی و لایق باشد و شاید هم وجود فساد عمیق و نیز ترجیح منافع فردی و گروهی و باندی و قومی و قبیلگی بر منافع ملی باشد و شاید ... .

هر چه باشد باید توجه داشته باشیم که وضعیت نامطلوب اقتصادی امروز موجب تقویت شدن نیروی گریز از مرکز و قوی شدن قومیت گرایی شده است ؛ در واقع ملی گرایی که با انقلاب اسلامی نابود شد ولی گفتمان پیروز نیز با صد افسوس حداقل تا امروز نتوانسته شعارهای خود را محقق کند و دین و دنیای مردم را اصلاح کند لذا این امر سبب سرخوردگی همه مردم و نیز و قوم گرایی در میان اقوام دور از مرکز شده است به نظر می رسد اگر حکومت مرکزی دیر بجند و کاری برای بهبود وضعیت معیشت مردم نکند ( مخصوصا برای مردم ساکن در استانهای مرزی که یک چشم به خود دارند و یک چشم به بیرون ) . دیر یا زود شاهد تکه و پاره شدن کشور خواهیم بود و این هشدار بسیار جدی و از سر دلسوزی است و امیدواریم که نخبگان ( متاسفانه نخبگان ما در تولید نظریه برای ترقی کشور شدیدا کاهلند ) و نیز مسئولان  تا بیشتر دیر نشده فکری برای برون رفت از وضع موجود کنند .    

 

 

 

 

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

45-« هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند » .

رضا مهریزی

 

زبان فارسی در خطر است ؛ این خطر را همه آگاهان ِ دلسوز حس می کنند ؛ خطری که زبان فارسی را تهدید می کند از دو سو است . یکی از خارج و دیگر از داخل . تهدید خارجی خطر زبان های بزرگ و در راس آن زبان انگلیسی است و تهدید داخلی قوم پرستان هستند . باید توجه داشت زبان فارسی که زمانی از غرب چین و تا هند و تا ماوراءالنهر و تا بین النهرین و ... رواج داشت و تقریبا زبانی جهانی بود ، امروزه به زبانی متاسفانه زبون تبدیل شده است و شوربختانه دلسوزی هم وجود ندارد . امروزه باید باور کنیم ، هر چند سخت است ، که زبان فارسی به زبانی فرعی و دست چندم و کم اهمیت  ، تبدیل شده است ، که از ترس قومیتها نمی توان زبان به حمایت و صیانت آن گشود و پیش از اضمحلال این زبان رسمی تمدن ما ، به دادش رسید چرا که می ترسیم پان قومها و قبیله پرستها بهشان بر بخورد !!! و حقیقتا چه بدبختی بزرگتر از این که زبان فارسی در خانه خود مهجور و مظلوم است !!! متاسفانه پان قومیت ها دستاویزشان روز 21 فوریه روز موسوم به روز زبان مادری است .

 واقعا جای تاسف دارد که اروپایی ها که خودشان دستشان تا مرفق به خون بومیان ملل مختلف آلوده است حالا دایه دلسوزتر از مادر شده اند و روزی را برای زبان مادری ساخته و پرداخته اند .  باید توجه داشت که

  این اروپایی های جنایتکار ، می دانم که این حرف به مذاق روشنفکران ما خوش نمی آید ، اما باید دانست که همین اروپاییان جنایتکار و ریاکار ، آفریقا را چپاول کردند و بسیاری از زبانهای مردم آفریقا را نابود کردند و زبان خود را جا انداختند و آنوقت هرگز نگران زبان مادری ایشان نبودند ولی حالا دلسوز شده اند . امروز کشورهای آفریقایی به استثنای کشورهای شمال آفریقا که زبانشان عربی است ، اکثرا زبانشان یا انگلیسی است یا پرتغالی یا فرانسوی . جالب است که همین فرانسه متمدن و مبادی آداب که قبله گاه برخی روشنفکران بدبخت و بی ریشه ما می باشد تا همین الآن نه تنها اجازه تغییر زبان ( البته آنها دیگر زبانی هم برایشان نمانده ) بلکه اجازه تغییر واحد پول ملی به 14 کشور آفریقایی را هم نداده و واحد پول 14 کشور آفریقایی « فرانک سی اف ای » است و این 14 کشور آفریقایی ملزم هستند که 50 درصد ذخایر ارزی خود را در بانک مرکزی فرانسه ذخیره کنند حالا روشنفکران بی اصالت ما که عشقشان سارتر است و مدام سنگ آموزش به زبان های قومی ( توجه کنید آموزش به زبان قومی و نه آموزشِ زبان قومی ) را به سینه می زنند کجایند تا ببینند این قبله گاهشان وقتی نوبت به خودشان می رسد چه می کنند و روشنفکرانشان هم پشتوانه شان و مدافع منافع ملیشان ( و اگر غیر این بود این کشورها به این عظمت نمی رسیدند ).

واقعا فکر کنید چطور جزیره کوچک 250 هزار کیلومتری انگلیس زبانش را بر همه عالم تحمیل کرده و فرانسه نیز همین طور و اسپانیا هم همینگونه و...

اروپاییان متمدن میلیونها بومی قاره آمریکا را با انحای مختلف مثل : جنگ و رواج بیماری های مسری و نابود کردند و تمدن و قومیت و فرهنگ و زبان خود را جایگزین آن کردند ! ( امروز زبان حدود 60 کشور انگلیسی و ۲۹ کشور فرانسوی و ۲۰ کشور اسپانیایی است ) اروپایی ها به ویژه انگلیسی ها سخت ترین ضربات را بر ایران و هویت ایرانی و زبان فارسی زدند . علاوه بر تکه و پاره کردن تن و جسم ِسرزمین و میهنمان ، زبان فارسی که روح و روان ایران است را از شبه قاره زدودند ( در اینجا آرزویی می کنیم ایکاش می شد و عُرضه آن را داشتیم تا زبان فارسی را در بخشی از شبه قاره ، یعنی پاکستان ، زنده و احیا می کردیم چرا که تا پیش از انقلاب ما ، زبان فارسی در این کشور تدریس می شد ولی بعد از انقلاب از ترس نفوذ انقلاب در پاکستان ، تدریس آن تعطیل شد . مشابه اتفاقی که در تاجیکستان هم افتاده یعنی تاجیکستان فارسی زبان ، حاضر نیست رسم الخطش را از سریلیک به فارسی برگرداند چرا که از رسوخ اندیشه های به قول خودشان افراط گرایانه می ترسند ولی ما باید این دو کشور را به هر طریقی شده مجاب کنیم تا فارسی و ایران را دوست و رفیق و یار خود بدانند و البته نباید با آنها از موضع برادر بزرگتر برخورد کرد بلکه با کمال دوستی و صمیمیت آنها را به زبان فارسی و رسم الخط فارسی دعوت کرد و آشتی داد )  به هر حال اروپاییان و خصوصا انگلیسی ها حالا هم در رسانه هایشان دم از حقوق زبانی قومیت ها می زنند . با این وضعیت بیم آن می رود که آنها بتوانند زبان فارسی

را در دراز مدت ، در ایران هم نابود کنند . کشورهای اروپایی

حالا که با انواع جنایت و یا اقسام نیرنگ ، زبان و فرهنگ خودشان را جهانی و حتی می توان گفت جاودانه کردند و خیالشان راحت شده است ، مدافع و طرفدار سینه چاک قومیت های دیگر کشورها شدند .

 باید همه مواظب باشیم که فرهنگ و هویت و زبان ایرانی بیشتر از این تضعیف و تحقیر نشود و مبادا در معرض نابودی سریع قرار گیرد. باید توجه داشت زبان قومیتها محترم است اما نباید گذاشت زبان فارسی ، این زبان ملی ما ، نابود یا نحیف تر از این شود وقتی مقام معظم رهبری ابراز می کند : نگران زبان فارسی است . آیا نباید همگان فکری برای احیای این زبان کنند ؟ باید توجه داشت زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است و اساسا بیان اینکه این زبان ، زبان مادری قوم فارس است حیله ای است مزورانه ؛ چرا که اصلا قوم فارس وجود خارجی ندارد .  بزرگی می گفت زبان مادری ( به معنای زبان مادر نسبیشان ) سعدی و حافظ هم فارسی نبوده بلکه آنان چه بسا به خاطر گستردگی این زبان و عشقشان به آن ، به این

 زبان فرهنگ ایران ، یعنی فارسی ، شعر می سرودند . و اساسا همه اقوام ایرانی چه مهاجر و چه بومی همه به زبان فارسی به عنوان محور پیوند و مایه همدلی و زبان ِهمزبانی می نگریستند که اگر این زبان پیوند دهنده اقوام ایرانی بیش از این تضعیف و تحقیر شود پس ما دیگر چه ملت واحدی خواهیم بود ؟! ملتی که زبان هم را نفهمند اساسا چگونه یک ملت خواهند بود ؟!  آیا این امر خود مقدمه تجزیه و تکه و پاره شدن دوباره و بیشتر ایران نیست ؟!  باید به شدت مراقب بود و از قومیت پرستهای داخلی ترسید و نیز از پشتیبانان خارجیشان نیز به شدت هراسید . باید دانست که وظیفه دولت و حاکمیت ، رواج زبان ملی ،  که عامل پیوند تمام اقشار جامعه است ، می باشد ؛ و نه ترویج زبان های قومی و قبیلگی که موجب از هم گسیختگی و افتراق ملت می شود .

باید توجه داشت اصطلاح زبان مادری فقط یک اصطلاح است که متاسفانه برای تحریک احساسات و عواطف قومیتها به کار می رود چرا که اساسا هر فردی زبانی را پیش از سن بلوغ فراگیرد و بتواند به آن تفکر و تکلم کند این اصطلاحا زبان مادری او می شود خواه مادر نسبیش به آن تکلم کند یا نکند و خواه یک زبان باشد و خواه چند زبان . و اساسا دلبستگی ما به زبان فارسی باید به عنوان زبان ملی مان و زبان رسمی مام میهنمان باشد . و اساسا حفظ زبان ملی مادر میهن ، که اساس هویت تاریخی و نیز اصول میراث فرهنگی ما و در واقع ستون فقرات فرهنگ و تمدن ما را می سازد مهمتر از ترویج و اشاعه زبان های قومی و قبیلگی است . باید توجه داشت آنچه ما ایرانیان را ایرانی نگه داشته تنها و تنها زبان فارسی است . چرا که ما در طول تاریخ دین خود را و مذهب خود را و بسیاری از باورهای خود را تغییر دادیم ولی یگانه چیزی که کمابیش حفظ کردیم همین زبان فارسی است که رشته اتصال ما به پدران و نیاکان باستانیمان است که اگر همین رشته نیز گسسته شود ما نیز به سرنوشت ملتهای استحاله شده و نابود شده و هضم و هدم شده تاریخ ، دچار خواهیم شد و دیگر چیزی ازمان باقی نمی ماند .

به هر روی این جستار را به بیاناتی از یک ترک زبان ولی مادرمیهن دوست ، که البته از این دست ترکان ِایران دوست کم هم نبوده و نیستند ، یعنی غلامحسین ساعدی به پایان می بریم . وی درباره زبان فارسی

 و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در مصاحبه ای به نقل از ویکی پدیای ، چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند» . امیدواریم همه ما دست در دست هم برای عظمت و یا حداقل جلوگیری از نابودی یا ذلت بیشتر این زبان بکوشیم . ان شاء الله .

 

 

 

بسمه تعالی

 

46-با رفتار محمدی حجاب را نهادینه کنیم

رضا مهریزی

 

 

این مقاله را بنا به توصیه پیشوایان دینی که « حاسبوا قبل ان تحاسبوا » و نیز « فهم لانفسهم متهمون » و همچنین « احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی » و گویا تر از اینها کلام مولا در اوج قدرت « فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة، و لا تخالطونی بالمصانعة و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی، فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه، فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل.» . نگارش یافته است و باید دانست که جز ذات خدا هیچ کس از عیب و ایراد و نفص و اشتباه بر کنار نیست « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ؛ آیه 23 سوره انبیا ؛ ترجمه مکارم شیرازی : هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است! ».

در هر حال همه می دانیم که در کشور ما سالیانی است که طرح گشت ارشاد با نام رسمی و اصلی « طرح ارتقای امنیت اجتماعی» توسط  نیروی انتظامیجمهوری اسلامی ایران اجرا می شود . طرح گشت ارشاد جهت سروسامان دادن از طریق امر کردن به زنان بدحجاب به بهتر کردن حجاب راه افتاده است. نفس چنین کاری یعنی ارشاد و رهنمونی کردن یکدیگر ( چه حکومت نسبت به مردم و چه مردم نسبت به حکومت ) امری مطلوب است ، اما باید توجه داشت نحوه اجرا این طرح متاسفانه چندان درست و نبوده و حتی این طرح موفقیت آمیز هم نبوده است  . به طوری که « مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی ایرانطی گزارشی این طرح را ناموفق قلمداد کرد و عامل آن را بی‌توجهی به خواست و مطالبات مردم دانست و نتایج طرح گشت ارشاد را منفی خواند و با کلیات این طرح مخالفت کرد » ( به نقل از ویکی پدیا فارسی ) . به هر روی حتی اگر این طرح موفق آمیز هم بود ، نحوه انجام و اجرای آن درست به نظر نمی رسید .

باید توجه داشت "  ارشاد " بنا به نقل  فرهنگ تک جلدی معین چنین تعریف شده : 1-راه نمودن ، راه راست نمودن ، به حق و درستی رهنمونی کردن 2-راهنمایی ، هدایت ؛ مق اضلال .

بنابراین این را باید بگوییم که ما قایل به ارشاد ، ارشاد به معنای واقعی کلمه ، مردم از سوی حکومت دینی هستیم و این را وظیفه حکومت می دانیم  ( همانطور که ارشاد حاکمان توسط مردم را وظیفه مردم می دانیم ) . به قول یکی از اندیشمندان  وظیفه حکومت تنها این نیست که مانند گارسون و پیشخدمت به مشتری ها هر چه را می خواهند ارائه و سرویس دهند ، بلکه وظیفه دوم حکومت را بی تردید هدایت ، راهنمایی و ارشاد دوستانه و دلسوزانه و مشفقانه مردم نیز می دانیم . اما معتقدیم این کار نباید با اجبار و اکراه که بعضی مواقع با بی احترامی و توهین نیز همراه باشد ، صورت گیرد ، چرا که وظیفه پیامبران و به تبع آن حکومت دینی و اسلامی  بنا به نص صریح قرآن هدایت و ارشاد دلسوزانه و محبت آمیز است « لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ  :در دين هيچ اجبار و زورى نيست. و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است ». آیه 256 سوره بقره  

« نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ  وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ  فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ : ما به آنچه [دشمنان لجوج بر ضد حقایق] می گویند، داناتریم و تو را بر آنان تسلطی نیست [که به قبول حقایق وادارشان کنی]؛ پس به وسیله قرآن کسانی را که از تهدید من می ترسند، بیم ده. » آیه 45 سوره ق

« فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ 21 لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ22پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای!21تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی 22 » . سوره غاشیه

 اساسا پیامبران برای هدایت و ارشاد و دستگیری بشر آمده اند اما در این راه اکراه و زور و اجبار و فشار وجود ندارد چرا که اصلا فایده ای ندارد و ایمان که عملی قلبی و کار دل است اجبار و اکراه بردار نیست و اگر اجبار و فشاری وارد شود جز برافروختن آتش لجاجت و نفرت و بغض و کینه ثمری نداشته و ندارد . ( به ویژه در جامعه مدرن که احساس فردیت و شخصیت بسیار پر رنگ شده ، اجبار عواقبی بدتر از جوامع سنتی خواهد داشت ) .  بنابراین باید با زبانی نرم و برخوردی انسانی و اسلامی ، ارشاد محقق شود چنان که سیره رسول الله نیز چنین بود و اساسا خلق نرم و برخورد دلسوزانه پیامبر بود که آن اعراب جاهلی را هدایت کرد . در جایی خواندم که زمانی عرب جاهلی از پیامبر عظیم الشان درخواست کرد که چون همسر من بسیار زشت و همسر شما زیباست بیا تا همسرانمان را با هم عوض کنیم ( حقیقتا اگر یکی از ما بود چه می کرد و کار به کجا می کشید ؟! ) ولی آن رسول رهایی بخش و دوستدار و مشفقِ انسان ، تبسمی می کند و می گوید : نمی شود و این کار خلاف دین است . حقیقتا این خلق عجیب و عظیم آن هم از کسی که خود نه فردی عادی بلکه رییس حکومت هم هست و ابزار قدرت را هم دارد عجیب است . و همین است که در قرآن آن انسان عاشق انسان را با عنوان  « وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ آیه 4 سوره قلم ». یاد می کند . و در آیه 159 سوره آل عمران یکی از رموز بزرگ موفقیت پیامبر را چنین مطرح می سازد « وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ  : و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب » . این سیره رسول نجات بخش را علمای حقیقی نیز تا حدودی دنبال می کردند. در جایی خواندم که زمانی که استاد شهید مرتضی مطهری در دانشکده الهیات مشغول به تدریس بود در موقعی روسری های زیادی خریداری کرد و رایگان داد تا جلوی درب دانشکده به دختران بی حجاب ، روسری هدیه دهند و دوستانه و مشفقانه آنها را دعوت به پوشیدن روسری کنند . همچنین در جایی خواندم که مرحوم آیت الله طالقانی در اوایل انقلاب وقتی خبردار شد که افرادی به یک مشروب فروشی نزدیک خانه شان حمله کرده و تمام وسایل آن را نابود کردند ناراحت شده بود و گفته بود آنها حداکثر حق داشتند مایعات حرام را از بین ببرند ولی به چه مجوزی به دیگر وسایل آن مغازه آسیب زده اند و لذا وزیر کشور وقت را مامور رسیدگی به احوال و تامین خسارت صاحب آن دکان کرده بود . . ( متاسفانه پس از استقرار کامل انقلاب و قدرت یافتن ، رفتارهای شفقت آمیز کمرنگ شده و جای آن رفتارهای خشونت بار که سریع تر پاسخ می دهد ولی در دراز مدت کم اثر تر است ، پررنگ شد ) .

به هر روی متاسفانه آن خلق عظیم محمدی  امروز گمشده همه ما ( به ویژه خود نگارنده ) و تمام جامعه ماست و متاسفانه روحانیون و علمای ما که برای ریز ترین مسایل روزمره احکام دارند و سرسوزن تر نشدن بدن را موجب بطلان غسل و وضو و ابطال نماز و روزه و جهنمی شدن می دانند اما به بزرگترین عیوب اخلاقی ، نظیر کم کاری و ارتشا و اختلاس و حرام خواری که اساس حرام کاری ها همین حرام خواری هاست ، بی توجهی و یا کم توجهی می کنند  ( ایکاش در رساله های علما همانطور که فقه اصغر یا احکام شرعی مطرح است جایی هم برای فقه اکبر یا اعتقادات و فقه اوسط یا اخلاق که نیاز مبرم جامعه ما نیز هست وجود داشت ) .

باید به این مساله مهم توجه داشت که بی حجابی که امروز دغدغه و نگرانی مسئولان ماست خود علت نیست بلکه معلول است . وقتی اعتقادات جامعه و جوانان سست شده است و باور به خدا و رستاخیز و ضرورت رسالت در میان جوانان کمرنگ شده است آیا دیگر از چنین افرادی می توان توقع حفظ حجاب داشت ؟! وقتی نماز کمرنگ شده و می بینی از یک اتوبوس 35 و 40 نفره 5و 6 نفر برای نماز پیاده می شوند و وقتی می بینی در کلاس 27 و 28 نفره تنها پنج و شش نفر اهل نماز و روزه هستند .  آیا می توان از این افراد توقع مراقبت بر حجاب خود و یا محارمش را داشت ؟! جامعه ما به کجا می رود ؟ و مسئولین چرا جای علت و معلول را اشتباه گرفته اند ؟ جای دریغ و درد است که جامعه دینداران و علما و حوزه های علمیه و مسئولان ما بجای علاج علل ، که سست شدن اعتقادات و اصول دین است ، به تسکین موقت بخشیدن به معلول ، حجاب ، می پردازند .

پیشنهاد ما اما در این مجال این است که علما به اعتقادات و اخلاق بیشتر بها دهند و در رسایل فقهی خود به این فقه اکبر و فقه اوسط ارزش و جایگاه مجزا دهند ( چرا که پیامبر ما برای کامل کردن مکارم اخلاق مبعوث شده و نه برای وضع احکام سنگین چرا که احکام فقهی تنها کمتر از 9 درصد قرآن است ولی متاسفانه فقها با فربه و آماس کردن بیش از حد فقه و شریعت ، در واقع موجب انحراف اسلام از مسیر اصلی خود شدند ) و نیز به شبهات علم جدید در باب اعتقادات و اشکالات مطرح شده از سوی ملحدان جدید برای مثال : درباره عدم وجود خدا و عدم نیازمندی بشر به دین و پیامبر و نیز محال بودن رستاخیز و... که رعشه بر ایمان هر مومنی می اندازد ، جواب قانع کننده و متقاعد کننده و نه از سر رفع تکلیف ، بدهند و همچنین برای اخلاق که فقه اوسط است بعد از فقه اکبر ارزش قایل شوند و نه تنها اخلاق فردی بلکه اخلاق اجتماعی و نیز اخلاق جنسی و اخلاق تکنولوژی و اخلاق حرفه ای و... را در رساله ها به اختصار تعلیم دهند . ما پیشنهاد می کنیم رساله های فقهی فعلی که ترتیبش مربوط به زمانهای گذشته است تغییر چینش دهند ؛ بدین صورت که : ابتدا فقه اکبر یا اعتقادات را بیان کنند و بعد فقه اوسط و یا اخلاق را بیان کنند (همانطور که بیان شد خصوصا اخلاق جنسی و اخلاق تکنولوژی ) و آنگاه در مرحله سوم  سراغ احکام جزیی فقهی رود و حداکثر 1000 الی1200 مساله فقهی را بیان کند و البته پیش از بیان احکام نیز حکمت آن احکام را با استفاده از آیات و روایات و عقلانیت مطرح کند تا مردم به ویِژه جوانان بدانند هدف و مقصود از طاعات و عبادات چیست .

همچنین شایسته است که علما و نهادهای دینی و فرهنگی بر سیره امام حسن  و سایر ائمه اطهار اگر نه بیشتر لااقل هم سنگ و هم عدل سیره امام حسین تکیه و تاکید نمایند و راه را برای زندگی مسالمت آمیز و مدارا جویانه با همگان میسر کنند ، چرا که همانطور که برخی روشنفکران گفتند امام حسین در میان ائمه اطهار یک استثناست و نه قاعده . لذا جا دارد به سیره مدارا و حلم امام حسن و سایر ائمه اطهار نیز لااقل هم اندازه امام حسین توجه شود . نکته مهمی که جا دارد در اینجا ذکر شود این است که یکی از مواردی که توسط مختار و طرفداران اکثرا ایرانی مختار وارد تشیع علوی شد ، مساله کینه توزی و انتقام گیری بود . انتقام جویی و کین توزی از مهمترین ویژگی های کتاب شاهنامه است . ( شاهنامه کتاب ارزشمندی است که عناصر بسیار مطلوبی دارد ولی یک عنصر نامطلوب نیز دارد که آن مساله کین توزی و انتقام گیری است ) . خلاصه اینکه ظاهرا چنین به نظر می رسد که طرفدران اکثرا ایرانی مختار عنصر کین توزی را وارد تشیع علوی کردند و آن را به تشیع مختاری که تشیعی کین توزانه و قدرت طلب و استفاده گر از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف مقدس است  تبدیل کردند .

در هر حال همچنین پیشنهادی که در خصوص گشت ارشاد داریم این است که بهتر است کار گشت ارشاد از نیروی انتظامی که طبیعت کارش زور و فشار و اقتدار است گرفته شود و به نهادی غیر نظامی داده شود . ( به قول نویسنده ای این حتی برای خود نیروی انتظامی که باید اقتدارش حفظ شود و بیهوده با مردم درگیر نشود و ابهتش نریزد ، بهتر است ).  در این جا می گوییم که بهتر است یک وزارتخانه کوچک و چابک و چالاک به عنوان مرکز فرماندهی مقابله با آسیب های اجتماعی و ستاد ساماندهی به مفاسد و معایب اخلاقی و اتاق فکر کشور با عنوان  " وزارت خانواده ، جوانان و پیشگیری از آسیب های اجتماعی " تاسیس شود . اگر چنین وزارتخانه کوچک و چابکی تاسیس شود ، می تواند بخشی از آن ، مسئولیت گشت ارشاد ، ارشاد و نه اجبار ، را بر عهده گیرد و البته در این راه از بانوان نسبتا سن و سال دار و موقر و مهربان استفاده کند و این طور هم نباشد که دستور و امر کنند بلکه با محبت و شفقت زنان بدحجاب را دعوت به حجاب کنند و آن بد حجابان را چه بپذیرند و چه نپذیرند به یک شاخه گل یا یک کادوی کوچک مهمان نمایند و با این اخلاق محمدی حجاب را نهادینه نمایند و قطعا اینگونه برخورد موثر تر از برخورد قهری و اجباری خواهد بود که اگر بدحجاب ظاهرا به اکراه بپذیرد کمی آن سو تر دوباره حجاب خود را به اولش بر می گرداند ( که گفتیم مرکز پژوهش ها آنرا بی فایده و حتی منفی دانسته است ) و به هر روی با اخلاق محمدی و حسن رفتاری و سلوک دلسوزانه و شفقت آمیز و رفتار عارفانه بسیار می تواند  موثر تر از برخورد فعلی باشد در واقع گناهکار را باید بیمار و مستضعف دانست که نیاز به درمان دلسوزانه دارد و نه مجرم و جنایتکار که نیاز به داغ و درفش دارد . این جستار را با داستانی به پایان می بریم : در احوال عرفا هست که روزی عارفی با شاگردانش سوار بر قایقی بر روی رودی به تفرج مشغول بودند که ناگهان قایق جوانانی را می بینند که شراب خورده مشغول لهو و لعب اند ؛ شاگردان عارف برآشفته و میگویند : ای شیخ اینها را نفرین کن تا جزای کار خود را  ببینند . شیخ دست به دعا بر می دارد و می گوید : خدایا همانطور که این جوانان در این دنیا شاد هستند در آن دنیا نیز شادشان گردان . شاگردان حیرت کرده و معترضانه می گویند : این چه نفرینی است ! شیخ می گوید : دعا برای هدایتشان کردم  چرا که تا در این دنیا توبه نکنند در آن دنیا شاد نمی شوند . پس از شنیدن این سخن ، شاگردان به زاری و ناله میپردازند . سرنشینان آن دگر قایق ، چون متوجه حالت عجیب و گریه اینان می شوند به نزدیکشان می آیند و علت را می پرسند و وقتی شرح ما وقع را می شنوند آنها نیز به گریه افتاده توبه می کنند » . حقیقتا این برخورد بهتر است یا نفرین و نکوهش ؟! به هر روی برخورد با گناهکار به مثابه بیمار و مستضعف و نه مجرم و جنایتکار بوده که اسلام را زنده نگه داشته است و ایکاش ما هم درس بگیریم . مخصوصا خود نویسنده که متاسفانه به درد بی اخلاقی دچار است و چون بی اخلاقی شدید خود را می دید دست به قلم شد و این جستار را نوشت . امیدوارم خدا کمک کند و با اخلاق مدار شدن از آتش این جهان و آن جهان رهایی یابم . گرچه اخلاق مدار شدن حقیقتا برای ما که کاری بسیار سخت است و دلی بزرگ و انسانیتی ربانی می خواهد و ان شاء الله که خدا ما را کمک کند و بی اخلاقی های ما را که با هزار توجیه و تفسیر بدان دست زدیم ببخشاید .

 

 

بسمه تعالی

 

عنوان مقاله :

47-تاملی در نقش روحانیون زرتشتی در اضمحلال حکومت دینی ساسانیان

نگارنده :

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

بحث در خصوص علل و عوامل سقوط یکی از بزرگترین سلسله های شاهنشاهی ایران یعنی سلسله ساسانی از جمله مباحثی است که  مدتهای مدیدی است مورد اعتنا و توجه محققان تاریخ بوده است . اهمیت این سقوط از آن روست که با فروپاشی این سلسله یک دوره مهم از تاریخ ایران به پایان رسید و دوره دوم آن آغاز شد ؛ همچنین با سقوط سلسله ساسانی برای اولین بار و ظاهرا آخرین بار دین مردم ایران عوض می شود– دولت ساسانی را باید اولین حکومتی دانست که در ایران و حتی در جهان ، یک دین را در یک کشور بزرگ رسمیت  بخشید و خود نیز به صورت یک حکومت دینی - ایدئولوژیک در می آید .

در نتیجه سقوط ساسانیان دین زردشتی و روحانیان  متعصب آن که زمانی از فرات تا سند یکه تازی می کردند و خود را نیز مورد حمایت اهورامزدا و موید به تاییدات خدای خود می دانستند به قهقرای تاریخ واصل می شوند  و البته هیچ اتفاق خاصی هم رخ نمی دهد ( فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين. 44/29 ).

ما در این جستار می کوشیم نقشی که تعصب دینمردان زردشتی و زمان نشناسی و افراط گری آنان و نیز پیوند بسیار ژرف با حکومت و فاصله گیری از مردم ، در فروپاشی ساسانیان والبته اضمحلال خود دین زردشتی داشت را به اجمال بررسی کنیم البته طبیعی است که برای روشن شدن زوایای بحث باید کار خود را از سال های آغازین این سلسله شروع نماییم و فرایند طولانی صیرورت دین زردشتی را در عصر ساسانی ولو به اجمال مورد بررسی قرار دهیم .

 کریستن سن جمله ای دارد که نقل آن در ابتدای این جستار موجب روشن شدن بحث می شود؛ وی در خصوص دولت ساسانی چنین می گوید : «دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت متقدم است : یکی تمرکز قدرت، دیگر ایجاد دین رسمی». (کریستن سن، 1385 : 68).  البته اعتقاد ما بر اين است كه رسميت بخشيدن به دين را نيز بايد روي ديگر سكه تمركز قدرت محسوب كرد نه سياستي مستقل ، به عبارت ديگر در كشوري كه تشتت در اديان باشد امكان ايجاد وحدت سياسي كار دشواري است.

دراین جا باید به نکته یی ديگر نيز توجه کرد و آن این که نباید رسمی کردن و یا رسمیت بخشیدن به یک چیز – و در این جا یک دین را – با ایجاد کردن و یا پدید آوردن آن چیز، به یک معنا گرفت. زیرا یک دین از زمان ایجاد تا هنگام رسمیت یافتن، یک فرآیند پر تکاپوی تکاملی را طی می کند تا سرانجام به عنوان دین رسمی شناخته شود. ما این مساله را در فرآیند چند صد ساله تکامل و تعالی مذهب شیعه تا رسمیت یافتن در دولت صفوی یا در فرآیند پر تکاپوی مسیحیت تا رسمیت یافتن در امپراطوری روم به وضوح می توانیم مشاهده نماییم.

و این مساله ای است که کریستن سن نیز بدان اذعان دارد وی ضمن این که رسمیت بخشیدن به دین زرتشتی را از ابتکارات ساسانیان می شمرد، ولی این ابتکار را ثمره یک تکامل بطئی می داند و معتقد است : «اما این ابتکار هم نتیجه تکامل کند سیری بود، که در این وقت پا به دایره تحقق نهاد، چنان که سیزده قرن بعد تشکیل مذهب رسمی تشیع نیز به همین نحو نتیجه تحولات بسیار بود». (کریستن سن، 1385 : 68).

در واقع، معتقدیم دین زرتشتی با حرکت آهستۀ خود که از دیرباز آغاز کرده بود، توانست در جامعه آن روز به جایگاهی دست یابد که بتواند، حکومتی را ایجاد کند و این حکومت نیز دِین خود را بدین دین ادا کرده و آن را رسمیت بخشد و گام به گام تمام رقیبان آن را از صحنه بیرون راند و البته دین هم با قوانین و شرایع خود به نظام بخشی زندگی فردی و اجتماعی افراد در جامعه کمک شایانی کرد.

به عبارت دیگر رابطه دین زرتشتی و حکومت ساسانی را رابطه اي دو سویه و توأم با هم افزایی دانست و به همين دليل مشخص کردن ترتیبی زمانی و یا میزان دین هر یک از آن ها به دیگری، کاری بسیار پیچیده و ناشدنی باشد.

البته باید به نکته یی توجه داشت و آن این که حرکت رو به رشد و تکوین گام به گام دین زرتشتی در ابتدای حکومت ساسانی به یکباره به منصه ظهور نرسید  در واقع  «  وضع درهم مذاهب به مانند مساله بغرنجي در برابر نخستين فرمانرواي ساساني خود نمايي مي كرد. ساسانيان هماره در صدد آن بودند . كه با بنياد گزاري مذهب واحد دولتي وحدت ملي ايران را تامين نمايند . با اين تفاصيل نخستين پادشاهان سلسله ساساني نتوانستند به يكباره اين مساله را حل كنند .آنان فقط پس از رفرم مذهبي زرتشتي و حمايت آن به وسيله آيين مدون اوستا و نيروي شكننده روحانيون بر اين مشكل فائق آمدند » (شارل پوئش ، 1381 : 165 ) این درگیری ها و نزاع ها میان ادیان متعدد و متفاوت و آیین های گوناگون که پیش تر با روی کار آمدن ساسانیان یک فتح بزرگ و البته نه کامل و کافی را عاید دین زرتشتی کرده بود با قدرت یافتن کرتیر (کردیر) در زمان بهرام اول و به ویژه بهرام دوم به پایان می رسد  كلاوس شيپ مان در همين خصوص مي گويد: « من بيشتر معتقدم كه تا زمان کرتیر در دوره سلطنت بهرام دوم ، مذاهب  مختلفی برای دست یابي به قدرت  مبارزه كرده اند: زماني مطمئنا معتقدين به اناهيد ، سپس مانويان و زماني نيز مغ هاي ماد قديم نقشي ايفا كرده اند.» (شیپ مان، 1383 : 120). کرتیر که روند قدرت یا پیش در زمان بهرام یکم تسریع شده بود، در عهد بهرام دوم به اوج می رسد «به ادعای خود کرتیر در زمان بهرام دوم (272 – 293 م) در سراسر کشور یهودیان، شمن ها، برهمنان، نصارا، مسیحیان و از جمله زندیکان (مانویان) قلع و قمع شدند. افزون بر این کرتیر خود را شکننده بت ها می نامد.» (خدادادیان، 1380 : 18). به هر روی کرتیر – موبدان موبد بزرگ – توانست پیروزی بزرگی که دین زرتشتی با استقرار ساسانیان به دست آورده بود کامل کند و دین زرتشتی را دین بلامنازع و آیین بی رقیب ایران ساسانی گرداند و همچنین پیوندی سخت میان آن و حاکمیت به وجود آورد، به قول استاد تقضلی : «کرتیر دین و سیاست را چنان سخت و خشن به هم پیوسته است که تا پایان دوران ساسانی در آن خللی راه نمی یابد. این سیاست سختگیری کم و بیش در همه این دوره ادامه می یابد تا آن جا که موجبات سقوط این حکومت را فراهم می آورد.» (تفضلی ، 1384 : 42 و 41). در خصوص دین زرتشتی در دوره ساسانی باید دانست که این دین حول یک محور مهم می گردید که آن کتاب اوستا بوده است، این کتاب نه کتابی مشتمل بر احکام دینی صرف بوده ، « بلکه حکم دایره المعارف بزرگی داشته، که در آن علوم مختلف مندرج بوده است. علم مبدأ و معاد و اساطیر الاولین و نجوم و علم تکوین و امور عامه و طبیعیه و فقهیه و حکمت علمیه عهد ساسانی همه بر اساس 21 نسک اوستا استوار بوده است. بسیاری از متون، که به زبان اوستایی نوشته شده، ظاهراً اثر قلم اشخاصی است، که در تدوین اوستای ساسانی دست داشته اند و نیز احتمال می توان داد، که قبل از تدوین اوستای ساسانی، بعضی از کتب مزبور به زبان پهلوی موجود بوده و در آن تاریخ به زبان اوستایی نقل و در کتاب مقدس درج گردیده باشد.» (کریستن سن، 1385 : 101).

در خصوص ديگر آموزه های زرتشتی در دوره ساسانی باید دقت داشت که دین در این دوره دارای سه بخش ، که در طول هم قرار دارند نه در عرض یکدیگر، می باشد ؛ «بخش و لایه نخستین و بنیادین آن، آموزش های ساده و اخلاقی گاهانی است که پیام آسمانی زرتشت است. دومین لایه و بخش از آن، بازمانده از کهنه دینی پیش از زرتشت است که بخش مهمی از آن را اشتراکات میان آیین کهن هندوان و ایرانیان می سازد. این بخش خود مرکب است از ایزدان، آیین ها و باورها و مفاهیم جمعی دیرینه. بر این بخش باید افزایه ای را هم اضافه کرد و آن وام گیری از دیگر ملل و ادیان همسایه و بیگانه است. بخش سوم در واقع حاصل ترکیب و مجموعه فعل و انفعال میان این دو بخش است که مغان روحانی نیز چیزی بر آن افزوده و آن را به شکل اصول آیین و «فقه مغانی» در آورده اند.» (مزداپور ، 1382 : 37).

بخش یا لایه سوم دین زرتشتی که در واقع فربه ترین و آماسیده ترین بخش است، توسط موبدان و مغان زرتشتی در دوره ساسانی بر آن دو بخش دیگر افزوده شده است، اما بخش دوم هم که مربوط به میراث کهنه دینی پیش از زرتشت است توسط روحانیان زرتشتی عهد ساسانی تصفیه شده است. «در این جا به ذکر این نکته باید پرداخت که بازمانده های کهنه دینی پیش از پیامبری برای در آمدن به مجموعه باورها و عقاید آیین زرتشتی در دوران ساسانیان در واقع از صافی و گذار پیام گاهانی زرتشت گذشتند و پالایش و تصفیه شدند. این تصفیه در حقیقت هر سه پاره از این تصورات و اندیشه ها را پالایش داده و دیگرگون نموده است : یعنی نخست، خدایان دوران عتیق را به ایزدان بدل کرده و دیگر این که آیین ها را منطبق با بافت جدید دینی ساخته و نیز سوم، باورهای قدیمی را رنگی تازه و متناسب با این مجموعه زده است. در این گذار، که به ظن قریب به یقین دست کاری فقیهان و روحانیون مغ است، در نهایت طرحی برای رفتار آیینی مردم پدید آمده است که خصایص ویژه آن ها را می شود ترسیم کرد.» (مزداپور، 1382 : 39 و 38). در واقع روحانیان زرتشتی که شدیداً مورد پشتیبانی سیاسی و اقتصادی دستگاه حاکمه بودند ، به صورت گسترده به پروراندن این مطالب پرداختند و مسایل بسیاری نیز از خارج بر آن افزودند در دینکرد (کتاب چهارم، ص 412 چاپ مدرن) چنین آمده است : «شاپور فرمود کتاب های مربوط به پزشکی، ستاره شناسی، حرکت، زمان و مکان و جوهر و عرض و کون و فساد و تغییر و تحول، منطق و دیگر صنایع و مهارت ها را که از دین (= کتاب دینی، اوستا) منشعب بود، و در هندوستان و روم و سرزمین های دیگر پراکنده بود، بازگرد آورند و با اوستا تلفیق کردند.» (به نقل از : تفضّلی ، 1384 : 38). گرچه این مطلب را که بخش های افزوده بر اوستا، پیش تر از آن منشعب شده بود و در هند و روم پراکنده گشته بود را باید حمل بر این معنا کرد که زرتشتیان نمی خواستند بپذیرند که از مفاهیم و مطالب دیگر ادیان در تقویت و بهسازی دین خود سود جسته اند و گرنه هیچ شاهد معتبری در دست نیست که تایید کند این مطالب و مسایل پیش تر از ایران به هند یا روم رفته باشند.

یکی دیگر از اتفاقاتی که در دوره ساسانی برای دین زرتشتی می افتد، اضافه شدن «شریعت» یا «احکام فقهی» به آموزه های زرتشتی بوده است، در واقع – همان طور که پیش تر بیان شد – آموزه های گاهانی مجموعه ای از مفاهیم بسیط اخلاقی و اعتقادی، آن هم بسیار مختصر بودند، در حالی که در دوره زرتشتی علاوه بر فربه شدن این دو بخش، بخش شریعت نیز بدان افزوده شد و بخش معظمی از دین زرتشتی دوره ساسانی را از آن خود کرد، این «احکام فقهی» یا «آموزه های شریعتی» بیش تر در کتاب «وندیداد» گردآوری شده است. «وندیداد را می توان تعالیم «شرعی» دین زرتشت نام نهاد که احتمالاً در نیمه دوم حکومت ساسانی و زمان اوج قدرت روحانیان؛ و جدالهای داخلی حکومت، مدوّن گشته است، که با پاکی، زلالی و عدم تعصب «گاتها» فاصله بسیار دارد. همان قدر فاصله ای که از جهت زمانی در تدوین آن دو می توان برآورد کرد.» (بیانی، 1380 : 29).

تدوین تعالیم شرعی و احکام فقهی برای تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی شهروندان و اهالی جامعه که در ابتدای دولت ساسانی به منظور انتظام بخشیدن به حیات عمومی و خصوصی، مردمان کشور، صورت گرفته بود، آهسته آهسته بر اثر تمامیت خواهی و قدرت طلبی روحانیان زرتشتی – که در ظاهر به نام خدا و دین زرتشتی و در باطن برای ارضای روحیات جاه طلبانه و تمامیت خواهانه خودشان دست به این کار می زدند – رو به فزونی نهاد، به طوری که احکام دینی تا کوچکترین و باریکترین عرصه های زندگی آدمیان دخالت کرد و این احکام ظاهری به حدی فراخ دامن شده که عرصه را برای اخلاق – که لبّ و هسته تمامی احکام شرعی است – تنگ کرد. «اگر در نظر بگیریم که در اواخر عهد ساسانی دیانت زرتشتی در کوچکترین وقایع دخالت داشته، و هر فردی در مدت شبانه روز بر اثر اندکی غفلت دستخوش گناه، پلیدی و نجاست می شده است؛ آن گاه آشکار می گردد که روحانیان تا چه حد اهمیت و قدرت داشته اند و مردم را چگونه زیر سیطره معنوی خود گرفته بودند. به دنبال همین سیاست، پیوسته بر تعقیدات و خرافات دینی افزوده می شد. گذشته از چهار بار نیایش در روز و سایر اعمال، مواردی چون عطسه کردن، قضای حاجت، چیدن ناخن و گیسو، افروختن چراغ و از این قبیل کارها، که در هر یک مراسم و دعای مخصوص خود را داشت، مردم را بیش از پیش به روحانیان وابسته می ساخت ... "خرده اوستا" در برگیرنده همین تعقیدات و بدعت ها می باشد، که فاقد زلالی و طراوت بخش های دیگر "اوستا" است؛ و نمایانگر آن که روحانیان برای تقویت نیروی سیاسی و اقتصادی خویش، جامع ساسانی را به سوی خرافات و پیچیدگی های دینی سوق می داده اند. در "وندیداد" نیز که از سایر بخش های اوستا متمایز می باشد و گویی اندیشه ای و قلمی دیگر آن را به رشته تحریر در آورده است؛ و آخرین بخش "اوستای نو" به شمار می رود، مسایل شرعی و اعمال دینی زندگی روزمره را چنان که گفتیم شرح داده است. بدین ترتیب، تعالیم موجود در وندیداد هر زرتشتی مومن را به کارهای بس دشوار و طولانی وا می داشت؛ و هر چه بیشتر او را از «گاتها» دور می ساخت.» (بیانی، 1380 : 43 و 42)

البته روحانیان زرتشتی تنها به تشریفات مذهبی فردی نمی پرداختند بلکه همانند روحانیان همه حکومت های دین سالار برای اجرای احکام دینی و آن چه را که قانون می شمردند، دستگاه عظیم قضایی را در اختیار داشتند. این مسوولیت های اجرایی علاوه بر امتیازات معنوی، نفوذ آن ها را در اجتماع دو چندان می نمود. همچنین بنیاد تعلیم و تربیت و نهاد آموزش از سطوح ابتدایی تا درجات عالی را آن ها در اختیار گرفته بودند. دبستان ها در معابد جای داشتند و اطفال تحت تعالیم موبدان بودند وطبیعی است که همه این اعمال و عملکردهای اجتماعی مردم، آنان را در ارتباط مستمر و وابستگی عمیق ، البته از موضع پایین ، به روحانیان قرار دهد . این وابستگی و در واقع نوعی نیاز مردم به دستگاه روحانیت، علاوه بر ایجاد نفوذ اجتماعی برای روحانیان، قدرت اقتصادی نیز برای آنها به دنبال خود داشت. قدرت اقتصادی روحانیان تا حد زیادی زاییده نفوذ اجتماعی و سیاسی آنان در حاکمیت و اجتماع ساسانی بود. این نفوذ امکان ثروت اندوزی و کسب قدرت اقتصادی و در نتیجه فاصله گرفتن تدریجی از توده های تهی دست مردم ، را برای آنان فراهم می آورد.

با توجه به آن چه در باب نفوذ اجتماعی روحانیان و ارتباط مستمر آن ها با مردم ، البته ارتباطی از موضع برتر ، گفته آمد، روشن می شود که انجام مراسم و تشریفات دینی همیشه هزینه هایی را در قالب جرایم دینی، عشریه و صدقات و موقوفات بر مردم تحمیل می کرد. و این امر باعث تجمع ثروتهای بیکران و املاک پهناور برای روحانیون زرتشتی می گشت، زیرا هر یک از افراد زرتشتی به خاطر آداب و مراسم عبادی پیچیده، بر اثر اندک غفلتی، دچار گناه و پلیدی و نجاست می شد، به همین جهت براي پاك ساختن خود نیازمند راهنمایی روحانیان بود و  این مساله  نشان می دهد که روحانیان طبقه بیکاری نبوده اند و از آنجا كه روحانيت يك كاست بود و هر كسي حق وارد شدن به آن را نداشت و اكثرا  فرزندان خود روحانيان بودند كه به كسوت پدرانشان در مي آمدند اين امر موجب تجميع بيشتر ثروت آنان مي شد و طبيعي است با گذشت چندين نسل ثروت انبوهي در دست طبقه روحانیون انباشته مي شد که همین بر قدرت همه جانبه و در نتیجه تکبر و غرور آنان و فاصله گرفتن از توده های مردم  می افزود.

به هر روی از یک سو تورّم شدید احکام ظاهری شریعت و دست و پا گير شدن آنها ، که حد اوسط و میزان معتدل آن برای زندگی اخلاقی و ایمانی و دوری جستن از پوچی و پلیدی کاملا ضروری است ، و نیز دامن گستر شدن خرافات ، كه معمولا روحانيان براي محكم شدن اعتقادات قلبي مردم بدان دامن مي زنند ( اگر چه همواره در ظاهر آن را انکار می کنند ) و البته تكاثر طلبي و فساد مالی و بعضا اخلاقی روحانیان که در پرسش 58 مینوی خرد هم صریحاً بدان اشاره شده است. و از سوی دیگر نظام کاستی جامعه ساسانی – یعنی جامعه یی که اجازه حرکت عمومی به توده های فرو دست را نمی دهد – بر نفرت توده های جامعه از دین زرتشتی افزود. زيرا این نظام کاستی در «گاتها» هم اشاره شده  و مورد تایید قرار گرفته است. پور داوود، در همین خصوص معتقد است : «از جمله لغاتی که در گاتها موضوع مباحثات طولانی گردید و هر یک از مستشرقین معنی مخصوصی از برای آن ها تصور کرد، سه کلمه خوتو، ورزن، ائیر یامن می باشد ... بی شک این سه کلمه در گاتها برای طبقات سه گانه استعمال شده است. جز از معانی پیشوایان مذهبی و جنگیان و برزیگران معانی دیگری برای آن ها مناسب نیست ... اصلاً اشو زرتشتت آن ها را در مقابل طبقات سه گانه هندوان که برهمنا، خشتریا، ویسیا باشد به کار برده است.» (پور داوود، 1382 : 85).

پروفسور فرای هم در خصوص همین نظام کاستی و پشتوانه دینی آن چنین می گوید : «در جامعه ساسانی آیین های خشک و استوار طبقات یا کاستها فرمانروا بود، زیرا که دین زرتشت آن زمان پشتیبان جامعه کاستی بود. روحانیان از طبقه یا فرقه ای خاص بودند و دیگر ایرانیان در طبقات چندی قرار داشتند و به موجب مقررات مذهبی طبقات اجتماع عبارت بودند از روحانیان و جنگاوران و دبیران و مردم عادی.» (فرای، 1385 : 376).

علاوه بر این حمايت نظری، پشتيباني عملی روحانیان زرتشتی از این نظام کاستی منجمد – که اوج آن در همدستی موبدان زرتشتی با اشراف و بزرگان کشور در سرکوب مزدکیانی که چیزی جز اصلاح امور و عدالت اجتماعی نمی خواستند ،  خود را نشان داد – ناتوانی آنان در ارائه پاسخ مناسب ، عقلانی و متناسب با زمانه جدید که گره گشای و یاری رسان به ساختن جامعه ای با ساختارهای جدید باشد و همچنین بسنده کردن به یک سری لفاظی ها و سخنان به ظاهر زیبا و در باطن غیر قابل اجرا و ناکارآمد ، سبب شد که دین زرتشت به ویژه در اواخر دوره ساسانی در سراشیبی سقوط و زوال بیفتد و به تبع آن دولت ساسانی که دولتی دین سالار بود هم به سراشیبی نابودی افتاد . پروفسور فرای در همین خصوص، معتقد است : «چنین می نماید که دین زرتشت در پایان سلطنت ساسانیان رو به انحطاط می رفت و دستگاه روحانی آن که به تشریفات و رسم های دین بیشتر می پرداخت، به نابودی می گرایید و نیز اندیشه های الهام گرفته از منطق و خرد هم به این جریان یاری می کرد.» (فرای، 1385 : 376)

به هر روی زیاده روی روحانیان زرتشتی در وضع احکام فقهی – که مقدار متعادل آن برای نظام بخشی و معنا دهی به زندگی کاملا ضروری است – و نیز سنگ فکری و چسبیدن آنان به آموزه های کهن و عدم انعطاف پذیری در برابر مطالبات متغیر مردم ، که نسبت به گذشته بسیار تفاوت کرده بود ، و متوسل شدن به سلاح ارتداد و تکفیر و اهریمنی دانستن آن مطالبات و البته پیوستگی و تنیدگی و رابطه محکم آنها با  ارباب زر و زور و عدم ارتباط و همبستگی عمیق با مردم فرودست و تهی دست، سبب شد، دین زرتشتی و به تبع آن کشور دچار چنان آشفتگی ساختاری و پوسیدگی درونی شود که با کوچکترین تیپای اسلام از هم بپاشد و مذهبی که زمانی در یک شاهنشاهی بزرگ دین رسمی بود و روحانیان و متوليان آن مغرورانه و سرمستانه ، تعصب ها بر آن داشتند و خود را  در برج عاجي خلل ناپذير مي پنداشتند و دست حمايت خدا را ياور خود مي دانستند و هيچ سخن ناصحانه  و مصلحانه اي را  بر نمي تابيده و آن را نشان از بي ديني و فريب اهریمن بر مي شمردند . سرانجام  به وضعیت اسف باري در آيد که امروزه  می توان آن را دینی نیم مرده و یا در حال احتضار تلقی کرد.

به هر روی آنچه از تاریخ بر می آید این است که دولت ساسانی که با دادن دست اتحاد با آتشگاه و روحانیان زردشتی توانسته بود هویت تمدنی ایران را پس از سالها آشفتگی و سر در گمی احیا و بازسازی کند . اما با گذشت زمان ، بر اثر ندانم کاری و عدم چاره سازی روزآمد ، کارآمد و عقلانی توسط موبدان زردشتی برای خواسته های جدید مردم و در نتیجه جدایی و فاصله گرفتن روحانیون از توده های مردم ؛ جامعه به سراشیبی سقوط و اضمحلال افتد و در برابر اسلام که پاسخ های تازه و جواب های جدید برای نیازهای نوین مردم داشت ، نابود گردد .

 

                        منابع و ماخذ :                       

 

بیانی، شیرین (1380) دین و دولت در عهد ساسانی و چند مقاله دیگر. تهران : نشر جامی.-1

پورداوود، ابراهیم (1382) ترجمه اوستا (گاتها). تهران : انتشارات دنیای کتاب.-2

3-تفضلی، احمد (1384)" کرتیر و سیاست اتحاد دین و دولت در دوره ساسانی"، در : بدعت گرایی و زندقه در ایران عهد ساسانی؛ به کوشش ملیحه کرباسیان و محمد کریمی زنجانی اصل. تهران : نشر اختران

4- خدادادیان ، اردشیر (1380) اساس قوانین عصر ساسانی و معرفی یکی از سرشناس ترین قانوندانان این دوره. تهران : نشر به دید.

5-. شارل پوئش ، هانري(1381)" وضع مذهب در ايران غربي " در : تاريخ تمدن ايران، با همكاري جمعي از ايران شناسان اروپا؛ تهران : انتشارات گوتنبرگ

6- شيپ مان، كلاوس (1383)تاريخ شاهنشاهي ساساني  ترجمه فرامرز نجد سميعي.تهران : سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري،پژوهشگاه زبان و گويش.

فرای، ریچارد نلسون (1385) میراث باستانی ایران. ترجمه معسود رجب نیا. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.-7

8- کریستن سن، آرتور (1385) ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی، ویراستار حسن رضایی باغی بیدی. تهران : نشر صدای معاصر. مزداپور، کتایون (1382) زرتشتیان. تهران : دفتر پژوهش های فرهنگی.

.

بسمه تعالی

نام داستان :

48-شمسعلی و خاله تاجی

رضا مهریزی

 

 

تنها دکان روستای جعفر آباد ، روستایی در پهنه دشت ورامین  ، تعلق داشت به شمسعلی . دکانی کوچک که از طرف کوچه پنجره ای به بیرون داشت برای مشتریان و از داخل هم با دری کوتاه به حیاط خانه شمسعلی راه داشت ، خانه شمسعلی عبارت بود از ساختمانی قدیمی و کاهگلی با چند اتاق و یک پستو و حیاطی نه چندان بزرگ که درخت توت نر و بی بری هم در کنار آن قد برافراشته بود . خانه و دکان شمسعلی در کوچه ای باریک که منتهی به مسجد و گورستان دهات می شد قرار داشت . بیشتر خواربار دکان ، اندکی ادویجات و مشتی حبوبات و کمی تنقلات و نیز چند پیت نفت بود ، درآمد شمسعلی بیشتر از فروش نفتی بود که از شهر برایش می آوردند و آنهم به ویژه در فصل های سرد به روستاییان می فروخت و اندک پولی می گرفت . زن شمسعلی تاج الملوک نام داشت که به خاله تاجی معروف بود ، زن خوش مشرب و خنده روی روستایی که علاوه بر انجام کارِ خانه و زندگی خودش در خانه افراد روستا که کمی مرفه تر بودند کلفتی می کرد ، چرا که عایدی آن دکان کوچک در آن روستای کم جمعیت کفاف زندگیشان را نمی داد . گرچه شمسعلی هیچگاه سپاسدار زنش نبود و پول زنش را می گرفت و چیز چشمگیری به خودش نمی داد البته نه هیچ چیز . چرا که خاله تاجی گاه با التماس و لابه و گاه با شیرین زبانی و لاغه خرج خورد و خوراک روزانه خانه را با هزار منت از شمسعلی گدایی می کرد . تمام روستا شمسعلی را به بد خلقی و خساست و ناخن خشکی می شناختند و خودش هم می دانست .

شمسعلی همیشه کلید در دکان را به زیر پیراهن مندرسش سنجاق می کرد و هیچ کس جز خودش به هیچ عنوان حق ورود به مغازه را نداشت . شمسعلی همیشه لباسی کهنه و چرک و چغر به تن داشت و هر چقدر خاله تاجی اصرار می کرد تا لباسش را بشوید یا نو کند حاضر نبود چرا که معتقد بود و می گفت : هر چقدر بشوری باز کثیف می شود و هر چقدر نو کنی باز کهنه می شود . خاله تاجی هر گاه چیزی می خواست باید مدتها مجیز شمسعلی را می گفت و اندر باب حکمت و ضرورت آنچه می خواست به تفصیل داد سخن می داد ؛ تا مگر دلش نرم شود و قلبش به رحم آید و برود و نیازش را بیاورد . زندگی شمسعلی و خاله تاجی به سختی و صعوبت می گذشت که البته مردم دهاتی آن دوران ، کمابیش هم دردشان بودند ولی شمسعلی می توانست کمی بر اهلش سهل تر بگیرد ولی دلش نمی آمد . هر گاه خاله تاجی لب به شکایت باز می کرد شمسعلی با زبان و لحن کاملا جدی می گفت : خجالت بکش زن ! این زندگی که تو می کنی ، پادشاه نمی کنه !

خاله تاجی بر سر جوی آب یا در حمام  ضمن بذله گویی هایش با همسایه ها  ، گاه این را هم به شوخی یا به جد می گفت که : ایکاش حتی اگه یه روزم شده من دیر تر از شمسعلی بمیرم تا بتونم یه چایی شیرینِ شیرین بخورم .

این حرفها گاه به گوش شمسعلی می رسید ولی گوشش بدهکار نبود .  شمسعلی بیشترِ همان شندر غازی هم که کاسبی می کرد دور از چشم خاله تاجی در صندوقچه ای می گذاشت که آن را در چاله ای که در پستوی خانه حفر کرده بود  ، پنهان ساخته بود و البته  روی آن یک تخته سنگ نسبتا بزرگ و مسطح ،  نهاده بود تا خیالش کاملا راحت و آسوده باشد که احدی بدان دسترس ندارد . او معتقد بود  این پولها برای روز مبادا به درد می خورد.

بر عکس شمسعلی ، خاله تاجی ، با اندک مایه پولی که با کار کلفتی به کف می آورد و به قول خودش از دست شمسعلی در هفت سوراخ قایم می کرد گاهی به فقرای مفلوک تر از خودش هم انفاق می کرد البته سفارششان می کرد مبادا به گوش شمسعلی برسد .

شمسعلی و خاله تاجی ، دو تا بچه داشتند یک دختر به نام کوکب و یک پسر به نام حسن . بچه هایشان بیشتر از این دو تا نمانده بودند و در نوزادی یا کودکی مرده بودند . شمسعلی این دو را خیلی دوست داشت تا جایی که گاهی برایشان آبنبات و آدامس و اگر حالش بهتر بود و می خواست چوبکاریشان کند کمی تخمه و تنقلات می آورد و از اینکار احساس کرامت و بزرگی می کرد. البته علاقه شمسعلی به حسن طور دیگری بود . وقتی حسن به سن بلوغ رسید او تنها کسی بود که گاه شمسعلی ، البته با ترس و لرز ، کلید دکان را به او می داد و حتی وقتی حسن بزرگتر هم شد به شرط آنکه به ننه اش و هیچ احدی نگوید جای صندوقچه پولها را در پستوی خانه افشا کرد مبادا که بمیرد و پولها آنجا بماند و تباه شود .

 بچه ها بزرگ می شدند ولی شمسعلی بر همان مرام قدیم خود بود حتی تازگی ها بدتر هم شده بود برای قناعت بیشتر ، در منزلش مستراح نمی رفت بلکه آفتابه را بر می داشت و می رفت از حوض مسجد آب می کرد و به مستراح مسجد می رفت و بعد هم با آب مسجد دست نماز می ساخت . با مردم هم خیلی بیشتر از گذشته بد خُلقی و بد عُنُقی می کرد و سر به سر و دهن به دهنشان می گذاشت و گاه با کوچک ترین بهانه ای دنبال بچه هایشان می کرد تا بزندشان ... با اینکارهایش بیشتر انگشت نمای خَلق شده بود گرچه مردم با شمسعلی مدارا می کردند و احترام ریش سفیدش را داشتند اما بچه هایش خیلی خجالت می کشیدند ، مخصوصا حسن که آقا جونش را با همه خساستش خیلی دوست داشت و بی اجازه او آب نمی خورد و البته ننه اش ، خاله تاجی ، که تاج سرش بود و همه کسش و دوست داشت که والدینش همیشه عزیز باشند نه انگشت نما .

کوکب و حسن به بار نشسته بودند مخصوصا حسن که دیگر مردی شده بود و به تازگی از سربازی برگشته بود و در یک کارگاه در ورامین مشغول کارشده بود.

زمستان سال 1341 و بهار سال 1342ش بود که اوضاع کشور به هم ریخت پس از ماجرای انقلاب سفید و درگیری روحانیت با رژیم ، اوضاع متشنج بود . خاله تاجی همیشه به  پسر دردانه و سوگلیش ، که به قول خودش به دندان کشیده بود و کثافات لباس مردم شسته بود تا به این رعنایی شده بود ، سفارش می کرد که مواظب باشد و خودش را درگیرِ درگیری با حکومت و اینجور کارهای بی آخر و عاقبت نکند . اما حسن که جوان بود و مانند همه هم جرگه هایش از اوضاع زمانه شاکی و گله مند ، گوشش بدهکار این نصایح نبود . شمسعلی با اینکه چیزی به زبان نمی آورد ولی در دلش خیلی نگران بود برای تنها پسرش ، پشتوانه اش ، عصای پیری و کوریش و نسل و دنباله اش ، سر نمازهایش برای حسن دعا می کرد . اما یک روز اتفاقی افتاد .

روز 15 خرداد 42 13حسن که معمولا نزدیک غروب به خانه بر می گشت ، چند ساعت زودتر به خانه آمد . هوای خرداد دشت ورامین بسیار سوزنده بود . حسن در حیاط زیر درخت توت ، آشفته و مضطرب و غرق در اندیشه و عرق قدم می زد .  شمسعلی از دکان و خاله تاجی و کوکب ، از خانه ، تعجب زده به سراغش آمدند و از علت زود آمدن و آشفتگیش پرسیدند  . حسن گفت که  ورامین شلوغ شده و عده ای از مردم با گروهی که از پیشوا می آمدند برای آزادی آقای خمینی به طرف تهران راه افتادند و اوضاع شهر پریشان است .

خاله تاجی این را که شنید گفت : پس خدا رو شکر که عقلی کردی و زود آمدی !

اما حسن سرش را پایین انداخت و بعد از مدتی سرش را بالا گرفت و گفت :

من نیومدم بمونم ، اومدم برای رفتن اذن و اجازه بگیرم !

خاله تاجی این را که شنید با دست محکم به پایش کوبید گفت : خدا مرگم بده اجازه چی ؟!

حسن گفت : اجازه برای رفتن با جمعیت به طرف تهران .

خاله تاجی این را که شنید وسط حیاط روی زمین نشست و وا رفت  .

حسن گفت : ننه من باید برم قرآن در خطره جان آقا در خطره بی شرفها مملکت را نابود کردند  .

خاله تاجی کف دست را بر صورتش گذاشت و چیزی نگفت .

حسن نگاهی به شمسعلی کرد و گفت : آقا جون شما چی می گید ؟

شمسعلی که غرق در خودش بود ، شروع کرد به قدم زدن ، حیرانی و ترسانی از رخساره اش پیدا بود ،   ولی جوابی نداد .

حسن رو به ننه اش کرد و گفت : ننه تو رو خدا بذار برم

حسن پس از مدتی دوباره رو به باباش کرد و باز پرسید : آقا جون شما چی می گید ؟

شمسعلی که غرورش اجازه نمی داد واهمه و نگرانی و اضطراب شدیدش را بروز دهد ، از قدم زدن باز ایستاد و کمی بر خود مسلط شد و نگاهی به حسن و خاله تاجی انداخت و بعد به آسمان نگریست و گفت : اگر به خاطر قرآن و مملکت می ری من حرفی ندارم ، برو ؛ اما ننه ات را راضی کن ، بعد برو

حسن به طرف ننه اش رفت و دست ننه را از صورتش برداشت و صورت پر اشکش را بوسید و گفت : ننه من باید برم مملکت و دین و قرآن در خطره همه چیز را نابود کردند .

خاله تاجی چیزی نمی گفت و فقط اشک می ریخت

حسن به التماس افتاد و دست و پای پینه بسته ننه اش را بوسید ولی خاله تاجی چیزی نمی گفت .

شمسعلی که این صحنه را دید با لرزشی که در صدایش بود گفت : زن بذار بچه بره معطلش نکن دین و قرآن نابود شد بذار بره ایشالا که چیزی نمی شه توکلت به خدا باشه

خاله تاجی این را که شنید با عجز دست به سوی آسمان برد و گفت : به خدا سپردمت

حسن خوشحال دوباره دست و صورت مادرش را بوسید و دست و صورت پدرش هم بوسید و با کوکب هم خدا حافظی کرد و از خانه بیرون زد .

پدر و مادر تا دم در به بدرقه اش آمدند و تا جاییکه چشم کار می کرد با نگاه نگران و نومید خود قد و بال رعنای پسر را دنبال کردند .

بعد از اذان مغرب خبر رسید که بر سر پل باقرآباد نظامیان جلوی مردم را گرفتند و شلیک کردند و خیلی ها را کشتند و خیلی ها هم زخمی شدند و عده ای هم گریختند .

خاله تاجی بعد از این خبر مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می پرید و مدام می رفت سر کوچه و سرک می کشید تا ببیند حسن آمد یا نه ؟ اما هر چه چشم انتظاری کشید خبری از پسرش نشد . شب شد اما حسن نیامد . حالا شمسعلی هم که غرور مردانه اش پیش تر مانع ابراز نگرانیش بود آشکارا نگران بود و به خود می پیچید . شب از نیمه گذشت اما حسن نیامد .

خاله تاجی آن شب تا صبح دعا کرد و ناله زد و شمسعلی هم تا صبح ذکر گفت . اما صبح هم خبری نشد . خاله تاجی و شمسعلی به ورامین رفتند و از عده ای که شاهد ماجرا بودند ما وقع را پرسیدند و راه چاره خواستند اما شنیدند که بهتر است فعلا پیگیر قضیه نشوید چرا که رژیم  پاپیتان می شود و پدرتان را در می آورد ، حالا بگذارید چند وقت بگذرد شاید خبری بشود ، اگر نشد بعد که اوضاع کمی آرام شد دنبال قضیه را بگیرید .

اما مدتها گذشت و خبری نرسید . دیگر شمسعلی و خاله تاجی با برخی افراد واردتر راهی تهران شدند و هر جا که می شد سر کشیدند ولی خبری از حسن نبود . هر جا که فکر می کردند یا گمان می بردند از زندان و بیمارستان و گورستان و... سر زدند و به هر که احتمال می دادند بتواند کاری کند روی زدند و لابه کردند و به پایش افتادند  اما فایده ای نداشت ، نشد که نشد . دیگر خاله تاجی شاد و خوش مشرب کارش شده بود گریه و  ناله ، شب و روزش به ضجه و زاری می گذشت  . سر جوی قنات می رفت برای ظرف شستن با زاری و شیون ؛ به حمام می رفت با هق هق گریه ؛ به یخچال ده می رفت همین گونه ... آنقدر می گریست و صدا می کشید تا زنها تسلیتش گویند و دلداریش دهند تا کمی آرام گیرد و کارش را انجام دهد  .

خاله تاجی مرتب می گفت : خدایا من بچه ام را از تو می خوام من بچه ام را بتو سپردم اون رو به من بر گردون.

 اما شمسعلی درخودش بود چیزی نمی گفت و حتی گاه به زنش پرخاش می کرد  اما خدا می دانست در دلش  چه غوغایی است دیگر شمسعلی ، شمسعلی سابق نبود دیگر با کسی کاری نداشت و زیاد بد عنقی نمی کرد و حتی  با بچه های ده تا حدی مهربان شده بود و گاهی مشتی آبنبات و آدامس در جیبش می گذاشت و به بچه ها مخصوصا پسر بچه ها می داد . شمسعلی نه تنها دیگر به مستراح مسجد نمی رفت بلکه هر شب جمعه به نمازگزاران خرمای خیراتی می داد و التماس دعا می گفت  .

شمسعلی بعضی روزها خیلی پیش تر از اذان و نماز به مسجد می رفت  و گوشه ای می نشست و به محراب خیره می شد ولی اشکش را کسی ندید .

گاهی وقتها که صدای گریه و شیون خاله تاجی خیلی جگرخراش و دلریش می شد ، شمسعلی که از شنیدن سخنان شکایت آمیز خاله تاجی که بچه اش را از خدا می طلبید لرزان و هراسان می شد با وجودی که خودش هم در دلش آشوب بود می گفت : زن خجالت بکش مگه آدم واسه چیزی که به خدا داده آنقدر بی تابی می کنه  ؟ سر خدا منت نذار زن ، خدا قهرش می آد !

اما خاله تاجی مثل شمع می گداخت و در خودش می سوخت و فرو می ریخت.

مدتی بعد کوکب ، تنها فرزند مانده شان ، نیز مریض شد و در بیمارستان فیروز آبادی شهر ری بستری . اما چندی بعد که سراغش رفتند گفتند که وی مرده و چون کسی همراهش نبوده ، آنها هم جنازه را دفن کردند . اولیای بیمارستان مدت زیادی آنها را سرگرداندند ولی آخر هم آدرس درست و حسابی از قبر او  ندادند ، اعتراض و شکایت هم راه به جایی نبرد . 

خاله تاجی دیگر چیزی ازش نمانده بود مدام کارش ضجه و زاری بود آنهم چه ضجه هایی که مو بر تن انسان سیخ می کرد و دل مومن و کافر را کباب می کرد . خاله تاجی صبح و بعد از ظهر راه می افتاد توی کوچه های دهات تا قبرستان ده می رفت و سر دو تا قبر که با انگشتهایش بر روی خاک می کشید ضجه می زد و بر سر و رویش می زد و بر می گشت . می رفت و بر می گشت . ناله کنان می رفت و بر می گشت .  شمسعلی هم می رفت در مسجد می نشست و خیره به محراب می شد .

یک روز غروب شمسعلی صندوقچه کوچکش را از پستو بیرون کشید و با خود به مسجد برد و به پیشنماز مسجد داد که خرج فقرا و خیرات و مبراتی که صلاح می داند بکند .

فردای آن روز ، صبح خروس خوان  ،  صدای جیغ خاله تاجی مردم ده را به خانه شمسعلی کشاند . شمسعلی مرده بود . مردم جنازه شمسعلی را از خانه اش بیرون آوردند و در گورستان ده دفن کردند ، سر قبرستان خاله تاجی فقط نگاه می کرد و دیگر نه جیغ می زد و نه گریه نمی کرد .

روز بعد ، پس از اذان ظهر ، این بار صدای جیغ و گریه همسایه های خاله تاجی بلند شد  آری خاله تاجی هم مرده بود آنهم درست یک روز بعد از مرگ شمسعلی .

آری خاله تاجی هم مرد ؛ چای شیرین شیرین !!!  زجر کش شد ؛ در حالیکه حسرت آب خوش هم بر لب و گلویش ماند .

 

 

بسمه تعالی

دل مستم چو مرغ نیم بسمل

به دام چون تو دلداری فتادست

{ عطار نیشابوری }

نام داستان :

49-مرغ نیم بسمل

نگارنده :

رضا مهریزی

 

جوجه مرغابی ، از وقتی که سر از تخم درآورده بود و خود را شناخته بود ، همیشه یک چیزی برای عذاب دادنش وجود داشت ، اصلا خود را با عذاب کشیدن شناخته بود .

او مادرش را خیلی دوست داشت همچنین چهار جوجه یی که برادر و سه خواهرانش بودند ؛ اما همیشه میان خودش با آنها تفاوت قایل بود . از آنها بود ولی از آنها نبود . گویی یک تفاوت اساسی با آنها داشت ولی خودش آن را درست تشخیص نمی داد . جوجه مرغابی همیشه دنبال چیزی می گشت اما نمی دانست آن چیز چیست ؟ همیشه منتظر بود ، منتظر یک اتفاق بزرگ ، اما نمی دانست آن اتفاق بزرگ چیست ؟ همیشه اضطراب داشت اما نمی دانست دلیل این همه اضطراب و تشویش چیست ؟ همیشه از همه گلایه داشت و معترض بود ، اما نمی دانست چرا اینگونه است ؟ به درستی همه چیز و صداقت همه کس ، حتی خودش ، شک داشت اما نمی دانست چرا اینجوری است ؟ جوجه مرغابی دلش تنگ بود اما نمی دانست برای چه کسی ؟ گاهی هم دلش بی جهت در آتشی نهانی می سوخت ، طوری که تمام جانش جزغاله می شد ولی دلیل آن ، معلومش نبود .

 از همه اینها مهمتر ، جوجه مرغابی نمی دانست این حالات و تشویش ها و رنج کشیدن ها و سوختن هایش چه موقع سپری می شود و او برای همیشه راحت می شود . جوجه مرغابی نمی دانست برای رها شدن و راحت شدنش چه باید بکند .

چندی بود که فکری به سرش زده بود . تصمیم گرفته بود که فرار کند اما نمی دانست به کجا ؟  و اصلا نمی دانست آیا این فرار سودی دارد یا نه ؟ و اساسا نمی دانست به کجا باید بگریزد ؟ خسته بود با اینکه جوجه ای بیش نبود و کار چندانی هم نمی کرد ولی همیشه خسته بود خیلی وقت ها از این همه خسته بودنش هم خسته می شد اما راه نجاتی نداشت .

بالاخره تصمیم به فرار گرفت ؛ روزی به دور از چشم مادر و برادر و خواهرانش از برکه ای که جایگاهشان بود گریخت و به سوی برکه ای که اوصافش را  از زبان مادرش و مرغانی دیگر شنیده بود ، روانه شد .

جوجه مرغابی شبانگاه به برکه جدید رسید . برکه زیباتر و دلپسند تر از برکه خودشان بود . البته شاید هم نبود اما به چشم او اینگونه می نمود .

جوجه مرغابی کمی دور و بَر برکه جدید با شادی و غرور خاصی ، که گاهی به دلش می آمد ، چرخید . احساس خیلی خوبی داشت پس از مدتی چرخش و گردش تصمیم گرفت شب را در همانجا بخوابد ، این اولین باری بود که دور از خانواده اش و بی آگاهی ایشان ، شب در جایی می ماند . سرش را به زیر بالش برد و کمی آرام گرفت

جوجه مرغابی هنوز چندان جای خوش نکرده بود که سر و صدایی او را از خواب بیدار کرد یک گربه وحشی ولی زیبا ،  به سویش می آمد و نعره می زد و چنگ و دندان نشان می داد . جوجه مرغابی تا او را دید هول و هراس همه هستیش را فرا گرفت و ترسان و لرزان شروع به فرار کرد ولی گربه دنبالش می آمد .

گربه وحشی دنبالش می دوید و به سویش پنجه می انداخت . جوجه مرغابی بال بال زنان می دوید که ناگهان پنجه گربه به زیر بالش کشیده شد دردی شدید تمام وجود جوجه مرغابی را فرا گرفت . در همین گیرودار بود که مشاهده کرد جغدی هو هو کنان به سوی آنها می آید و وقتی نزدیک شد ، با گربه درگیر شد . اما در میانه جدال جغد و گربه ، جغد به اشتباه با منقارش بر سر جوجه مرغابی کوبید و دردی جدید مرغابی را فرا گرفت . مرغابی نه آن زمان و نه هیچ وقت دیگر نفهمید درد پنجه گربه به زیر بالش شدیدتر است یا درد منقار جغد بر سرش ؟!  جوجه مرغابی بیهوش به زمین افتاد ... پس از چندی جغد توانست گربه وحشی را فراری دهد و هو هو کنان پرواز کرد و رفت . 

جوجه مرغابی که روی زمین افتاده بود به سختی بلند شد و به سمت برکه خودشان راهی شد . این اولین باری بود که امیدش نومید می شد .

وقتی به برکه خودشان رسید ، مادرش که بسیار نگرانش شده بود ، شروع کرد به دعوا و عتاب و خطاب که تا این هنگام کجا بودی ؟ چرا دیر کردی ؟ و...  ولی جوجه مرغابی سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . مادر که حال و روز ِ زار و نزار او را دید دیگر چیزی نگفت . پس از مدتی برادران و خواهرانش دورش جمع شدند و شروع کردند به پرسیدن ما وقع ،  ولی او جوابی نداد . یک خواهرش کمی سرزنشش کرد ولی مادر جلویش را گرفت و نگذاشت ادامه دهد و دیگر کسی چیزی نگفت .  

خلاصه جوجه مرغابی آنشب را گذراند .

فردا صبح شد . دیگران همه خاطره دیروز را فراموش کرده بودند در حالیکه جوجه مرغابی هنوز خاطره برایش زنده بود جوجه مرغابی ناراحت شد و به برکه آب خودشان رفت و در جایی از آب که کسی او را نمی دید کنار یک نیلوفر آبی ، شروع کرد با خود سخن گفتن و از دست همگان نالیدن و دشنام دادن . کسی دیگر به او توجهی نکرد و حتی ملامتش هم نکرد و او هم بی توجه به دیگران با خود نجوا می کرد و گاه زخم سرش را که کار جغد بود با زخم بالش که کار گربه زیبا بود به هم می مالید و با اینکار کمی التیام می یافت

دو زخم تفریحات تازه ای برای او بودند . وَر رفتن با زخمهایش هم عذابش می داد و هم خوشنودش می کرد از این ناسازگاری نهایت لذت را می برد.

مدتها گذشت اوضاع به همان منوال بود جوجه مرغابی روزها به کنج دنجی در برکه آب می رفت  و با زخمهایش بازی می کرد و از درد کشیدن مشعوف می شد و دیگران هم مشغول کار خودشان بودند کسی به او توجهی نمی کرد. فقط مادرش موقع غذا او را فرا می خواند .

دردها و غم های جوجه مرغابی دوباره داشت اوج می گرفت . جوجه مرغابی از خودش و در خودش خیلی رنج می برد ، هیچ کس نبود که به دادش برسد ، نمی دانست برای رها شدن از غمهایش چه باید بکند ،

جوجه مرغابی خو گرفته با غمهایش ، بزرگ می شد حالا سنش بجایی رسیده بود که باید مسایل زندگی را می آموخت برای همین مادر ،  او را گذاشت در کلاس درسی که پرندگان دیگر هم می آمدند معلم کلاس یک هدهد پیر بود .

جوجه مرغابی به کلاس درس که می خواست برود هیجان داشت و امید داشت که در فضای تازه ، غمهایش تمام شود. اما مدتی که گذشت احساس کرد چیز زیادی تغییر نکرده ، او در کلاس درس همیشه احساس تنهایی می کرد اصلا نمی توانست با دیگر پرندگان رابطه برقرار کند چه برسد که بخواهد با آنها دوست شود و همیشه در اضطراب و واهمه بود همیشه منتظر یک اتفاق بد بود . همیشه احساس خاصی نسبت به معلم داشت احساس می کرد معلم نیز به او احساس خاصی دارد .

جوجه مرغابی در کلاس گهگاهی مورد تمسخر و گاه هم اذیت و آزار باقی مرغان  قرار می گرفت از خیلی از آنها متنفر بود اما نمی دانست چه کار باید بکند ؟ همیشه به درون خودش فرار می کرد در درون خودش احساس امنیت بیشتری می کرد از دیگران می ترسید خیلی می ترسید . در کلاس درس از فرط درد و عذاب ِ زخمهایش و تنهاییش و ترسش از هم صنفانش ، هرگاه که کسی نبود زخم سرش را با زخم بالش نوازش می داد و از این درد کمی التیام می گرفت .

جوجه مرغابی بزرگ و بزرگ تر می شد ولی حالت های درونی اش تفاوتی نمی کرد . خیلی تنها بود . 

چندی بود که اتفاق جدیدی افتاده بود یک تذرو جوان ماده وارد کلاسشان شده بود . جوجه مرغابی که حالا خودش هم جوان شده بود به او علاقه مند شد ؛ فکر می کرد که می تواند با دوستی کردن با او کمی آرامش و خوشی بیابد . تذرو جوان ماده خیلی زیبا بود ، دلفریب بود ، دلنشین بود ؛ و او عاشق او بود اما نمی دانست که آیا او هم عاشق او هست یا نیست ؟ مرغابی جوان فکر می کرد اگر با او باشد غمهایش پر می زند و می رود اما نمی دانست چگونه باید با او باشد چگونه باید عشقش را با وی در میان گذارد .

 بارها سعی کرده بود که به او نزدیک شود و ابراز علاقه کند ولی جرات نمی کرد می ترسید همیشه ترس داشت همیشه واهمه داشت همیشه دودل بود همیشه شک داشت . تذرو جوان ماده گاهی زیر چشمی به او نگاه می کرد و این علاقه او را بیشتر می کرد چند بار آهنگ کرد که از عشقش پرده بردارد ولی باز ترسید ، جرات نکرد ، تردید داشت چهره تذرو جوان همیشه جلوی چشمش بود حتی شب ها که می خوابید او را می دید و صبح ها که بلند می شد قبل از هر چیز چهره او را می دید . همیشه منتظرش بود همه جا چشم انتظارش بود هر کس را که می دید فکر می کرد اوست و هر جا که می رفت دنبال او می گشت .

 بالاخره تذرو جوان ماده با یکی دیگر دوست شد و رفت ؛ رفتند که ازدواج کنند و مرغابی جوان تنهای تنها ماند . دیگر حتی رویش را ندید و در حسرت رویش ماند . نمی دانست کجا رفتند . او هیچ گاه تذرو جوان را فراموش نمی کرد هروقت که می خواست کمی فراموشش کند به گوشه ای می خزید و زخم سرش را زیر بالش می برد و با زخم سرش نوازش می کرد . این درد و عذاب او را از یاد دردهای دیگرش راحت می کرد .

رفتن جوجه مرغابی ماده ضربه سنگینی به او بود باور نمی کرد کسی که امید داشت از اندوهش بکاهد این چنین بر اندوهش بیفزاید این دومین باری بود که امیدش نومید می شد . 

دیگر خیلی ضربه خورد بود چهره اش بسیار پیرتر از سن جوانش نشان می داد . مرغابی جوان دیگر خیلی غریبه بود حتی در خانه خودشان هم غریبه بود کنار برادر و خواهرانش هم غریبه بود تنها امیدش مادرش بود .

در کلاس درس هدهد پیر که معلم بود روزی از کوچ گفت و از خاطرات خوش خودش از کوچ ِ ایام جوانیش به همراه دیگر مرغان گفت و دل مرغابی جوان را به تاب و تب انداخت . هدهد پیر گفت که دسته ای از مرغان اول پاییز کوچ می کنند و می روند و هر کس که بخواهد می تواند با آنان همراه شود . این حرف ، فکر تازه ای را در ذهن مرغابی جوان رویاند : کوچ .

آیا با کوچ کردن می تواند از شدت تنهایی و غمهایش بکاهد ؟ شاید در جایی دیگر و میان افرادی دیگر و در فضایی دیگر ، می توانست کمی استخوان سبک کند و اندکی آرام بگیرد و لختی از اندوهش بکاهد .

روز بعد در مورد کوچ از هدهد پیر پرسید و هدهد باز از خاطرات خوشش و خوبی های کوچیدن گفت . شب هنگام مرغابی جوان از مادرش راجع به کوچ پرسید مادر هم بی خبر از همه جا ، کوچیدن را ستود . کم کم مرغابی جوان داشت امیدوار می شد که تنها چاره کار او در کوچیدن و رفتن است . مرغابی جوان روزهای بعد باز هم راجع به کوچ از هدهد پیر و دیگران پرسید و سرانجام تصمیمش را گرفت باید کوچ می کرد کوچ علاج همه دردهایش بود . اما تا فصل کوچ هنوز مدتی مانده بود و او باید تا آن زمان صبر می کرد .

مرغابی جوان دیگر درس و مدرسه را رها کرد و برای اینکه تا فصل کوچ سرگرمی ای داشته باشد در کارگه درودگری دارکوبها مشغول به کار شد مرغابی برای دارکوبها پادویی می کرد و اجر و مزدی می گرفت ولی همواره از صدای نوک کوبیدن دارکوبها رنج می برد گویا دارکوبها بر سر و مغز او نوک می کوبند . شبها صدای طنین نوک دارکوبها در سرش بود و همین بسیار آزارش می داد ولی چاره ای نداشت باید تا فصل کوچ تحمل می کرد و دندان بر جگر می گذاشت . وقتی بیکار بود به کنج کرانه ای در برکه آبی می رفت و شروع می کرد به ناله و زاری و از دردهایش می غرید و گاه زخم سرش را به زخم بالش می کشید و دردی ایجاد می کرد تا دردهای دیگرش فراموشش شود .

 با هر جان کندنی بود تا فصل کوچ صبر کرد در این مدت زمان با مادرش و نزدیکانش از سر و برگش برای کوچیدن پرده برداشت و از همه به جز مادرش تحسین شنید اما مادرش با او مخالفت کرد و گفت کوچ مشکلی از مشکلات او حل نمی کند اما او تصمیمش را گرفته بود و باید می رفت دیگر نمی توانست آن وضع و روز را و آن زندگی را و آن افراد را تحمل کند باید می رفت به جایی جدید .

به هر روی مرغابی جوان منتظر دسته مرغانی بود که به سوی مقصد کوچ خود در مغرب می رفتند . دسته مرغان به رهبری فلامینگو بال آتشی رسیدند و مرغابی جوان بدانها ملحق شد و مادرش را با چشم اشک آلود تنها گذاشت و همراه آنها رفت.

مرغابی جوان گرچه در میان دسته مرغان مهاجر تنها بود و این غم غربت آزارش می داد اما کوشید با غاز جوانی ، که هم سن و سال خودش بود ، دوست شود .  از او زیاد خوشش نمی آمد و به صداقتش شک داشت ، ولی به هر روی با او دوستی کرد اما بر خلاف این دوستی ظاهری باز مرغابی جوان احساس تنهایی می کرد و فکر می کرد که آن غازک قصد تحقیر و خوار کردن او دارد . و این احساس آزارش می داد . همچنین فکر می کرد همه به طرزی خاص بدو می نگرند مخصوصا از نگاه رهبر مرغان ، فلامینگوی بال آتشی ، به شدت ترس و تنفر داشت نگاه بال آتشی تمام وجودش را می سوزاند و می خورد و می آزرد . اما باید تحمل می کرد چاره دیگری نداشت .
چند روزی گذشت مرغابی جوان خسته شده بود ولی هنوز تا مقصد روزهای زیادی مانده بود از هر کسی که می پرسید جوابی متفاوت می شنید یکی می گفت : دو روز .  یکی می گفت : یک هفته دیگری می گفت : ده روز  . خلاصه هیچ کس جواب درست و حسابی به او نمی داد و این رنج و نگرانی و اضطراب مرغابی جوان را بیشتر می کرد .

دو سه روز دیگر هم با همه خستگی و سختی پرواز کرد ؛ اما دیگر خیلی خسته شده بود هم از زحمت راه فرسوده بود و هم از رفتار دیگر مرغان سرخورده و افسرده  ؛ نمی دانست چکار باید بکند ؟ یاد حرف های مادرش افتاد که او را از کوچ منع کرده بود . دلش برای مادرش خیلی تنگ شده بود . بالاخره مرغابی تسلیم خستگی اش شد و تصمیم گرفت بیش از این نرود لذا از دسته مرغان جدا شد و تصمیم گرفت که باز گردد . و دسته مرغان را وا گذارد بسیار خسته و گرسنه بود . مرغان که متوجه واماندن او شدند ، هر کدام سخنی از ره نصیحت به او گفتند و او را از نشستن و ماندن نهی کردند حتی بال آتشی نیز علی رغم تصورش ، او را نصیحت کرد .  اما مرغابی جوان به حرف آنها اعتنایی نکرد و تصمیم گرفت که آنها را ترک کند . . مرغابی جوان وقتی دوست ظاهریش ، غاز ، هم او را ترک کرد ، روی شاخه درختی نشست . مرغابی جوان که از جرگه مرغان وا مانده بود و تک و تنها شده بود حالا دچار ترس و هراس زیادی گشت و نسبت به راه بازگشتش هم واهمه داشت ضمن اینکه گرسنه هم بود . با چشمانش کمی دنبال آب و غذا گشت ناگهان متوجه زمین شد مشتی دانه دید به سمت دانه پرواز کرد ، ولی ناگهان دمش در میان دامی سخت ، گرفتار شد .

مرغابی جوان شروع به پر و بال زدن کرد تا بلکه رهایی یابد اما فایده ای نداشت مرغابی هر چقدر توانست بیشتر بال و پر زد اما ره به جایی نبرد ترس و اضطراب تمام وجودش را گرفت. حالا هم معنی حرف مادرش را که او را از کوچیدن نهی کرده بودن فهمید و هم معنی حرف کسانی که او را از ترک کردن دسته مرغان منع کرده بودند فهمید هر چقدر بال می زد دام سخت تر می شد گویا فایده ای نداشت بال زدنش بیخود بود . مرغابی که دام را سخت دید تصمیم گرفت از غذاها بخورد و کمی از آنها خورد و بعد باز شروع به پر و بال زدن کرد اما فایده ای نداشت . هیچ کس نبود که به دادش برسد هیچ کس .  مرغابی جوان که وضع را چنین دید ، سر زخمیش را زیر بال زخمیش برد و  شروع کرد با زخم های کهنه اش بازی کردن از دردی که می کشید لذت می برد و درد تنهایی را اندکی فراموش می کرد و همین کمی آرامش می کرد.

آن روز گذشت و روز تازه رسید . مرغابی همچنان با بال بال زدن سعی می کرد خودش را نجات دهد اما سودی نداشت .

روز سوم فرا رسید در این روز هم مرغابی کوشید از دام فرار کند اما هر چقدر بیشتر بال بال می زد کارش بیهوده تر جلوه می کرد .

بر همین منوال روزها گذشت و گذشت و مرغ بال بال می زد و بال بال می زد و فایده ای نداشت . در این مدت علی رغم میل باطنی اش با دو جوجه تیغی دوست شده بود که آنها از سر دلسوزی و ترحم برایش کمی غذا می آوردند ،گرچه هنگام غذا آوردن و دادن ، ناخواسته تیغ های خود را در جسم نحیف مرغابی فرو می کردند و بر دردش می افزودند ولی به هر حال خوردن آن اندک مایه غذا ، کمی توان برای زنده ماندن به تنش می داد . دیگر از بال بال زدن خسته شده بود اما هر از چندگاهی این کار را تکرار می کرد تا شاید راهی به رهایی یابد .

روزها گذشت و گذشت و مرغابی در دام بود خیلی خسته شده بود . دیگر آرزو می کرد صیاد هر چه زودتر بیاید و از بند نجاتش دهد هر چند بعد از آن سرش را قطع کند . اما افسوس که صیاد نیامد و هیچ خبری از کسی که دام را گذاشته بود نشد.

زندگی مرغابی جوان شده بود بال بال زدن و خسته شدن و دایم حسرت گذشته را خوردن و با زخمهای کهنه بازی کردن  ، زخمهایی که گویا قصد بهبودی نداشت .

چند وقتی بر همین منوال گذشت مرغابی دیگر در تمنای مرگ له له می زد و هر لحظه آرزوی مرگ می کرد اما فایده ای نداشت دیگر حتی کسی نبود تا او را به آرزوی مرگ برساند و از این بال بال زدن نجاتش دهد . حال حسرت و هوس مرگ هم به دیگر حسرتهایی که سینه اش را می سوزاند اضافه شده بود ولی فرشته مرگ ، این آرزو و حسرت را هم بر دلش گذاشت و این سومین باری بود که نومید می شد . 

مرغابی جوان خسته خسته بود و برای مادرش هم خیلی دل تنگ بود . دلش برای همه چی تنگ شده بود  و حسرت آن روزها را می خورد . دعا می کرد ایکاش از این بند رها می شد تا به دیدار یاران نه چندان مهربان نایل شود یا حداقل مرگش برسد  اما این دعاها فایده ای نداشت و گویا  همه او را فراموش کرده بوند و دیگر صدای او را نمی شنیدند .  هیچ کس نبود به دادش برسد .

مرغابی روزها را چون مرغ سر کنده با بال بال زدن و جان کندن و گاهی دشنام دادن ، می گذراند . اما بعد از چند وقتی گشایشی در کارش شد .

سه فاخته روی شاخ درخت بزرگی در نزدیکی دامگه وی ، نشسته بودند و شروع کرده بودند به کوکو خواندن . مرغابی آنها را که دید فریاد زد و فریاد خواست . بسیار فریاد کشید تا بالاخره متوجه اش شدند . آنها به طرف پایین و به سمت بیشه ای که مرغابی در آنجا گرفتار دام  بود آمدند . پس از نشستن بر شاخه ای از حال و روز و ماجرای مرغابی پرسیدند و مرغابی جوان هم پاسخ داد آنها شروع به نکوهش و سرزنش مرغابی کردند مرغابی جوان از ملامت متنفر بود ، زیرا خودش به اندازه کافی خویش را ملامت می کرد ،  از آنها خواست بجای سرزنش بیایند او را از دام برهانند  . سه فاخته آمدند و به سختی دمش را از لای دام بیرون آوردند و نجاتش دادند . مرغابی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید . فاخته ها گفتند ایشان هم به حوالی خانه و برکه اولیه او می روند و می توانند همراه هم شوند ولی مرغابی گفت الآن توانایی پرواز ندارد و باید کمی استراحت کند علیرغم اصرار فاخته ها ، مرغابی همراهشان نشد و همانجا ماند تا بعد به تنهایی رهسپار شود .

مرغابی جوان پس از پر زدن و رفتن آنها  ، احساس خاصی سراغش آمد نمی دانست چه باید بکند آن شب خیلی فکر کرد نمی دانست با چه رویی به خانه باز گردد و نمی دانست اصلا با بازگشتش مشکلش حل می شود یا نه ؟ آن شب جان کند و فکر کرد و فکر کرد و جان کند. بسیار مردد و دو دل بود و نمی دانست اگر باز گردد حال و روزش بهتر می شود یا باز هم باید غصه بخورد و اذیت و آزار ببیند .

بالاخره صبح شد و مرغابی که دیشب را به سختی گذرانده بود اما به نتیجه نرسیده بود و هنوز مردد بود . آهسته آهسته به سمت دام رفت و با شک و تردید تمام دمش را در میان دام نهاد  و دام دمش را گرفت . مرغابی وقتی مطمئن شد که دیگر راه گریز ندارد ، شروع کرد به بال بال زدن و بال بال زدن و تلاش برای رهایی یافتن .

بال بال زد و باز هم  بال بال زد و جان کند و باز هم جان کند اما رهایی نیافت از اینکه دوباره گرفتار عذاب شده بود ، لذت می برد . به هر روی رنج کشید و زجر کشید و گریه کرد و افسوس خورد و حسرت برد اما هیچ کس نبود که به دادش برسد هیچ کس . توگویی حسرت خوردن و شک داشتن و مضطرب بودن و خلاصه سوختن و زجر و شکنجه دیدن سرشت و سرنوشتش بود که از دست آن گریزی نداشت ، هر کس به گونه ای می زید و این هم نحو زندگی او بود . 

 

 

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

50-ضرورت تاسیس و توسعه رشته ایرانشناسی در دانشگاههای کشور

نگارنده :

رضا مهریزی  

 

از سال 1383 که رشته ایرانشناسی با همکاری بنیاد ایرانشناسی و دانشگاه شهید بهشتی در مقطع کارشناسی ارشد و به همت بزرگمرد عرصه فرهنگ و سیاست کشور ، یعنی مرحوم دکتر حسن حبیبی ، تاسیس شد 14 سال می گذرد . در این چهارده سال این رشته تا حدودی توانسته جای خود را باز کند اما تا رسیدن به حد مطلوب هنوز جای کار بسیار دارد . علت این فاصله تا مطلوب در این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، که حقیقتا ایران را از بیراهه تاریخ وارد شاهراه تاریخ کرد ، اما این پیامد را هم داشت که بسیاری از مراکز ایرانشناسی در اروپا و آمریکا به حال تعلیق یا تعطیل درآمد و از این رو فعالیت های ایران شناسانه بسی کمرنگ شده است و ما دیگر شاهد ظهور و حضور ایرانشناسان برجسته و صاحب نظر ، که بر رونق بازار ایرانشناسی و مطرح کردن آن در سطح جهانی بپردازند ، نیستیم ؛ از این رو ضروری است که مانند بسیاری از عرصه های دیگر که از دست دادن کارشناسان و مستشاران خارجی پس از انقلاب موجب توجه به نیروهای ملی و بومی شد در این عرصه نیز خود فرزندان ایران زمین آستین همت بالا زنند و به شناخت ایران ، به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر ، بپردازند . این مساله زمانی ضروری تر می شود که متاسفانه شاهدیم در سالهای اخیر ، به ویژه پس از فروپاشی شوروی و تشکیل جمهوری های مستقل ، گرایشات محلی و قومیتی در کشور تشدید شده است و متاسفانه هر قوم و قبیله ای می کوشد گلیم نحیف ایران را به سمت خود کشاند و این امر موجب تضعیف نگاه ملی و کلی به ایران به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر شده است . لذا در این بحبوحه و وانفسای قومیت اندیشی و محلی گرایی ، تاسیس و توسعه رشته  ایرانشناسی ، که فعلا تنها در دانشگاه شهید بهشتی و چند دانشگاه محدود دیگر وجود دارد ، ضروری به نظر می رسد .

 به ویژه تاسیس و توسعه این رشته در استان هایی که دعاوی قومی و قبیلگی در آنها بیشتر است ، ضروری تر به نظر می رسد .

در پایان باز تاکید می کنیم که تاسیس و توسعه رشته ایرانشناسی در همه دانشگاههای کشور ، اعم از دولتی ، دانشگاه آزاد و نیز دانشگاههای غیر انتفاعی و همچنین دانشگاه پیام نور مفید به حال کشور و نظام و آینده ایران است . البته بهتر است این رشته در دو مقطع تحصیلات تکمیلی ، یعنی کارشناسی ارشد و دکتری ایجاد گردد ؛ که علاوه بر پر کردن خلا تعطیلی کرسی های ایرانشناسی خارجی و کمبود ایرانشناسان خارجی ، توجه به ایران به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر را در میان همه ایرانیان و به ویژه قشر تحصیلکرده و فرهیخته که مسئولان و آینده سازان کشور خواهند بود را  بیشتر و ژرف تر گرداند و سدی شود در برابر قومیت گرایی و قبیلگی اندیشی . ان شاء الله .

"بسمه تعالی"

 

 

عنوان مقاله :

51-نگرشی به مساله چیستی تمدن از دیدگاه قرآن کریم

 

نگارنده:

رضا مهریزی

( کارشناس ارشد ایران شناسی از دانشگاه شهید بهشتی )

 

 

 

 

 

 

 

چکیده :

در این مقاله نگارنده ابتدا بیان می کند که چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص ضرورت ایجاد یک تمدن جدید و احیایتمدن ایرانی - اسلامی در برابر تمدن غرب به گوش می رسد ؛ اما متاسفانه هیچ کدام از افرادی که چنین سخنانی می گویند ، در صدد بر نیامده اند که به طور دقیق و با استفاده از مفاهیم راهگشا منظور خود از تمدن را تعریف و تبیین کنند. سپس نگارنده نظریات مختلفی را که راجع به چیستی تمدن وجود دارد ، از ویل دورانت و لینتون گرفته تا تایلر و توین بی ، نقل کرده و آنگاه به نقد و بیان نقاط ضعف آنها می پردازد و سپس می کوشد با استفاده از آیات 82 و 83 سوره غافر تعریف تازه ای از تمدن به دست دهد.  بر اساس این تعریف ، تمدن دستگاهی با روابط درونی متقابل و سامان مند متشکل از دو ساحت ایضاح از وجود و ایجاد در وجود ، که ایضاح از وجود را مهمترین ساحت یک تمدن و منشا ایجاد در وجود نیز محسوب میتوان کرد، معرفی می شود. سپس چنین بیان می گردد كه این ساحت ها در راستاي تحقق هستي و چيستي یک جامعه که به مثابه یک واحد مستقل و دارای روح خاص خود است ، می باشند .

 

کلید واژه ها :

« چیستی تمدن ، ساحت های تمدن ، ایضاح از وجود ، ایجاد در وجود »

 

 

 

 

1-مقدمه و طرح مساله :

جا دارد در ابتدا به این نکته اذعان کرد  که هر چند ، چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص احیایتمدن ایرانی - اسلامی و ضرورت ایجاد یک تمدن جدید در برابر تمدن غرب  از گوشه و کنار و گاه از متن به گوش می رسد.اما متاسفانه هیچ کدام از کسانی که چنین دعوی را مطرح می نمایند ، بر آن نیامده اند که منظور خود از تمدن را به دقت تعریف و تبیین کنند ؛ در واقع این کلمه نیز به سرنوشت بسیاری از کلمات و اصطلاحات زیبا و پر کاربرد – همچون عدالت ، علم اسلامی ،و... – دچار شده است که قائلین آن منظور خود را درست  بیان نمی کنند. و اگر هم گاهی به تعریف آنها بپردازند همواره منظور خود را به گونه ای مبهم و بسیار کلی بیان می کنند به گونه ای که نه می توان از آن سخنان استفاده نظری یا عملی کرد و نه می توان بر آن خرده گرفت و آن راکنار زد.

ما در این مقاله سر آن داریم که تعریفی جدید از تمدن ارائه داده و بر اساس آن به تامل در راه های موجود برای ایجاد و حفظ یک تمدن نوین ایرانی و اسلامی که ما آن را "تمدن اشراق" نیز می نامیم بپردازیم .

برای این کار ابتدا تعاریف متعددی که دانشمندان خارجی و ایرانی از تمدن ارائه دادند را نقل کرده و سپس به نقد آنان می پردازیم و در فرجام نظر خاص خود را ارائه می دهیم ، و بر اساس آن ساحت های یک تمدن را مشخص نموده و راههای ماندگاری یک تمدن و رازهای انحطاط آن را وا می نماییم .

 

2-مبحث اصلی :

2-1.نقل و نقد تعاریف ارائه شده از تمدن :

همانطور که پیش تر بیان کردیم در این بخش تعاریفی که محققان مختلف از تمدن ارائه دادند نقل کرده و به نقد آنان می نشینیم .

 آلبرت شوايتزر( Albert Schweitzer) – از تمدن شناسان برجسته قرن نوزدهم - در خصوص تمدن معتقد است: « هر تمدني ماهيّت دوگانه‌اي دارد: نخست تحقق‌پذيري آن از طريق تسلّط خرد بر نيروهاي طبيعت، دوم غلبه آن بر هواي نفساني انسان» ( به نقل از سوروكين، 212:1377) حسن تعريف شوايتزر اين است كه به اصل مهم «تغيير» در تمدن‌ها توجه كرده است و آنهم تغيير دوبُعدي: تغيير در طبيعت و دوم تغيير در نفس انسان اين مساله تغيير، مساله بسيار مهمي است و اساساً تفاوت انسان متمدن با انسان بَدْوي در اين است كه انسان متمدن طبيعت را تابع خود مي‌كند ولي انسان بَدْوي خود را تابع طبيعت مي‌گرداند.

ولي اشكال تعريف شوايتزر اين است كه تنها به جنبه تغيير بذل توجه مي‌كند و به مقوله اساسي چون فرهنگ ،صريحاً اشاره‌اي نمي‌كند و نيز مشخص نمي‌نمايد اين تغييرات در چه راستايي بايد صورت گيرد و نيز از كجا ناشي ‌شود.

ويل دورانت(Willam Durant)،- صاحب کتاب معروف تاریخ تمدن - تمدن را اينگونه تعريف مي‌كند: « تمدن را مي‌توان، به شكل كلّي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست كه در نتيجه وجود آن، خلاقيّت فرهنگي امكان‌پذير مي‌شود و جريان پيدا مي‌كند». ( دورانت،  1381 :1/3)؛ حُسن تعريف ويل‌دورانت اين است كه به مقوله نظم توجه كرده است وليكن به خاستگاه اين نظم كه از كجاست اشاره‌اي نكرده است. علاوه بر اين  ، تعريف ايشان بسيار كلّي است به گونه‌اي كه مي‌شود آنرا بر هر شهري صادق دانست و آن شهر را يك تمدن دانست و اگر در يك كشور 100 شهر داشته باشيم با تعريف دورانت 100 تمدن نيز داريم. ولي جاي تعجب است كه دورانت برخلاف تعريف خود، در متن كتاب خود، پس از جلد نخست كه به چند تمدن شرقي به اجمال مي‌پردازد، ديگر يك سر به اروپا رفته و سير تمدن در غرب را پي‌مي‌گيرد گويا كه تنها تمدن غرب را به عنوان تمدن، به رسميّت مي‌شناسد.

ديگر انديشمندي كه در مورد تمدن به تفكر پرداخته تايلر(Tylor)است وی تمدن را اينگونه تعريف مي‌كند: « فرهنگ يا تمدن، مفهوم گسترده‌اي دارد كه شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقيّات، قانون، رسوم، و بسياري از توانايي‌ها و عاداتي مي‌شود كه هر انسان به عنوان عضوي از جامعه آنها را داراست»( به نقل از قانع، 132:1379). تايلر تعريف جامعي ارائه مي‌دهد و مفاهيم متعددي را مطرح مي‌سازد، اما اين اشكال را دارد كه جايگاه و رتبه هركدام از اين مفاهيم و اينكه كدام مفهوم بر ديگري تقدم دارد را روشن نمي‌سازد. زيرا آنچه اهميت دارد طبقه‌بندي منطقی و سیستماتیک مفاهيم است  نه صرف كنارهم چيدن آنها.

تعريف ديگري كه از تمدن وجود دارد از آن فوكوتساوايوكيچي( Fokotsava yokichi) تمدن شناس ژاپني است، از نظر فوكوتساوا ، تمدن « دو وجه معنوي و مادي دارد كه اولي را روح دروني و دومي را شكل‌هاي بيروني تمدن مي‌نامد، دستيابي به تمدن نيازمند آن است كه وجه نخست يعني روح تمدن از اولويت برخوردارشود». ( يوكيچي،‌ 11:1379)

اين تعريف از آنجا كه تمدن را داراي دو وجه معنوي و مادي مي‌داند و نيز وجه معنوي را اولي و مقدم مي‌داند به نكته ظريفي اشاره كرده است اما يك اشكال دارد و آن اینكه در آن به نهايت و غایت يك تمدن بی توجهی شده است .

تعريف ديگري كه از تمدن ارائه شده، متعلق به رالف لينتون (Ralph Linton) ، صاحب کتاب سیر تمدن ، است، وي تمدن را اينگونه معرفي مي‌كند:« تمدن عبارت است از مجموعه منظمي از كردارهاي اكتسابي خاص هرجامعه». ( لينتون، 39:1378)

بخش نخست اين تعريف، كه تمدن را مجموعه منظمي مي‌داند، سخن كاملاً ثوابي است ، زيرا تمدن بما هو تمدن نمي‌تواند مجموعه‌اي آشفته وسردرگم باشد بلكه بايد تمدن، چونان دستگاهي منظم و سامان‌مند باشد.

اما بخش دوم اين تعريف مبهم است زيرا مشخص نمي‌سازد كه آيا منظور از كردار تنها رفتار عيني است يا اينكه شامل انديشه‌هاي ذهني نيز مي‌شود؟ دوم آنكه آيا تمدن مساوي يك جامعه است يا امري است فراتر از يك جامعه واحد و مي‌تواند شامل چندين جامعه نيز شود؟

از ديگر كساني كه راجع به تمدن‌ها تحقيقات فراواني كرده است، آرنولد‌ توين‌بي Arnold) Toynbee) است، وي تمدن را اينگونه تعريف مي‌كند:« تلاش براي آفريدن جامعه‌اي كه كل بشريت بتوانند با هم‌ْنوايي در كنار يكديگر و به منزله اعضايي از يك خانواده كامل و جامع در درون آن زندگي كنند». ( توين‌بي، 48:1376)

تعريفي كه توين‌بي از تمدن ارائه مي‌دهد، بيشتر شبيه يك آرزو و دعا است و هيچ شباهتي به تعريف علمي كه بايد در واقعيت‌ها پايه و ريشه داشته باشد نه در آرزوها و آرمان‌ها، ندارد؛ بنابراین نمی توان ارزش چندانی برای تعریف توین بی قائل بود.

جا دارد در این جا به نقل نظرات دو تن از محققان ایرانی نیز بپردازیم .

دكتر علي شريعتي " تمدن" را اينگونه تعريف مي‌كند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌هاي فراهم‌آمده از گذشته يا از ديگران (مادي و معنوي) كه جامعه بشري مي‌سازد». ( شريعتي، 11:1378) اين تعريف نيز مانند ديگر تعاريف مفاهيم زيادي را مطرح مي‌كند، ولي جايگاه و رتبه و نيز نسبت آنها به يكديگر را تعيين نمي‌كند.

همچنين آقاي احمد صدري، تمدن را اينگونه تعريف كرده است:« تمدن عبارت است از تبلور تلاش دايم و كم‌وبيش موفق عقل نظري و عملي براي مقابله با نيروهاي تهديدكننده بيروني و هسته‌هاي ناپايدار درون جوامع بشري». ( صدري، 29:1380) اين تعريف، تعريف خوبي به نظر مي‌رسد اما اين ويژگي را دارد كه ، مانند برخی از تعاریف قبلی ، مفاهيم خود را طبقه‌بندي نكرده و رابطه‌ي ميان آنها را مشخّص نكرده است و به غايت تمدن نيز اشاره‌اي نكرده است.

در بالا تعاريفي كه از تمدن توسط برخي پژوهشگران ارائه شده را نقل و به زعم خود نقد نيز كرديم، با توجه به اين نقّادي‌ها بهتر است تعريفي كه خود با استفاده از دو آیه قرآن از تمدن داريم و مي‌پنداريم از آنها كم‌اشكال‌تر است را بياوريم ، در قرآن كريم آمده است: « افلم يسيروا في‌الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً في‌الارض فما اغني عنهم ما كانوا يكسبون(82) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءونَ(83)»" آيا در زمين سير نكردندتا ببينند فرجام كساني كه پيش از آنان بودند چه شد ؟ آنها زيادتر در روي زمين ، نيرومند تر و پر اثر تر بودند ، ولي آنچه به دست آورده بودند بي نيازشان نكرد .83  و چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند ، به دانشي كه نزدشان بود باليدند و آنچه به ريشخند مي گرفتند آنها را فرا گرفت .

اين آيات كه در سوره غافر آمده بدين معنا اشارت دارد كه تمدن‌هايي كه پيش از شما بودند و ميزان ایجاد در وجود آنان، بيشتر از شماها بود ( أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً في‌الارض ) چون متناسب با آن ایجاد ، ایضاح از وجود خود را تنظيم نكردند و به آن ایضاح پيشين دلخوش بودند«فرحوا بما عندهم من العلم»، سرانجام همين امر سبب اضمحلال و نابودي آنها شد. با استفاده از این آیات ، تمدن را چنين تعريف مي‌كنيم:

«تمدن عبارت است از ایضاح خاصي كه يك جماعت انساني از وجود دارد و برپايه آن ایضاح و يا در خدمت آن، دست به دگربودسازی در وجود مي‌زند و نيز پس از ايجاد دگربودگی ، متناسب با آن دست به تنظيم و متناسب زمان سازی ایضاح پيشين خود مي‌زند، كه همه اينها در راستاي تحقق هستي و چيستي آن جماعت انسانی است».

از آنجا كه مرحله اول ایجاد در وجود با ساكن‌شدن در يك سرزمين و كشاورزي كردن ، که خود ابتدایی ترین ایجاد در وجود است ، مي‌توان گفت ظاهر تمدن‌ها در شهرها تبلور مي‌‌يابد.

تعريف فوق چند حُسْن دارد:

1- تعريف ارائه شده، برخلاف تعريف‌هاي ذكرشده، مفاهيم ارائه شده را طبقه‌بندي مي‌كند و  رابطه منطقی ميان آنها را نيز مشخص مي‌سازد و اين مهمترين وظيفه هر تعريف  علمي است.

2- نهايت و غايت هر تمدن را مشخص مي‌سازد و آن عبارت است از تحقق هستي و چيستي آن جماعت انساني زيرا از نظر ما، جماعت انساني بما هِيَ جماعه داراي روح و اصالت است.

3- با استفاده از اين تعريف مي‌توان به راز ظهور و سقوط تمدن‌ها- نه دولت‌ها- پي برد؛ در حالي‌كه  هيچ يك از تعاريف گذشته چنين ويژگي را نداشتند- يعني وقتي يك جماعت انساني موفق مي‌شود به يك ایضاح نويني از وجود دست يابد كه آن ایضاح عامل ايجاد در وجود و البته در راستاي تحقق هستي و چيستي آن جماعت باشد؛ در اين هنگام يك تمدن زاده مي‌‌شود. اما زماني كه دگربودسازی تحقق یافت ، ولي تنظيم و تصحيح لازم در ایضاح از وجود  پيشين رخ‌ نداد، آن هنگام است كه تمدن دچار از هم گسیختگی و سقوط مي‌شود.

2-1.بحثي راجع به ساحت های يك تمدن:

بر اساس تعريفي كه ما پيش‌ تر از تمدن ارائه داديم؛ دو ساحت براي هر تمدن ، فرض كرديم: الف) ساحت ایضاح از وجود   ب) ساحت ایجاد در وجود.

الف)ساحت ایضاح از وجود ، که در لسان قرآن از آن با تعبیر (ما عندهم من العلم ) یاد شده است ؛ داراي دو پايه است: يكي دين و دوم زبان

دين كه پايه اول« ایضاح از وجود» است، در نظر ما به معناي آن ايده‌هايي است كه يك جماعت انساني به درستي و صدق آن باور دارند و آمادگي بذل در راه آنرا دارند حال تفاوت نمي‌كند كه آن باورها به شكل اديان ابراهيمي باشند يا اديان غيرابراهيمي، به شكل آيين‌ها و اسطوره‌هاي اقوام بدوي باشند يا ايدئولوژي‌هاي قرن 19 و 20، آنچه اهميت دارد نوع نگرش يك جماعت انساني به مجموعه‌اي از ايده‌هاست. اين پايه، يعني دين، مهمترين اصل و اساس  « ایضاح از وجود » است.

اما پايه دوم زبان است؛ زبان از آن جهت كه تنها ابزار نمي‌باشد بلكه تجسّم انديشه است و در واقع تنها راه نيست بلكه منزلگاهي است براي تفكّر و انديشه، اهميتي بسزا می یابد ، لذا جا دارد به عنوان پايه دوم ساحت نخست تمدنها در آن تامل كرد. زبان را نباید تنها ابزاری قلمداد کرد تا به میانجی آن اندیشه ها را انتقال می دهیم و این ابزار خود، هیچ نقشی در نوع اندیشیدن و طرز نگریستن به جهان ندارد.

به عبارت دیگر، زبان را باید همچون دین دستگاهی سامان مند دانست که بر پایه آن به عالم وجود معنا می دهیم و به تفسیر و ایضاح آن می پردازیم. در واقع زبان، صورت ها و نمادها و قالب هایی را در اختیار آدمی می گذارد که در چارچوب آنها به فهم دنیا و معنا بخشی به ماده های بیرونی می پردازیم. به قول ارنست کاسیرر (Ernest Cassirer) : «زبان به خودی خود شیوه ای برای دیدن و ساختن جهان است، تجربه جهان است، آن چنان که فراگردهای نام گذاری و توصیف آن را بخش بخش و نقش دار گردانده و هویتش را معین داشته اند.» (به نقل از : رندل باکلر، 1375 : 132).

بنابراین اهمیت زبان به عنوان پایه دوم  ایضاح از عالم وجود ، امری قابل تأمل و درنگ است.

اما نکته ای که باید در این جا بدان توجه نمود این که، زبان معمولاً سیر خاص خود را دارد و صیرورت آن کاملاً از حکومت ها تبعیت نمی کند، در واقع از آن روی که زبان چونان دین، متولی رسمی ندارد، فرآیند تکاپو و تطوّر آن دست کم به اندازه دین به حاکمیت وابسته نیست و مسیر تحولات آن طبیعی تر و انعطاف پذیرتر است.

ساحت دوم يك تمدن همان ایجاد در وجود یا دگربودسازی جهان هستی است که در لسان قرآن از آن با تعبیر (قُوَّهً و اثاراً في‌الارض) یاد شده است ، در واقع تمدن با دگرگونی هایی كه در وجود ايجاد مي‌كند نمود عيني مي‌يابد ، همانطور كه نخستين تمدنها با يكجانشيني و كشاورزي ، که بدوی ترین نوع ایجاد در وجودند ، پديدار مي‌شوند؛ بنابراین هرچه تمدني، ميزان دگربودسازی كه متحقق می سازد ، چه از لحاظ چندی و چه از لحاظ چونی ، بيشتر باشد مي‌توان آن تمدن را در مرتبه عاليتري از تمدن بودن محسوب كرد؛ البته ایجاد در وجود در يك تمدن بايد بر پايه ایضاح از وجود آن تمدن و يا درخدمت آن باشد.

البته باید توجه داشت هنگامی که ایضاح به ایجاد منجر شد لازم است که فراخور  با  وجود های جدیدی که ایجاد شده ، در ایضاحی که از وجود داریم ، دگرسانی ایجاد کرد و آن را با اقتضاآت تازه تنظیم کرد، که اگر چنین نشود تمدن در سراشیبی انحطاط افتاده و رفته رفته از درون پوسیده و با خرده ضربه ای از بیرون نابود می شود.

ساحت ایجاد ،  یک بعدی و تک افقی نمی باشد بلکه در دو افق به منصه ظهور می رسد : افق آفاقی و افق انفسی.

دگربودسازی در افق آفاقی را به نه بخش تقسیم می نماییم که عبارتند از :

1.میزان تولید ثروت و شیوه توزیع آن در جامعه،2. میزان تولید علم و اندیشه ،3.وضعیت هنر و حجم شکوفایی کیفی و کمی آن ،4. جایگاه عدالت انسانی در نظام حقوقی و اجتماعی آن ،5. چگونگی گزینش حاکمان و چگونگی حکومت کردن آنها و نوع تعامل آنان با مردم،6. وضعیت جنبش های اجتماعی ،7.وضعیت خانواده،8. نوع نگرش به مسائل جنسی ،9.اخلاق اجتماعی مردم .

اما افق دوم ایجاد ، که دگربودسازی انفسی است، تنها یک بخش دارد که آن اخلاق فردی مردم یک جامعه می باشد زیرا خلق و خوی مردم به میزان بسیاری بستگی به نوع ایضاح و تفسیری دارد که آنان از وجود و عالم هستی دارند.

در اینجا باید به این مطلب اشاره کنیم که میان ایضاح و ایجاد باید نیرویی پیوند دهنده و تنظیم کننده وجود داشته باشد که ما این نیرو را بنیاد تبدیل می نامیم. در واقع این بنیاد حالتی برزخی میان ایضاح از وجود که امری ذهنی است و ایجاد در وجود که امری عینی است دارد، که خویشکاریش مبدل کردن ذهنیت به عینیت و نیز متاثر کردن ذهنیت از عینیت است.

بنیاد تبدیل تا زمانی که بتواند به وظیفه خود عمل نماید و رابطه دو سویه میان ایضاح  و  ایجاد را به بهترین شیوه برقرار سازد و آن را به موقع تنظیم نماید یک تمدن می تواند به حیات خود ادامه دهد ولی اگر در این امر خللی ایجاد شود این به معنای آغاز پستی گرایی و سرانجام نیستی یک تمدن است.

ما برای بنیاد تبدیل، سه پایه می انگاریم :

1- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها

2- حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح در میان مردم

3- آزادی انجام انواع تاویلات به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح

 ما در ادامه به توضیح پایه های سه گانه بنیاد تبدیل می پردازیم .

- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها :

وجود بزرگمردانی که به نوعی ایضاح از جهان وجود ، تعصب داشته باشند و با آگاهی از اوضاع دیگر تمدن ها پا به عرصه گذارند، یکی از مهمترین عوامل تبدیل ایضاح  به ایجاد است. و هر چه میزان عصبیّت بزرگمردان نسبت به ایضاح تمدنشان از وجود و نیز میزان آگاهی و اطلاع دقیق و عمیق آن ها از وضعیت دیگر تمدن ها و نیز عزم آن ها برای دگربودسازی بیشتر باشد، بر سرعت پیشرفت و بالندگی آن تمدن افزوده می شود. در واقع بزرگمردان  مهمترین عامل تبدیل ایضاح  به ایجاد هستند.

از جمله کسانی که به مساله بزرگمردان و اهمیت کلیدی آن ها در ایجاد تمدن ها پرداخته است، آرنولد توین بی است. وی در مباحث خود نخست به مساله چگونگی تولد تمدن ها می پردازد و این پرسش را مطرح می سازد که چرا برخی از جوامع مانند جوامع بدوی در نخستین مراحل هستی پویایی خود را از دست می دهند و از حرکت باز می مانند، در حالی که برخی دیگر از جوامع به رشد و پویایی خود ادامـه می دهند و به صورت تمدنی تمام عیار ظاهر می شوند. توین بی در پاسخ به این پرسش چنین می گوید : «سیر تکوین و پیدایش تمدن ها به عامل نژادی یا محیط جغرافیایی بستگی ندارد. بلکه به ترکیب ویژه ای از دو شرط زیر وابسته است :

1- وجود اقلیتی خلاق در جامعه

2- وجود محیطی نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان مساعد و سخت

جوامعی که واجد چنین شرایطی بوده اند، در قالب تمدنی بزرگ جلوه گر شده اند و جوامع فاقد این شرایط در سطح پاره تمدن یا مادون تمدن باقی مانده اند. فرآیند تولد تمدن در چنین شرایط را می توان در اثر متقابل «پیکار و پاسخ» خلاصه کرد. محیط جغرافیایی نه چندان مساعد و نه چندان نامساعد پیوسته جامعه را به ستیز می طلبد و جامعه نیز از طریق گروه های اقلیت خلاق با موفقیت از پس مبارزه طلبی محیط برمی آید و نیازهایش را برآورده می کند. مجدداً پیکار دیگری آغاز می شود که به اقتضای ماهیت خویش پاسخی جدید دریافت می کند. این روند بی وقفه ادامه دارد و هرگز از حرکت باز نمی ایستد. چنین روندی دیر یا زود جامه را در سیر مدنیت و تمدن قرار می دهد.» (سوروکین، 1377 : 141)

توین بی با پژوهش و تحقیق درباره چگونگی تولد 21 تمدن، به این نتیجه می رسد که تمام آن تمدن ها درست در چنین شرایطی به وجود آمده اند، در واقع می توان گفت که توین بی اقلیت خلاق را موتور محرک و نیروی جلو برنده یک تمدن می داند که اگر در تمدنی وجود داشتـه باشـد، آن تمـدن مـدام به جلو حرکت می دهد وی متعتقد است : «یـک تمدن در مرحله رشد و نمو خود تشکیل یک کل واحد و منسجمی را می دهد که یک اقلیت فعال و خلاق، آزادانه، پویایی و در نتیجه تعالی آن را تضمین می کند.» (مجتهدی، 1381 : 173)

مشاهده کردیم اقلیت خلاق در نظر توین بی، قلب تپنده یک تمدن بر شمرده می شود این اقلیت خلاق در لسان ما به بزرگمردان تعبیر می شود که این دو عبارت تقریباً یکی هستند، اما باید توجه داشت که آن چه برای توین بی اهمیت دارد پاسخی است که این اقلیت خلاق به مبارزه طلبی های محیط می دهد؛ در حالی که برای ما علاوه بر این امر، میزان تعصب بزرگمردان به آن ذهنیت ، که پایه اصلی هر تمدنی است، اهمیت شایانی دارد، در واقع ما معتقدیم اگر در تمدنی شمار بزرگمردان و ابرانسان هایی که به نوعی ایضاح از وجود تعصب بیشتری داشته باشند و در عین حال از وضعیت دیگر تمدن ها آگاهی دقیق تر و عمیق تری داشته باشند، آن تمدن سریع تر در مسیر دگربودسازی وجود ، که غایت تمدن است ، گام بر خواهد داشت. البته باید توجه داشت این مفاهیمی که ما در بالا بیان کردیم نوعی نمونه مثالی (Ideal type) است و در واقع و در عالم خارج چنین چیزهایی به شکل کامل و آن طور که در عبارات و ذهنیات، مطرح می شود وجود ندارند.

2) حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح از وجود در نزد مردم :

ایضاح از وجود ، که رکن اساسی تمدن دانستیم، در آغـاز کار که مردم آن را پذیرا می شوند، طبیعتا مقبولیتی دارد. و این مقبولیت و باور به آن و آمادگی بذل مردمان در راه آن ، سبب اشاعه بیشتر و حرکت به سوی دگربودسازی ژرف تر در وجود می گردد.

اما بایـد توجـه داشـت مقبولیـت یک ایضاح از وجود ، امری لایتغیّر نمی باشد بلکه امکان دارد بر اثر تغییرات زمانه و زمینه ، مقبولیت خود را در میان مردم یک جامعه از دست بدهد و این سرآغاز انحطاط و نیستی یک تمدن است. اما زماني كه تغييراتي ايجاد شد ولي تنظيم و تصحيح لازم در تفسير پيشين رخ‌ نداد، آن هنگامي است كه يك تمدن از هم گسيخته شده و سقوط مي‌كند. و اين مساله ايست كه در قرآن كريم نیز ، همانطور که پیشتر بدان اشاره شد ، آمده است: « افلم يسيروا في‌الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً في‌الارض فما اعني عنهم ما كانوا يكسبون(82) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءونَ(83)»"

بنابراین یک ایضاح از وجود برای این که دچار پستی گرایی نشود و نیز بتواند به ایجاد تغییرات خود در عالم وجود ادامه دهد. باید همواره مقبولیت خود را در نزد مردم حفظ و تجدید کند و این تجدید مقبولیت که باید به طور دائمی صورت گیرد از رهاورد شناسایی نیازهای جامعه و دادن پاسخ های قانع کننده ، و نه ساکت کننده ، جامه تحقق به بر می کند.

بنابراین هرگاه ایضاح از وجود قدرت اقناع کنندگی خود را ، به دلیل  نشناختن نیازهای زمانه و یا ناتوانی در ارائه پاسخ های قانع کننده به آنها ، از دست دهد، این را باید آغازی بر پایان آن ایضاح از وجود و به تبعش، آن تمدن تلقی کرد، هر چند این امر ممکن است، سالیان متمادی به درازا بکشد که این امر ناشی از ریشه دواندن یک نوع ایضاح از وجود در تار و پود  یک جامعه می باشد، اما این ریشه ها ، آهسته آهسته سست و بستار می شـود و به تدریج به درجه ای از پستی و سستی می رسد که با هجوم یک نوع جدید از ایضاح از وجود ، که قدرت اقناع کنندگی بالاتری دارد و به نیازهای زمانه پاسخ هایی در خورتر می دهد، به کلی نابود می شود. از این رو یک ایضاح از وجود باید مدام مقبولیت خود به نزد مردم و سوددهی به حیات مادی و معنوی آنان را پاس دارد و اگر جز این گردد آن ایضاح نابود می شود.

 ب. 3) آزادی انجام انواع تاویل به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح از وجود :

در جامعه تعداد زیادی از افراد با استعدادهای مختلف و شخصیت های متنوع در کنار یکدیگر زندگی می کنند در نتیجه میان آن ها شبکه های متنوع و پیچیده ای از انواع مختلف روابط به وجود می آید بنابراین کاملاً بدیهی است که تمایل اساسی هر فردی در چنین جامعه ای حفظ خودی خود و یا به عبارت دیگر پاسداشت مرزهای وجودی خود با وجود دیگری است. در واقع انسان می خواهد ضمن پیوستگی با دیگری در دیگری ذوب نشود و گسستگی خود را نیز از دیگری بپاید.از این تمایل می توانیم با عنوان نیاز به متفاوت بودن نیز تعبیر کنیم.

بنابراین جامعه و تمدنی می تواند به حیات زنده و بالنده خود ادامه دهد که نیاز آدمیان  به متفاوت بودن را درک کرده و به آن پاسخی در خور دهد و ضمن ایجاد یک نقطه اتصال و حلقه پیوند میان همه تفاوتها ، زمینه ظهور و حضور همه آن ها را در جامعه آماده سازد.

به دیگر سخن ،آن چه ما می خواهیم نتیجه بگیریم این است که «میل به دگر بود بودن » ذاتی همه انسان هاست – که این هم به دلیل تفاوت در استعداهای فردی ، خاستگاه های خانوادگی و نیز بسترهای محیطی ای است که هر فردی در آن می بالد -  بنابراین جامعه و تمدنی می تواند به زندگی سر زنده خود ادامه دهد که این میل و خواسته انسان ها را به رسمیت شناسد و اجازه دهد این خواسته به صورت کاملاً مشروع و قانونی، نه به صورت زیرزمینی و غیرقانونی، ارضا شود. و از آن جا که جامعه احتیاج به حلقه اتصال و لنگرگاهی نیز برای حفظ ساختارهای درونی و عدم فرو پاشی دارد؛ بنابراین در یک تمدن باید یک نگرش رسمی و یک متن محوری به عنوان مرکز ثقل وجود داشته باشد اما در عین حال اجازه تأویل آزادانه از آن متن محوری و نگرش رسمی به افراد داده شود. البته در این میان تأویلات عقلانی – یعنی تأویلات متکی به برهان و استدلال و یا متکی به تجربه و آزمون – اهمیتی بسیار بیشتر دارند زیرا آن ها در میان تمام تأویلات اثر بیشتری در پیشتر یک تمدن و پویایی و پایایی آن دارند.

اهميت آزادي در انجام تاویل به حدي است كه هيچ تمدني را نمي‌توان يافت كه به مراتب عالي تمدني نايل شده باشد مگر آنكه آزادي تاویل در آن به رسمیت شناخته شده باشد؛ مثلاً در تمدن اسلام با وجود آزادي فكري و انديشه‌هاي کلامی متفاوت و گاه متناقض اين نقطه اشتراك وجود داشت كه همه آنها «قرآن» را قبول داشتند و ريشه تفكرات خود را به قرآن ارجاع مي‌دادند. در تمدن غرب نيز چنين است يعني با وجود تفاوتهاي اساسي كه ميان ايدئولوژيهاي غربي وجود دارد همه در اصل« اومانيسم» يا« انسان‌مداري» به هم مي‌رسند.

اساساً يك تمدن اگر مي‌خواهد به درجات بالاي تمدن برسد – زيرا ما تمدن را امري مقول به تشکیك مي‌دانيم - بايد گوهر آن به حدي تاب داشته باشد كه بتوان معاني متفاوت از آن استخراج كرد- همانطور كه "قرآن" و" انسان‌مداري" چنين مي‌باشند- ما معتقديم كه يك ایدئولوژی نمي‌تواند تمدن‌ساز باشد زيرا آنها نیاز افراد به متفاوت بودن را که حق ذاتیشان نیز می باشد به رسميت نمي‌شناسند اما اگر گوهر يك تمدن به‌گونه‌اي باشد كه نگرش های متفاوت بتواند از حاق آن انتزاع شود و البته آزادي و بستر لازم اين كار نيز فراهم شود،می توان گفت که در چنین شرایطی تمدن واقعي شكل می گيرد.

 

 

 

3-نتیجه و سخن پایانی:

در این مقاله با استفاده از دو آیه قرآن کریم ساحت های یک تمدن را ترسیم نمودیم و در واقع آنچه از مباحث مطرح شده می خواهیم نتیجه بگیریم این است که برای ایجاد یک تمدن جدید در وهله اول نیازمند ایضاح از وجودی قوی و غنی هستیم که  بتواند بزرگترین بزرگمردان را ، به عنوان مهمترین پایه بنیاد تبدیل ، در دامن خود بپروراند و نیز بیشترین ظرفیت را برای ایجاد در وجود و دگربودسازی عالم هستی داشته باشد که یک تمدن زمانی می تواند سر بر آورد و شایسته نام تمدن گردد که بیشترین وجودها را – چه در افق آفاق و چه در افق انفس – در عالم وجود ایجاد نماید، اما زمانی که تمدن به دگرگونی در جهان وجود انجامید به پایان راه نمی رسد بلکه اگر می خواهد همچنان به حیات خود ادامه دهد باید  به مقتضای تغییرات تازه رخ داده، ایضاح از وجود خود را نوسازی کرده و در آن باز نگرد و آن را هم نوای زمانه و زمینه تازه کند .که اگر چنین نشود،آن تمدن به زودی در سراشیبی سقوط و پستی می غلطد و دیر یا زود از صفحه روزگار محو می گردد. بنابراین برای ممانعت از این امر، ضرورت انعطاف پذیری و فراهم آوردن بستر لازم برای روزآمدگردانی آن ایضاح از وجود ، به شدت احساس می شود که البته این انعطاف پذیری باید با حفظ ارکان اساسی و بنیادین آن ایضاح صورت گیرد ، که در غیر این صورت آن تمدن شاید دچار پستی گرایی نگردد ولیکن از درون دچار دگردیسی و استحاله می شود ، که این خود خطر دیگر برای یک تمدن محسوب می شود.

لذا اگر سر آن داریم که تمدنی نوین پی افکنیم باید  ایضاح از وجود جامعه خود را طوری  بگردانیم ، که بتوان از رهاورد آن بیشترین دگربودسازی را در عالم وجود ایجاد کرد، و البته پس از ایجاد دگربودگی در عالم نیز بایست هم نوا  با دگرسانی های تازه رخ داده ، پیوسته در ایضاح از وجود خود باز نگریم و آن راهم ساز شرایط جدید گردانیم که اگر چنین نکنیم محکوم به همان سرنوشتی هستیم که در مرحله اول تمدن اسلامی بدان دچار شدیم. باشد که به استعانت از حضرت حق جوانان این کشور بتوانند مرحله دوم تمدن اسلام و ایران را بنا گردانند. ان شا الله .

 

 

 

 

 

 

 

 

کتابنامه:

1- قرآن کریم

2- توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.

3- دورانـت، ویـل (1381) مشرق زمین گاهواره تمدن. ترجمه احمد آرام و دیگران. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.

4- رندل، جان هرمن و باکلر، جاستوس (1375) درآمدی به فلسفه. ترجمه امیر جلال الدین اعلم. تهران : انتشارات سروش.

5- سوروکین، الکساندر پیتریم (1377) نظریه های جامعه شناسی و فلسفه های نوین تاریخ. ترجمه اسدا... نوروزی. رشت : انتشارات حق شناس.

6- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم.

7- صدری، احمد (1380) مفهوم تمدن و لزوم احیای آن در علوم اجتماعی. تهران : مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها.

8- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.

9- لینتون، رالف (1378) سیر تمدن. ترجمه پرویز مرزبان. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.

10- مجتهدی، کریم (1381) فلسفه تاریخ. تهران : انتشارات سروش.

11- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.

 

 

 

Abstract

Author  in this essay says that we hear that to be neccessery foundation a new civilization  and revival iranic and Islamic civilization opposite west civilization . but unforuantely ones who says this remarks donot explain their intention  exactly.

Afterwards author quote various theories about natuer of  civilization from william Durant and Ralph  linton to tylor  and Toynbee. Then criticize their theories and make clear weak points  them.

Afterwards author  effort by means of 82 and 83 verses of qafer chapter of quran produce a new theory. On the basis of quran verses. civilization is a system organized two fields ; interpretation from exist and creation in exist .

interpretation from exist is The most important part of civilization and base of creation in exist. also author express these fields for the sake of existence and essence of society as a independent unite to be exist.

Key words

interpretation from exist - generation in exist – fields of civilization – essence of civilization

 

بسمه تعالی

بسمه تعالی

 

عنوان مطلب :

52-آیا انسان می تواند در عین خدا بندگی ، مظهر اسم خالق خدا باشد ؟

نگارنده :

رضا مهریزی

 

باید بدانیم که هستی به دو سوآیات تفکیک می شود و آنگاه  مورد تامل و تعمق قرار می گیرد : یکی سوآیات انفسی و دیگری سوآیات آفاقی

آنچه در این مقاله مورد بحث است سو آیات انفسی است .

از منظر سوآیات انفسی ، جهان هستی به سه آیه گاه تقسیم می شود : یک آیه گاه ، موجودیت محض است که پایین ترین آیه گاه است و جماد و نبات و حیوان ، در آن جای می گیرند. آنان که در این آیه گاه اند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولیک وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را می گیرند و می پذیرند ، بی آنکه بتوانند ایجادی نمایند.

ساکنان این آیه گاه اگر ایجادی هم نمایند ، بسیار ضعیف و خفیف و مهم تر از آن  ناخودآگاهانه است ( البته وجود داشتن نبات بیش از جماد است و وجود داشتن حیوان فزون از نبات است اما با این حال چون ایجادنمایی آنها نه خودآگاهانه است و نه چشمگیر با کمی اغماض آنها را در کنار هم می نهیم. ) دیگر آیه گاه که در واقع بالاترین است ؛ وجودیت محض است که به دیگر بیان همانا ذات خداست. ذات راز آمیز و راز ریزان خدا ، در عالم موجود نیست یعنی قابلیت ایجادپذیری ندارد بلکه فقط وجود دارد و قادریت ایجاد نمایی دارد و ایجاد می نماید. 

آیه گاه سومی که بین موجودیت محض و وجودیت محض است ، آیه گاه انسان است .

آیه گاه انسان  :

آیه گاه انسان عین ایجاد نمایی است. انسان از دم متولد شدن  با متولد شدنش ایجاد نمایی می کند و تا دم مرگ این ایجاد نمایی مداوم و همیشگی را انجام می دهد و مرگش نیز ایجاد نمایی دیگری است .

اما ایجاد نمایی انسان در دو اقلیم صورت می بندد : یکی اقلیم موجودیت برون گوهر ، دیگری اقلیم موجودیت درون گوهر.  آیه گاه انسان نمی تواند ایجاد ننماید و در حقیقت ایجاد نمایی عین وجود اوست .  اما این ایجاد نماییش گاه کُند است و گاه شتابان ، گاه در یک اقلیم است و گاه در اقلیمی دیگر و گاه در هر دو اقلیم .

اما باید توجه داشت انسان هر قدر بیشتر بتواند ایجاد نماید برتر و فضیلت مند تر است . و اگر بتواند در هر دو اقلیم ، ایجاد نمایی بی کران کند باز بر فضیلتش افزوده می شود . در واقع ، آیه گاه انسان امری ذو مراتب است که کم ترین و پایین ترین انسان کسی است که ایجادی اندک ، ضعیف و آسان و محدود نماید و یا تنها در یک اقلیم ایجاد نماید و افراز ترین و افروزان ترین انسان ، کسی است که بی قید و بند ترین و گسترده ترین و دُشوارترین ایجاد را در هر دو اقلیم ، به یک اندازه  نماید (  البته مورد سومی هم وجود دارد که مردم تنها در یک اقلیم ایجاد نمایی کند ، یا اقلیم موجودیت درون گوهر یا اقلیم موجودیت برون گوهر، که اینها هر چند مانند دسته اول ناکامل و نارسایند ولی باز از آن ، یک گام جلوترند ).

اگر بخواهیم این مطلب را به زبان دین بیان کنیم این گونه باید بگوییم  که : از آنجا که مردم ، خلیفه و جانشین  خدا در زمین هست « وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً . 30  بقره : و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمین جانشینی قرار خواهم داد ». بنابراین باید این خلیفه ، صفت و خُلق  ِ مستخلف عنهِ خَلاَّقش « اِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ  86 حجر » را کسب نماید ، چرا که  فرمود : « تَخَلّقُوا بِاَخلاقِ الله » و هم فرمود : « صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ 138 بقره » . ( البته گرفتن رنگ و روی مستخلف عنه و متخلق شدن به اخلاق خداوند  به معنای بی نیازی و استغنای انسان از پرستش او نیست وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ).

به هر روی انسان که در هردو اقلیم بیشترین و بی کران ترین و دُشوارترین ایجاد را نماید ، انسان است که از آیه گاه موجودیت محض ارتفاع و فراز گرفته و به آیه گاه وجودیت محض نزدیک گشته و در واقع به افق اعلا رسیده و مظهر اسم اعظم خداوند گشته است.

بنابراین کمال انسان این است که همانند خدای تعالی ، وجودِ ایجادنمای محض باشد.

در قرآن به قادریت ایجادنمایی و یا به عبارت نزدیک تر ، دخل و تصرف و آرایش و پیرایش انسان در هستی ، که از جانب خداوندگار بدو تفویض شده ، بارها اشارت ها آمده و حتی این قادریت انسان را نه در صرف مکان بلکه در زمان نیز می داند : « وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ في‏ ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون 12 سوره نحل : او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند در این ، نشانه هایی است ( از عظمت خدا ، ) برای گروهی که عقل خود را به کار می گیرند ! »

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ 65 سوره حج آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخّر شما کرد و ( نیز ) کشتیهایی را که به فرمان او بر صفحه اقیانوسها حرکت می کنند و آسمان [ کرات و سنگهای آسمانی ] را نگه می دارد ، تا جز بفرمان او ، بر زمین فرو نیفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است ! »

« اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ( 32 ) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ( 33 ) سوره ابراهیم :  خداوند همان کسي است که آسمانها و زمين را آفريد، و از آسمان، آبي نازل کرد، و با آن، ميوهها(ي مختلف) را براي روزي شما (از زمين) بيرون آورد، و کشتيها را مسخر شما گردانيد،تا بر صفحه دريا به فرمان او حرکت کنند، و نهرها را (نيز) مسخر شما نمود، ( 32 ) و خورشيد و ماه را -که با برنامه منظمي درکارند- به تسخير شما درآورد، و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت ( 33 ) ».

« أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَكُم مَّا في السمَوَتِ وَ مَا في الأَرْضِ وَ أَسبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةًوَ مِنَ النَّاسِ مَن يجَدِلُ في اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًي وَ لا كِتَبٍ مُّنِيرٍ(20) لقمان : مگر نمي‏بينيد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين هست مسخر شما كرد ؟ و نعمتهاي خويش را آشكارا و نهان بر شما كامل نمود ؟ ( و باز ) بعضي از انسانها بدون علم و هدايت و كتاب ، در باره خدا مجادله مي‏كنند » .

 « اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (١٢)وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (١٣ ) جاثیه :  خداست آن كه دريا را مسخر شما کرد كرد تا كشتيها در آن به فرمان او روان شوند و تا از بخشش او – روزي بجوييد و باشد كه سپاس گذاريد . و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را كه از سوي اوست مسخر شما ساخت . هر اينه در اين كارها نشانه هاست براي گروهی كه مي انديشند » .

« هُوَ الَّذي خَلَقَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً 29 بقره : اوست آن که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید » .

این آیات به روشنی بیانگر این است که خداوند همه چیز را مسخر و رام انسان قرار داده است ( البته این تسخیر انسان بالقوه است ، ولیکن انسان موظف است به منظور خداماننده شدن ، آن را بالفعل نماید ) .

دعای اول صحیفه سجادیه : و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق ، فكل خليقته منقادة لنا بقدرته ، و صائرة الي طاعتنا بعزته  :  و ما را بر همه آفریدگان برتری داد تا مالک آنها شدیم و به قدرت خدا همه آفریدگان فرمانبردار ما گشتند و به عزت خداوند به طاعت و خدمت ما شتافتند .

شایان ذکر است که می توان حدس زد که قادریت مردم در ایجاد نمایی همان امانت الهی است که خداوند تنها به مردم سپرده است « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً  72 سوره احزاب : ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ، پس ، از برداشتن آن سر بر تافتند و از آن ترسیدند ، ولی انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود. »  .

خدا بندگی مردم در گروِ خدا مانندگی اوست و خدا مانندگی او کمال و کنه خدا بندگی اوست . ( اگر بخواهیم نظر خود را به لسان دین بیان کنیم ، چنین می گوییم که در حدیثی از معصوم علیه السلام آمده است که : العبودیه جوهره کنهها ربوبیه ؛ یعنی  بندگی گوهری است که نهایتش خدایی است . و در حديث قدسي نیز آمده است : « عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي انا حي لااموت اجعلك حيا لاتموت انا غنی لا افتقر اجعلک غنیا لا تفتقر و انا اقول للاشياءكن فيكون و انت تقول للاشياء كن فيكون؛ یعنی اي بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حي ناميرايي هستم و تو را نيز زنده ناميرا مي سازم. من ثروتمندی هستم که فقیر نمی شوم تو را ثروتمندی قرار می دهم که فقیر نشوی ، من به هرچيزي فرمان دهم خواهد شد، تو را نيز چنان مي كنم كه به هر چه فرمان دهي انجام پذيرد » ) .

البته باید توجه داشت که این ایجادنمایی برای اینکه حقیقت باشد باید معطوف به منفعت انسان باشد زیرا در منطق قرآن تنها چیزی حقیقت است که به منفعت انسان باشد و اگر چنین نباشد باطل است: « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در تفکر ستنی انسان خدابنده بود ، نه خدا ماننده ( بهترین شاهد این دعوی که به ذهن می رسد داستان کیکاووس و عزمش برای رفتن به آسمانهاست که فردوسی از آن تحت عنوان " گمراه کردن ابلیس کاووس و به آسمان رفتن کاووس " نام برده شده است که چون کاووس فریب ابلیس را خورد و چنین کرد و به وسیله عقابهایی به آسمان برشد اما سرانجام به سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، رسید و با خفت و خواری بر زمین افتاد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بال‌هایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم  توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بال‌های مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی واهمه و حذر داشته است ) .

اما در غرب مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدا مانندگی منهای خدا بندگی ). اما  در تفکری که ان شاء الله اساس تمدن نوین اسلامی خواهد بود ؛ بشر هم باید خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده .

اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!

به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که انسان بی کران تا بی کران و تا بی نهایت در بی نهایت ایجاد نماید ؛ تا به تبع آن مظهر اسم خالق خدا و خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن ، لازم است علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت  ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید « قال کَذلِکِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضي‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ . 47 آل عمران .گفت : چنین است خداوند که هر آنچه بخواهد می آفریند ، چون چیزی را اراده کند جز این نیست که به آن می گوید: باش ، پس بی درنگ می باشد. » اما باید مواظب باشد از خط قرمز الهی که همان واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی است تجاوز نکند ، و این است اساس تمدن نوین اسلامی ؛ زیرا اگر غیر این شود او مانند انسان غربی ذلیل نفس اماره و شیطان سان خواهد شد.

 

 

 

بسمه تعالی

53-ضرورت تاسیس شبکه تلوزیونی موسیقی

رضا مهریزی

 

چند سالی هست که سودای شبکه افزایی بر سر سازمان صدا و سیما افتاده است و هر از چند گاهی شاهد افزوده  شدن شبکه ای رادیویی یا تلوزیونی هستیم شبکه های تلوزیونی مثل آی فیلم ، نمایش ، مستند ، نسیم ، تماشا ، افق و... که این البته کاری بسیار پسندیده است که موجب جلب نظرات متعدد و سلیقه های مختلف می شود.

اما آنچه که جای تعجب و حتی تاسف دارد این است که چرا در میان این همه شبکه های تلوزیونی افزوده شده شبکه ای برای موسیقی وجود ندارد ؟ آیا تاسیس شبکه ای ویژه موسیقی از تاسیس سه شبکه ویژه فیلم و سریال دشوار تر است ؟ آیا امکانات موسیقی کشور به حدی محدود است که اجازه تاسیس چنین شبکه ای را نمی دهد ؟ آیا ضرورتی در کار هست که سه شبکه خاص فیلم و سریال داشته باشیم ولی شبکه ویژه موسیقی نداشته باشیم ؟ آیا این شبکه ها که بیشتر فیلم و سریال های تکراری یکدیگر را پخش می کنند خیلی مورد اقبال هستند که شبکه موسیقی نمی تواند باشد ؟ آیا شبکه مستند یا سلامت یا ... ضرورت وجودیشان بیشتر از شبکه موسیقی است ؟

به هر حال به نظر می رسد مسئولین امر باید به این پرسش که چرا شبکه ای خاص موسیقی تاسیس نمی شود پاسخی قانع کننده دهند؟

شاید مسئولین در جواب بگویند که ما نه محدودیت نرم افزاری داریم و نه محدودیت سخت افزاری . آنچه ما را محدود می کند حدود شرعی است .

در پاسخ باید گفت که در باب موسیقی نظرات متعدد و متنوع فقهی وجود دارد در جایی خواندم که حدود 18 نظر فقهی در باب موسیقی داریم که البته پرداختن به آنها از بحث ما خارج است اما آنچه در اینجا باید بدان پرداخت نظر فقهی امام خمینی است ( کسی که بنیانگزار و نظریه پرداز جمهوری اسلامی است ) .

امام خمینی در نظر فقهی خود موسیقی را به دو نوع موسیقی مطرب و موسیقی غیر مطرب تقسیم بندی می کند و بیان می کنند که آنچه در شرع مشکل دارد موسیقی مطرب و مناسب مجالس لهو و لعب هست و موسیقی غیر مطرب اشکالی ندارد و البته تا آنجا که اطلاع داریم تعدادی از مراجع فعلی و از جمله رهبر انقلاب نیز این نظر فقهی را دارند .

اگر چه ممکن است مراجعی باشند که با موسیقی فی نفسه مخالف باشند و آن را ذاتا حرام بدانند ؛ اما باید توجه داشت در نظام اسلامی آنچه معیار و ملاک است ، البته در جایی که اختلاف نظر باشد ، نظر مقام رهبری است و این نظر ایشان هست که پایان بخش اختلاف نظر هاست بنابراین از آنجا که نظر ایشان همانند نظر امام است و امام نیز با موسیقی غیر مطرب و حلال مشکلی نداشت پس جا دارد شبکه خاص موسیقی ایجاد شود .

به هر روی همه می دانیم که موسیقی حلال و خوب مورد نیاز مردم و جامعه است و یکی از اسباب تفریح و تفنن و نیز والایش روح است به طوری که امروزه از نقاره خانه حرم امام رضا گرفته تا رژه نظامیان و از خودروهای مسافربری گرفته تا مهد کودک ها  یا آسانسورها  یا خانه هایی که تلوزیونی در آن است  یا حتی بعضی پارک ها ؛ از همه آوای موسیقی به گوش می رسد ( حال چه موسیقی بی کلام و چه موسیقی با کلام ) لذا مخالفت با موسیقی مخالفت درستی به نظر نمی رسد .

از اینها گذشته ، از آنجا که تاسیس شبکه تلوزیونی ویژه موسیقی خوب و حلال موجب ایجاد تنوع در شبکه ها و برنامه های تلوزیونی می شود و همین امر موجب کاهش اقبال مردم به شبکه های ماهواره ای و بیگانه می شود . پس بسی پسندیده است که مسئولین صدا و سیما توجه جدی به تاسیس چنین شبکه ای نمایند و همانطور که بیان شد نظر امام و رهبری را فصل الخطاب خود قرار دهند .

( البته در همین جای بحث ، گر چه می دانم غیر منتظره است اما چون مجال دیگری ندارم ،  پیشنهاد دیگری را نیز مطرح می سازم و آن پیشنهاد تاسیس شبکه تلوزیونی ویژه کشورهای فارسی زبان یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان است. البته قرار ایجاد چنین شبکه ای سالهاست که گذاشته شده اما عملی نگشته است و ضرورت ایجاد چنین شبکه ای در این است که اگر ایجاد نکنیم آن را ، در آینده ای نه چندان دور همین سه کشور که فارسی زبان هستند زبانشان برای یکدیگر نا مفهوم و بیگانه می شود و باید هر کدام از این سه کشور را دارای زبانی مستقل و مجزا دانست و این به ضرر فرهنگ و تمدن ایرانی است بنابراین بهتر است صدا و سیمای خود ما شبکه ای ویژه فرهنگ و آداب و رسوم و زبان و ادب و هنر و ... این سه کشور بنیاد نهد  ).

در پایان این جستار کوتاه بیان این مطلب ضروری است که انقلاب و نظام ما که داعیه تاسیس و ایجاد تمدن نوین اسلامی – ایرانی را دارد ، و این داعیه در سخنان مقام رهبری کاملا ظهور دارد ، نمی تواند نسبت به هنر و از جمله هنر موسیقی یا مجسمه سازی یا نقاشی بی اهمیت و سهل انگار باشد ، زیرا هنر یکی از مهمترین تجلی گاه های روح یک تمدن و مایه سربلندی آن تمدن و نیز مایه امتیاز آن تمدن از دیگر تمدن هاست بنابراین امیدواریم به زودی شاهد تاسیس شبکه تلوزیونی خاص موسیقی در صدا و سیما باشیم و با اینکار از شمار تماشاگران ماهواره و نیز شماتت کنندگان دین و آیین ، که آن را نسبت به انواع هنر از جمله  موسیقی سهل انگار و بی توجه می دانند ، کم کنیم . و بدانیم که مردم دیگر کشورها و نیز آیندگان خودمان نظاره گر عملکرد امروز ما هستند لذا بهتر است تا با هنر که در فطرت هر انسانی جا دارد خدایی ناکرده مخالفت نکنیم . ان شا الله .

 

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

54-نکاتی در انتقاد از تشکیل فراکسیون ترک زبان های مجلس

نگارنده :

رضا مهریزی

 

 متاسفانه چندی است که خبر تاسیس فراکسیون مناطق ترک نشین در مجلس و توسط نمایندگان محترم ، منتشر شده است لذا در این باب مطالب و نکاتی را بیان می کنیم .

1-هویت ایرانی دو رکن دارد : مذهب تشیع و زبان فارسی . این دو رکن چه کسی خوشش بیاید چه نیاید عامل هویت بخش ما و عامل تشخص ما در جهان امروز است . تضعیف این دو رکن با هر بهانه و دستاویزی که باشد خیانت به ایران و ایرانی است . امروز با تاسیس فراکسیون ترک زبانان ضربه ای اساسی به هویت ایرانی زده شده و آن کم رنگ کردن زبان فارسی به عنوان یکی از دو عامل تشخص ایرانیان است . زبان فارسی که از بیش از 2500 سال پیش زبان ملی ایرانیان بوده ، موجب شده ایرانیان معاصر به ایرانیان میانه و ایرانیان باستان پیوند بخورند در واقع آنچه ایران و ایرانی را ایران و ایرانی کرده و جلوی انقطاع تاریخی آن را گرفته فقط و فقط زبان فارسی است زیرا حتی دین ایرانیان نیز با تمام اهمیتش در این 2500 سال دستخوش تغییر و دگرگونی شده و از زرتشتی به اسلام متحول شده ولی این زبان فارسی است که ما را با اجداد باستانیمان مرتبط کرده و همه دنیا ما را به عنوان وارثان هخامنشیان و ساسانیان می شناسند . بنابراین هرگونه ضربه و خیانت به زبان فارسی  خسارتی جبران ناپذیر است .

2-باید توجه داشت پان ترکها که امروز به تاسیس فراکسیونی خوشنودند به هیچ وجه آن را کافی ندانسته و در پی گرفتن امتیازات متعدد و متوالی دیگری می باشند با شناختی که از پان ترکها داریم مطالباتی نظیر تاسیس فرهنگستان زبان ترکی ، تدریس ترکی در مدارس و سرانجام جا انداختن ترکی به عنوان زبان رسمی دوم ایرانی و اگر نشد استقلال و جدایی از ایران از خواسته های آنهاست . باید توجه داشت هرگونه امتیاز دهی به ایشان و کوتاه آمدن از هویت ایرانی نه تنها آنها را ارضا نکرده بلکه آنها را جری تر نیز خواهد کرد . بنابراین نباید به هیچ وجه از ایران و منافع آن کوتاه آمد و از سر و صدای و های و هوی پان ترکان ترس و واهمه ای به دل راه داد و یا سکوت و عقب نشینی را بر مجادله با آنان ترجیح داد.

 

3- تشکیل فراکسیون ترک زبانها در مجلسی که قرار است خانه ملت باشد نه خانه قومیت ها موجب ایجاد درگیری و نزاع قومیتی شده و طبیعی است که اقوام دیگر نظیر کردها و لرها و عرب ها و بلوچ ها و... را به سودای تاسیس فراکسیونی مشابه اندازد  و کاملا روشن است که درگیر شدن به مسایل قومی و نژادی و غفلت از مسایل ایرانی و ملی تا چه حد می تواند برای آینده ملت ایران خطر آفرین باشد .

در پایان این جستار کوتاه جا دارد دو مطلب را گوشزد کنیم مطلب اول اینکه پان ترکهای ترکیه برای صدمین سال تاسیس دولتشان ، که بر خون علویان و کردها و ارامنه و یونانیان و آشوریان  استوار است ، برنامه های مفصلی چیده اند و قرار است با همکاری همه ترکهای جهان رویاها و بلند پروازی های خود را محقق کنند ، برخی از اقدامات ترکیه در عراق در همین راستاست ، اما ترکان آذربایجان هم وطن ما هستند  و باید مواظب باشند در بازی یی که پان ترکهای ترکیه قاعده آنرا ساخته اند داخل نشوند و بازی نکنند .

دوم اینکه ایرانیان هیچ گونه نفرت و بغض و کینه ای با ترکها ندارند و آنها را برادر خود می دانند اما این بعضی از ترکها و بهتر بگوییم پان ترکها هستند که با بکار بردن اصطلاحات و عباراتی علیه ایرانیان ، که ما شرم داریم از تکرار آنها ، کینه و نفرت خود را نثار آنان می کنند و طوری در مورد ایرانیان سخن می گویند که گویا دشمن خونی و پدرکشته آنانند . و این همان نقطه ضعف کشور ماست که می تواند در بلند مدت خطر آفرین باشد. و ما معتقدیم که بر همگان لازم است که اجازه ندهند  از ایران که بر دو پایه مذهب تشیع و زبان فارسی استوار است کشوری 72 ملت نظیر لبنان یا سوریه و یا عراق و افغانستان بسازند .

  به هر روی ما در این جستار ، انذار و هشدار خود را دادیم وامیدواریم اهل بصیرت از عاقبت های کشورهای نام برده عبرت بگیرند و کاری نکنند که به ایجاد حقد و کینه از یکدیگر و نزاع قومیتی و جنگ و جدال طایفگی منتهی شود و عوارض آن دامن گیر همگان شود و جملگی در آتش آن بسوزند و فاتحه تمدن کهن ایرانی خوانده شود . مخصوصا توقع از نمایندگان محترم مجلس که این فراکسیون را تاسیس کردند این است که به این نکته توجه کنند ما همه ایرانی هستیم و نباید با دستاویزها و بهانه های مختلف میان ملت جدایی و دوگانگی بیاندازیم .

 

 

بسمه تعالی

 

عنوان مقاله :             

55-نظراتی درباره قانون اساسی

نگارنده :

رضا مهریزی

 

قانون اساسی هر کشور ، همانطور که از نام آن مشخص است ، عالی ترین سند حقوقی کشور است که قواعد و ساختار کلی زندگی جمعی یک ملت را شکل می دهد و نقش بی بدیلی در طراوت و پویایی و یا بالعکس خمودی و کندی و احتمالا فساد و تباهی زندگی جمعی و به تبع آن زندگانی فردافرد یک ملت دارد از این رو بایسته است که هر از چندگاهی با توجه به نیازهای زمان ، به تامل و درنگی مجدد در آن پرداخت . به ویژه آن که قانون اساسی جمهوری اسلامی عجولانه نوشته شده است ( در سال 58 به دلیل شرایط انقلاب و در سال 68 به دلیل رحلت امام ، در نوشتن قانون اساسی شتابزده عمل شد ). و همین امر سبب شده که قانون اساسی ما هم از لحاظ نظری و تئوریک و حتی مبادی اسلامی  ، چندان قوی و غنی و در شان انقلاب بزرگ اسلامی و مبین دقیق و عمیق آن نباشد و هم از لحاظ کاربردی و اجرایی مشکلاتی در آن وجود داشته باشد . بنابراین تامل و تعمق در آن بسیار ضروری است و البته این راهی است که خود مقام معظم رهبری ، در جمع دانشگاهیان کرمانشاه ، با طرح کردن تغییر قانون اساسی و تبدیل نظام پارلمانی به نظام ریاستی ، در آن پیشقدم شدند و رییس مجلس نیز در همایش شوراها و مدیریت شهری ، با سخن گفتن از تغییر قانون اساسی ، آن را ادامه دادند.

در مقاله زیر به این مساله می پردازیم و پیشنهاداتی هم ارائه می دهیم .

 

 

1-افزایش حقوق ملت ، شفاف سازی آن و قرار دادن سازوکار لازم برای اجرای آن :

فصل سوم قانون اساسی ما به حقوق ملت اختصاص داده شده است ( اصل نوزدهم تا اصل چهل و دوم ) که در آن به حقوق ملت و تکالیف حاکمیت در برابر ملت اشاره شده است . درباره این اصول باید به چند مورد اذعان کرد : اول اینکه این اصول کم شمار می باشند . دوم آنکه چندان شفاف نیستند و تا حدودی عجولانه و شتابزده نوشته شده اند . سومین نکته که مهمترین هم می باشد این که سازوکار لازم برای اجرا و محقق کردن آنها لحاظ نشده است ؛ برای مثال : طبق اصل سی و هشتم قانون اساسی « هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است ». و یا طبق اصل سی و نهم قانون اساسی ، « هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر ، بازداشت ، زندانی یا تبعید شده ، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است ». این اصول ، اصول مترقی ای می باشند ، اما مشخص نشده که اگر در دستگاههای ذیربط چنین رفتاری شد چه کسی باید رسیدگی کند و اساسا چه سازوکاری برای پیشگیری از انجام چنین اعمال خلافی ، تعبیه باید گردد.

به هر روی پیشنهاد ما این است که با استفاده از متن های مهمی که راجع به حقوق انسان است ؛ مثل بیانیه حقوق بشر و نیز قانون اساسی ژاپن  و البته همنواسازی و سازگارنمودن آنان با فرهنگ ارزشمند اسلامی و ایرانی خودمان به ارتقا و غنای بیشتر قانون اساسی کشور کمک نماییم ( گرچه همین اکنون هم دست کم 25 ماده از سی ماده بیانیه حقوق بشر با اعتقادات دینی ما کاملا همنواست ). علاوه بر این بایسته است که سازوکار لازم برای اجرایی کردن آن و در صورت اجرا نشدن ، راهکار شکایت و دادخواهی روشن و شفاف شود .

 

2- توجه بیشتر به هویت ملی ایران :

طبق اصل پانزدهم قانون اساسی زبان و خط رسمی فارسی است ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است .

 باید توجه داشت هویت ملت ایران بر دو رکن استوار است : مذهب تشیع و زبان فارسی و ملت ایران بدون این دو رکن هیچ معنا و مفهوم و هویت مستقلی ندارد و در واقع شبیه شوخی می شود ، بنابراین هر اصل قانونی که مضر و مخل به این دو رکن باشد بهتر است حذف گردد.

 

 

3- مشخص کردن دقیق نظام اقتصادی کشور :

اصل چهل و چهارم قانون اساسی ، نظام اقتصادی ایران را بر سه پایه بخش دولتی ، تعاونی و خصوصی استوار کرده است و صنایع و شرکتهای بزرگ و مادر را به دولت اختصاص و انحصار داده است و بخش تعاونی را در مرتبه دوم نهاده و بخش خصوصی را در مرتبه سوم گزارده و تصریح کرده که بخش خصوصی مکمل دو بخش دولتی و تعاونی باید باشد . پس از گذشت سالیانی این نظام اقتصادی جواب نداد و مسئولان ارشد کشور مجبور شدند از طریق مجمع تشخیص مصلحت این اصل را قلب نمایند و اجازه واگذاری صنایع بزرگ و کلا 80 درصد از سهام بخش‌های دولتی به بخش خصوصی و تبدیل آن به بخش اصلی اقتصاد کشور را بدهند . روشن است که چنین کاری خلاف نص صریح قانون اساسی و قانون شکنی آشکار است . (هیچ عذر و بهانه ای برای قانون شکنی نمی توان پذیرفت زیرا قانون به گونه ایست که یا باید همه رعایتش کنند و یا هیچ کس رعایتش نمی کند . حتی اگر یک مسئول هم به بهانه ای خودش را فراتر از قانون بداند و یا بنا به مصلحتی و دلسوزیی ، قانون را زیر پا گذارد ، دیگر بقیه مسئولان و حتی افراد عادی هم این کار را می کنند و این حق را و این مصلحت بینی را برای خود قایل می شوند ).

به هر تقدیر به نظر می رسد اگر سیستم گذشته اقتصادی جواب نمی داد بهتر بود تا گروهی خبره و اقتصاددان ، سیستم جدید اقتصادی کشور را ترسیم نمایند و وارد قانون اساسی کنند و دوباره آنرا به رای ملت گذارند نه اینکه قانون شکسته شود. زیرا اگر واقعا مسئولان ارشد کشور می خواهند معضل بی قانونی و قانون شکنی ، که بزرگترین درد تاریخی ماست ، در جامعه حل شود باید از خود شروع کنند .

 بنابراین ضرورت دارد که برای حفظ حرمت قانون و البته شکوفایی اقتصادی کشور ، خبرگان اقتصادی به ویژه آگاهان به اقتصاد اسلامی و اقتصاد ایرانی ، سیستم جدیدی برای نظام اقتصادی کشور طراحی و ترسیم کنند و پس از وارد کردن آن به قانون اساسی آن را به رای دوباره ملت گذارند . ( البته پیشنهاد ما این است که سیستم جدید اقتصادی ، واقعا باید جدید باشد نه اینکه نوعی نظام سرمایه داری با لعاب اسلامی باشد . جای تعجب است که عده ای از افراد در کشور ما از جنبش ضد سرمایه داری و اشغال وال استریت خرسند می شوند و حمایت می کنند ولی در عین حال خود خواهان پیاده سازی نظام سرمایه داری در کشور هستند !  نظام اقتصادی اسلام نه مانند نظام سرمایه داری ، فرد محور است و نه مانند نظام مارکسیستی ، جامعه محور است . بلکه ضمن احترام به فرد و جامعه ، خانواده محور است و در آن محور همه فعالیتهای اقتصادی خانواده می باشد و باید باشد. حتی بایسته است که نوعی مالکیت خانوادگی در کنار مالکیت فردی و دولتی تعبیه گردد ) .

 

 

 

4-افزایش طول مدت ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس از 4 سال به 5 سال :

 

از آنجا که برنامه های توسعه اجتماعی – اقتصادی در کشور ما 5 سال است ضرورت دارد تا یک دولت بتواند حداقل یک برنامه توسعه را نوشته و اجرا کند . نه اینکه مجبور باشد برنامه دولتهای دیگر را اجرا کند و یا برای دولتهای دیگر برنامه بنویسد ( متاسفانه در کشور ما چون معمولا دولتها خود برنامه را نمی نویسند چندان به اجرای آن نیز پایبند نمی باشند ). بنابراین افزایش دوره ریاست جمهوری به پنج سال از نظر برنامه ریزی و نیز اجرای برنامه به نفع کشور است .

همچنین باید توجه داشت که اگر از مدت زمان 4 سال ریاست جمهوری فعلی ، تزلزل های اول و آخر آن را کم کنیم چیزی حدود سه سال و چند ماه می ماند از این رو افزایش مدت ریاست جمهوری به 5 سال می تواند به تثبیت امور و آرام و قرار جامعه و در نتیجه پیشرفت بیشتر کشور تا حدودی کمک نماید . البته از آنجا که مجلس نیز باید مقتدر باشد بهتر است مدت نمایندگی مجلس نیز به 5 سال افزایش یابد تا یک نماینده با فراغ بال بیشتری و با هراس و اضطراب کمتری به وظایف نمایندگی مشغول شود. 

 

5- انتخاب رییس قوه قضاییه مستقیما توسط مردم :

متاسفانه از اشکالات نظام ما عدم کارایی و همچنین عدم پاسخگویی دستگاه قضایی است . کاری که برای رفع این اشکال می توان  انجام داد این است که ، رییس قوه قضاییه ، توسط مردم و با انتخاب مستقیم آنان برگزیده شود ، در واقع باید به گونه ای شود که در نظام ما مسئولان سه قوه برگزیده مستقیم مردم باشند ، البته ممکن است عده ای بگویند این کار در هیچ کشوری سابقه ندارد در جواب می گوییم اولا اینکه این حد از تمرکز و استقلال در قوه قضاییه ایران نیز کم نظیر است و البته این کار هم می تواند یک ابتکار ایرانی دیگر باشد که در اصل تفکیک قوای فرانسوی صورت می گیرد. همچنین می توان گفت که در کشورهای دیگر مسئولان قضایی را یا رییس جمهور که منتخب مردم است منصوب می کند یا رییس جمهور با مشارکت مجلس ؛ در حالیکه در ایران اینگونه نیست پس بهتر است که رییس دستگاه قضا منتخب مردم باشد . شاید عده ای بگویند احتمال دارد نامزدهای ریاست دستگاه قضا برای کسب هزینه های تبلیغات با سرمایه داران تبانی کنند در جواب باید گفت که می توان با ممنوع کردن تبلیغات نامزدهای ریاست دستگاه قضایی از راههایی غیر از طریق رسانه های ملی و دولتی جلوی این امر را گرفت . چه بسا عده ای بگویند امکان دارد نامزدها برای کسب رای ، وعده هایی خلاف فقه شیعه دهند در جواب می گوییم می توان با وضع راهکارها و قوانینی جلوی این مساله را گرفت  و در قانون اساسی یا قانون عادی قید کرد که نامزدها نمی توانند در تبلیغات خود وعده های که بر خلاف اجماع فقهای شیعه است به مردم بدهند.

 

6- افزایش اختیارات وزیر دفاع :

 با این روش که وزیر دفاع پس از کسب رای اعتماد مجلس ، با حفظ سمت به عنوان رییس ستاد کل نیروهای مسلح ، گمارده شود. با این کار هماهنگی بیشتری میان نیروهای مسلح اعم از ارتش و سپاه و وزارت دفاع حاصل می شود.

حسن دیگر این کار این است که نیروهای مسلح در برابر مجلس و مردم نیز بیشتر پاسخگو خواهند شد.

 

7- تغییر نحوه تعیین رییس سازمان صدا و سیما :

اکنون شورایی مرکب از شش نفر که دو نماینده از قوای سه گانه  کشور در آن عضوند مسئولیت نظارت بر صدا و سیما را دارند . جا دارد با اضافه شدن چهار نماینده از سوی مقام معظم رهبری و دو نماینده از سوی مجلس خبرگان ( که به رهبری پیشنهاد و معرفی می شوند و از طریق ایشان منصوب می شوند ). شورایی دوازده نفره تاسیس گردد که علاوه بر نظارت ، مسئولیت تعیین رییس صدا و سیما و نیز سیاستگذاری صدا و سیما را بر عهده داشته باشند . با اینکار مدیریت صدا و سیما اتکای بیشتری بر عقلانیت جمعی خواهد داشت و تمامی سران کشور ، به ویژه رییس جمهور و نمایندگان مجلس شورا و نمایندگان مجلس خبرگان ، که نماینده مستقیم مردم هستند و طبیعتا بازتاب دهنده نظرات ایشان ، می توانند در مدیریت آن سهیم و شریک باشند و دیگر جایی برای گله گذاری مردم و نیز سران کشور باقی نخواهد ماند.

8- تغییر نحوه تعیین فرمانده نیروی انتظامی :

 به این شیوه که فرمانده نیروی انتظامی پس از درخواستِ مشترک وزیر کشور و رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس ، با تایید و حکم فرمانده کل قوا منصوب و یا معزول می شود . با این کار این نیرو در برابر دولت و مجلس پاسخگو خواهد شد و نتیجتا پاره ای اعمال خودسرانه و نیز برخی برخوردهای غیر قانونی و ناقض کرامت انسانی و اسلامی ، در این نیرو کاهش خواهد یافت .

 

9- تغییر در نحوه انتصاب اعضای شورای نگهبان :

 به این طریق که اعضای حقوقدان شورای نگهبان پس از معرفی رییس قوه قضاییه و پیش از تایید مجلس باید مورد تایید رییس جمهور ، به عنوان مجری قانون اساسی ، قرار گیرند ( در واقع سازوکار تعیین حقوقدانان شورای نگهبان مانند سازوکار تعیین وزیر دادگستری می گردد . که رییس دستگاه قضا معرفی کند سپس رییس جمهور تایید می نماید و آنگاه مجلس هم نظر نهایی را ارائه می کند ). با این کار رییس جمهور که طبق نص قانون اساسی مجری قانون اساسی است می تواند ضمانت اجرایی و ابزار مدیریتی لازم را برای این اختیار حاصل کند .

  همچنین اعضای فقیه شورای نگهبان باید با پیشنهاد و معرفی نمایندگان مردم در مجلس خبرگان و تایید رهبری منصوب گردند . نحوه معرفی این اعضا را آیین نامه داخلی مجلس خبرگان مشخص می کند.

 

10- قرار گرفتن رییس جمهور به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام:

رییس جمهور به عنوان دومین شخص کشور و عالیترین مقام اجرایی کشور باید همانگونه که ریاست شورای امنیت ملی ، ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی و... را در اختیار دارد به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز قرار گیرد تا مصوبات این مجمع مورد تایید ایشان نیز باشد و از ضمانت اجرایی کافی برخوردار باشد. در غیر اینصورت این مجمع کارایی و کارکرد خود را از دست خواهد داد.

 

11- اختیار بازگرداندن قوانین به مجلس توسط رییس جمهور :

 رییس جمهور به عنوان عالیترین مقام اجرایی کشور، آگاه ترینِ افراد به مصالح و مفاسد در امور اجرایی کشور است ؛ بنابراین هنگامی که قانونی در مجلس تصویب شد و شورای نگهبان هم آن را تایید کرد. اما بنا به نظر رییس جمهور آن قانون به مصلحت کشور نبود ؛ رییس جمهور باید این حق را داشته باشد که در کمتر از ده روز پس از تایید شورای نگهبان ، نظرات مخالف یا اصلاحی خود را مستدل و مستند و به صورت مکتوب به مجلس ارائه دهد و مجلس نیز باید در اولین وقت ممکن نظرات رییس جمهور را بررسی و آن قانون را به رای مجدد گذارد . این بار هر چه مورد تصویب مجلس و تایید شورای نگهبان قرار گیرد ، برای همگان مطاع و رییس جمهور باید آن را توشیح و ابلاغ  کند .

12- نظارت بیشتر بر مقامات ارشد کشور :

 از دیگر مواردی که لازم است به قانون اساسی فعلی اضافه شود نظارت بیشتر بر مقامات ارشد کشور است .

بدین طریق که تعیین شود که تمامی نمایندگان مجلس ، اعضای هیات دولت ، اعم از از رییس جمهور و معاونان وی و وزیران و معاونان ایشان و مقامات ارشد قضایی و فرماندهان عالی رتبه نظامی و انتظامی ، که به موجب قانون عادی مشخص می شوند ، به هیچ عنوان حق عضویت در هیات مدیره شرکت های خصوصی و یا بر عهده گرفتن نمایندگی آنها را ندارند . همچنین اشتغال ایشان به کلیه فعالیت های اقتصادی اعم از تولیدی ، تجاری و خدماتی و یا دیگر مشاغل آزاد در دوران مسئولیت ممنوع است .

همچنین تمامی نمایندگان مجلس ، اعضای هیات دولت و مقامات ارشد قضایی و فرماندهای عالی رتبه نظامی و انتظامی ، به هیچ عنوان حق ندارند در طول دوره مسئولیت خود ، در پیمانکاری ها یا مزایده ها و یا مناقصه های کلیه نهادها ، سازمان ها و شرکت های دولتی یا خصوصی ، به طور مستقیم و غیر مستقیم مشارکت و یا با هر عنوان دیگری دخالت کنند . 

تفصیل بیشتر این قانون و یا تعیین مصادیق و مسئولان بیشتری جهت قرار گرفتن در  شمول آن و نیز تعیین مجازات برای خاطیان از این قانون بر عهده مجلس شورای اسلامی خواهد بود .

 

13- افزایش اختیارات مجلس شورای اسلامی  :

همزمان با افزایش اختیارات رییس جمهور باید اختیارات مجلس نیز اضافه شود که یکی از آنها که پیش تر بیان شد افزایش مدت نمایندگی مجلس از چهار سال به پنج سال است . از دیگر کارها که می توان انجام داد این است که در قانون فعلی در صورتیکه حداقل یک چهارم نمایندگان مجلس موافق باشند می توانند از رییس جمهور سئوال نمایند و در صورتی که حداقل یک سوم از نمایندگان مجلس موافق باشند می توانند رییس جمهور را استیضاح کنند. و این امر کار پرسش و استیضاح را دشوار می کند بهتر است قانون اساسی به این صورت تغییر کند که برای سئوال از رییس جمهور حداقل 25 نماینده موافق و برای استیضاح وی ، حداقل 50 نماینده موافق کفایت می کند . این مساله پاسخگویی رییس جمهور در برابر مجلس را افزایش می دهد .

همچنین باید قانون اساسی ، رییس جمهور و نیز رییس دستگاه قضایی را موظف کند که در پایان بهمن ماه هر سال گزارش عملکرد سالانه خود را به صورت مکتوب به مجلس ارسال نمایند و هیات رییسه مجلس آن را در اختیار تمام نمایندگان ملت قرار دهد و شخص رییس جمهور به همراه هیات دولت و شخص رییس دستگاه قضا به همراه اعضای شورای عالی قضایی حداکثر ظرف دو هفته بعد از ارائه گزارش کتبی ، در صحن علنی مجلس حضور یابند و پس از ارائه خلاصه گزارش به صورت شفاهی به سئوالات نمایندگان پاسخ دهند . جزییات بیشتر در این باب را آیین نامه داخلی مجلس مشخص می کند.

همچنین طبق اصل نودم قانون اساسی ، هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا دستگاه قضایی یا دولت داشته باشد می تواند شکایت خود را کتبا به مجلس ارائه دهد و مجلس موظف است به آن رسیدگی کند و به آن پاسخ کافی دهد. امروزه کمیسیونی تحت عنوان اصل نود در مجلس فعال است اما به دلیل اینکه تنها در تهران فعالیت دارد ، راهِ شکایت مردمِ ساکن در اقصا نقاط کشور دشوار است ، بنابراین بهتر است که کمیسیون اصل نود در سراسر کشور و در تمامی حوزه های انتخابیه مجلس ، دارای شعبه و دفتر باشد تا مردم به سهولت بتوانند شکایات و دادخواهی های خود را از قوای سه گانه ارائه و مطالبه و پیگیری نمایند . علاوه بر این مردم باید بتوانند از همه نوع رفتار و کار و عمل قوای سه گانه و مسئولان و کارکنان آن ، شکایت نمایند و نه صرف طرز کار . ضمانت های اجرایی بیشتر برای ترتیب اثر دادن به شکایت های مردمی در این اصل را ، قانون عادی مصوب مجلس مشخص می کند.

 

 

سخن پایانی :

به هر تقدیر اینها پیشنهاداتی بود که ارائه گردید به این امید که توجه و تامل و کاربرد آنها موجب پویندگی و چالاکی و نیز پاکی بیشتر انقلاب اسلامی ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی و البته پاسخگوتر کردن آن در برابر مردم ، آن هم مردمی که این انقلاب خون بهای شهیدان آنان است و آنان صاحبان اصلی انقلابند ، شود. و البته باید توجه داشت که نظام سیاسی اسلامی یا به عبارت دیگر ، حکومت ابراهیمی ؛ دو رکن دارد : رکنی ثابت و رکنی متغیر . رکن ثابت که رکنی حداقلی و در عین حال متقن و استوار و لایتغیر است و از ارزش های اخلاقی و معنویِ خادم ، که در همه ادیان ابراهیمی مشترک است ، حمایت و پشتیبانی می کند . و رکن متغیر ،  که رکن حداکثری و چالاک و پویا و دایم التغییر است ، و می کوشد خواسته ها و نیازهای بشر ، که مخالفتی با اخلاق و ارزش های مشترک در ادیان ابراهیمی نداشته باشد ، را به بهترین وجه ممکن برآورده و ارضا کند و در واقع در خدمت ارزش های مخدوم ، باشد .

به هر روی باید از هر اصلاح و تغییری که به دو رکن ثابت و متغیر لطمه نزند و حتی موجب کارآمدی و چالاکی و پاکی بیشتر آنها شود استقبال کرد.

بنابراین بر همگان فرض است که با ارائه نقد و نظر و پیشنهاداتِ خود راجع به قانون اساسی ، که متعلق به همه ملت است ، به گشودن فضای گفتگو و مباحثه و تفکر ، کمک کنند و از این رهگذر راه را برای تکامل و تعالی بیشتر انقلاب اسلامی ملت ایران فراهم نمایند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : کیخسرو یاسین پور
تاریخ : جمعه 16 آذر 1403

بسمه تعالی

 

عنوان مقاله :

56-بررسی آرای و عقاید مکتب اعتزال و سیر تاریخی آن از معتزله قدیم تا نو معتزله 

 

 

نگارنده :

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چکیده :

شناسایی و بررسی دستاوردهای فکری گذشتگان و بانیان و پدیدآورندگان یک فرهنگ و تمدن و سعی در بازخوانی و استفاده از توانمندیهای موجود در آنها برای برآوردن نیازهای امروز از کارهای ضروری و لازم برای تکوین و تکامل هر فرهنگ و تمدنی در دنیای کنونی است . در این مقاله خواهیم کوشید به بررسی آرای و آموزه های مکتب اعتزال ، به عنوان مهمترین مکتب کلامی عقل گرا در تمدن اسلامی ، از دیروز تا امروز بپردازیم . باید توجه داشت در خصوص مکتب اعتزال قدیم و نیز مکتب نو معتزله به طور جداگانه کارهای نسبتا قابل توجهی صورت گرفته است ولی بررسی سیر تاریخی مکتب اعتزال از قدیم تا جدید چون یک کل به هم پیوسته ، با همه شباهتها و تفاوتها ، کاری است که چندان مورد اعتنا نبوده است . البته در این مقاله خواهیم کوشید علاوه بر بررسی نظرات معتزله ، از نقش ایرانیان در شکل گیری مکتب اعتزال نیز سخن به میان آوریم .  می دانیم که بنا به گفته ابن خلدون بیشترین دانشمندان و اندیشمندان تمدن اسلامی ، ایرانی بودند و در خصوص مکتب معتزله نیز ، هم بنیانگذار معتزله قدیم یعنی واصل بن عطاء و هم بنیانگزار معتزله جدید یعنی سید جمال الدین اسد آبادی هر دو ایرانی نژاد و متعلق به حوزه تمدنی ایران بوده اند.

 

کلید واژه ها :

« مکتب اعتزال ، معتزله قدیم ، نو معتزله ، سیر تاریخی ، تفاوتها و شباهتها »

 

 

آغاز سخن :

بررسی اندیشه های گذشتگان و البته بازاندیشی و حتی المقدور قرائت نو و استخراج ظرفیتهای موجود در آن برای بهبود و تعالی وضعیت امروزمان و ترسیم آینده ای مطلوبتر کاری بسیار ضروری است . از این میان جریانات فکری گروههای عقل گرا می تواند مفیدتر باشد . معتزله از جریان‌های اصلی کلامی در میان اهل سنت است که بر خلاف اهل حدیث که انبوه حدیث‌های اصیل و حتی جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خود قرار داده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می‌دانستند؛ و گاهی نظرات فلاسفه را با دین مخلوط می‌ساختند.

تأکید معتزله بر روی عقل آنچنان جدی بود که بر خلاف بسیاری از فقها که حدیث را مطلق می‌دانستند آنان اعتقاد داشتند که در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است. به علاوه و باز بر خلاف نظر بسیاری از علما، اعمال و احادیث صحابه را مطلق و لازم‌الاجرا نمی‌دانستند. ما اساسی‌ترین و در عین حال بحث‌انگیزترین موضع‌گیری معتزله در بحث پیچیده مخلوق یا غیر مخلوق بودن قرآن پیش‌آمد.

در این مقاله ما ضمن بررسی فرایند تاریخی معتزله از دیروز تا به امروز می کوشیم ظرفیت ها و ضعف های اندیشگی این گروه را برای امروز و فردایمان بازنمایی کنیم . امید که موفق باشیم .

وجه تسمیه :

همانطور که گفته شده اعتزال به معنای کناره جستن است و ظاهرا چون واصل بن عطاء از حلقه درس حسن بصری کناره جست و حلقه درس جدیدی بر پایه اعتقادات خود تشکیل داد این فرقه را معتزله نامیده‌اند. گرچه بنا به گفته شهرستانی « معتزله که خود را اصحاب عدل و توحید لقب کنند و مردم ایشان را قدریه { و عدلیه } گویند ». (1) .

تاریخچه تشکیل :

معتزله را می توان دارای دو ظهور دانست :

الف ) ظهور سیاسی :  گروهی که از جنگ جمل و صفین اعتزال و کناره جستند به این نام شهرت یافتند. در جریان جنگ جمل و صفین بسیاری از صحابه از شرکت در جنگ تردید کردند. آن‌ها از شرکت در جنگ کناره و اعتزال جستند. ایشان می‌گفتند بر ما روشن نیست کدام یک از دو طرف حق و کدام یک باطل است.. مهم‌ترین افراد معتزله سیاسی ابوموسی اشعری و عبدالله بن عمر اسامه بن زید و سعد بن ابی وقاص بودند.

ب ) ظهور کلامی : معتزله کلامی در زمان بنی امیه و در دوران حکومت عبدالملک مروان به سال ۶۵ تا ۸۶ هجری قمری پرده برانداخت . معتزلیان طرفدار قدرت و حریت انسان بودند و آدمی را در رفتار و کردار خویش آزاد می‌دانستند. اساس مذهب معتزله مبتنی بر خردگرایی و آزاداندیشی است. اینان ابتدا به اصحاب العدل و عدلیه شهرت یافتند. معتزله اعمال بندگان را به اختیار خودشان می‌دانستند .

مؤسس فرقه معتزله کلامی ابوحذیفه واصل بن عطا الغزال است که شاگرد حسن بصری بود. واصلِ ایرانی تبار متولد مدینه در سال 80 هجری قمری است و در سال 131 نیز وفات یافته‌است. وی به رواج این اعتقاد پرداخت که هر کس مسئول رفتار خودش است و خداوند افعال بندگان را به خودشان واگذاشته است. در نظر ایشان اعمال بندگان به اختیار  انسان نسبت دارد. معتزله صفات ازلی خداوند را عین صفات ذاتی او می‌دانند و معتقدند اگر جز این باشد باید مانند مشرکان به چندخدایی قائل باشیم که خلاف توحید است.

عوامل موثر در شکل گیری معتزله :

بیان شد که معتزله به عنوان یک فرقه فکری و کلامی در اوایل قرنِ دوم هجری در بستر تمدن اسلام شکل گرفت، عوامل متعددی را در شکل گیری این مشرب مؤثر دانسته اند که مهمترین آن ها عبارتند از :


1- تعالیم اصیل اسلامی :

علاوه بر این که قرآن کریم و سنّت نبوی به تفکر عقلانی بهای زیادی داده اند – چنان که در قرآن بارها به تفکر و تعقل فرمان داده شده است – آن چه می توان سنگ بنای اندیشه اعتزالی به شمار آورد، خطبه های حضرت علی (ع) درباره عدل و توحید است و در واقع معتزله این دو اصل را از علی (ع) گرفته اند. و اصل بن عطا بنیانگزار این مشرب از شاگردان با واسطه حضرت علی به شمار می آید. (2)


2- فلسفه یونانی :

معتزله پیش از ورود فلسفه یونان شکل گرفتند اما نضج و اوج کار آنان در عصر مامون و پس از نهضت ترجمه و آشنایی با فلسفه یونان و دیگر بلاد بود . و از آن جا که معتزلیان خود افرادی خردورز و آزاد اندیش بودند و به مقتضای دستور قرآن نیز باید «سخنان را می شنیدند و بهترین آن را پیروی می کردند. (زمر، 18) طبیعی است که استقبال گرمی از ورود فلسفه یونان به عمل آوردند و به گسترش آن همت گماردند و از عقلانیت و براهین موجود در آن نیز بهره ها بردند. (3 )


3- دین ایرانی زرتشت  :

 یکی دیگر از عوامل پیدایش اندیشه اعتزالی، تأثیرپذیری از ادیان و آیین های غیراسلامی دانسته شده است.
به این بیان که هنگام پیدایش معتزله، جامعه اسلامی با ادیان متعددی ارتباط و اصطکاک یافت که در میان این ادیان، دین زرتشتی به دلیل پیروان پر شمار و حوزه گسترده جغرافیایی و نیز علم کلام خرد ورزانه اش  بیشترین چالش و اصطکاک را با اسلام پیدا کرد. در نتیجه این  اصطکاکات ، مناظرات و مباحثات عقیدتی زیادی شکل گرفت بنابراین معتزله علاوه بر آن که ناچار بود از سلاح عقل در این نزاع بیشترین بهره را بگیرد و این خود به شکوفایی عقلانیت کمک می کرد. گاه نیز از عقاید طرف مقابل تأثیر می پذیرفت . من باب مثال همانطور که می دانیم « از جمله عقاید بنیادی معتزله این است که خد اوند خالق شر نیست و لاجرم انسان شریر و کافر نمی آفریند؛ یعنی بر اساس د یدگاهی مزدیسنایی انسان مومن بالقوه است ولی اگر آدمی به خواست خود از ذات باری فاصله بگیرد و میل به ناحق کند بدل به موجودی شریر و کافر می شود. انسان خردمند، بر اساس گفته گاتها پیوسته گرایش به سپنته مینو (خرد مقدس)، دارد و انسان بی خرد تمایل به انگره مینو (خرد پلید). اهورامزدا (هستی بخش بزرگ و دانا یا به تعبیر فردوسی « خداوند جان و خرد» که به مذاق معتزله نیز نزدیکتر است در واقع نه خالق پلیدی ها و زشتی هاست و نه آفریننده انسان پلید و کافر، بلکه این نقایص را خود انسان می آفریند ولی او مختار است که به مدد خرد خویش به نیکی گراید. این اندیشه اصلا ایرانی را ناصر خسرونیز که دیدگاه کلی او عقلی و نزدیک به اعتزالی است مورد تایید قرار می د هد:

راه تو زی خیر و شر هر دو گشاده است *** خواهی ایدون گرای و خواهی آندون

ویل دورانتمی گوید: انسان در تعالیم زردشت مهره شطرنج نیست که اراده ای از خود نداشته باشد، بلکه فاعل مختار است ». (4) .

نکته مهم : ایرانی بودن بسیاری از بنیانگذاران معتزله

بنیانگذار، و همچنین اکثر بزرگان این نحلة فکری که برای نخستین بار اصالت عقل را درد نیای اسلام مطرح ساختند همه ایرانی اند:
1) واصل بن عطا، ( فوت 131 هـ.)، پایه گذار مکتب اعتزال که نظراتش مبتنی بر آزاد اند یشی و اعتلای من آدمی است «اصلا ایرانی بوده.» به عقیده وی تنها به مدد عقل و با روی آورد ن به خرد است که می توان به کنه حقایق دست یافت.
2) ابوهذیل علاف ( 131-226هـ.)، دیگر معتزلی نامبردار که در فلسفه و کلام ماهر بود «تباری ایرانی داشت.» تألیفاتش را بیش از شصت جلد دانسته اند، ولی هیچ یک باقی نمانده.
3) عمرو بن عبید بن باب  ( 80-144 هـ.)، که او را به همراه واصل از بنیانگذاران معتزله می دانند، «اصلا از فارس بود» و متأثر از تاریخ و تفکر ایرانی.
4) نظام، ابواسحاق ابراهیم بن سیار ( فوت 200 یا 231 هـ.)، از مردم بلخ بود و برخی او را شاگرد ابوهذیل دانسته اند.
5) ابوعلی جبایی ( تولد 235هـ.) استاد ابوالحسن اشعری و اهل جبای خوزستان بود.
6) ابوهاشم جبایی ( 247-321 هـ.)، فرزند ابوعلی جبایی. او نیز مانند پدر نظرات تازه ای در مسائل کلامی اظهار داشت ولی در زمینه ادب از وی برتر بود. (5 ) .

تقسیم بندی معتزله( شکل گیری معتزله بغداد و معتزله بصره در حوزه فرهنگ و تمدن ایرانی) :

معتزله را دو گونه تقسیم کرده اند عده ای معتزله را به به معتزله بغداد و معتزله بصره ، تقسیم کرده اند و معتقدند این تقسیم بندی از دوره بشر بن معتمر آغاز شده است. پس از بشر، ابوموسی مردار موجب رونق اعتزال در بغداد شد. از معتزلیان بصره هم چنین باید به جعفر بن حرب، جعفر بن مبشر، ابومجالد بغدادی و عبدالرحیم خیاط اشاره کرد. عبدالرحیم خیاط حلقه ای مهم در اتصال پسینیان و پیشینیان اعتزال بغداد به شمار می آید. پس از عبدالرحیم خیاط نیز شاگرد او، ابوالقاسم بلخی به نشر این مکتب پرداخت.

از قرن پنجم، محافل معتزله بغداد روی به افول نهاد ولی دست کم تا قرن هفتم هجری قمری که ابن ابی الحدید به تصریح خود از متعلقان به مکتب اعتزالی بغداد است، دوام داشته است. ظاهرا اصول پنج گانه معتزله، مهم ترین مبنای مشترک دو گروه معتزله بغداد و معتزله بصره بوده است. « و درحالی که بغدادیان بر افضلیت امام علی علیه السلام بر شیخین و نیز بر صورت بندی ارائه شده درباره مشروعیت خلافت ابوبکر از باب تقدیم مفضول بر فاضل تأکید می کردند، این نظریه تنها در نسل های متأخر از بصریان، هوادارانی داشته است » . (6 ) . نکته جالب در این تقسیم بندی این است که هر دو این گروه چه در بصره و چه در بغداد شکل گرفتند که جزو حوزه تمدن و فرهنگ ایرانی و نزدیک به جندی شاپور و مداین یا تیسفون بوده اند .

معتزله را از منظر دیگری هم تقسیم می کنند که آن فرقه های معتزله است .  بنا به نقل ابومنصور عبدالقاهر بغدادی « بیست و دو فرقه گردیدند و هر دسته فرقه دیگر را کافر شمردند و آنان : واصلیه ، عمرویه ، هذلیه ، نظامیه ، اسواریه ، معمریه ، اسکافیه ، جعفریه ، بشریه ، مرداریه ، هشامیه ، ثمامیه ، جاحظیه ، خابطیه ، حماریه ، خیاطیه ، پیروان صالح قبه ، مریسیه ، شحامیه ، کعبیه ، جباییه ، بهشمیه » (7)

سیر تحول تاریخی معتزله :

الف ) عصر امويان :
دوره اول اعتزال عصر اموى است . امویان غالبا از عقيده جبر جانب داری مى‌كردند و با طرفداران آزادى اراده مخالفت داشتند. بدين جهت پيشگامان قدریه را به قتل رساندند، و از آنجا كه معتزله نيز در مسئله آزادى اراده، طرفدار نظريه قدريه بودند، بايد گفت: آنان در اين زمان از شرايط مناسبى براى نشر عقايد خود برخوردار نبودند. و براى آنكه به سرنوشت اسلاف قدرى خود گرفتار نشوند، روش ملايمت را برگزيدند. ولى پس از مرگ هشام بن عبدالملک، حکومت اموی ثبات و اقتدار سياسى خود را از دست داد و به بى‌ثباتى و تزلزل گراييد.

در نتيجه شرايط آشفته اواخر امویان ، متفكران مذاهب و مکاتب مختلف اسلامى زمينه مناسبی براى فعاليت‌هاى فكرى و فرهنگى پیدا كردند. متكلمان معتزلى نيز از آن بهره گرفته و به نشر افكار خود در نقاط مختلف سرزمين اسلامى پرداختند. رهبرى كلام معتزله را در اين دوره، پايه گذار آن، يعنى واصل بن عطا بر عهده داشت، وى در سال ۱۳۱ هجرى درگذشت. و پس از او تا سال ۱۴۳ عمرو بن عبید، كلام معتزله را رهبرى كرد.

ب )  عصر عباسيان :
كلام معتزله در عهد عباسيان چهار دوره متمايز را پشت‌سر گذاشت:
۱- دوره قبل از مامون (۱۳۲- ۱۹۸).
۲- دوره مامون تا واثق( ۱۹۸- ۲۳۲).
۳- عهد متوکل و پس از آن (۲۳۲ به بعد )

1- دوره قبل از مامون :
در اوائل این دوره که مصادف است با عصر سفاح و منصور ، رابطه معتزله با دستگاه حاكم، نه كاملا قهرآميز بود و نه تماما مهرآمیز . در اين ايام معتزله به مقتضاى اصل امر به معروف و نهی از منکر، گاهى ستمهای حاكمان را به آنان گوشزد مى‌كردند، ولى از شورش و قيام خوددارى مى‌نمودند، لذا از خشم عباسيان در امان ماندند. در زمان مهدی عباسی ( ۱۶۹- ۱۵۹)  متكلمان معتزلى از شرايط خوبى برخوردار بودند، زيرا افزايش زنادقه و فعاليت‌هاى الحادى آنان، مهدى را به مبارزه با آنان بر انگيخت و او از متكلمان خواست تا به مقابله با زنادقه قيام كنند . ولى در اواخر اين دوره و در عصر هارون الرشید با آنان مخالفتهایی ‌شد، و هارون از مناظرات كلامى- كه مورد علاقه شديد معتزله بود- ممانعت به عمل آورد.  
در اين عصر ترجمه كتب فلسفی به عربى آغاز گرديد و متكلمان معتزلى توانستند به تدريج‌ با آراى فلسفى آشنا گردند.  

2-دوره مامون تا واثق :
دوره دوم، دوران اوج عزت و اقتدار معتزله است، زيرا در اين دوره از حمايت كامل زمامداران عباسى برخوردار بودند و آراء و عقايد آنان به صورت عقايد رسمى دينى پذيرفته شد و آنان با آزادى كامل به نشر عقايد خود پرداختند و با توجه به عقيده خاص آنان درباره امر به معروف و نهى از منكر، با مخالفان خود یعنی اهل حدیث و حنابله به شدت برخورد مى‌كردند. ( 8 )

ماجرای محنه یا فتنه خلق قرآن :

فتنه خَلق قرآن یا مِحْنَة خَلق قرآن (به معنی آزمایش و محاکمه در مورد خلق قرآن) فرایند تفتیش عقایدی بود که توسط مأمون عباسی در ربیع‌الاول سال ۲۱۸هـ. ق. و چهار ماه پیش از مرگش، برای قبولاندن دیدگاه خلق‌شده بودن قرآن (حادث‌بودن در برابر قدیم‌بودن قرآن) شروع شد و طی آن بسیاری از علمای مذهبی تنبیه، زندانی و حتی کشته شدند. این سیاست پانزده سال ادامه یافت و در زمان جانشینان مامون، معتصم و واثق عباسی پیگیری شد تا اینکه پس از دو سال از حکومت متوکل، او این سیاست را در سال ۲۳۴هـ. ق./۸۴۸م. پایان داد.

در خصوص سیر تاریخی واقعه محنه باید بدانیم که در سده دوم و سوم هجری قمری مجادلات کلامی افزایش یافت و یکی از مهم‌ترین آن‌ها مسئله خَلق قرآن بود که نتیجه آن دخالت حکومت عباسی و اتخاذ سیاست محنه از سوی مأمون عباسی بود و این سیاست توسط معتصم و واثق نیز ادامه یافت.

واقعه محنه در ربیع‌الاول سال ۲۱۸هـ. ق./آوریل ۸۳۳م، چهار ماه پیش از مرگ مأمون، شروع شد و مأمون از نماینده‌اش در بغداد، اسحاق بن ابراهیم، خواست تا عقاید قاضی‌ها را در مورد مسئله خلق قرآن بیازماید و آنانی که موافق خلق قرآن نیستند را برکنار کرده و بر آنان سخت گرفته شود. بسیاری از علما به خلق قرآن اعتراف کردند اما افرادی مانند احمد حنبل حاضر به اعتراف نشده و در نتیجه با غل و زنجیر به پیش خلیفه فرستاده شدند و به زندان افتادند و حتی معتصم به او شلاق زد.

محنة خلق قرآن واقعه بسیار مهمی است از چند نظر :

اولاً پایان محنه پایانی نیز بود بر ادعای خلفای عباسی در تعیین اصول مذهبی .

 ثانیاً محنه لکه ایست بر دامن معتزله که علی رغم عقل گرایی و اعتقاد به آزادی اراده و اختیار آدمی برای مخالفان خود هیچ حقی قایل نبودند و این افراطی گری علاوه بر آلودن دامن اعتزال از عواملی شد که در آینده موجب  مهجوریت و منزوی شدن معتزله را فراهم آورد .

ثالثا محنة یکی از معدود موارد تفتیش عقاید در دوران اولیه اسلام است و لکه ایست بر دامن اسلام که بر خلاف مسیحیت دادگاه های انگیزسیون بزرگی نداشته است . (9 )

3- دوره متوکل و پس از آن :
با مرگ واثق (متوفاى ۲۳۲) و به قدرت رسيدن متوكل (۲۳۲- ۲۴۷) ، ستاره اقبال و اقتدار معتزله افول كرد، زيرا وى روشى كاملا متضاد با سه خليفه پيش از خود )مامون، معتصم، واثق) در پيش گرفت، بحثهاى كلامى را ممنوع كرد، از مخالفان معتزله (اهل حديث و حنابله) ، و نظریه قدم قرآن به شدت حمايت كرد. مخالفت متوكل با افكار و عقايد معتزله- و در حقيقت‌با عقل گرایی- سنت‌سيئه‌اى بود كه حكماى عباسى بعد از وى نيز از آن پيروى كردند. اين امر باعث‌شد كه ظاهرگرایان با تكيه بر قدرت سياسى، از رشد و گسترش عقل گرايى جلوگيرى كردند و در اين راه از حوادث تلخ دوران محنت نيز سود جستند و افكار عمومى را عليه معتزله شوراندند. مخالفت آنان مبتنى بر استدلال عقلی و منطقى نبود. لذا در انظار صاحب خردان مقبوليت چندانى نيافت. بنابر اين پس از متوكل، تا پايان قرن سوم، اقتدار معتزله درهم شكست و مخالفان آنان مورد حمايت‌حكام عباسى بودند. اهل حديث و ظاهرگرايان، روش مجادله و كلام را بدعت دانسته و در مخالفت‌با عقايد معتزله از استدلال عقلى استفاده نمى‌كردند و يگانه حربه آنان استناد به ظواهر و تكفير مخالفان بود، لذا متكلمان معتزله توانستند در فرصتهايى كه به دست مى‌آورند با استفاده از جدل و استدلال عقلى از خود دفاع كنند. (10)

شاخصه های اندیشه های معتزله :
اما در خصوص اندیشه های معتزله ابتدا باید بگوییم که «مسایل معتزله زیاد است، منحصر به امور دینی محض که از نظر معتزله باید به آن ها معتقد و مومن بود نیست، شامل یک سلسله مسایل طبیعی، اجتماعی، انسانی، فلسفی نیز که مستقیماً در حوزه مسایل ایمانی نیست، می گردد»(11 )
شهرستانی در الملل و نحل خود حدود 8 موردی که همه معتزله بر آن اتفاق دارند ذکر می کند .( 12) البته خود معتزله از میان این مسایل متعدد تنها پنج مسأله را از «اصول اعتزال»به شمار می آورند به گونه ای که «خیّاط (وفات 300 هـ.ق) یکی از پیشگامان معتزله می گوید : هیچ یک از معتزله سزاوار نام اعتزال نباشد اگر به اصول پنجگانه : توحید، عدل، وعد و وعید، منزلت بین منزلتین، امر به معروف و نهی از منکر پای بند نباشد، و هر گاه این حضال در او جمع باشد او معتزلی است.»(13 ).
البته « به نظر می رسد که در زمان پایه گذاری مکتب اعتزال به دست واصل بن عطا ، ملاک معتزلی بودن صرفا اعتقاد به منزله بین المنزلتین بود ، اما به تدریج و در طول زمان ، اعتقاد به چهار اصل دیگر ، یعنی توحید ، عدل ، وعد و وعید ، امر به معروف و نهی از منکر ، نیز بر فهرست عقاید معتزله افزوده شد و از ویژگی های این مکتب به شمار آمد » . ( 14 ) از میان اصول پنجگانه معتزله یعنی  " توحید ، عدل ، وعد و وعید ، منزلت بین منزلتین ، امر به معروف و نهی از منکر "  ،  سه اصل اول کاملا معرفتی و فکری است . اصل چهارم بین معرفت و عمل است و اصل پنجم کاملا عملی است و آن اصل «امر به معروف و نهی از منکر» است، البته «امر به معروف و نهی از منکر نیز از ضروریات اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمین است. اختلافاتی که هست مربوط است به حدود و شروط آن ها.
ویژگی بارز عقیده معتزله در وجوب قیام به سیف برای مقابله با حکومت های جور و ستمگر نسبت به عقیده خوارج، که آنان نیز به این امر قایل بودند، این است که معتزله عدم ترتّب مفسده ای بزرگتر را نیز جزء شروط وجوب امر به معروف می دانستند در حالی که خوارج به چنین شرطی قایل نبودند و این خود چهره عقلانی معتزله را پرفروغ تر می سازد و البته احتمال تأثیر آن در میان عموم را نیز بیشتر می سازد.
البته معتزله در مسایل سیاسی نیز طرز تفکراتی خاص داشتند که بر خلاف قاطبه اهل سنت بود که ما دو مورد از آن ها را که اهمیت بیشتری دارد، را در ذیل می آوریم:
الف) علی از خلفای پیش از خودش افضل بوده است (این، عقیده بعضی از معتزله است نه همه آن ها، قدمای معتزله –به استثناء و اصل بن عطا –ابوبکر را افضل می دانستند ولی متأخّرین آن‎ها غالباً علی را افضل می‌دانستند). (15 )
ب) نقد صحابه پیغمبر و بررسی کارهای آن ها جایز است. (16)
معتزله با این که خود را اهل سنت می دانستند با مطرح کردن چنین عقایدی خود را به ورطه چالش با قاطبه اهل سنت انداختند. کاملاً قابل پیش بینی است که ارائه نظری مبنی بر روا بودن نقد صحابه چه جنجالی را علیه آن ها ایجاد خواهد کرد.
در واقع آن ها می خواستند با استفاده از قرآن و همچنین عقل و معرفت خویش به داوری، نقد و سنجش گفتار و کردار افرادی بپردازند که اهل سنت بر تن آنان «لباس عدالـت بلـکه عصمـت پوشـانیده و گفتـار و سخنـان آنـان را بـدون کـم و زیـاد حجّت می دانستند.»(17 )
طبیعی است این امر علاوه بر آن که چهره عقل گرایانه آن ها را تابنده تر کرد آن ها را به تناقضاتی نیز دچار کرد، زیرا از یک سو خود را اهل سنت دانستن و از سویی دم از نقد صحابه زدن با یکدیگر جمع نمی آید و همان طور که گفتیم این مسأله تعارضات شدیدی را با اهل سنت به بار آورد که می توان آن، یعنی «وصله ناهمرنگ بودن».(18)  با قاطبه سنّیان را یکی از مهمترین علل انحطاط و سقوط آن ها دانست. انحطاط و سقوط معتزله از مقدماتی بود که سرانجام به اضمحلال تمدن اسلام  و ایران انجامید.
یکی دیگر از موارد بسیار جالب توجه در تفکر برخی معتزله ، اعتقاد به اصل بودن اراده و فرع بودن معرفت است، البته اشاعره نیز چنین اعتقادی داشتند «در جهان اسلام نيز اشاعره و برخي از معتزله، برخلاف متكلمان شيعي، به تقدم ارادة بر معرفت قائل بوده‌اند. براي مثال، جاحظ ( 160 – 255 ق ) در کتاب الحیوان بیان می دارد که : 
در مسئله خلقت، خداوند ارادة كرده و دنيا به وجود آمد. بنابراين، ارادة الهي بر خلقت عالم و به تبع بر معرفت خداوند از عالم، مقدم است. در انسان نيز عقل انسان جداي از نيازهاي روزمرة او نيست و انسان با توجه به نيازهاي حياتي خود، عقلش را به‌كار مي‏برد.
   نتيجة اعتقاد به تقدم ارادة بر باور در آدمي آن است كه متكلمان اشعري و برخي معتزليان وجه مميزه انسان از حيوان را ارادة او مي‏دانند، حال آنكه متكلمان شيعي عقل را وجه مميزه انسان از حيوان دانسته و انسان را حيوان ناطق مي‌نامند »(19)  
باید توجه داشت مساله اصل بودن اراده در برابر معرفت یکی از مسایل مهم و مغفول مانده در تفکر اشاعره و معتزله است و باید توجه داشت یکی از موجبات پیشرفت غرب ، اهمیتی بود که فلاسفه غرب از قبیل کانت، شوپنهاور، نیچه و... برای اراده قایل بودند و معرفت را فرع بر آن می دانستند و آنچه از جمله موجبات عقب افتادن جهان اسلام شد توجه و تاکید بیش از حد متکلمان و فلاسفه اسلام بر مساله  معرفت و بی اعتنایی ایشان به ارزش و اعتبار اراده و عمل بود . اگر ما مسلمانان نیز بخواهیم در مسیر پیشرفت قرار گیریم یکی از کارها این است که باید بر اصل بودن اراده و عمل و فرع بودن معرفت و علم تاکید بسیار بیشتری کنیم .

مهمترین عوامل سقوط و اضمحلال معتزله قدیم :

درست است که معتزله، به عنوان مکتبی متشکل، شکست خوردند و از هم پاشیدند. اما مسلما تأثیر آنها بر دیگر مذاهب اسلامی، همچنین بر علم و تمدن اسلامی، انکارناپذیر است. به همین دلیل هم شناخت این مذهب ضرورت دارد و هم بررسی علل و عوامل انحطاط آن. بنابراین سعی می کنیم اهم مواردی را که در تلاشی این مذهب مؤثر بود، بیان نمائیم.
1ـ سرکوب مخالفان  به هنگام قدرت : اصولا مهمترین عامل شکست نهضت ها، انقلاب ها و مذاهب فکری و سیاسی، از درون خودشان نشأت می گیرد. نگاهی به تاریخ تحولات سیاسی و فکری عالم، این فرضیه را اثبات می کند. مهمترین عاملی که معتزله را در سراشیبی سقوط قرارداد، خودشان بودند. ایشان بیش از سی سال بر مرکب قدرت سوار بودند. اما علیرغم شعار آزدایخواهی که می دادند به شدت مخالفانشان را سرکوب نموده، اجازه کمترین عرض اندامی به آنها نمی دادند. سرکوب مخالفان برای آنان مظلومیتی به وجود آورد. اصولا مظلومیت چه واقعی و چه کاذب، تأثیر فراوانی بر مردم می گذارد. نمود و تجلی بارز این حقیقت، برخورد آنان با احمد حنبل است که در دوره حاکمیت معتزله دائما تحت فشار و آزار بود .

ظاهرا چنین به نظر می رسد که حمایت خلفای عباسی در بسط قدرت و نفوذ معتزله مؤثر بوده است، اما نباید فراموش کنیم که توده های مردم همواره به حکام اموی و عباسی به عنوان خلفای جائر و جابری می نگریسته اند که غاصبانه بر قدرت مسلط شده اند. سلوک و رفتار معتزله با خلفا، میان آنها و مردم فاصله زیادی ایجاد کرده بود. معتزله، هر چه بیشتر به خلفا نزدیک می شدند از مردم بیشتر فاصله می گرفتند. هر چند پیش از آن هم، به عنوان قشری روشنفکر و نسبتا مرفه، نفوذ توده ای چندانی نداشتند..
2ـ مخالفت فقها و محدثین: اصولا فقها و محدثین با علوم عقلی و از جمله کلام و فلسفه میانه خوبی نداشته اند چنانکه شافعی گفته است، « اگر بنده ای به همه منهیات خداوند غیر از شرک دچار شود بهتر از آنست که در علم کلام نظر کند » ( 20 ) .
هم او گفته است که، «حکم من در باب علمای کلام آن است که آنان را به تازیانه بزنند. آنها مستحق آن هستند که آنها را با شاخه های درخت خرما بزنند و در میان کوچه ها بگردانند » (21 ) .

احمد بن حنبل هم گفته است که «اهل کلام هیچگاه روی رستگاری نخواهند دید و همه علمای کلام زندیق اند.» (22  ) . بنابراین فقها و محدثین، هیچگاه با معتزله میانه خوبی نداشتند. از همان آغاز به مخالفت با آنها پرداخته، آنان را بدعت گذارانی می دانستند که موجب انحراف در دین می شوند. مقبولیت فقها در نزد مردم، به دلیلی که گفتیم، و نفوذ برخی از آنها بر خلفا، موجب شد با قدرت در مقابل معتزله بایستند و در نهایت با استفاده از موقعیت های برتری که داشتند، بر آنها پیروز شوند

3ـ درگیری های داخلی معتزله :  یکی از عوامل اضمحلال معتزله، اختلافات و درگیری های درونی خودشان بود. این اختلافات، تا حدودی طبیعی است و حتی می توان گفت، نشانه سلامت یک حرکت فکری، فرهنگی و اجتماعی است. اما اگر از حد بگذرد مسلما باعث از هم پاشیدگی های درونی خواهد شد. در مورد معتزله، در مقاطعی از زمان، این اختلافات به حدی می رسید که آنان یکدیگر را تهدید و تکفیر می کردند. پیش تر به نقل از ابومنصور بغدادی  آوردیم که معتزله بیست و دو فرقه گردیدند که هر یک دیگری را کافر می شمردند . البته عواملی چون، آشنائی معتزله با فرهنگ های بیگانه، نفوذ عوامل به درون این مکتب، و گستردگی معضلات و شبهات و مسائل مطروحه، در بروز این اختلافات و دامن زدن به آنها اثری تعیین کننده داشت.
4ـ ظهور چهره های برجسته اشعری : ظهور چهره های برجسته اشعری چون، ابوالحسن اشعری، که ضمن آشنائی با اصول معتزله به مبانی شریعت نیز اعتقاد راسخی داشت از .موجبات مضمحل شدن معتزله بود اصولا یک نهضت فکری و علمی قابل حذف نیست مگر به دست، نهضت فکری دیگری که آگاهانه به مقابله با آن برخیزد. جریانهای سیاسی، خلفا و حکام نمی توانند نقش تعیین کننده ای در ضربه زدن به نهضت ها و حرکتهای فکری داشته باشند. مبارزه با یک جریان علمی تنها از رهگذر علم میسر است. این واقعیت در مورد معتزله، دقیقا مصداق دارد. آنان در اوائل قرن چهارم هجری، با چهره ی با فراستی مواجه شدند که هم مجهز به حربه های آنها بود و هم توانسته بود نقاط ضعفشان را به خوبی بشناسد و به خاطر همین شناخت، خود را مجهز به حربه های جدید نماید. ابوالحسن اشعری با اعتزال از معتزله و تهاجم فکری به آنها، زمینه را برای از هم گسیختگی معتزله فراهم آورد.

تولد دوباره جریان معتزله در دوران جدید :

عوامل شکل گيري نومعتزله :

رويارويي مسلمانان با دو رویه تمدن بورژوازی پیشرفته و البته استعمارگر غرب مدرن ، سبب آگاهي آنان از تحولات و پيشرفت‌هاي گسترده علمي، سياسي و اجتماعي کشورهاي غربي شد و پرسش‌هاي گوناگوني را در عرصه‌هاي مختلف، پيش‌روي متفکران مسلمان قرار داد. يکي از اين پرسش‌ها اين بود که علت پيشرفت غرب و عقب‌ماندگي مسلمانان چيست؟ در اين ميان برخي مستشرقان دليل عقب‌ماندگي کشورهاي اسلامي را دين «اسلام» معرفي کردند. براي نمونه، فيلسوف فرانسوي، ارنست رنان ادعا کرد که هيچ‌گونه سازگاري بين اسلام و علم وجود ندارد و هر آنچه که با نام علم اسلامي يا فلسفه اسلامي شناخته مي‌شود، ترجمه محض از متون يوناني است. از نظر ارنست رنان، اسلام مانند ديگر عقايد مذهبي، مخالف خردگرايي و انديشه آزاد است. (23)

در جهان اسلام پاسخ به علت عقب‌ماندگي مسلمانان، سه جريان را پديد آورد:

1-گروهي معتقد شدند که ميراث اسلامي، زيانمند و مسئول بخشي از ابعاد بحران كنونى است؛ ازاين‌رو راه حل عقب‌ماندگي جهان اسلام، کنار گذاشتن اسلام است

. 2-گروهي ديگر که به سلفيه معروف هستند، معتقد شدند آنچه در مقابل هجوم غرب و مدرنيته، هويت ويژة مسلمانان را حفظ مى‏كند و سبب احياي تمدن مي‌شود، حفظ و عمل به ميراث اسلامي است.

3-گروه سومى نيز شكل گرفت که رويكرد آنها نوسازى ميراث ديني است. آنان مى‏كوشند به‌وسيله ارائه تفسيرى نو از اسلام که مطابق با مقتضيات زمانه باشد، به نوسازى ميراث اسلامي بپردازند و آن را سازگار با مدرنيته نشان دهند آغازگر اين جنبش‌ تجدد‌خواهانه را مي‌توان سيدجمال‌الدين اسد آبادي دانست که تلاش‌هاي او در جهت بيداري اسلامي بسيار مؤثر بوده است (24) .  .

جنبش سيدجمال‌الدين اسد آبادي ( که چه زاده داخل مرزهای ایران فعلی و در همدان باشد چه زاده در خراسان بزرگ یا افغانستان فعلی در هر دو صورت متعلق به حوزه تمدن ایرانی محسوب می شود )  زمينه‌ساز ظهور جرياني شد که نومعتزله نام گرفت. دغدغه اصلي نومعتزليان يافتن عوامل پيشروي و بازسازي دنياي اسلام است. به نظر اين گروه، مسئول عقب‌ماندگي مسلمانان، اسلام نيست؛ بلکه تفسيرها و فهم‌هاي نادرست از اسلام و ناديده گرفتن جايگاه عقل در اثر رواج افکار اشعري‌گري است.  آنها معتقدند که نظام فکري اشعري و انديشه تسليم در مقابل قضا و قدر و بی اختیار دانستن آدمی ، مسلمانان را از حرکت باز داشته و زمين‌گيرشان کرده است. به نظر آنها، اگر مکتب معتزله که بر آزادي اراده و اختيار انسان تأکيد داشت، در ميان مسلمانان حاکم بود، مسلمانان شرايطي بهتر از امروز داشتند. ازاين‌رو نومعتزليان راه پيشرفت مسلمانان را در کنار گذاشتن تعاليم مکتب اشعري و احياي مکتب معتزله در جهان اسلام مي‌دانند.

با توجه به مطالب بالا مي‌توان به‌طور خلاصه دو عامل مهم شکل‌گيري مکتب نومعتزله را اين امور دانست:

الف ) دفاع از اسلام و  پاسخ به مستشرقان درمورد معرفي اسلام به‌عنوان عامل عقب‌ماندگي مسلمانان؛

ب )  بازسازي انديشه اسلامي با احياي آراي معتزله به منظور ايجاد تحول در جامعه اسلامي. (25).

اصناف و گروههای نو معتزله (مُجَدِّد و مُتجَدِّد ) :

در یک نگاه کلی، نو معتزله به دو جریان «مُجَدِّد» و «مُتجَدِّد» قابل تقسیم است. گروه مجدد افرادی مانند محمد اقبال لاهوری و سید جمال الدین اسد آبادی؛ و گروه متجدد افرادی مانند فضل الرحمن پاکستانی، خالص مجید در اندونزی، حسن حنفی و نصر حامد ابوزید از مصر و عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری از ایران را در بر می گیرد. نومعتزلیان مجدد دل در گرو دین داشتند و غالباً اهل احیاگری آموزه های دینی بودند و از همین رو تلاش می کردند تا وجهی عقلانی از دین را که به باور آنها سالیان سال در زیر آوار نقل گرایی اشعری مدفون مانده بود، بازسازی کنند. گروه نو معتزلیان متجدد، اما غالباً دل در گرو مدرنیته دارند، و غالباً گزاره های دینی را به سود مدرنیته تفسیر می کنند و هیچ ابایی از تحمیل مفاهیم مدرنیته بر سنت دینی ندارند.  

گوهر اصلی و بنیان اندیشه های نومعتزلیان عقل گرایی حداکثری یا به تعبیر برخی از اندیشوران عقل گرایی افراطی است. نو معتزله تلاش می کنند عقل را به مثابه ی مرجعی مستقل، در کنار نقل و نص بنشانند و حقیقت و سرشت دین را از زبانِ عقل توضیح دهند. نومعتزلیان بر این باوراند که نقش و تأثیر عقل برای شناخت آموزه های دینی اگر بیش از خود نقل نباشد، کمتر از آن نیست. از این رو، آنها با جریان «نقل گراییِ» صرف مخالف اند و بر این باوراند که «نقل گرایان» به حدی در رفتار خود راه افراط را پیموده اند که حتی «خبر واحد» را حجت شرعی می دانند و با این کار فهم از شریعت را به فضایی «آنارشیک» و هرج و مرج گونه تبدیل کرده اند و در این فضا در جستجوی امیال خود هستند، نه مقاصد شریعت. (26)

1)  گروه نو معتزله مجدد ( اقلیت ) :

همانطور که بیان شد این گروه از نومعتزله عقل را در کنار وحی ترویج نموده و عقل را بدون وحی، خطاکار و غیرمعتبر می دانند. این گروه عقل را قدسی و دینی دانسته و معتقدند که عقل محدودیت دارد و برای درک حقایق عالم به وحی نیازمندیم. برخی از آنها به استقلال عقل تأکید دارند و حسن و قبح را عقلی می دانند و معتقدند که حتی خود شارع هم تابع احکام عقل است و به عنوان یکی از عقلا از احکام عقل پیروی می کند.

2)نو معتزله متجدد (  اکثریت )  :

این گروه که پر طرفدارترین و با نفوذترین و شاید بتوان گفت اصلی ترین گروه نومعتزله هستند، عقل را کاملاً مستقل دانسته و مطلقاً هیچ منبع غیر عقلانی را قبول ندارند و به وحی به عنوان یک منبع معرفتی نمی نگرند. معتقدند که خود عقل است که حدود خود را تعیین می کند و دین نمی تواند برای عقل تعیین تکلیف کند. این نوع عقلانیت، رنگ هیچ نوع دینی را به خود نمی پذیرد و حتی می تواند منتقد دین باشد. عقل در این نگاه خود منبعیت مطلق دارد و خودش حکم صادر می کند.  رویکرد این گروه به عقل بسیار شبیه روی کرد عقلانیت مدرن غربی است؛ یعنی عقلی خودبنیاد و آزاد از هرگونه قید و تعلق. این افراد، کار اندیشمندان مسیحی بر روی متون مقدس خود را الگو قرار داده اند و این رویکرد مورد نقد بسیاری از اندیشمندان مسلمان، قرار گیرد.

این گروه در پی چاره جویی برای عقب ماندگی و انحطاط مسلمانان، معتقدند که عقلانیت مدرن غرب می تواند باعث پیشرفت آنان شود. غالب افراد این جریان با پذیرش عقلانیت انتقادی(مدرن) و نیز پست مدرن، دچار نسبی گرایی نهفته در آنها گشته و لذا همه فهم ها از متون دینی را صحیح دانسته و قرائت خود از دین را نیز اگر چه ناصواب باشد، قرائتی صحیح تلقی می کنند. می توان گفت تمام افراد این جریان در نقد سنت اسلامی، قلم زده اند؛ اما از کسانی که در قالب پروژه هایی عمده به نقد عقل دینی و سنت پرداخته اند می توان به محمد ارکون«نقد عقل دینی»، عابد الجابری«نقد عقل عربی» و ابوزید «نقد گفتمان دینی» اشاره نمود.

این گروه، روشنفکران مسلمانی هستند که در راه حل خود برای تقابل سنت و مدرنتیه، از مبانی دینی به نفع مدرنیته دست برداشته، سعی بر ارائه تفسیر جدیدی از دین دارند.  تفسیر جدید آنها از دین نیز با روش های جدید غربی صورت می گیرد. شاید بتوان این گروه را برحسب این روش ها در سه دسته طبقه بندی کرد:

دسته اول: کسانی که به هرمنوتیک و نشانه شناسی و. . می پردازند؛ مانند نصر حامدابوزید که از نشانه شناسی، زبان شناسی و هرمنوتیک یا ارکون که از نشانه شناسی متأثر است.

دسته دوم: گروهی که از گفتمان فوکو متأثر و از تحلیل های تبار شناختی و تحلیل گفتمان سود می برند. شاید بتوان ارکون که خود شاگرد فوکو است را در این دسته قرار داد.

دسته سوم: کسانی که از هیدگر متأثرند؛ مانند عبدالرحمن بدوی که هیدگر جهان عرب لقب گرفته است. (27)

وجوه تشابه معتزله قدیم و نو معتزله متجدد :

1-   شباهت در عقل گرایی :

بیان شد که تفکر اعتزالی در واقع از همان ابتدا با نوعی تکیه بر عقل، سعی در تفسیر آموزه های دینی داشت .

جریان فکری نومعتزله نیز که در ابتدا با طلوع سیدجمال الدین و شاگردش محمد عبده یکی از راه های خروج از انحطاط مسلمین را باز گشت به عقل و عقلانیت اسلامی دانسته، در تبیین عقلی آموزه های اعتقادی اسلام، تلاش فراوان نمودند، گرچه عده ای برآنند که این جریان عقل گرایی در عالم اهل سنت تا حدودی از حالت اعتدال خارج و با افراط ها و انحرافاتی مواجه شد.

2-  شباهت در مقابله با شبهات سایر ادیان :

بیان شد که یکی از عوامل توسعه و بسط تفکر اعتزالی، تلاش برای پاسخ گویی به شبهات و سؤالاتی بود که اسلام در مواجهه با سایر ادیان و ملل با آن روبرو می شد. مذهب کلامی معتزله با شیوه عقلانی ای که داشت توانست در این راه توفیق هایی کسب نموده و برای شبهات مطروحه پاسخ فراهم آورد.

بررسی زمینه های پیدایش جریان فکری نومعتزله نیز در این زمینه، می توان به مشابهت های او با معتزله قدیم دست یافت. تاریخ نشان می دهد که تمدن اسلامی از حدود دو قرن پیش دچار تقابلی جدید و جدی با جهان غرب شده و این سؤال که چرا مسلمانان در مقایسه با غرب تا این اندازه دچار انحطاط و عقب ماندگی شده اند، ذهن بسیاری از متفکران اسلامی را به خود مشغول کرد. از سوی دیگر عده ای از مستشرقان مورد حمایت استعمار، مانند ارنست رنان ، با حمله به عقاید مسلمانان و مطرح نمودن شبهات و مسائلی، اسلام را مانع پیشرفت مسلمانان و دینی مخالف با علم و پیشرفت معرفی کردند.

در پاسخ به این شبهات، دو رویکرد در عالم اسلام پدید آمد.

الف ) برخی مانند سیداحمدخان هندی(1316-1232ق) تحت تأثیر جاذبه های صنعتی و مادی غرب، راه حل آشتی دین و مدرنیته و خروج مسلمانان از انحطاط را تأویل آموزه های اسلامی دانست. او در تفسیر ناتمام خود به نام «تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان» برخی مفاهیم چون ملک و جن و روح الامین و وحی و معجزات و بهشت و جهنم را بر مبنای پوزیتیویسم رایج در غرب تفسیر نمود.

ب )  جریان دیگری به مقاومت در برابر سیاست ها و تهاجمات استعمار غربی به اسلام و مسلمانان پرداخت. حرکت سیدجمال الدین(1314-1254ق) و محمدعبده(1323-1266ق) را از این دست باید دانست . سیدجمال الدین در مقاله ای با عنوان «تفسیر مفسر» و نیز کتاب معروفش با نام «الرد علی الدهریین» به نقد آراء سر سید احمدخان هندی و همچنین نقد و ابطال عقاید داروین و دیگرانی که با شبهه افکنی های خود باعث تشکیک در باورهای مسلمانان و تضعیف ایمان آنان می شدند، پرداخت. محمدعبده نیز به شبهاتی که هانوتو و فرح انطوان و ارنست رنان مسیحی بر علیه عقاید اسلامی مطرح کرده بودند، پاسخ داد و عقاید مسیحیان و اشتباهات کلیسا را به چالش کشید این جریانی است که هم اکنون نیز در قالب نومعتزله اعتدالی ادامه دارد. شاید بتوان محمد الغزالی(1917-1996)، محمد عماره و رمضان البوطی که در سال 2013 در حملات تکفیری ها به سوریه کشته شد، را از این قبیل دانست.

3-  شباهت در تلاش برای آشتی مذاهب اسلامی :

یکی از تلاش های متفکران معتزلی قدیم این بود که با برطرف نمودن اختلافات مذاهب مختلف اسلامی، رویکردی معتدل در عقاید و آموزه های دینی ایجاد نماید؛ رویکردی که از تفریط مرجئی و افراط خوارجی در امان بوده و از سویی مانع سوء استفاده برخی فرصت طلبان از آموزه هایی چون جبرگرایی در جامعه اسلامی شود. چنانکه می دانیم روحیه تکفیری خوارج از سویی و روحیه ظلم پذیری مرجئه و مجبره، هر یک به نحوی در انحطاط مسلمانان مؤثر بوده است. این نوع افراط و تفریط ها همواره در طول تاریخ وجود داشته و توفیق استعمار در استثمار و استضعاف مسلمانان، خود حاکی از این حقیقت است.

از حدود دو قرن پیش نیز کسانی پیدا شدند که این درد جوامع مسلمان را تشخیص داده و برای نجات امت اسلامی از این وضعیت، تلاش نمودند. اکثر نویسندگان، آغازگر این جریان را سیدجمال الدین اسدآبادی می دانند. مهمترین تأکیدات وی برای خروج مسلمین از انحطاط حول محور اتحاد مسلمین می گردد. از نظر وی اتحاد و همبستگی از مهمترین ارکان اسلام است که لزوم آن از بدیهیات است و نیازی به استاد یا کتابی برای تعلیم و ارشاد ندارد.  وی از مذهب و قوم خود نیز دم بر نیاورد و صلای وحدت مذاهب اسلامی را سر داد. اثر کار او نه تنها در شرح و طبع نهج البلاغه توسط شاگردش عبده، بلکه سال ها بعد در «جماعه التقریب بین المذاهب الاسلامیه» که توسط روشنفکران سنی و شیعه برپا و منجر به فتوای تاریخی شیخ شلتوت(1311-1383هـ..) در به رسمیت شناختن مذهب امامیه به عنوان مذهب پنجم اسلامی شد، دیده می شود.

4-  شباهت در فلسفه گرایی :

یکی دیگر از وجوه تشابه بین معتزله قدیم و نومعتزله فلسفه گرایی هر دو آنان است.

البته باید بدانیم در جریان شناسی نومعتزله جریانات عقل گرایی به سه دسته تقسیم می شوند : الف ) گروهی همچون سیدجمال الدین و شاگردان نزدیکتر وی مانند محمدعبده با فلسفه اسلامی به تبیین و پاسخگویی به مسائل می پردازند . ب ) برخی نیز مثل محمد ارکون و محمد عابدالجابری که جزو نومعتزله به معنای خاص هستند، با مبانی فلسفه غرب در پی تبیین آموزه های دینند. ج ) در این بین معدودی، از جمله سیدقطب، الکواکبی، طنطاوی و. .. علم گرا و مخالف فلسفه و کلامند.

5-   شباهت در اعتقاد به اصول خمسه :

معتزله به پنج اصل معتقد بودند : توحید، عدل، وعد و وعید، منزله بین المنزلتین، و امر به معروف و نهی از منکر . با گذاری در آثار نومعتزله می توان اذعان نمود که تقریباً آنان که به این بحث وارد شده اند، اجمالاً اصل توحید و عدل و فروعات آن را با تقریر معتزله می پذیرند.

با بررسی آثار نومعتزله می توان اذعان نمود که تنها آموزه ای که به صورت فراگیر، تقریباً در آثار تمامی نومعتزلیان به چشم می خورد مسأله «اختیار و آزادی انسان» است. برخی نومعتزله غرب گرا چنان با مبانی انسان شناختی غرب به تبیین آزادی انسان پرداخته اند که نتیجه آن چیزی جز امانیسم و اصالت انسان نیست.

6 -  شباهت در تقریب به شیعه :

به اعتراف احمد امین، معتزله در اکثر آراء کلامی خود به جز در مسأله امامت، شباهت بسیاری به آراء شیعه دارد. این قرابت به حدی است که سلفی های متعصب از آن به «تواخی» یعنی « برادری » تعبیر نموده اند.

این تمایل به ایجاد اتحاد با شیعه در میان برخی نومعتزله نیز به چشم می خورد. چنانکه گفتیم بعد از سیدجمال، شاگردش محمدعبده با مقدمه ای که بر نهج البلاغه نوشت، میزان اثرپذیری از استاد خویش را در تمایل به تفکر شیعی نشان داد. در ادامه این روند یکی از مهم ترین اتفاقات، فتوای تاریخی شیخ شلتوت(1310-1383ق) در جواز عمل یک سنی بر مبنای فقه شیعی است. نامه نگاری های وی با آیت الله بروجردی و نظر سایر علمای الازهر از جمله محمدالغزالی در مورد این فتوا، خواندنی است. همچنین اقبال متفکران عرب مثل حسن حنفی به اندیشه های دکتر شریعتی در همین راستا باید دانست .

البته در بین نومعتزله کسانی نیز هستند که عقاید شیعه را زیر سؤال برده و با آن دشمنی کرده اند. مثلاً نگارش کتابی تحت عنوان «الفتنه الکبری علی و بنوه» توسط طه حسین از نمونه هایی است که می توان به آن اشاره نمود. تمایلات وهابی گری رشیدرضا، سیداحمدخان هندی و شاه ولی الله دهلوی نیز در این راستا قابل اشاره است. اما این تفکر در بین نومعتزله مصر عمومیت ندارد. (28 )

وجوه تمایز معتزله قدیم و نو معتزله متجدد :

1-اعتقاد به  تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول

نومعتزليان به تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول معتقدند. براي نمونه، شيخ‌محمد عبده درمورد داستان‌هاي قرآني چنين مي‌گويد :

گاهي در داستان‌هاي قرآن، تعبيرات رايج در ميان مخاطبين يا منسوب به آنها آورده مي‌شود؛ اگرچه درواقع، آن اعتقاد و تعبير صحيح نيست؛ مانند اين فراز از آيه: «كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَس‏ ».

يا حسن حنفي درمورد فرشته و شيطان مي‌گويد: «فرشته و شيطان، دو صورت مجازي براي ترغيب و ترهيب و آماده ساختن نفس براي انجام دادن اوامر و ترک منهيات هستند؛ به‌ويژه وقتي بدانيم اينها در فرهنگ عامه پيش از نزول وحي، حضور داشته اند ».

دکتر سروش نيز به زبان عربي بودن قرآن را دليل تأثيرپذيري وحي قرآني از فرهنگ عصر نزول معرفي مي‌کند: «وحي پيامبر به زبان عربي است و زبان عربي، آينه و برآيند فرهنگ و تجربه جمعي قوم عرب است .

لازمة تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول اين است که در عرضیات قرآن و نه در ذاتیات آن خطا راه دارد . اما معتزليان قديم، وجود خطا در قرآن را انکار مي‌کنند؛ زيرا قرآن را کلا کلام خداوند مي‌دانند و معتقدند که در کلام خداوند، به هیچ وجه خبر اشتباه وجود ندارد؛. بنابراين با در نظر گرفتن عدم اعتقاد معتزله به اشتباه پذيري قرآن حتی در عرضیات مي‌توان گفت که آنها ، تأثيرپذيري قرآن از فرهنگ عصر نزول را نمي‌پذيرند.

 2-تاريخمندي بسياري از احکام اسلامي :

از مهم‌ترين ديدگاه‌هايي که در ميان نومعتزليان رايج است، اعتقاد به تاريخمندي بسياري از احکام اسلامي است. به باور آنها اين آموزه‌ها متناسب با شرايط زماني و مکاني عصر نزول بوده است؛ ازاين‌رو معتقدند که اين آموزه‌ها امروزه اعتباري ندارد. براي نمونه، عبدالکريم سروش- از نومعتزليان ايران- دربارة تاريخمند بودن احکام اسلامي چنين مي‌گويد: «تمام احكام فقهى اسلام، موقت‏اند و متعلق به جامعه پيامبر و جوامعى شبيه به آن جامعه هستند؛ مگر اينكه خلافش ثابت بشود ».

برخي از نومعتزليان (مانند فضل الرحمن) دليل تاريخمند بودن احکام قرآن را تغيير و تحولاتي مي‌دانند که در جوامع بشري واقع شده است؛ ازاين‌رو معتقدند که بايد آن‌ احکام را عرضياتي دانست که امروزه عمل کردن به آنها نه‌تنها لازم نيست، بلکه بر خلاف اهداف اسلام است:

اصرار بر به اجرا درآوردن تحت‌اللفظي احکام قرآن، بستن چشم خود بر روي تغييرات اجتماعي است که تاکنون رخ داده و يا در حال حاضر نيز به‌طور آشکار در مقابل چشم ما در حال رخ دادن است و اين به‌منزله به شکست رساندن مقاصد ارزشي – اجتماعي و اهداف قرآني است.

در مقابل، معتزليان قدیم نه‌تنها احکام قرآن را تاريخمند نمي‌شمارند، بلکه به سبب اينکه عقل را فقط قادر به درک برخي احکام مي‌دانند و به ناتواني عقل در دستيابي به تکاليف سمعي اعتقاد دارند،

 3-تمایز در نوع عقل گرایی :

چنانکه گفته شد عقل گرایی یکی از وجوه تشابه معتزله قدیم و نومعتزله است؛ اما نباید از تمایزات آن ها در همین مورد نیز غافل بود. در نوع عقل گرایی معتزله و نومعتزله به معنای خاص، تفاوت های اساسی وجود دارد که به اختصار بیان می شود:

الف ) تفاوت در نوع عقل گرایی :

معتزله اگر چه گه گاه به تأویل نصوص بر اساس فهم خود دست می زدند، ولی در تبیین عقاید خود ملتزم به تعالیم شرع مقدس بودند؛ اما نومعتزله چنین التزامی به دین ندارند و پیرو عقل صرف هستند؛ گرچه، مخالف آموزه های دین باشد. احمدامین معتقد است بعد از اینکه جایگاه معتزله در دوران محنت، تضعیف گردید، مسلمانان حدود هزار سال زیر سایه محافظه کاران قرار گرفتند تا اینکه نهضتی آغاز گردید که رنگ و بوی اعتزال داشت. وی ایمان به سلطه عقل و آزادی اراده و نیز آزادی جدل و بحث و مناظره و بسیاری دیگر از تعالیم معتزله را مشترک بین معتزله و نومعتزله می داند و می گوید: «تنها جهت افتراق بین تعالیم معتزله و نومعتزله این است که آموزه های معتزله در مورد این وجوه مشترک، بر اساس دین بود اما آموزه های نومعتزله بر اساس عقل صرف؛. ... بنابراین این مبادی نزد معتزله ارتباط کامل به دین داشت اما در نومعتزله نه تنها ارتباط با دین وجود ندارد بلکه در بسیاری از موارد خروج از دین است. اساساً می توان گفت که هویت عقلانی این گروه را عقلانیت مدرن و پست مدرن ساخته که اختلاف ماهیتی با عقلانیت معتزله قدیم دارد.

ب ) تفاوت در مبانی عقلی :

 نهایت استفاده ای که معتزلیان در آن دوران برای تبیین آموزه های خود از فلسفه بردند، بر مبنای فلسفه ارسطو و افلاطون و. .. بود که توحیدی و الهی هستند. اما نومعتزله( متجدد )، با مسائل جدیدی در دوران مدرنیته روبرو شده اند که برای پاسخ به آن ها چاره ای جز استفاده از مبانی عقلی مدرنیته، نمی بینند. استفاده از این مبانی برای تبیین آموزه های دینی در جهت رفع چالش سنت و مدرنیته، نتایجی غیر از تعالیم اصیل اسلام به دست خواهد داد. به عبارت دیگر؛ استفاده از اندیشه های امثال کانت، دکارت، پوپر، فوکو، گادامر، هیدگر و. ..که برای حل مشکلات مسیحیتِ تحریف شده تلاش می کردند در جهت تبیین عقاید مسلمانان، نتیجه ای جز اسلام تحریف شده در پی نخواهد داشت.

ج ) تفاوت در لوازم عقل گرایی :

 معتزله با توجه به نوع عقل گرایی خود، از تعالیم اسلام اصیل دور نشدند؛ اما نوع عقل گرایی افراطی برخی نومعتزله آنها را بر آن داشت تا به لوازمی ملتزم شوند که با اصول اساسی اسلام سازگاری ندارد. از جمله لوازم باطلی که بر نوع عقل گرایی نومعتزله خاص مترتب شده است می توان به مواردی همچون: ارائه تفسیر غلط از ماهیت وحی، اشتباه در تفسیر خاتمیت، اعتقاد به تاریخ مندی دین، به کارگیری اصول هرمنوتیکی در فهم قرآن و التزام به نظریه تعدد قرائت ها، اعتقاد به پلورالیسم دینی، نقد و انکار حکومت دینی، نگاه منتقدانه به فقه، باور به تساوی و تشابه حقوق زن و مرد و حداقل پنداری قلمرو دین اشاره نمود.

4-تفاوت داشتن در اصلاح طلبی :

یکی دیگر از تفاوت هایی که می توان بین معتزله و نومعتزله ذکر نمود، رویکرد اصلاح طلبی آنان است. از دو قرن اخیر متفکران در رویارویی با عقب ماندگی اغلب ملل اسلامی، و سلطه کشورهای استعمارگر بر آنان، راه چاره را در اصلاح دیده و برای آن راه کارهایی ارائه می کنند. رویکردهای متفاوت در ارائه راه حل برای خروج از انحطاط و اصلاح جوامع اسلامی، نومعتزله را به دو قسم تقسیم می کند. گروهی چون سیدجمال و تا حدودی شاگردش محمدعبده، ابن عاشور، شیخ شلتوت، محمدالغزالی، سیدقطب و. .. ضمن پایبندی به اصول اسلامی، زندگی دین مدارنه را قابل تطبیق با شرایط مدرنیته دیده و اسلام را پاسخگوی شرایط جدید می دانند؛ اما در مقابل کسانی چون سیداحمدخان هندی تحت تأثیر شدید پیشرفت های غرب به تأویل آموزه های دین اسلام پرداخته و خروج از انحطاط را در نزدیک شدن به سبک زندگی غربی می دانند. این دو رویکرد در پاسخ به سؤال بزرگ از «سازگاری اسلام و مدرنیته» هم اکنون نیز در بین جریان نو اعتزال مشاهده می شود. به تعبیر دیگر، برخی از نومعتزله راه اصلاح را در اصلاح دینداری دانسته و عمل نکردن به آموزه های اصیل و مقتضای عقلانیت اسلامی را علت انحطاط مسلمانان می دانند و گروه دوم راه اصلاح را در اصلاح خودِ دین و آموزه های اصیل اسلامی دانسته و عقلانیت را در تأویل و تقریب این آموزه ها به دنیای غرب می دانند.

 5-اختلاف منظر در علم گرایی :

یکی دیگر از اختلاف منظرهایی که می توان بین معتزله قدیم و نومعتزله یافت، نوع رویکرد آنان به قرآن کریم است. در بین برخی از نومعتزله در اثر شرایط زمانی و پیشرفت های علمی، نگاه های جدیدی در تعامل با قرآن مطرح شده است؛ چرا که آگاهی از پیشرفت و اقتدار غرب، جوامع اسلامی را متوجه عقب افتادگی و کاستی های خود ساخت و منادیان اصلاح را برای برقراری سازگاری بین دین و مدرنیته بر آن داشت که رویکرد علمی را در تفسیر آیات قرآن مورد توجه قرار دهند. «بهره گیری از دانش های روز در تفسیر قرآن کریم امری بی سابقه نبوده؛ اما تبدیل آن به یک جریان تفسیری با آغاز دوره جدید شکوفایی و تجدد حیات اسلام که کم و بیش با ظهور جمال الدین اسدآبادی شناخته می شود، پایه ریزی شد.  تفسیر ی مثل «تفسیرالقرآن و هوالهدی و الفرقان» از سیداحمدخان هندی، تفسیری پوزیتیویستی از آیات قرآن کریم ارائه داد. رگه هایی از علم گرایی در تفسیر«فی ظلال القرآن» از سیدقطب و تفسیر «التحریر و التنویر» از ابن عاشور نیز به چشم می خورد. (29)

نو معتزلیان شاخص عرب :

امین الخولی(1313-1386ق )

در واقع می توان گفت آغاز اوج گیری نومعتزله غرب گرای از امین الخولی مصری است. او سفرهایی به روم و برلین داشته و به زبان های آلمانی و ایتالیایی آشنا بوده است. بیشترین دغدغه او ادبی و تفسیری بود. «مناهج التجدید فی النحو و البلاغه و التفسیر» و همچنین «مناهج القرآن» از آثار اوست. او که خود از شاگردان با واسطه محمدعبده است، شاگردی به نام محمداحمد خلف الله داشت که راه او را ادامه داد. می توان مدعی شد که اولین جرقه های نگاه تاریخی به دین در میان نومعتزله از تفسیر ادبی امین الخولی آغاز گردید.  (30)

محمد احمد خلف الله (1916-1988 م)

 از دانشکده ادبیات دانشگاه الأزهر قاهره فارغ التحصیل شد. از جمله استادان او در این دانشگاه، طه حسین، مصطفی عبدالرزاق و احمد امین بودند. امین الخولی بعنوان استاد تفسیر نیز تأثیر بسیار زیادی بر افکار او داشته، به طوری که از او خواست تا رساله دکترای خود با عنوان «الفن القصصی فی القرآن الکریم» را با او بگذراند. از گرایشات خاصی که خلف الله در این کتاب درباره قصه های قرآنی دارد و آنها را به گونه ای اسطوره ای توصیف می کند، چنین بر می آید که گرایشات اعتزالی او به قوت باقی است.

البته این رساله مورد اعتراض الأزهر قرار گرفت و از او خواستند تا رساله ای دیگر ارائه دهد ولی این امر مانع چاپ این کتاب در سال 1935 توسط وی نگردید و این اثر چندین بار تجدید چاپ شد. (31 )

نصر حامدابوزید(1943-2010 م )

نصر حامدابوزید در کتاب «نقدالخطاب الدینی» متأثر از تفکر پست مدرن به نقد سنت اسلامی همت گماشت و با استفاده از زبان شناسی و هرمنوتیک، بین قرآن و فرهنگ زمانه، دیالوگ برقرار کرد و بدین ترتیب راه را برای اثبات تاریخ مندی قرآن کریم و دین مبین اسلام هموار نمود. طببیعی است که وی بر اساس این مبانی در تقابل سنت با مدرنیته، سنت را بدلیل گذشتن تاریخ انقضایش کنار نهد و به دنبال ارائه تفسیر جدیدی از دین باشد. در ایران نیز افرادی مثل دکتر سروش و محمد مجتهد شبستری در آثار خود به شدت متأثر از ابوزید هستند. ابوزید معروف ترین فرد از این گروه در ایران است. (32)

حسن حنفی(1935 م )

متفکر اصلاح طلب و استاد فلسفه در 1935 در مصر زاده شد.دغدغه خاطر اصلی حنفی بازگشت به سنت و میراث اسلامی در پرتو بازسازی و نوسازی علوم اسلامی است و در صدد است تا با این کار علوم کهن اسلامی را مطابق اقتضائات دوران جدید بسازد. و استقلال و هویت اسلامی را در برابر غرب اعلام کند. او نام سنت و نوسازی (التراث و التجدید) را بر پروژه خود می نهد و سه جبهه برای آن قائل می شود: 1 بازسازی سنت کهن 2 بازاندیشی در بنیان اندیشه غربی 3 نظریه پردازی مستقیم در خصوص واقعیت های خارجی امت عرب مسلمان.

در میان سه جریان فکری رایج در مصر که عبارتند از: راست دینی (غیر دولتی)، چپ اسلامی و چپ سکولار، وی نماینده چپ اسلامی است. لیکن خود معتقد است که از ابتدا در نامگذاری این جریان که مربوطه به اوست اشتباه رخ داده است و خود نام «التراث و التجدید» (سنت و نوسازی) را روی این جریان می گذارد. «اسم این جریان در سطح علمی و نزد خواص التراث و التجدید است و در سطح مردم و نزد عوام الیسار الاسلامی ».

چپ اسلامی تریبونی است که سنت و نوسازی در آن کارکردهای سیاسی اش را در جهت بسیج توده ها منعکس می کند.» دلیل اینکه وی به این دلیل نام سنت و نوسازی را برگزیده است که می خواهد در پرتو سنت و میراث اسلامی به بازسازی و نوسازی علوم اسلامی بپردازد. در مورد زمان شکل گیری این جریان چنین می گوید: «چپ اسلامی در 1980 بعد از انقلاب اسلامی در ایران (1979) و بعد از بیشتر شدن اطمینان به توانایی های انقلاب اسلامی و کمی قبل از حادثه تریبون در مصر بوجود آمد.» .

او چپ اسلامی را نتیجه حتمی پیروزی بزرگ انقلاب اسلامی در ایران می داند که چگونه ملت توانست در مقابل تمام قوای رژیم مستبد شاه ایستاده و با نیروی «الله اکبر قاصم الجبارین» و با شعار «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» پیروز شود . در نهایت در مورد این جریان می گوید: «چپ اسلامی هم چنین تحول اصلاح دینی است که در دویست سال اخیر آغاز کرده ایم و فقط در سطح مقابله و برخورد با مخاطرات زمان یعنی استعمار و سرمایه داری و ... نیست، آن طور که نزد افغانی بوده؛ بلکه علاوه بر آن در سطح اعاده بنای فکر دینی و اصلاح آن نیز می باشد. و برای اولین بار بعد از ابن رشد در فلسفه و معتزله در اصول دین و شاطبی در اصول فقه و ابن خلدون در تاریخ و ابن تیمیه در فقه، به بازسازی صیاغ فکر دینی پرداخته ایم و این کار را با دوری جستن از اشاعره که تفکر رسمی (در مصر) و رایجی که آمیخته با تصوف هم هست، آغاز کرده ایم و به معتزله نزدیک شده ایم؛ همچون محمد عبده که معتقد است عقل قادر بر ادراک است و به استقلال اراده در رفتار و سلوک آدمی ایمان داشته و انسان را با عقلش قادر بر شناخت معرفت و با اراده اش قادر بر انجام افعال خود می داند. لذا چپ اسلامی موافق با اصول خمسه معتزله آراء خود را شکل می دهد.» ( 33)

نومعتزليان شاخص ايران :

عبدالکریم سروش ( 1324 ش )

از برجسته‌ترين روشن‌فکران ايراني است که خود را نومعتزلي مي‌نامد. به باور او، بازخواني، بازانديشي و نوكردن آرا و انديشه‌هاي معتزله و انتقاد از آنها مي‌تواند به دستاوردهاي تازه‌اي منتهي شود. ازاين‌رو وي تمام جهان اسلام را نيازمند تجديد تجربه اعتزال مي‌داند و به توجه به ميراث معتزله و بهره‌مندي از آن دعوت مي‌کند.

سروش، علاقه خود به مکتب معتزله را به اين دليل مي‌داند که آنها عقل مستقل از وحي را مطرح کرده و در چگونگي رابطه اين دو امر مستقل (عقل و وحي ) تأمل كردند.  درحقيقت دکتر سروش با مطرح کردن معتزله و رويکرد عقلاني و آراي آنها به دنبال اين است که ديدگاه‌هاي خود را داراي خاستگاهي در کلام اسلامي معرفي کند و از غرابت آراي خويش در جامعه اسلامي بکاهد؛ به همين جهت برخي از نظريات خود را مطرح کرده و آنها را به معتزله نسبت مي‌دهد. براي نمونه، درمورد اخلاق مستقل از وحي چنين مي‌گويد:

اين استقلال عقل اخلاقي از وحي براي من بسيار مهم بود ... اينكه ارزش‌هاي اخلاقي چگونه كشف مي‌شوند - آيا عقل آنها را كشف مي‌كند يا وحي آنها را به ما مي‌آموزاند- ... من مانند معتزله معتقدم كه عقل آدمي آنها را به بداهت كشف مي‌كند و لذا مي‌تواند يك اخلاق مستقل از وحي بنا بكند.

درموردي ديگر، او پس از اينکه قرآن را محصولي بشري و خطاپذير معرفي مي‌کند، براي دفاع از نظريه خود ادعا مي‌کند که بسياري از ديدگا‌ه‌هاي من ريشه در انديشه سده‌هاي مياني اسلام دارد؛ سپس معتزله را در اعتقاد به اين نظريه، هم‌‌عقيده با خود معرفي کرده، مي‌گويد: «باور به اين نيز که قرآن يک محصول بشري و بالقوه خطاپذير است، در عقايد معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به‌طور تلويحي آمده است ».

علاوه‌ براين دکتر سروش تأکيد دارد که آراي او (نظير حقانيت فهم تأويلي قرآن، تأکيد بر اختيار انسان به‌ويژه حق انسان در اختيار دين، فهم دين با استفاده از خرد برون‌ديني و تأويل دين درمورد تعارض فهم ديني با خرد برون‌ديني، عدم وجود قرائت رسمي از دين و تأکيد بر وجود قرائت‌هاي گوناگون از دين) همگي متعلق به مکتب اعتزالي است. (34 )

محمد مجتهد شبستري ( 1315 ش )

او اگر چه برخلاف دکتر سروش خود را نومعتزلي نخوانده؛ اما از شواهد نومعتزلي بودن شبستري ادعاي نصر حامد ابوزيد است که او با شبستري ديدگاه‌هاي يک‌ساني دارد و هيچ‌گونه اختلاف نظري با هم ندارند.  

شبستري، خاستگاه جريان نوانديشي ديني را معتزله معرفي مي‌کند و معتقد است که سه معيار خردپذيري، حسن اخلاقي داشتن و مفيد بودن که جريان نوانديشي ديني براي فهم و تفسير قرآن و سنت و تعيين عقايد و اخلاق و احكام شرعي از آنها استفاده مي‌کند، ريشه در ديدگاه‌هاي معتزليان دارد؛ زيرا آنان به مسئله خردپذير بودن عقايد ديني، حسن اخلاقي داشتن ارزش‌هاي ديني و مفيد و مضر بودن فتواهاي ديني توجه كرده‌اند شبستري با رويکرد نواعتزالي، نظريات چالش‌انگيزي را مطرح کرده که مي‌توان از دو نظرية تاريخمند بودن قرآن و تأثيرپذيري آن از فرهنگ عصر نزول نام بردکه بسياري از نومعتزليان به آنها معتقدند.( 35)

 

 نتیجه و سخن پایانی  :

 

معتزله قدیم به عنوان یک مکتب فکری و نه صرفا فرقه کلامی ظهور کرد و تا حدودی موجب پیشرفت اسلام شد . اما می توان گفت روش و منش ایشان متاسفانه به مذاق و مزاج فقها که توده جامعه سنتی هم پیرو و مقلد ایشان بودند چندان خوش نیامد و البته شاید بتوان اضافه کرد که تاکید معتزله بر علم و معرفت و امور انتزاعی و غفلت از اراده و عمل نیز از اسباب مهجوریت آن و در نتیجه ادغام آن در تشیع و یا پیوستن آن به فلسفه فیلسوفان مسلمان چون فارابی و ابن سینا شد . گرچه اتحاد معتزله قدیم با ارباب قدرت در عهد مامون و اتفاقاتی که در دوره مشهور به محنه خلق قرآن افتاد و بی رحمی معتزله که برخلاف شعار آزادی انسان و اختیار ایشان بود در منزوی شدن معتزلیان موثر بود . ( چه بسا بتوان فهمید که هر اندیشه ای به قدرت دست یابد استبداد و انحصار طلبی پیشه می کند  ). در دوران جدید ، نو معتزله بر اثر نیازهای زمان که از خارج به جامعه اسلامی تحمیل شده بود ، به وجود آمد . ( نکته مهم این است که نو معتزله نه بر اساس احساس نیاز درونی برای پیشبرد و تحرک و تکامل درون زای جامعه اسلامی و نجات آن از وضع موجود و حرکت به سوی وضع بهتر شکل نگرفت ) . به هر روی تولد دوباره معتزله را باید به فال نیک گرفت چرا که آنها به انتقاد و عیب گیری از سنت سفت و سخت شده سلف صالح  می پردازند و جهت پیشبرد مادی جامعه کمک مهمی می کنند اما آنچه در جریان نو معتزله به ویژه شاخه متجدد که گروه اصلی و اکثریت است کمرنگ است انتقاد و عیب گیری ایشان از مدرنیته است . جای خوشحالی است که معتزله سنت سنگ شده گذشته را نقد می کند اما جای تاسف است که نقد کمتری به مدرنیته می کند و بحران های مدرنیته و جوامع مدرن را نادیده می گیرد و نسبت به آن اغماض می کند.

به هر روی به نظر می رسد معتزله جدید برای شکل دهی به تمدن مدرن اسلام و ایران ابتدا باید به طراحی یک موتور پیش برنده و یا یک لوکوموتیو برای حرکت و تکاپوی قطار جوامع اسلامی بپردازد . چرا که تمدن های غیر غربی همگی و از جمله تمدن ایران هخامنشی و تمدن اسلام و ایران که نخستین و سومین تمدن بزرگ و دامنه دار غیر غربی بودند تا به حال هر چه حرکت و تکاپو کردند با آویزان شدن به لوکوموتیو تمدن غربی ، حال چه تمدن یونان و روم باستان و چه تمدن غرب مدرن ، که دومین و چهارمین تمدن های بزرگ و دامنه دار جهان بوده است . اما اگر می خواهیم از این به بعد با لوکوموتیو و موتور خود جلو برویم باید چنین موتور محرکه ای طراحی شود . به نظر می رسد این نیروی محرکه چیزی نیست جز " عقلانیت آزاد در استقرای دانش در قرآن تکوین و یافتن معادل آن در قرآن تدوین " . ( البته در صورت تناقض میان این دو ، اولویت با قرآن تکوین است که همان فعل خداست چرا که ما بی واسطه با آن مرتبطیم در حالیکه قرآن تدوین و قول خدا با واسطه به دست ما رسیده است ). دلیل اینکه ما این معنا را موتور محرک تمدن مدرن اسلام و ایران می دانیم این است که بنیادین ترین نیروی موجود در انسان عبارت است از : " اراده ایجادنمایی در چارچوب برقراری رابطه با دیگری که معطوف به تشخص شاکله فردی " است . بنابراین طبیعی است که برای برآوردن و ارضای این نیرو باید امکان ایجاد نمایی هر فردی در همه امور عالم که البته در چارچوب روابط با دیگران ، اعم از کسان یا چیزها ، می باشد و معطوف به تشخص شاکله می باشد صورت گیرد . ( توضیح بیشتر این بحث مجالی جدا و مجزا می طلبد ) البته علاوه بر این باید برای پیشبرد و تکامل درون زا جوامع اسلامی و حرکت خود کفایانه برای تشکیل تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق از دو سویه به نقد و عیب گیری بپردازد . یکی در فروع دیانت به نقد و عیب گیری نسبت به سنت سلف صالح بپردازد و دیگری در اصول اساسی اسلامی و حتی مشترکات ادیان ابراهیمی به نقد و عیب گیری نسبت به مدرنیته و تجدد غربی بپردازد . باشد که با این رویکرد و انتقاد دو سویه ضمن پیشرفت مادی از تکرار اشتباهات غرب و دچار شدن به دو مهلکه دنیای مدرن یعنی نیهیلیسم و پوچ انگاری و بحران معنا در درجه اول و ولنگاری و بی بندوباری اخلاقی و سقوط در نفسانیات در درجه دوم جلوگیری به عمل آورد و البته فقها هم نباید با متکلمان نو معتزله چونان رفتاری که با متکلمان معتزله قدیم کردند ، دوباره تکرار کنند و موجبات انحطاط و اضمحلال تمدن اسلامی را ایجاد کنند بلکه باید با واقع بینی به استقبال سخنان آنان روند و اگر نقد هم می کنند با توجه به اقتضاآت زمان جدید باشد .

در پایان این را هم اضافه کنیم در کنار متکلمان نو معتزلی امروز ما به فیلسوفان بسیار احتیاج داریم و حقیقتا جای فلاسفه مستقل الفکر در تمدن اسلامی بسیار خالی است و البته امیدواریم که کشورهای اسلامی ، چه عرب و چه ایرانی و ترک و مالایی و ... بیش از پیش به هم نزدیک شوند چرا که یک کشور به تنهایی نمی تواند تمدن ساز باشد و چنانکه در تمدن اسلام و ایران متقدم و یا در تمدن غرب مدرن می بینیم باید مجموعه ای از کشورها با هم یاری و هم افزایی یکدیگر ایجاد تمدن نمایند ) به هر حال ان شاء الله جوامع اسلامی حال که دیرهنگام به حد پیشرفت مادی غرب رسیده اند حداقل کم اشکال تر و کم اشتباه تر بدان تکامل مادی برسند .


  پی نوشت ها :

1-هاشمی عباسی ، مصطفی بن خالقداد ( 1373 ) توضیح الملل ترجمه الملل و النحل ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی . با تحقیق و تصحیح سید محمد رضا جلالی نایینی . جلد اول . تهران : انتشارات اقبال .صفحه 67

سبحانی، جعفر (1373)، «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی» جلد 4 ، قم : انتشارات توحید.2-
 3-یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین (1380)، «نگاهی نو به دیدگاه معتزله»، نشریه معرفت 51 : 38-44.

4- مقاله " ایران و تفکر اعتزالی " منتشر شده در سایت دائره المعارف طهور .

5-همان

-6- ویکی فرقه . دانشنامه فرق اسلامی بر پایه کتاب فرهنگ جامع فرق اسلامی اثر سید حسن خمینی 7-بغدادی ، ابومنصور عبدالقاهر ( 1358 ) ترجمه الفرق بین الفرق در تاریخ مذاهب اسلام . بخامه و اهتمام محمد جواد مشکور . بی جا : انتشارات اشراقی . صفحه 72

8-ویکی فقه

9-ویکی پدیای فارسی ( با دخل و تصرف )

10-ویکی فقه
11- مطهری، مرتضی (1379)، «آشنایی با علوم اسلامی (2)»، کلام –عرفان –حکمت علمی. قم : انتشارات صدرا؛ ص 30.
12- هاشمی عباسی ، مصطفی بن خالقداد ( 1373 ) توضیح الملل ترجمه الملل و النحل ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی . با تحقیق و تصحیح سید محمد رضا جلالی نایینی . جلد اول . تهران : انتشارات اقبال .صفحه67و 68

13-  حلبی، علی اصغر (1373)، «تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام»، تهران : انتشارات اساطیر؛ ص 75.
14- برنجکار ، رضا ( 1378 ) آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی . قم : موسسه فرهنگی طه . ص 114 .

15-مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (2)؛ ص 47.
16- همان؛ ص 47.
17- سبحانی، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، جلد 4؛ ص 239.
18- همان؛ ص 238.
19- موحد ابطحی ، سید محمد تقی ( 1389 ) " اراده‌گرايي، به مثابه مبنايي براي علم ديني در نظرية فرهنگستان علوم اسلامي"در مجله معرفت کلامی . سال اول ، شماره چهارم ، زمستان 1389.

 صص 179 ـ208

20-  صفا ، ذبیح الله (1374 ) تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم . مجلد اول . تهران : انتشارات دانشگاه تهران ؛ ص 143 .

21 – همان . ص 143 .

22– همان . ص 143 .

23-  مقاله " جریان شناسی نو معتزله " نوشته جواد گلی و حسن یوسفیان . منتشر شده در شماره سوم مجله معرفت کلامی . پاییز 1389 . صص 115 – 142 ( منتشر شده در سایت سامانه نشریات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی )

24- همان . صص 115 – 142

25 – همان . صص 115 – 142 

26- مقاله " تعریف و خاستگاه جریان نو معتزله " نوشته سید یحیی موسوی . منتشر شده در سایت پژوهشکده امام رضا علیه السلام جامعه المصطفی مشهد.

27-مقاله " جریان شناسی نو معتزله "  نوشته سعید متقی فر . مجله معارف اسفندماه 1393 شماره 107 (  منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )

28-مطالب بخش شباهتها برگرفته از :  مقاله " مقایسه اعتزال قدیم و جدید " مجله معارف . اسفندماه سال 1393 . شماره 107 . ( منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه ) .

29-مطالب بخش تمایزها برگرفته از :  همان .

30- مقاله " جریان شناسی نو معتزله "  نوشته سعید متقی فر . مجله معارف اسفندماه 1393 شماره 107 (  منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )

31- مقاله " معرفی معتزلیان معاصر {1} نوشته سعیده غروی . مجله مشکوه النور . شماره 24و 25 ( منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه . تاریخ انتشار 22/10/1387 )

32- مقاله " جریان شناسی نو معتزله "  نوشته سعید متقی فر . مجله معارف اسفندماه 1393 شماره 107 (  منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )  

33- مقاله " معرفی معتزلیان معاصر {1} نوشته سعیده غروی . مجله مشکوه النور . شماره 24و 25 ( منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه . تاریخ انتشار 22/10/1387 )

34-مقاله " جریان شناسی نو معتزله " نوشته جواد گلی و حسن یوسفیان . منتشر شده در شماره سوم مجله معرفت کلامی . پاییز 1389 . صص 115 – 142 ( منتشر شده در سایت سامانه نشریات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی )

35-همان

فهرست منابع :

1-برنجکار ، رضا ( 1378 ) آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی . قم : موسسه فرهنگی طه .

2-بغدادی ، ابومنصور عبدالقاهر ( 1358 ) ترجمه الفرق بین الفرق در تاریخ مذاهب اسلام . بخامه و اهتمام محمد جواد مشکور . بی جا : انتشارات اشراقی.

3-حلبی، علی اصغر (1373)، «تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام»، تهران : انتشارات اساطیر

4-سبحانی، جعفر (1373)، «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی» جلد 4 ، قم : انتشارات توحید

5-صفا ، ذبیح الله (1374 ) تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم . مجلد اول . تهران : انتشارات دانشگاه تهران

6-غروی ، سعیده (1387 ) مقاله " معرفی معتزلیان معاصر {1} مجله مشکوه النور . شماره 24و 25 ( منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )

7-گلی ، جواد و حسن یوسفیان (1389 )  مقاله " جریان شناسی نو معتزله ". منتشر شده در شماره سوم مجله معرفت کلامی . صص 115 – 142 ( منتشر شده در سایت سامانه نشریات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی )

8-متقی فر ، سعید ( 1393 ) مقاله " جریان شناسی نو معتزله "  . مجله معارف شماره 107 (  منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )

9-مطهری، مرتضی (1379)، «آشنایی با علوم اسلامی (2)»، کلام –عرفان –حکمت علمی. قم : انتشارات صدرا

10-مقاله " ایران و تفکر اعتزالی " منتشر شده در سایت دائره المعارف طهور .

11-مقاله " مقایسه اعتزال قدیم و جدید " مجله معارف . اسفندماه سال 1393 . شماره 107 . ( منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی حوزه )

12-موحد ابطحی ، سید محمد تقی ( 1389 ) " اراده‌گرايي، به مثابه مبنايي براي علم ديني در نظرية فرهنگستان علوم اسلامي"در مجله معرفت کلامی سال اول ، شماره چهارم.

13-موسوی ، سید یحیی ( بی تا ) مقاله " تعریف و خاستگاه جریان نو معتزله " منتشر شده در سایت پژوهشکده امام رضا علیه السلام جامعه المصطفی مشهد.

14-ویکی پدیای فارسی

15-ویکی فرقه . دانشنامه فرق اسلامی بر پایه کتاب فرهنگ جامع فرق اسلامی اثر سید حسن خمینی

16-ویکی فقه

17-هاشمی عباسی ، مصطفی بن خالقداد ( 1373 ) توضیح الملل ترجمه الملل و النحل ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی . با تحقیق و تصحیح سید محمد رضا جلالی نایینی . جلد اول . تهران : انتشارات اقبال ..

 18-یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین (1380)، مقاله «نگاهی نو به دیدگاه معتزله»، نشریه معرفت. شماره 51 .

 

 

بسمه تعالی

57-ناله ای بر نابودی ِ بی نوا دختران افغان

رضا مهریزی

 قتل و عام دخترکان افغان در غرب کابل در 18 اردیبهشت 1400 صورت گرفت  ، دهها دخترک بی نوا و مظلوم که در آستانه مدرسه شان کشتار شدند و نابود گشتند و داغشان بر دل خانواده هایشان گذاشته شد  . بعدا از آن چندین انفجار در نمازهای جمعه شیعیان صورت گرفت و دهها نمازگزار در حال عبادت خدا توسط مجاهدان خدا سلاخی شدند براستی گناه این شیعیان و خصوصا دخترکان چه بوده است ؟ حقیقتا با چه منطقی دختران کوچک و شیعیان نمازگزار را تکه و پاره می کنید ؟

در خصوص دختران باید بگوییم که پاسخ در پرسش مستور است . گناه ایشان دختر بودن و شیعه بودن بود . در خصوص گناه شیعه بودن و یا گناه سنی بودن و یا گناه مسلم بودن و یا گناه دیندار بودن به کسانی که آن را گناه می شمرند ، چه باید گفت ؟

 شاید اگر بشنوند به چنین افرادی که دیندار بودن به دینی غیر از دین خودشان یا مذهبمند بودن به مذهبی غیر از مذهب خودشان را ، گناه می دانند ، باید گفت : ای عزیزان همه انسانها مظاهر اسمای خدایند ( وَعَلَّمَ آدَمَ الاسماء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ). و آگاه باشید که اسمای خدا دو دسته اند ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) یعنی خدا دو اسم دارد : اسمی جلالی و اسم اکرامی یا جمالی (  از آنجا که بسیاری از متفکران مسلمان از اکرام با عنوان جمال نیز یاد کرده اند که ما در اینجا نیز تعبیر جمال را به کار می گیریم ) و همه انسانها نیز ، بی استثنا ، مظاهر یکی از دو اسم جلالی و اسم جمالی ، حق می باشند  . آن دسته از انسانهایی که مظهر اسم جلالی حق هستند به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و آنانی که مظهر اسم جمالی حق هستند به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات همت می گمارند. در واقع همه دینداران و همه پیروان مذاهبی که در یک دین وجود دارند در حقیقت مظهر اسم جمالی حق محسوب می شوند و مشغول ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می باشند. حال پرسش از تکفیر کنندگان و کشندگان و قاتلانی که خودشان به یک دین معتقدند ، و بی شک مظهر اسم جمالیند ، این است که چرا دیگر دینداران و مذهبمندان که آنها نیز مظهر اسم جمالی حق هستند ،  را می کشید و به قتل می آورید ؟! شما به چه مجوزی چنین جنایتی را بر خود حلال می کنید ؟! آیا شما از خدا پروا ندارید : « و اذا الموءده سئلت 8 بای ذنب قتلت 9 سوره تکویر : و در آن هنگام ( رستاخیز ) از دختران زنده به گور شده پرسیده شود ؟ که به کدامین گناه کشته شدند ؟ » .  باید همه ما بدانیم و به خود بباورانیم که در عالم همه کس و همه چیز مظاهر اسمای حق هست و لاجرم همه کس و همه چیز در جهان ، جهانی که آفریده حق هست ، محترم و مقدس و عزیزند و کشتار ایشان یا حتی کوچکترین اهانت و توهین به ایشان ، توهین و بی احترامی به خود خدا و حق است و لذا روا نباشد .

 البته اضافه و تاکید می کنیم که همه انسانها بر اساس شاکله منحصر به فردشان اقدام و عمل می کنند  ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ) و شاکله هر شخص یا مظهر اسماء جلالی است و یا مظهر اسماء جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر و جزیی وجود دارد.

 بنابراین همه انسان ها بی استثنا مظاهر اسمای خدا هستند و بی تردید همه بر سبیل هدایت گام می زنند و لاجرم همگی محترم اند و کسی حق هتک حرمت به کس دیگری را به هیچ بهانه ندارد چرا که همه ما و همه ما بر اساس شاکله مان که مظهر اسمی از اسمای خداست عمل می کنیم . جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛  یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر  اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند .

دومین گناه دخترکان ، دختر و زن بودن ایشان است . باید از ایشان پرسید که آیا زن بودن گناه است ؟! آیا زن آفریده خدای تعالی نیست ؟! آیا زن مظهر اسمای خدا نیست ؟! آیا پیامبر عظیم الشان اسلام نفرمود : « ما اکرم النسا الا الکریم و لا اهانهن الا اللئیم » . آیا حضرت ختمی مرتبت که شما قبولش دارید نفرمود : « انهن یغلبن الکرام و یغلبهن اللئام : یعنی زنان بر مردان بزرگوار چیره و مسلط و غالبند ولی مردان فرومایه بر زنان چیره و غالب و مسلطند » . آیا اینها سخن نبی صلوات الله علیه نیست ؟!

باید بدانیم و باور بداریم که نه تنها زن از مرد کمتر نیست بلکه طبق قرآن این زن است که متر و معیار است و نه مرد . در آیه 36 سوره آل عمران می فرماید : « و لیس الذکر کالانثی : یعنی مرد همانند زن نیست » . در این آیه شریفه همانطور که بعضی اساتیدمان و بزرگان گفته اند : متر و معیار زن گرفته شده است ؛ و فرموده است این مرد است که همانند متر و معیار خدا ،که زن باشد ، نیست . احتمالا عده ای گویند این سخن شما بر فرض  درست باشد ؛ اما آیاتی هست که مرد را بر زن قوام دانسته آن آیات را چه می کنید ؟

 در پاسخ ، می گوییم : قرآن یک متن است و آنهم متن مقدس و متون و به ویژه متون مقدس و علی الخصوص متن  قرآن کریم ، به مثابه یک " مجمع الجزایر " است . یعنی تک تک عبارات و آیات آن معنای مستقلی دارد و هر آیه و عبارت به بخشی از نیازهای زمانهای مختلف انسانها پاسخ می دهد . به دیگر بیان ، قرآن از آنجا که متن مقدس و جاودان است پس لاجرم باید پاسخگوی همه انسان ها و همه نیازهای او در زمانهای گوناگون باشد بنابراین باید با آن به مثابه یک " مجمع الجزایر " رفتار کرد یعنی تمام متن قرآن را مجمعی از جزایر آیات و عبارات تلقی کرد که انسان می بایست پرسش ها و گمشده های خویش را در آن بجوید و بیابد و این راز جاودانگی قرآن است که باید پاسخگوی همه نیازهای همه انسانها در همه زمانها باشد تا بتواند همیشه زنده و جاویدان باشد . در حدیث هست که « ان القرآن فی کل زمان جدید » و در حدیث دیگر قرآن را « حی لا یمت » معرفی کرده است و لذا عبارت « و لیس الذکر کالانثی » را باید به معنای متر و معیار بودن زنان دانست که امروزه به آن نیاز است . شاید عده ای بگویند چرا زن باید متر و معیار باشد ؟ در جواب ، می گوییم : چون زنان لطیف ترند و مردها خشن ترند و چون زنان رقیق القلب ترند و مردان قسی القلب ترند ، چون زنان رحمان و رحیم ترند و مردان غلیظ و شدیدترند و.... لذا در دوره فعلی نیاز است که از خشونت و جنگ و جدل کاسته شود و رحمانیت و رحیمیت جایگزین آن شود . حقیقت آن است که طی صدها و هزاران سال که مردها ، متر و معیار بودند ، چیزی جز جنگ و خشونت و جنایت ، حاکم نبوده است ولی اکنون نیاز است برای حاکم شدن صلح و امنیت و رافت ، زنها متر و معیار قرار گیرند البته متر و معیار قرار گرفتن زنان با حفظ حدود شرعی و اخلاقی و اسلامی خواهد بود تا عوارض فمنیسم غربی دامن گیر ما نخواهد شد .

در هر حال در پایان آرزومندیم که ان شاء الله دیگر شاهد چنین حرکات غیر انسانی در حق شیعیان بی نوای افغان و به ویژه زنان و دخترکان مظلوم آنان نباشیم و جای آن را مروت و مدارا و محبت و کرامت و رحمت به زنان و شیعیان بگیرد و ان شاء الله ملت بزرگ و با فرهنگ غنی و قدیمی افغانستان در کنار هم با احترام به مذاهب یکدیگر و قومیتهای یکدیگر که همه مظاهر اسمای حق هستند با آرامش و صلح و صفا زندگی کنند و بیشتر از این کشور خود را ویرانه و مردم خود را آواره نکنند و بکوشند با تعاون و همکاری راه ترقی و تعالی را بپیمایند و گذشته باشکوه خودشان را احیا کنند . ان شاء الله .  

بسمه تعالی

58-اهمیت نقد و نقادی از دیدگاه اسلام

رضا مهریزی

 

نقد و نقادی را باید مهمترین عامل پیش برنده تمدن غرب مدرن دانست . در واقع مدرنیته با نقد کردن خود و دیگری است که  تازه به تازه و نو به نو می شود و به پیش می تازد . افسوس که ارزش نقد و نقادی در تمدن ما مغفول مانده است و چه بسا همین عدم عنایت به نقد و نقادی ، چه از خود و چه از دیگری ، از موجبات فتور و فروپاشی تمدن  اسلام و ایران در قرون پیشین بوده باشد . در این جستار کوتاه ، به ارزش نقد و نقادی در دل و دیده سنت دینی خود می پردازیم ( منابع آیات و روایات ذیل ، با جستجو در اینترنت به سادگی یافت می شود و ما نیز عمدتا در اینترنت یافتیم و لذا آنها را  ذکر نکردیم ).

باید توجه داشت که در نگاه اسلام و قرآن ، جز ذات خداوند منان ، باقی امور ، جملگی و بی استثناء ، خطا پذیر و عیب دارند ؛ این را بر اساس این آیه شریفه می گوییم : « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ . آیه 23 سوره انبیاء . ترجمه مکارم شیرازی : هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است ». به صراحت این آیه در کار همگان جز خداوند جای ایراد و خطا هست و بنا بر این همه افراد جز خدا خطا پذیرند لذا  از ایشان می تواند عیب و ایراد گرفت و ایشان را نقد کرد . در حدیث هست که رسول الله فرمودند : « انی مسوول و انکم مسوولون » .

باید توجه داشت که علاوه بر قرآن کریم و رسول الله ،  ائمه اطهار نیز بر ضرورت نقد کردن دیگری و نیز نقد کردن خود اذعان نموده اند . در احادیث ما آمده : « حاسبوا قبل ان تحاسبوا : به حساب خودتان برسید پیش از آنکه به حسابتان برسند »  و طبیعی است که این به حساب رسیدن یعنی خود انتقادی و البته این « خود » می تواند خود بزرگتر یعنی «جامعه و تمدن خودمان » هم باشد و لذا ضرورت دارد به قول اندیشمندی فرهنگ « نقد درون گفتمانی » در جامعه ما نهادینه و فراگیر شود.

امیر المومنین از ویژگی های پارسایان خود متهم کردن و خود انتقادی می دانند و در نهج البلاغه ، خطبه 193 ،می فرمایند :  « فهم لانفسهم متهمون » و همچنین امام جعفر صادق بی هیچ تکلف و تکبری می فرمایند : « احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی : یعنی دوست داشتنی برادران من آن است که عیب و ایرادم را به من هدیه دهد » . و نیز امیر المومنین در نهج البلاغه خطبه 216 ، می فرماید : « فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا آمن ذلک من فعلی الا ان یکفی الله من نفسی . یعنی : پس از گفتن حق یا مشورت در عدالت خودداری نکنید ، زیرا خود را برتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم ، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید ». می بینیم که علی رغم سفارش اولیای دین ، جامعه ما چقدر از فرهنگ دینی نقد گری و نقد پذیری دور است .

در هر حال باز در حدیث داریم :« خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و کونوا نقاد الکلام » معنای این حدیث و سفارش به نقاد بودن ، در همه امور ، روشن است . باید دانست که نقادی کردن اساسا صفت خداست و در واقع فرد نقاد به یک خُلق ربانی مزین شده است ؛ چرا که در حدیث قدسی است : « اخلص العمل فان الناقد بصیر بصیر » در واقع منتقد و نقاد اصلی خداست و ما نیز باید به خُلق خدا متخلق شویم که فرمود : « تخلقوا باخلاق الله » . متاسفانه علی رغم سفارش دین به ضرورت وجود تفکر نقادی ، این تفکر در جامعه ما  مظلوم است و همگان خود را مافوق نقد می دانیم و منتقدان را به بی انصافی یا سیاه نمایی متهم می کنیم .

جالب است بدانیم در فرهنگ اسلامی ما ضمن بها دادن به فرهنگ نقد گری و عیب و نقص بینی ، از فرهنگ چاپلوسی به زشتی یاد شده است . در روایات آمده : « من مدحک فقد ذبحک : کسی که تو را ستایش می کند بی گمان تو را ذبح کرده است » . اما در جامعه ما کاملا بر خلاف این است و افراد منتقد بی ارج و قرب اند ولی افراد چاپلوس و ستایشگر دارای مقام و منزلت اند . در روایتی دیگر داریم که فرمودند : « احثوا فی وجوه المداحین التراب : در صورت چاپلوسان و ستایشگران خاک بپاشید » . حالی آنکه ما بر خلاف آن هستیم و می بینیم . به امید روزی که هیچ احدی در کشور ما خود را مافوق نقد نداند و همگان در خودمان هم فرهنگ انتقادگری از خود و دیگری را نهادینه کنیم و هم فرهنگ نقد پذیری را و البته در جای خود باید ادب و عرضه عذرخواهی کردن بخاطر خبط و خطایی که مرتکب شدیم و عدم فرافکنی و مسئولیت گریزی ، نیز درونی سازیم. در پایان این امر را هم بگوییم که متاسفانه ادب و عرضه عذر خواهی داشتن نزد همه ما از مسئولان گرفته تا مردمان ، ضعیف است این در حالی است که در اصول کافی آمده ( ما از منبعی واسطه نقل می کنیم ) حتی خدا نیز با آن عظمت از بنده مومن فقیرش در قیامت عذرخواهی می کند  : « الإمامُ الصّادقُ عليه‏السلام
إنّ اللّه‏ جلَّ ثناؤهُ لَيَعتَذِرُ إلى عَبدِهِ المؤمنِ الُمحْوِجِ في الدنيا كما يَعتَذِرُ الأخُ إلى أخيهِ

 امام جعفر صادق عليه‏‌السلام فرمودند:
خداوند، جـلّ ثناؤه، همچنان كه برادرى از برادرش پوزش مى‏‌خواهد، از بنده مؤمنی که در دنیا فقیر بوده ،  عذرخواهی می‌کند ».

به هر روی وقتی خدا عذرخواهی می کند جای بسی شگفتی است ما بندگان کوچک ، گستاخی را به حدی برسانیم که عذرخواهی را ننگ و عار بدانیم . ان شاء الله با نهادینه ساختن فرهنگ نقد و نقادی و گفت و شنفت و تقویت عرضه عذرخواهی در خودمان ، زمینه را برای ظهور تمدن مدرن اسلامی و ایرانی آماده کنیم . 

 

بسمه تعالی

 

عنوان :

59-تاملی در یونان دوستی اشکانیان و غرب دوستی مشروطه خواهان

 نگارنده :

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

صدر سخن :

به رویدادهای تاریخی از دو منظر و چشم انداز می توان نگریست ؛ نخست : چشم انداز  توبیخی یا دیگرانه است و دوم : چشم انداز توجیهی یا خویشتنانه .

منظور از منظر توبیخی و دیگرانه این است که تحلیلگر تاریخ ، وقایع و رخدادهای تاریخی را بدون در نظر گرفتن ویژگی های زمانی و مکانی و نیز ظرفیت ضعیف و محدود و ذات پلید انسانها که کنشگران تاریخند تحلیل می کند و با عینکی نقادانه و ناهمدلانه  به نظاره می نشیند . و عیب ایشان را می یابد و می نگارد .

حسن این تحلیل ناهمدلانه و توبیخی ، این است که با پرتو فشانی بر روی ضعف ها و خطاهای گذشتگان و توبیخ نمودن ایشان ، به اکنونیان و آیندگان مدد می رساند تا دیگر ایشان مرتکب اشتباهات مشابه نشوند . البته این عیب را دارد که ممکن است با سستی و پَستی هستی انسان و فتور فطری آدمی بی رحمانه برخورد کند و کارنامه انسان را به عنوان موجودی ایده آل و بری از لغزش و لرزش بررسی نماید .

اما در چشم انداز دوم ، که توجیهی یا خویشتنانه است ، تحلیلگر تاریخ خود را جای کنشگران تاریخی می گذارد و به قول معروف پیش از ایراد گرفتن از راه رفتن افراد با کفش ایشان راه پوید ؛ لذا در این منظر تحلیلگر تاریخ می کوشد همدلانه و از طریق درک شرایط اشخاص تاریخی ، اعمال ایشان را توجیه کند . حسن این تحلیل ، همدلی با گذشتگان است ولی عیب آن مسدود کردن راه نقد و عبرت گرفتن از پیشینیان است .

البته به نظر می رسد این هر دو منظر بدون دیگری ناقص است و مورخ باید با بهره جستن از هر دو منظر ، به سوی کشف حقیقت گام بردارد .

اصل سخن :

در مورد تاریخ ایران ، به ویژه تاریخ معاصر ، آنچه به چشم می رسد این است که به وقایع تاریخی بیشتر از منظر دیگرانه یا توبیخی نگریسته شده است و همواره کار گذشتگان ، از دید توبیخی و ناهمدلانه  دیده و داوری شده است . گفتیم این نحوه دیدن حسن هایی دارد ولی ممکن است کار مورخ را که تقرب به حقیقت است دچار اختلال کند . بنابراین ضرورت دارد در کنار نگاه توبیخی و دیگرانه ، نگاه توجیهی یا خویشتنانه نیز داشته باشیم . تا با مدد این دو دیده به حقیقت نزدیک تر شویم .

در این نوشتار کوتاه ، می کوشیم از منظر توجیهی به دو واقعه تاریخ ایران ، که بیشتر از چشم انداز توبیخی بدانها نگریسته شده ، بنگریم : یکی یونان دوستی اشکانیان و دودیگر : غرب دوستی مشروطه خواهان .

در خصوص مورد اول ، یعنی یونان دوستی اشکانیان ، بایسته است بگوییم مساله یونان دوستی ایشان به حدی جدی قلمداد شده است که یکی از شرق شناسان غربی ، کلمان هوار ، در کتاب خود با نام " ایران و تمدن ایرانی " ، هنگام سخن راندن از اشکانیان ، ایشان را تحت عنوان " ایران زیر نفوذ تمدن هلنی " می آورد . ( هوار ، 1384 : 119 ) . البته این دید چه بسا برخاسته از نفرت و عداوت شدیدی باشد که ساسانیان نسبت به اشکانیان داشتند و این امر را در تاریخ طنین انداز کرده اند . ساسان نیای بزرگ شاهان ساسانی ، روزگاری چنین آرزو کرده بود : « اگر روزی ملک به من رسد ، من روی زمین از اشکانیان پاک کنم ». ( بیانی ، 1386 : صص 11 و 12 ) . همگان دیدند که چون دولت به سلاله ساسان رسید این آرزو را صورت تحقق بخشیدند و کاری کردند که کمترین اثر از اشکانیان ، این دراز روزگارترین  سلسله ایران ، به جا نماند . و در نتیجه میان عوام و خواص این سلسله بدنام و کم اهمیت جلوه کرد . البته در میان مورخین هستند کسانی که صرفا به توبیخ این سلسله نپرداختند بلکه با نگاهی همدلانه و توجیهی بدان نگریستند . برای مثال ، گیرشمن در کتاب " ایران از آغاز تا اسلام " با دیدی توجیهی می گوید : « نخستین پادشاهان پارت از مهرداد اول به بعد در مسکوکات خویش ، خود را " یونان دوست " ( PHILHELLNES ) می خواندند . آیا حقیقتا آنان از این فرهنگ خارجی بسیار مطلع و در آن منغمر بودند ؟ دلایلی هست که در این باب تولید شک می کند و موجب می شود باور کنیم که این امر در نظر پارتیان یکی از اقدامات سیاسی بود که وضع ایران بر ایشان تحمیل می کرد . آنان نمی توانستند راهی دیگر انتخاب کنند . ایران – که پارتیان آن را از دست یونانیان آزاد کرده بودند – از فرهنگ غربی بسیار متاثر بود و یونانیت – که ملک را به پارتیان واگذاشت – آثار عمیقی در این تمدن که منظره ای جدید ، یونانی – ایرانی می گیرد ، به جای گذاشت . از دست بدویانی که از سوی استپ ها آمده بودند ، چه کاری ساخته بود ؟» ( گیرشمن ، 1383 : 307 ) . البته گیرشمن در خصوص بدوی بودن اشکانیان کمی کم لطفی کرده است ولی اساس سخنش صحیح و صواب است . وی تحلیلش را چنین ادامه می دهد : « رفتار خیرخواهانه پارتیان نسبت به میراث یونانیت در ایران ، اهمیتی عظیم در مقدرات و توسعه تمدن ایرانی داشته است . این امر باعث شد که کشور از واژگونی و تحولات شدید برکنار ماند و در حالیکه مملکت را به راه تکامل تدریجی سوق داد ، موجب گردید که به مرور زمان و به تدریج و تانی عنصر خارجی مستهلک شود و در نتیجه فرهنگ ملی که جلوه عالی آن در تمدن ساسانی مشهود است ، پدید آید ». ( همان : 309 ) . مشاهده کردیم که گیرشمن با نگاهی توجیهی و خویشتنانه ، به جای انگِ ننگِ خیانت و بی وطن بودن ، زدن به اشکانیان ، چگونه دلایل کار آنها را توضیح داده و توجیه می کند .

اما مساله دوم مبحث ما ، غرب دوستی مشروطه خواهان است . در اینجا بدون اینکه بخواهیم نام روشنفکر و یا عالم دینی مشروطه خواهی را ذکر کنیم ، می کوشیم خصایص اسم غالب بر عصر مشروطه را توصیف نماییم .

همه می دانیم که خصوصا پس از انقلاب اسلامی تحلیل گران تاریخ بر روشنفکران و سایر طرفداران  مشروطه  انگ و برچسب پیرو و مقلد کورکورانه از غرب بودن ، می زنند و نهضت مشروطه را متاثر از اندیشه های غربی قلمداد می کنند و بدین وسیله ایشان را شایسته نکوهش و سرزنش می شمرند.

حتی عده ای از اندیشمندان در حیرتند که چطور انقلاب مشروطه غرب گرا و انقلاب اسلامی غرب ستیز می باشد . « از منظر نظریه های موجود درباره تحولات اروپا ، به هیچ وجه روشن نیست که چرا و چگونه انقلاب نخست { مشروطه } ملهم از ارزش های اجتماعی و سیاسی غرب بود ، حال آنکه انقلاب دوم – که هفتاد سال پس از اولی رخ داد – آشکارا سر ستیز با غرب داشت ». ( همایون کاتوزیان ، 1380 : 41 ) .

به هر روی مقصود نخست آنکه  همگان از دوست و دشمن همداستانند که انقلاب مشروطه انقلابی " غرب دوست " بود ( شبیه یونان دوستی اشکانیان ) و ما نیز قصد نداریم مشروطه خواهان را از صفت غرب خواهی مبرا کنیم بلکه می کوشیم در کنار این منظر توبیخی و دیگرانه ، از نگاه توجیهی و خویشتنانه نیز بهره گیریم .

 در واقع معتقدیم اگر بسیاری از ما مخالفان دو آتشه مشروطه و هواخواهان پرشور انقلاب اسلامی نیز در دوران مشروطه بودیم ، چاره ای جز آنچه مشروطه خواهان کردند نداشتیم . در واقع ما بر آنیم چه بی انصاف و یا  چه بی اطلاع اند آنان که می گویند : « تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه ، طی همین صد سال به طور استثنایی اتفاق افتاد . کشوری که توانست با وجود شمشیر خون آلود مغول ، مغول های وحشی را در فرهنگ خود حل کند ، در عصر جدید وقتی غرب در آن پا گذاشت بی آنکه یک تیر شلیک شود ، تسلیم شد و این عقده ای است که برخی حاملان اولیه اندیشه ترقی به غرب پیدا کردند » . ( نجفی ، 1378 : 230 ) .

آیا براستی تسلیم در برابر فرهنگ های بیگانه تنها در دوران معاصر رخ داده است ؟! و پذیرش آن امری استثنایی در تاریخ ایران بوده است ؟! آیا پذیرش بخش هایی از فرهنگ یونانی جزیی از تاریخ ما نیست ؟ آیا پذیرش دین مبین اسلام – که در هر حال دینی غیر ایرانی بوده است – پاره ای از تاریخ هویت ما نیست ؟ ( نگارنده مقاله ای نگاشته با عنوان " یونان زدگی ، عرب زدگی و غرب زدگی " که در 9/9/ 1389 در روزنامه شرق منتشر شد این مقاله را به تاثیر و تاسی از رساله کوچک دکتر علی اکبر ولایتی با عنوان " بحران های تاریخی هویت ایرانی " نوشته ام و علاقه مندان می توانند بدان مراجعه نمایند ).

در هر حال باید التفات و انصاف داشت که اگر نبود تسلیم ما در برابر فرهنگ بیگانه ولی پیشرو اسلام ، همچنان در ورطه نظام کاستی ساسانی غوطه ور بودیم .و نیز اگر فرهنگ و تمدن اجنبی غرب نبود ، بی اغراق ما غرق مشکلات معیشتی و زندگی سخت و استبداد زده عصر قاجار دست و پا زنان در زندگی کارآموزی مرگ  می کردیم . 

به هر روی گمان نمی رود هیچ فرد عاقل و اندیشمندی با بهره جستن از حسن ها و مزایای فرهنگ های دیگر – حال هر اسمی روی آن بگذاریم – مخالفتی داشته باشد.

از سویی مقایسه کردن نویسنده محترم ، غربیان را ، با مغولان که به تعبیر خود ایشان وحشیانی بودند ، درست نیست . چرا که درست یا غلط  غرب از پشتوانه محکم فکری و فلسفی و علمی برخوردار است .

به هر روی اگر بخواهیم از منظر توجیهی و خویشتنانه ، عملکرد مشروطه خواهان ، اعم از روشنفکران و علما ، را تحلیل کنیم باید بگوییم که شرایط شوریده و آشفته اواسط عصر قاجار ، که در فقر و فلاکت مردم در داخل و شکست های حقارت بار از روس و انگلیس و از دست دادن پاره های تن میهن ، در خارج ، متجلی بود ؛ چاره ای جز پناه بردن به اندیشه هایی که می توانست التیامی بر آلام بیشمار مردم باشد ، گریز ناپذیر بود . البته این پناه بردن به اندیشه های غربی در مشروطه خود مقدمه ای شد برای آفرینش اندیشه بومی در انقلاب اسلامی .

مشاهده می کنیم با این تحلیل ، می توان توضیح داد چرا انقلاب اول غربی می شود و انقلاب دوم ضد غربی . در واقع وضعیت ایران سنت زده قاجاری در حکم " تز " یا  " بَر " است و مدرنیته غربی وارداتی که ضد آن است در حکم " آنتی تز " یا " پاد بَر " است و انقلاب اسلامی که ترکیبی از سنت و مدرنیته است ، می شود " سنتز " یا " هم بَر " . به دیگر بیان باید غرب دوستی مشروطه خواهان را همانند یونان دوستی اشکانیان امری از سر ناچاری و اضطرار و یا فرمایشی و دستوری دانست که خود در حکم مقدمه و تمهیدی برای ارتقا به وضعیت بهتر و پیشرفته تر بود ، نه ناشی از خود باختگی و وادادگی فرهنگی و هویتی .

 

 

حاصل سخن :

 در اینجا ، از فرصت استفاده می کنیم و این مطلب چه بسا بی ربط را بیان می کنیم که علاوه بر دیدگاه بالا راجع به انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی و تعبیر کردن از آنها به عنوان انقلاب های متضاد دو دیدگاه دیگر نیز وجود دارد که به اختصار بیان می کنیم .

1) دیدگاه نخست :  از این دیدگاه ، تمدن ايراني به دليل موقعيت خاص سرزميني‌اش كه در چهارراه تمدن‌ها قرار دارد، و به همین علت همواره در معرض مهاجرتها و نيز تهاجم‌ها قرار داشته است. مورد بررسی قرار می گیرد . از این منظر سرزمين از دو بعد داراي اهميّت است ؛ اول : وضعيت دروني كه مشتمل بر عوارض جغرافيايي است كه در شكل‌دهي به شيوه‌ معيشت مردمان نقشي اساسي دارد. دوم، موقعيت بيروني آن سرزمين است كه در چه وضعيتي نسبت به ديگر تمدنها و ملت‌ها قرار دارد اين بُعد به اعتقاد ما دست كم به اندازه بُعد نخست داراي اهميّت است. ما تمدن ايراني را تمدن واكنش دو مرحله‌اي ناميديم. شايد اين اصطلاح را درباره تمدنهاي ديگر نيز بتوان بكار برد يعني تمدن‌ها در نسبتي كه با يكديگر برقرار مي‌كنند به كنش و واكنش نسبت به هم مي‌پردازند البته اين مساله احتياج به تحقيق و اثبات دارد كه از حوصله بحث ما خارج است و در اين مجال تنها به اثبات دعوي خود در خصوص تمدن ايراني مي‌پردازيم.

از بامداد تاريخ ايران يعني زماني كه اقوام آريايي در ايران تازه ساكن شده بودند مي‌توانيم به نظاره اين واكنش دو مرحله‌اي بنشينيم ( این واکنش های دو مرحله ای تا بحال 5 مورد بودند و چه بسا در آینده بیشتر شوند) .

قبايل آريايي در شمال غربي ايران همچنان پراكنده و نامتحد  بودند كه دستخوش تهاجمات نظامي دولت آشور مي‌شوند در طول اين تهاجمات است كه قبایل مادی تصمیم به اتحاد حول دیااکو می گیرند .  

در واقع اين اتحاد، واكنشي بود نسبت به تهاجمات آشوريان اين اتحاد به تشكيل حكومتي منجر شد كه چندي بعد با هم‌ْدستي حكومت بابل، طومار دولت آَشور را در هم پيچيد و آنرا از صفحه روزگار براي هميشه محو كرد. و در واقع دولت ماد تمهیدی می شود برای دولت و تمدن ایران هخامنشی که تکمیل و اوج شکوه کار مادهاست

هجوم دوم که حمله اسکندر است : واکنش اول دولت اشکانی است که تمهیدی می شود برای دولت ساسانی که دولت تکمیلی است .

هجوم سوم که  هجوم عربهاي مسلمان بود بايد يكي از پيچيده‌ترين هجوم‌هاي تاريخ ايران دانست اين هجوم گسترده و عميق ايرانيان را به دوقرن تفكّر- وامي‌دارد.

كه نتيجه اين تفكّر به ترك دين گذشته، ولي حفظ و تقويت زبان‌فارسي و سنن نيك ايراني مي‌انجامد. پس از اين، ايرانيان مي‌كوشند تا به احياي تمدن خود بپردازند، واكنش اول براي احياي هويت تمدني در دو دولت طاهري و صفاري رخ مي‌دهد، و واكنش دوم كه در تداوم و مکمل واكنش اول مي‌باشد در دولت‌هاي ساماني و آل‌بويه به ظهور مي‌رسد و از آنجا كه تهاجم عربهاي مسلمان بيشتر صبغه ديني و فرهنگي دارد اين دولتها هم بيشتر از لحاظ فرهنگي اوج مي‌گيرند.

هجمه و حمله چهارم كه بر ايران صورت گرفت، تهاجم زردپوستان آسياي مركزي به ايران بوده است.

اين تهاجم كه طي چندين مرتبه صورت گرفت، ابتدا صرفاً صبغه نظامي داشت اما كم كم به تهاجمي فكري نيز بدل شد زيرا آنان براي دريافت مجوز ورود به عالم اسلام چاره‌اي جز كسب تاييد خلفاي بغداد نداشتند و اين كار سبب گرايش آنان به مذهب تسنّن شد. اين زردپوستان سني مذهب كه به تدريج در دو سوي ايران سكني گزيده بودند، از دو سمت، حيات تاريخي ملت ايران را تهديد مي‌كردند.

در برابر اين تهاجم نيز تمدن ايراني، واكنشي دومرحله‌اي از خود نشان مي‌دهد.

واكنش تمهیدی در دوره قرا قویونلوهای شیعه و آق‌قوينلوهای ایرانی مآب و واكنش تکمیلی در دوره صفويه بروز مي‌كند. دوره صفويه يكي از متعالي‌ترين جلوه‌هاي تمدن ايراني محسوب مي‌شود اين دولت، نقش‌بسزايي در حفظ هويت تمدني ايران داشته است و از آنجا كه تهاجم زردپوستان صبغه مذهبي و نظامي داشت اين واكنش تمدن ايراني هم صبغه مذهبي- نظامي داشت.

هجوم پنجم که هجوم بیشتر فرهنگی است و آن هجوم تمدن غربی است که انقلاب مشروطه را انقلاب تمهیدی و انقلاب اسلامی را انقلاب تکمیلی باید دانست . ( تفصیل و تشریح بیشتر این مطلب را در مقاله  " تاملی در سیر جامعه ایران در تاریخ و نیروی پیش برنده آن  " ، بیان کردیم ).

2) دیدگاه دوم  :  نظرگاه دیگری که در خصوص انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی و البته نهضت ملی شدن نفت وجود دارد این است که : انقلاب مشروطه انقلابیِ تک وجهی و بیشتر ضد استبدادی بود و لذا شکست خورد و نهضت نفت نیز تک وجهی و بیشتر ضد استعماری بود و لذا آنهم شکست خورد . ولی انقلاب اسلامی جامع این دو نهضت ظاهرا شکست خورده بود ؛ یعنی هم نهضت و انقلابی ضد استبدادی در درجه اول و ضد استعماری در درجه دوم بود ( از تسخیر لانه جاسوسی که مظهر استعمار بود با عنوان انقلاب دوم یاد می شود ) . به هر حال انقلاب اسلامی در بادی امر هم ضد استبدادی بود و هم ضد استعماری و بدین ترتیب موفقیتهای ارزشمندی به دست آورد ؛ اما متاسفانه در ادامه مسیر ، دچار اعوجاج و انحراف شد و وجه ضد استعماری آن بر وجه ضد استبدادیش غلبه یافت و این خود انحرافی بزرگ در انقلاب اسلامی می باشد که اگر اصلاح نشود متاسفانه عواقب و عوارض بدی برای ملت و انقلاب و کشور به دنبال خواهد داشت و ما امیدواریم ان شاء الله اصلاح شود و هر دو وجه ضد استبداد داخلی و ضد استعمار خارجی باز هم ، هم پای هم در حرکتها و سیاستها لحاظ شود و رای و نظر اکثریت ملت به عنوان تعیین گر مقدرات اصلی کشور تلقی شود نه اینکه جنبه تزیینی و یا بیعتی داشته باشد ( البته نظر ملت تا جایی جریان دارد که بر خلاف نصوص مسلم و بنیادین دین و قرآن نباشد ). البته جدا جای دارد برای حفظ پایایی و پویایی جامعه ، مسئولان و مردم فرهنگ نقد کردن خود و عیب گیری از خویشتن و ایراد یابی از اسم مسلط عصر خود را بپذیرند و هیچ کس خود را فراتر از نقد و عیب و نقص نداند و جا دارد فرهنگ افقی گفتگو که مبتنی بر " من و تو " است نهادینه شود و بجای فرهنگ عمودی " ایشان و من " بنشیند ( البته به استثنای اصول ایمانی و اخلاقی مسلم اسلامی که خدا عمودی دستور داده است ) .   .

در هر حال بهتر است از این بحث های نه چندان مرتبط به بحث اصلی خود مراجعت کنیم و جستار خود را با نقل سخنانی از دکتر داوری اردکانی به پایان بریم : « ما اکنون اگر گذشتگان خود را ملامت کنیم که چرا از غرب پیروی کردند ، این ملامت حاکی از غفلت و بی خبری از تاریخ غرب و تاریخ گذشته خود ماست . ما راه دیگری نداشتیم که اختیار بکنیم . تاریخ ما به مرحله ای رسیده بود که نمی توانست در مقابل تاریخ غربی موجودیت مستقلی داشته باشد ، بلکه می بایست ماده ای برای قبول صورت تاریخی غربی شود ». ( به نقل از طباطبایی ، 1374 : 12 ) .

منابع :

1-بیانی ، شیرین ( 1386 ) شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .

2-طباطبایی ، جواد ( 1374 ) ابن خلدون و علوم اجتماعی . تهران : نشر طرح نو

3-گیرشمن ، رومن ( 1383 ) ایران از آغاز تا اسلام . ترجمه محمد معین . تهران : انتشارات معین .

4-نجفی ، موسی ( 1378 ) مقدمه تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران . تهران : نشر منیر .

5-همایون کاتوزیان ، محمد علی ( 1380 ) " به سوی نظریه عمومی انقلاب ها در ایران " در کتاب  " تضاد دولت و ملت : نظریه تاریخ و سیاست در ایران " . ترجمه علیرضا طیب . تهران : نشر نی .

6- هوار ، کلمان ( 1384 ) ایران و تمدن ایرانی . ترجمه حسن انوشه . تهران : انتشارات امیر کبیر .

 

 

بسمه تعالی

 

درآمدی بر پراگماتیسم عرفانی

رضا مهریزی

 

 

پراگماتيسم از كلمه يوناني (Pragma ) به معني (عمل) مشتق شده است. پراگماتيسم،روي كردي است نظري كه در پي بحران معرفت شناسي اومانيستي در قلمرو مقوله ي (حقيقت) و تعيين حدود مفاهيم (صدق) و (كذب) قضايا،در اواخر قرن نوزدهم،در ايالات متحده ي آمريكا پديد آمد. پراگماتيسم نشانه ي انشقاق تام و تمام (نظر) از (عمل) در قلمرو تفكر مدرن است. پراگماتیسم به زبان ساده عبارت است از صرفه نظر کردن از اصول و مقولات و مپادی نخستین و توجه به عواقب و ثمره ها و فوائد اشیاء یعنی در واقع بر ضد متا فیزیک است و در نقطه متقابل آن قرار دارد . پراگماتیسم» یا مکتب «اصالت نتیجه» با چهار فیلسوف برجسته یعنی «پرس»، «ویلیام جیمز» ، «جان دیویی» و « ریچارد روروتی» شناخته می شود. مبدع اين روي كرد (پراگماتيسم) (چالرز.اس.پيرس) (2) (1914 ميلادي) مي باشد كه فارغ التحصيل دانشگاه هاروارد و اهل آمريكا بود. پیرس نقطه آغاز تفکر فلسفی خود را بر بحث معنا پایه نهاد. به نظر وی، اگر بخواهیم ببینیم فلان تصور چه معنایی دارد، باید به آثارش رجوع کنیم. اگر می خواهیم ببینم رایانه چه معنایی دارند، باید آثار آن را به بحث بگذاریم. همین معناست که باعث تمایز دو تصور از هم می شود. اگر می گوییم میز با صندلی متفاوت هستند، به این دلیل است که کارکردها و آثار متفاوتی را می توانیم برای آنها قایل شویم. به نظر پرس، اعتقاد حتی می تواند استعدادی برای عمل یا نوعی عادت تعریف شود. بدین گونه است که معنا و اعتقاد هم نزد پیرس به یکدیگر نزدیک می شوند. او معتقد بود، تا ما نظرمان در مورد اعتقاد مشخص نشود، در مورد معنا نمی توانیم چیزی بگوییم. اعتقاد مبنای اعمال ماست و با آن هم مبانی اندیشه هایمان و هم مبانی اعمالمان را می شناسیم. .

پس از پیرس ، ویلیام جیمز از بزرگترین نظریه پردازان پراگماتیسم است . موضع وی در این زمینه در مقابل شناختگرایی محض قرار می گیرد. یک شناختگرای محض معتقد است شدت شناخت صرفاً به شدت براهین و شواهد بستگی دارد. هرقدر شواهد قویتر باشند، اعتقاد هم قویتر می شود. اما به نظر جیمز، تا وقتی هدفها، خواستها و اولویتهای فردی را که در پی شناختن است، نفهمیم، نمی توانیم در مورد عقلانیت وی سخن بگوییم. به نظر جیمز، اگر انسان در برابر دو اعتقاد قرار گیرد که شواهد آنها یکسان هستند، به اعتقادی متوسل می شود که تأثیرات بیشتر بر زندگی او داشته باشد. او معتقد بود، این امر نه تنها در امور دینی، بلکه در مسائل فلسفی و علمی هم خودش را نشان می دهد. البته او اعتقاد داشت، اگر دو عقیده شواهد یکسانی نداشته باشند و یکی از شواهد قویتر باشد باید نظریه ای که شواهد قویتری دارد، را انتخاب کنیم. اما در زندگی بسیار اتفاق می افتد که به این نتیجه برسیم که دو اعتقاد، شواهد تقریباً یکسانی را دارند. به نظر وی، حتی «درست است» و «صادق است» برای ما بار کاملاً ارزشی دارند. یعنی وقتی مثلاً می گوییم فلان عقیده ای صادق و درست است، در واقع بر خوب بودن آن صحه می گذاریم.

رکن سوم فلسفه پراگماتیسم جان دیویی است . به عقیده دیویی، علم تنها مجموعه ای از شناختهایموثق و دگرگونی ناپذیر نیست که هر لحظه یقینی به آن اضافه می شود. او علم را جریانپی بردن به امور می داند و به همین دلیل دائماً واژه «تحقیق» را در این زمینه بهکار می گیرد. او معتقد است، ما موجودات زنده ای هستیم که مهمترین دغدغه مان، بقا وزنده ماندن است و علم و معرفت باید از این طریق به کمک آسایش و آرامش بیشتر مابیاید. ما ناگزیریم برای عمل کردن اعتقاداتی داشته باشیم، اما این اعتقادات همهموثق نیستند. به همین دلیل، باید دست روی انتخاب بهترین اعتقادات بگذاریم. ایناعتقادات هم فقط با کار مداوم و آزمون و خطا به دست می آیند. دیویی هم مانند معلمانفکری خود معتقد است، ملاک و معنای صدق به گونهای باید با عمل و فعالیت همراه باشد.

 چهارمین رکن فلسفه پراگماتیسم که باید نئوپراگماتیسم و دارای عقاید اصلاحی تلقی کرد ریچارد روروتی است . او که به ایران نیز مسافرت کرده است موضع گیری های مختلفی دارد از موضع گیری های پراگماتیک رورتی چنین بر می آید که فرد باید در کار ادامه گفتمان، خوشنودتر از کار پی جویی حقیقت باشد. رورتی ضمن موافقت با فوکو و دریدا در این که زبان بازتابنده واقعیت نیست، باز هم از آنها فراتر می رود و بر این نظریه پراگماتیک تاکید می کند که: حقیقت آن است که به کار آید.

رورتی به دلیل گرایش به پراگماتیسم معتقد است نمی‌توان مرز قاطعی بین علوم طبیعی و اجتماعی، علوم اجتماعی و سیاست، سیاست، فلسفه و ادبیات قائل شد. از نظر او همهٔ حوزه‌های فرهنگ اجزای کوششی یگانه برای بهتر ساختن زندگی است. لذا با رویکرد پراگماتیستی شکافی میان نظریه و عمل نیست، چراکه «آنچه به نظریه موسوم است بازی با کلمه نیست، همواره عمل از پیش موجود است.»

رورتی معتقد است انسان‌ها این قابلیت را دارند که با هر نوع اعتقاد و طرز فکری، به یکدیگر اعتماد و برای بهبود اوضاع با یکدیگر همکاری کنند. وی باور داشت می‌توان به آمدن انسان‌هایی بهتر در آینده امیدوار بود. امکان این ناکجاآباد برای رورتی در آمریکا از دیگر جای‌ها محقق‌تر بود. با این وجود امید رورتی پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به خاموشی گرایید. او نسبت به آیندهٔ غرب به بدبینی رسیده بود: «حتی آشویتس هم موفق نشد نسل‌های پس از جنگ را از این اندیشه منصرف کند که جهان هنوز می‌تواند با راهنمایی غرب، جلو برود و جوان‌تر شود... یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به ما نشان داد که دیگر احتمال اینکه غرب بتواند نقشی در آینده جهان بازی کند وجود ندارد... تراژدی غرب مدرن آن است که پیش از آنکه بتواند آرمان‌های خود را تحقق بخشد، انرژی خویش را به انتها رساند. زندگی روحی و معنوی غربی‌های سکولار بر محور امید به تحقق آن آرمان‌ها شکل گرفته بود. حال که آن امید به تدریج از میان می‌رود، زندگی غربی‌ها نیز کوچک‌تر و حقیرتر می‌شود. امید آنها محدود می‌شود به امور کوچک و جزئی. این امید، آرام آرام جای خود را به ترس می‌دهد.»

رورتی فلاسفهٔ مطرح جهان را به دو دسته تقسیم می‌کند. دستهٔ اول امثال دیویی، میل و رالز و هابرماس هستند. آنها «بچه‌های خوبی» هستند زیرا سعی می‌کنند زندگی عمومی مردم را سروسامان دهند. اشکال آنها در این است که زیاد خود را جدی می‌گیرند و خواندن آثارشان کسالت به‌بار می‌آورد. دستهٔ دوم امثال هایدگر، فوکو، دریدا و لیوتار، «بچه‌های شیطان و بازیگوشی هستند» که به‌درد زندگی خصوصی مردم می‌خورند. اشکال این دسته نیز این است که فکر می‌کنند به‌درد زندگی عمومی مردم هم می‌خورند.


نقدی بر پراگماتیسم غربی :

معرفت شناسي و فلسفه ي غربي،در عصر مدرن و بويژه پس از (كانت) (1804 ميلادي) در خصوص تشخيص و تعيين معيارها و موازين و مفهوم (حقيقت)،گرفتار يك سردرگمي شديد گرديد. به گونه اي كه كانت،اساساً خود آدمي را (واهب الصور) دانست و نوعي (ايدآليسم سوبژكتيويستي معرفت شناختي را مطرح نمود. به هر حال،فلسفه ي قرن نوزدهم غرب،در خصوص اين مسأله كه معيار تشخيص و تعيين حقيقت و اساساً تعريف مفهوم (حقيقت چيست)،دچار سردرگمي و تناقض گويي بود و سير حركت تفكر مختصر فلسفي در غرب،مبتني بر دور شدن از نظر و تقليل به سطح عمل زدگي و عمل گرايي و كميّت انگاري بود.
چالز پيرس با تأسيس روي كرد (اصالت عمل) يا (پراگماتيسم) تلاش كرد به گونه اي به بحران فلسفه ي اومانيستي در قلمرو معرفت شناسي پاسخ گويد. او،معيار حقيقت را (عمل) ناميد و اصلاً باب بحث هاي نظري را تعطيل كرد. بنابراين پراگماتيسم،تجسم نابودي كامل اصالت مباحث نظري و انشقاق تام و تمام (نظر) از (عمل) ،در فلسفه ي مدرن غربي است.
(پيرس) و پراگماتيسمي كه تأسيس كرده بود،معتقد بود كه (حقيقت يعني آن چه در عمل سودمند باشد). بدينسان،معيارهاي سودانگارانه ي بورژوايي را،در قلمرو معرفت شناسي،به طور تام و تمام حاكم كردند. روشن است كه آن چه پراگماتيسم (انديشه ي اصالت عمل) عنوان مي كند،به لحاظ فلسفي به هيچ روي درست نبوده و پايه و اساس عقلاني استواري ندارد؛زيرا خيلي وقت ها ممكن ‌است،يك تئوري تماماً غلط و هم آلود،نتايج عملي درستي داشته باشد.
چنان كه دستگاه نجوم بطلميوسي،علي رغم عدم انطباق بر واقعيت،در برخي قلمروها،از جمله پيش بيني و محاسبه ي وقوع كسوف و خسوف درست عمل مي كرد و نتيجه ي عملي داشت. يا اين كه يك نظريه ممكن است كه نتايج عملي و كارسازي در كوتاه مدت يا ميان مدت داشته باشد،اما بيان واقعي حقيقت نباشد و عمل بدان در دراز مدت – بر اساس همان نگاه عمل گرايانه ي صرف هم كه بنگريم – آفات و نتايج و تبعات منفي بسيار بزرگ تري داشته باشد.
بحث اصلي اين است كه اساساً،تشخيص و تعريف (حقيقت) و معنا و حدود آن در فلسفه،امري عقلاني و نظري است و حواله كردن‌آن به (عمل) و موازين (سودانگارانه) نتيجه ي بحران تفكر فلسفي و نظري اومانيستي و انشقاق كامل (نظر) از (عمل) و روي كرد مبتني بر خود بنيادي نفساني (اومانيستي) است.
(پراگماتيسم) در اوايل قرن بيستم،در جامعه ي آمريكا از رواج و اعتباربسياري بهره مند گرديد.تئوريسين هايي نظير (ويليام جيمز) (1910 ميلادي) و (جان ديوئي) (1952 ميلادي) از پيروان معروف (پراگماتيسم) بودند و اين روي كرد را در قلمروهاي مختلف،بسط دادند. (جان ديوئي) بر پايه ي نظريه ي (اصالت عمل سودانگارانه) (پراگماتيسم)،نظام آموزش پرورش ايالات متحده را در مسير غايات سودانگارانه و عملي مدرنيستي،دگرگون نمود.
آراي پراگماتيست ها- كه از مظاهر انحطاط فلسفه و تفكر نظري،در واپسين دوران اومانيسم هستند – در روان شناسي،جامعه شناسي و تعليم و تربيت دهه هاي 40 و 50 قرن بيستم آمريكا،نفوذ بسياري يافت،اما مباني تئوريك آن دهه ها است كه مورد انتقادهاي سخت قرار گرفته و از اعتبار افتاده است

 

پراگماتیسم عرفانی چیست ؟

در پراگماتیسم عرفانی  که سیستمی برای کل هستی ارائه می شود ابتدا میان موجود بودن با وجود داشتن تفکیک قایل می شود . موجود بودن را به معنای بودن صرف در عالم و بدون داشتن وجود ایجادگر و ناتوانی از ایجادگری تلقی نماییم بنابراین موجود بودن یعنی نداشتن قابلیت ایجادگیری. اما وجود داشتن ، که گفتیم آن را با موجود بودن تفاوت می نهیم ، به معنای داشتن قدرت ایجادگری و داشتن وجودی ایجادگر است . در این اندیشه  هستی به سه مرتبه تقسیم می شود یکی مرتبه موجودیت محض است که پایین ترین مرتبه هستی است و جماد و نبات و حیوان در آن جای می گیرند موجوداتی که در این مرتبه جای می گیرند این ویژگی را دارند که تنها موجودند و ایجاد پذیر ، ولی وجود ندارند ( البته وجود نداشتن بدین معنی است که وجود آنها بسیار ضعیف و غیر خودآگاهانه است و بنابراین قابل اعتنا نیست ) در این اندیشه آنان که در مرتبه موجودیت قرار می گیرند صرفا در عالم هستند بدون آنکه وجود ایجادگری در عالم داشته باشند و اگر ایجادی هم می کنند بسیار ضعیف است( البته وجود داشتن نبات بیشتر از جماد است و وجود داشتن حیوان بیشتر از نبات است اما با این حال چون ایجادگری آنها نه چشمگیر است و نه خودآگاهانه با کمی اغماض آنها را در یک مرتبه قرار می دهیم ) مرتبه بعد که بالاترین مرتبه هستی است مرتبه وجودیت محض است که همان خدا و فرشتگان هستند که اینها در عالم موجود نیستند یعنی قابلیت ایجاد پذیری را ندارند بلکه آنها فقط وجود دارند یعنی تنها می توانند ایجاد کنند بی آنکه ایجاد شدن را بپذیرند . مرتبه میانی که بین موجودیت و وجودیت است مرتبه انسانیت است که هم موجود است ، یعنی قابلیت ایجادپذیری را دارد و هم وجود دارد یعنی توانایی ایجادگری را دارد ، انسان به دلیل خصایل وجودی ای که دارد ایجادگری می کند که مهمترین این خصایل عبارتند از : انتظار ، اعتراض و طغیان و توبه . آدمی که روحیه معترض و منتظری دارد برای ارضای این روحیه دایم در حال ایجادگری است . البته داشتن خصلت طغیان و توبه وضعیت آدمی را پیچیده تر می کند .

قدرت ایجادگری آدمی در دو ساحت ظهور می کند یکی ساحت آفاق یکی ساحت انفس ، و انسان هر چه قدر بتواند بیشتر ایجادکند و در واقع وجود ایجادگرش را اتساع دهد ، انسان تر است و انسانیت امری مقول به تشکیک است از کمترین انسان که قدرت ایجادگری اندکی دارد ، چه در ساحت آفاق و چه در ساحت انفس ، تا کامل ترین انسان که هم بیشترین ایجاد را در آفاق می کند و هم بیشترین ایجاد را در انفس و چنین انسانی ، انسان کامل و مظهر اسم اعظم خدا است و کمال انسان در این است که همانند خدا وجود و ایجادگر محض باشد هر چند به دلیل ساختار وجودیش هیچگاه چنین نخواهد شد اما انسان ها باید بکوشند توانایی ایجادگری خود را در عالم آفاق و انفس بیشتر نمایند تا به تبع آن نیز انسانیت خویش را بیشتر نمایند . تا اینجا به اختصار از بعد عمودی عالم سخن گفتیم ، اکنون سراغ بعد افقی عالم می رویم .

آنچه موجب قرابت این تفکر عرفانی با پراگماتیسم غربی می شود این است که در این منظر حقیقت آن چیزی است که بتواند بیشترین ایجاد را در وجود بکند . البته حقایق در این منظر نسبی است مگر آنکه به یک اندازه بتواند در عالم آفاق و عالم انفس ایجادگری کند که در آن وقت حقیقت مطلق می شود و از حالت نسبی بودن در می آید.

 

 

 

 

بسمه تعالی

 

 

آیا قره‌باغ خاک اسلام است ولی قدس و ایران نه؟

رضا مهریزی

در این اواخر که جنگ جمهوری آذربایجان و ارمنستان در گرفت عده‌ای از پان ترکان زیرک به این مطلب دامن زدند که قره باغ خاک اسلام است و باید از چنگ کفار ارمنی بدرآید. آنها با این‌کار مردم مسلمان غیر ترک را، حتی تا حد مرجعیت تقلید، تا اندازه‌ای با خود همراه و همرای کردند. در این باره نکات مختصری عرضه می‌شود:

الف) چگونه است که قره باغ خاک اسلام است ولی فلسطین و قدس نیست؟! چرا رژیم فاسد الاخلاق علی اف برای رهایی از دست اشغالگران ارمنی، دست به دامان اشغالگران صهیونیست می‌شود؟!
ب) جمهوری آذربایجان خاک اسلام است، خاک اسلام؟! آیا جمهوری آذربایجانی که تا شرف برگزاری رژه همجنسگرایان پیش رفت خاک اسلام است؟! آیا جمهوری آذربایجانی که طبق آمار ویکی پدیا بالاترین نرخ بی دینی را در میان کشورهای اسلامی دارد، خاک اسلام است؟! ولی قدس خاک اسلام نیست و باید با اشغالگران آن نرد عاشقی باخت؟!

آیا ایران اسلامی که از معدود حکومت‌های اسلامی مظلوم در جهان است، خاک اسلام نیست؟! و لذا باید با اشغالگران صهیونیست برای نفوذ، جاسوسی و ضربه زدن به ایران اسلامی  همکاری کرد؟!
در پایان این جستار کوتاه، که امیدوارم مسئولان سایت محترم الف آن را منتشر کنند، این را بگویم باید مراقب فعالیت‌های شدید و روزافزون قومیت گرایان و قبیله پرستان داخل کشور و خصوصا پان ترک‌ها بود. به این علت که آنها ید طولایی در سرقت تاریخ و شخصیت و جعل هویت و فردیت برای خود دارند ( مال خود کردن مولوی و ابن سینا تا ترک خواندن سومری‌ها و مادها و اشکانیان و... )  به طوری که مینورسکی، خاورشناس برجسته، می‌گوید: در تاریخ شرق هر جا نقطه مبهمی وجود دارد بلافاصله دست پان ترک‌ها برای مصادره آن به نفع خود دراز می‌شود ( نقل به مضمون ).

در پایان امیدوارم شخصیت‌ها و نخبگان و صاحبان رسانه و تریبون بیش از پیش مراقب فعالیت‌های روز افزون قوم و قبیله پرستان باشند و ما کاری نکنیم که ایران دوباره ضربه بخورد و در برابر آیندگان شرمنده و سیه روی و سرشکسته شویم. ان‌شاء الله.

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

60-چهل حدیث زیبا و کاربردی از پیامبر و اهل بیت 

گردآورنده :

 رضا مهریزی

( کارشناس الهیات و معارف اسلامی )

خواندن و شنیدن سخنان بزرگان دین ، روح را تلطیف و نفس را تنظیف می کند ؛ پنجره ذهن را به ساحتهای تازه می گشاید و پرنده روح را در باغ های زیبا پرواز می دهد . البته سخن های بزرگان دین ما  ، خوشبختانه ، چونان گلستانی پر از گل های متنوع و مختلفند و جمع کردن و جمع بندی همه آنها نه میسر است و نه مصلحت ؛ بلکه بر عهده ماست که سخنان را مطابق نیاز زمانه و زندگی خویش ،گلچین کرده و با عقلانیت و خرد ورزی آزادانه آنها را بیارآییم و بپرورانیم به بارآریم تا حظ و بهره وافر از آنها در زندگی بریم و به سمت و سوی زیستی پُرسشگرانه و پَرستشگرانه ، که همان زندگی ابراهیمی است ، گام برداریم  . در این جستار کوتاه ما 40 حدیث را که به زعم خویش جالب تر و زیباتر و کاربردی تر است از سایتهای مختلف و بخصوص از سایت « کتابخانه احادیث شیعه » فراهم آوردیم و ترجمه ها نیز اکثر قریب به اتفاق در ذیل متن احادیث بوده است و ما گاهی اندکی دست بردیم و البته در ذیل شماری از احادیث پاره ای توضیحات نیز افزودیم .  امیدواریم که این مجموعه – از نظر کمی کوچک ، ولی کیفا بزرگ ، مقبول افتد . البته این را هم بگوییم ذکر این احادیث بدین معنا نیست که گردآورنده بدان معارف عامل است و آن زینتهای اخلاقی را شامل  ، بلکه ما احادیث را آوردیم که ان شاء الله همگان بکوشیم تا جایی که می توانیم بدان زیبایی ها و معارف مزین و عامل شویم گرچه می دانیم عمل بدانها بسی دشوار است و عرصه ایست که مردی ابر مرد می طلبد  .

 

1)قال رسول الله صل الله علیه : یا علي إذا تقرب العباد إلى خالقهم بالبر فتقرب إليه بالعقل تسبقهم .

پیامبر صلوات الله علیه : ای علی هنگامی که بندگان با نیکی کردن به خالقشان نزدیکی جستند تو با خردورزی به او نزدیکی بجوی که بر آنها پیشی خواهی گرفت . ( خرد و عقلانیت ، گمشده امروز مسلمین )

2)  امام صادق علیه السلام : إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ التَّجَمُّلَ وَ يَكْرَهُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ
امام صادق عليه السلام : خداوند زيبايى و خودآرايى را دوست دارد و از فقر و تظاهر به فقر بيزار است. ( شاید با توجه به این حدیث بتوان حدس زد که اسلام دینِ اخلاق زیبا ، رفتار زیبا ، کار و شغل زیبا و هنر و تفریح زیبا و کلا زندگی زیباست و برای زندگی زیبا باید فقر و زشتی و پلشتی مادی و معنوی را از جامعه ریشه کن کرد )

3)امام حسين (ع) فرمود: لو عقل الناس و تصوروا الموت بصورته لخربت الدنيا

اگر مردم خرد می ورزیدند و مرگ را به درستی تصور می کردند دنیا قطعا ویران می شد . ( شاید یعنی اینکه اگر مردم صرفا عقل معاد داشتند دنیا خراب می شد و برای عمران دنیا عقل معاش نیز لازم است در حدیث دیگر نیز آمده : « لو عقل اهل الدنیا خربت » ).

4)قال رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه َ تعالى يُحِبُّ مَعالِيَ الاُمورِ وأشرافَها ، ويَكرَهُ سَفسافَها .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند :  خداوند متعال كارهاى والا و شريف را دوست دارد و كارهاى پست و حقير را خوش ندارد. ( بنابر این حدیث مسلمین باید با همت عالی به انجام کارهای والا و با شکوه همت گمارند در حدیث دیگر است : « لَا شَرَفَ كَبُعْدِ الْهِمَّة : هیچ شرافتی چون بلند همتی نیست » . یا در حدیث دیگر است « قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه : منزلت هر کس به اندازه همت اوست »  یا در حدیث دیگر است «  مَنْ رَقَى دَرَجَاتِ الْهِمَمِ عَظَّمَتْهُ الْأُمَم : هر که بر نردبان همت ها بالا رود ، ملت ها او را بزرگ دارند » .

این احادیث نشان می دهد که مسلمین را بایسته و شایسته است که با همت بلند و پشتکار عالی به انجام کارهای والا و با شکوه بپردازند و دون همتی و روزمرگی و قناعت نکوهیده را کنار بگذارند و با همت بلند و پشتکار زیاد بکوشند که هر چه انجام می دهند والا و باشکوه باشد ، کارهایشان والا و باشکوه ، هنرشان والا و باشکوه ، معماریشان والا و باشکوه ، اقتصادشان والا و باشکوه ، سیاستشان والا و باشکوه ، زندگیشان والا و باشکوه ، مرگشان والا و باشکوه  و کلا جامعه و تمدنی والا و با شکوه داشته باشند نه اینکه زندگی پست و حقیری داشته باشند و مورد سرزنش و مذمت دیگران قرار گیرند و غیر مسلمین به مسلمین به دیده حقارت و کم مقداری بنگرند ).

5) رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ـ لَمّا قالَ لَهُ رجُلٌ : اُحِبُّ أن يَرحَمَني رَبّي   : اِرحَمْ نَفسَكَ ، و ارحَمْ خَلقَ اللّه ِ يَرحَمْكَ اللّه ُ .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ به مردى كه عرض كرد : دوست دارم پروردگارم به من رحم آورد ـ فرمود : به خودت رحم کن و به خلق خدا هم رحم كن تا خداوند بر تو رحم آورد . ( از این حدیث می توان حدس زد که رحمت خداوند چیز سومی نیست و اگر فردی و جامعه ای و مردمانی به خودشان رحم کنند و به دیگران هم رحم کنند مشمول رحمت خدا قرار می گیرند و اگر دندان به خوردن یکدیگر تیز کنند و کار و زندگیشان تکالب و سگیدن با هم باشد طبیعتا مورد خشم و غضب خدا قرار می گیرند ).

6)امام صادق علیه السلام: «إذا خَرَجَ القائِمُ يَقومُ بِاَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنُّةٍ جَديدٍ وَ قَضاءِ جَديدٍ...»

ترجمه: هنگامی که قائم [علیه السلام] خروج می‌نماید، به امر جدید، کتاب جدید، روش جدید و داوری جدید قیام می‌نمایند.( شاید بتوان از این حدیث فهمید که دوران ظهور دورانی بی سابقه و کاملا جدید در تاریخ جهان است نه دوره برگشت و تکرار گذشته ، در حدیث دیگر نیز این بی سابقه و کاملا جدید بودن دوران مهدی نیز بیان شده است و آمده است که : « عن ابي عبد الله : اذا قام القائم عجل الله فرجه الشریف جاء بأمرٍ جديدٍ كما دعا رسول الله صلی الله علیه واله وسلم في بدو الاسلام الي امر جديد.)

7)پيامبر صلي الله عليه و آله: عُمّالُكُمْ اَعْمالُكُمْ، كَما تَـكونونَ يُوَلّى عَلَيْكُمْ؛

كارگزاران شما [نتيجه]، اعمال شما هستند، همان گونه كه هستيد، بر شما حكومت مى شود.  ( شاید از این حدیث بتوان فهمید که مردم برای اصلاح حکومتشان ، باید از اصلاح خودشان شروع کنند  متاسفانه مسلمین علیرغم تظاهرشان ، به شدت پیرو منافع شخصی و خانوادگی و زن و بچگی و یا صنفی و حداکثر قومی و قبیلگی هستند و منافع کل جامعه برایشان کم اهمیت است همین از عوامل عقب ماندگی مسلمین است . مسلمین باید منافع جامعه و کشوری که در آن می زیند و حتی منافع کل جهان اسلام را بر منفعت شخصی و خانوادگی مقدم دارند و از رهگذر اصلاح خود و خانواده شان حکومت و جامعه را اصلاح کنند چرا که با اینکار حتی منفعت شخصیشان بیشتر تامین می شود چرا که شخص جدای از جامعه نیست و اگر منفعت کل جامعه تامین شود لاجرم اشخاص نیز به منفعت بیشتری می رسند اما متاسفانه مسلمین از این مهم غفلت دارند و خودشان و خانواده و زن و بچه شان را مقدم بر همه چیز می دانند و می دارند و همین کار ، آنها را بدین روز سیاه نشانده است   ).

8)قال رسول الله : " إذا لم تنل المعيشة إلا بمعاصي الله، فعند ذلك حلت العزوبة " .

ترجمه : هنگامی که معیشت را بدست نتوان آورد مگر با گناه خداوندگار ، پس در آن هنگام تجرد و بی همسری حلال است .

9) قال رسول الله صلی الله علیه و آله : اَلْمُؤْمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَ اَلْمُنَافِقُ قَطِبٌ غَضِبٌ .

فرمود : مؤمن خوشرو و بذله‌گو است و منافق بدخو و خشم‌جو ( ایکاش ما مسلمین عبوس بودن و خشک مقدس بودن را نشانه مومنی نمی شمردیم ، گرچه ما به عبوس و قمطریر بودن عادت کردیم ، خصوصا نگارنده ، اما ایکاش به شور و شادی خو می گرفتیم و از زندگی لذت می بردیم . متاسفانه شادی و نشاط و امیدواری به آینده گمشده جوامع اسلامی است ).

10) قال رسول الله : اختلاف امتی رحمه : اختلاف داشتن امت من مایه رحمت است . ( از این حدیث می توان فهمید که نه تنها اختلاف داشتن و نظرات متعدد و متنوع داشتن چیز بدی نیست بلکه برعکس موجب تحرک و تعالی و ترقی است چرا که وقتی  نظرات مختلف و آرای متنوع و حتی متضاد در جامعه مطرح بود و بستر تضارب آن آرا نیز مهیا بود همین تضارب آرا موجب تولد نظر بهتر و برتر شده و این از موجبات تکامل و تعالی ملل است  .: اِضرِبُوا بعضَ الرأيِ ببعضٍ يَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ .

متاسفانه ما مسلمین عادت کردیم که خود را « عقل کل » و « حق مطلق » می شمریم و هر که خلاف ما سخنی گوید با چماق تکفیر و تفسیق او را از میدان به در می کنیم و همین موجب شده جوامع اسلامی دچار رخوت و رکود و عقب ماندگی گردند و به وضعیت اسف بار فعلی دچار شوند و در برابر غرب و حتی شرق خوار و خفیف شوند بر مسلمین است که به عقاید و آرای متعدد و متنوع و حتی متضاد یکدیگر احترام بگذارند و با تکفیر کردن و توهین کردن بساط تفکر و تامل را در هم نپیچند البته پیامبر می فرماید : اختلاف امتی : یعنی اختلاف داشتن در چارچوب امت من بودن مایه رحمت است . پس باید ضمن حفظ چارچوبهای کلی و قواعد اصلی اسلام که در قرآن مطرح است ، بستر اختلاف نظر و تفاوت آرا و حتی تضاد فکری را باز کرد البته تضاد فکری که عقلانی باشد همان که از آن با عنوان « عقلانیت آزاد قرآنی » نام می بریم .

11)قال رسول الله : ایُّمَا امْرِئٍ وَلِیَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَةَ الجَنَّةِ.

هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد . ( از این حدیث چه بسا اهمیت امانتداری و پاسداری مسئولیتها و طعمه و سفره ندانستن قدرت را بتوان فهمید ).

12)  قال علی علیه السلام : اِلهی ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فی جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.

امام علی فرمود : خدایا من تو را نه به خاطر بیم از كیفرت و نه به خاطر طمع در بهشتت پرستش كرده ام؛ من تو را بدان جهت پرستش كردم كه تو را شایسته ی پرستش یافتم. ( در این حدیث شریف انسان گرایی اسلامی - علوی آشکار است . حقیقتا کرامت انسان ایجاب می کند بی بیم و امید و صرفا از سر شرافت نفس خویش و وجدان اخلاقی زیبا پرست خود و نیز شایستگی خدای علی عظیم او را پرستش کند . انسان گرایی اسلامی – علوی امروز شدیدا مورد نیاز جوامع اسلامی است ).

13)رسول اللّه صلي الله عليه و آله : اِعمَل لِدُنياكَ كَأَنَّكَ تَعيشُ أبَدا ، وَاعمَل لاِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَموتُ غَدا .

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : براى دنيايت چنان كار كن كه گويى تا ابد زنده مى مانى ، و براى
آخرتت چنان كار كن كه گويى همين فردا خواهى مُرد. ( نباید به بهانه آخرت گرایی دنیا را ویرانه کرد و یا به دستاویز دنیا گرایی ، آخرت و اخلاق و جاودانگی و شرافت را پایمال کرد ).

14) رسول اللّه صلي الله عليه و آله : الخَلقُ عِيالُ اللّه ِ ، فَأَحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّه ِ مَن نَفَعَ عِيالَ اللّه ِ ، وأدخَلَ عَلى أهلِ بَيتٍ سُرورا .

رسول خدا صلي الله عليه و آله : خلق ، نانخور خدايند ، از اين رو محبوب ترينِ خلق در نزد خدا ، كسى است كه به نانخوران خدا سودى برساند و خانواده اى را شادمان كند . ( اهمیت خیر رسانی به خلق خدا و سود رساندن به بندگانش و کمک و مساعدت کردن به دیگران و نه صرفا عبادت کردن ، از این حدیث مشخص است بعضی افراد با خدا خوبند ولی با بندگان خدا بد هستند در حالیکه بهترین ها آنانند که نسبت به بندگان خدا مثل خود خدا خوب هستند و چه خوش گفت شاعر :

نخورد از عبادت بَر آن بی خرد / که با حق نکو بود و با خلق بد   ).

15) امام علی عليه السلام : عامِلْ سائرَ النّاسِ بالإنصافِ ، و عامِلِ المؤمِنينَ بالإيثارِ .

امام على عليه السلام : با ديگر مردم به داد و برابری رفتار كن و با مؤمنان به ايثار و از خود گذشتگی. ( حقیقتا چه دشوار است که آدمی با مردم غیر مومن با برابری برخورد کند و همیشه حق را به خود ندهد و البته با مومنان نیز چنان برخورد کند که گویا همواره حق با مومنان است این معنای مطروحه اهمیت حق الناس و حق الجامعه را در دل و دیده اسلام نشان می دهد  )

16) در احادیث اسلامی به نقل از حضرت مسيح عليه السلام: خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ،كونوا نُقّادَ الْكَلامِ؛

حق را از اهل باطل فراگيريد و باطل را از اهل حق فرا نگيريد. سخن سنج و عیب گیر باشيد ( اهمیت تعصب نداشتن بر داشته و افکارهای خویش و ضرورت نقد و نقادی در این حدیث روشن می شود ؛ متاسفانه جوامع اسلامی از اهمیت نقد و عیب گیری از خویشتن یا به قولی نقد درون گفتمانی غافلند و همین از عوامل مهم در انحطاط مسلمین است باید شجاعانه به انتقاد و عیب یابی از خویشتن پرداخت تا بتوان پیش رفت ).

17) قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : اِلهَوا وَالعَبوا فَإِنِي أكرَهُ أن يُرى في دينِكُم غِلظَةً.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : سرگرمى داشته باشيد و تفريح كنيد؛ چرا كه خوش نمى دارم در دين شما درشتى و سختى ديده شود . ( متاسفانه عده ای به نام دین با بازی و سرگرمی و حتی هنر و موسیقی و شادی و ... مخالفت می کنند در حالیکه این حدیث شریف صریحا بیان می کند که باید بازی و سرگرمی داشت چرا که روح و نفس انسان بدان نیاز دارد و آنچه بد است سرگرمی نیست بلکه سر در گمی است متاسفانه تفریح و شادکام بودن و هنر سرگرم کننده داشتن ، چندان مورد اعتنای مومنین نیست ).

18)قال النبي صلى الله عليه   :والذی نفسی بیده لو لم تذنبوا لذهب الله بکم و لجاء بقوم یذنبون فيُستغفرون الله ، فيغفر لهم

پیامبر فرمود : سوگند به آنکه جانم در دستش است  اگر شما گناه نمی کردید ؛ خدا شما را از میان می برد و گروهی می آورد تا گناه کنند و آنگاه از خدا طلب بخشش کنند تا خدا آنها را ببخشد .( گناه ذاتی انسان است و موجب آبادانی دنیا « انی جعلت معصیه بنی آدم سببا لعماره الدنیا » . اما آنچه مهم است این است که پس از هر گناه باید استغفار کرد و به سوی خدا بازگشت چرا که با این کار خدا همان گناهان را مایه خیرات و حسنات قرار می دهد : یا مبدل السیئات بالحسنات البته گناهی که فردی و خدایی باشد احتمال بخشش بیشتر است تا گناه بر جمع و جامعه و منظور از جمع و جامعه فردافرد غیر ما نیست بلکه کل جمع و جامعه است که شخصیتی مستقل از فردافرد دارد )

19)قالرسول الله : نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنَى‏» ثروت  وسیله خوبی برای تقوای خدا داشتن است »

از این حدیث اهمیت داشتن ثروت و اقتصاد قوی برای جامعه مسلمین آشکار می شود البته همانطور که بیان شده ثروت و اقتصاد وسیله ایست برای تقوای الهی و در واقع وجود داشتن مال و مکنت و ثروت وافر در جامعه ، خود عاملی است که افراد جامعه با آسودگی و فراغت به عبادت خداوند بپردازند و دغدغه معاش آنها را از بندگی خدا باز ندارد در حدیث دیگر آمده است ؛ قال رسول الله  صلى الله عليه و آله : اللّهُمَّ بارِك لَنا فِي الخُبزِ ، و لا تُفَرِّق بَينَنا و بَينَهُ ؛ فَلَولاَ الخُبزُ ما صَلَّينا و لا صُمنا ، و لا أدَّينا فَرائِضَ رَبِّنا .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بار خدايا! براى ما در نان بركت قرار ده و ميان ما و آن ، جدايى مينداز . اگر نان نبود ، ما نماز نمى خوانديم و روزه نمى گزارديم و واجب هاى پروردگارمان را انجام نمى داديم .

بنابراین تامین معیشت شرافتمندانه و مکنت آبرومندانه از وظایف هر حکومت اسلامی است و البته مسلمین نیز باید برای تامین معاش حداکثر تلاش را انجام دهند البته همانطور که ذکر شد داشتن معیشت شرافتمندانه و زیست و زندگی ای زیبا و بی دغدغه نباید موجب غرق شدن در شهوات و آلودگی ها شود بلکه باید وسیله ای باشد تا با فراغت بیشتر خدا را عبادت و پرستش و بندگی کنیم و شکر و سپاس نعمات الهی را بجا آوریم .

 

20)قال رسول الله  : إن الله يحب إذا عمل أحدكم عملا أن يتقنه  : همانا خداوند دوست دارد هنگامی که یکی از شما کاری را انجام می دهد آن را درست و استوار انجام دهد . ( چه بسا از این حدیث بتوان ضرورت مسئولیت پذیر بودن و وجدان کاری داشتن را فهمید متاسفانه مسئولیت پذیری و وجدان کاری داشتن در جوامع اسلامی نه تنها ممدوح است بلکه نشانه بلاهت و حماقت تلقی می شود و از زیر کار گریختن و سمبل کاری نشانه زرنگی و زیرکی  ).

21)مَرَّ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بمَجْنونٍ، فقالَ: ما لَهُ ؟ فقيلَ : إنّهُ مَجْنونٌ ، فقالَ : بَلْ هُو مُصابٌ ، إنَّما المَجْنونُ مَن آثَرَ الدُّنيا على الآخِرَةِ .

 :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ديوانه اى گذشت و پرسيد: او را چه شده است؟ گفتند: او ديوانه است. فرمود: نه، او آسيب ديده است. ديوانه واقعى كسى است كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد.

( این حدیث شریف پاسخی است محکم بدانها که مجانین را به دیده حقارت و پستی می نگرند در حالیکه مجانین واقعی دنیا پرستان و شهوت پرستان و آخرت گریزانند ).

22)قال علی علیه اسلام : اقْدَمُوا عَلَى اللَّهِ مَظْلُومِينَ وَ لَا تَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ : چون به دیدار خدا می روید اگر ستمدیده باشید بهتر از آنست که ستمگر باشید . ( متاسفانه بعضی ها برای اینکه مظلوم نباشند حاضرند جلاد باشند این حدیث شریف صریحا می گوید که مظلوم و محروم و شهید بودن بهتر است از ستمگر و جنایتکار بودن ؛ به قول فردی اگر می خواهی چون مسیح باشی مظلوم و شهید باش نه ظالم و جلاد ؛ همچنانکه حسین بودن و ستمدیده شهید شدن بهتر از یزید بودن و سر مستانه و ستمگرانه پیروز شدن است )

23)قال علی علیه السلام فی توبیخ بعض اصحابه : و إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنِّي لَا أَرَى إِصْلَاحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي :

علی علیه السلام در توبیخ شماری از یارانش فرمودند : و من می دانم که چه چیز شما را اصلاح می کند و کژی هایتان را راست می گرداند  ولی من هرگز روا نمی دارم تا با ( بهانه ) اصلاح شما خودم را فاسد کنم . ( شاید منظور حضرت این باشد که من می دانم و می توانم که شماری از شما را با تهدید کردن یا تبعید و زندان کردن و حتی کشتن همرا خود سازم و عده ای دیگر را با تطمیع کردن و پول دادن و منصب و مقام دادن ، مطیع و منقاد خود کنم ولی من ِ علی دوست ندارم با این کردارهای ناشرافتمندانه و زشت ، کار خود را بسامان و روان کنم ، متاسفانه در جوامع اسلامی حاکمان بسیاری برخلاف علی علیه السلام رفتار می کنند و حتی حاضرند تا به بهای آدم کردن دیگران خود را حیوان کنند ولی این حدیث این تفکر و منطق را رد می کند  ).

24) الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ و قد سُئلَ عنِ الجِماعِ ـ : حَياءٌ يَرتَفِعُ ، و عَوْراتٌ تَجتَمِعُ ، أشبَهُ شَيءٍ بالجُنونِ . الإصْرارُ علَيهِ هَرَمٌ ، و الإفاقَةُ مِنهُ نَدَمٌ، ثَمَرةُ حَلالِهِ الوَلَدُ : إنْ عاشَ فَتَنَ ، و إنْ ماتَ حَزَنَ .

امام على عليه السلام ـ در پاسخ به اين كه جماع چيست؟ ـ فرمود : پرده شرمى كنار مى رود و شرمگاههايى به هم مى آميزند. شبيه ترين حالت به ديوانگى است. زياده روى در آن پيرى مى آورد، چون از آن حالت به درآيد پشيمان مى شود، ميوه حلالش ، فرزند است كه اگر زنده ماند گرفتار مى كند و اگر بميرد اندوه مى آورد.

( باید توجه داشت واکاوی و واشکافی پدیده « سکسوالیته یا جنسیات » به شدت مورد نیاز جوامع اسلامی و حتی جوامع بشری است امروز تمدن غرب با « سلاح سکس » انسان ها را تخدیر می کند و ما نیز چون از آن لذتی سرخ و مبهم می بریم دیگر به باقی امور عالم عنایت نمی کنیم بنابراین واکاوی دقیق پدیده سکسوالیته و تاسیس کرسی ها و رشته های « سکس شناسی » و نیز « فلسفه سکسوالیته » و همچنین « الهیات سکسوالیته » باید مورد اهتمام مسلمین قرار گیرد تا مبادا غرب با سلاح لذیذ سکس مسلمین را از درون پوچ و منهدم کند . البته مساله سکس مساله عام البلوای روزگار ماست و طبق حدیث مولای متقیان: « النّاس بزمانهم اشبه منهم بابائهم :  

همۀ مردم به اهل زمانشان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان » و بنابراین باید فکری اساسی برای مسایل سکسی کرد چون انسان و انسانیت از هر لحاظ با جلو آمدن تاریخ ، پیشرفت کرده و در مجموع انسان تر شده ولیکن از لحاظ اخلاق سکسی همچنان در احوال بهایم مانده است و توانایی مقابله و مبارزه به دیو سکس را ندارد .

 

25) امام صادق عليه السلام: لا تَغْتَرّوا بِصَلاتِهِمْ وَلا بِصيامِهِمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَما لَهِجَ بِالصَّلاةِ و َالصَّوْمِ حَتّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ ، وَلكِنِ اخْتَبِروهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَديثِ وَأداءُ الأمانَةِ؛

فريب نماز و روزه مردمان را نخوريد، زيرا آدمى گاه چنان به نماز و روزه خو مى كند كه اگر آنها را ترك گويد، احساس ترس مى كند، بلكه آنها را به راستگويى و امانتدارى بيازماييد .( در این حدیث ضمن بیان روانشناسی برخی مصلین و صائمین لزوم لحاظ شدن صدق و امانتداری بجای توجه به تنسک ظاهری گوشزد شده است جا دارد در نظام آموزشی کشورهای اسلامی بجای توجه بیش از حد به تنسک به ظواهر شرعی از دانش آموز صداقت و امانتداری بخواهند و به او بیاموزند که « صداقت و امانتداری » دو ویژگی بارز یک مسلمان راستین است . البته امانتداری معنای موسع دارد و شامل می شود : پاس داشتن و نیک ادا کردن هر شغل و کار و حرفه و مسئولیت و پست و مقامی که به انسان محول و امانت داده می شود . البته علاوه بر تربیت افراد جهت حفظ امانت ، قرار دادن قوانین سفت و سخت که به شدت بر افراد نظارت کند لازم است چرا که ذات انسان میل به بدی و زشتی و مسئولیت گریزی و راحت طلبی فردی و منفعت گرایی شخصی دارد و باید با قوانین سفت و سخت جلوی مسئولیت گریزی و منفعت گروی افراد را گرفت و بجای آن توجه به منافع جمع و جامعه و ملیت و تمدن را قرار داد  ) .

26)قال رسول الله صلي الله عليه و آله : اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ؛

خداوند دوست دارد از امور مجاز و روا داشته اش استفاده شود هم چنانكه دوست دارد به تكاليفش عمل شود . ( یعنی دین فقط دین " نه " نیست بلکه باید به " آری های " دین نیز توجه کرد و تمتع جست ).

27)قال علی عليه السلام : مَن مَلَكَ استَأثَرَ .

امام على عليه السلام : هركه حاکم شود انحصار طلب و خودکامه مى گردد.  ( شاید از این حدیث لزوم مراقبت و نظارت دایمی از حاکمان را بتوان فهمید در واقع مردم در کشورهای اسلامی وظیفه دارند بی هیچ مماشاتی ، حاکمان خود را تحت نظر داشته باشند و این سیره بزرگان دین بوده است . امیر المومنین که امام معصوم است در نهج البلاغه خطبه 216 ، می فرماید : « فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا آمن ذلک من فعلی الا ان یکفی الله من نفسی . یعنی : پس از گفتن حق یا مشورت در عدالت خودداری نکنید ، زیرا خود را برتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم ، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید ».

باید توجه داشت که در نگاه اسلام و قرآن ، جز ذات خداوند منان ، باقی افراد  ، جملگی و بی استثناء ، خطا پذیر و عیب دارند ؛ این را بر اساس این آیه شریفه می گوییم : « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ . آیه 23 سوره انبیاء . ترجمه مکارم شیرازی : هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است ». به صراحت این آیه در کار همگان جز خداوند جای ایراد و خطا هست و بنا بر این همه افراد جز خدا خطا پذیرند لذا  از ایشان می تواند عیب و ایراد گرفت و ایشان را نقد کرد . در حدیث هست که رسول الله فرمودند : « انی مسوول و انکم مسوولون » البته علاوه بر حاکمان که بی استثنا مسئولند ؛ مردمان نیز مسئولند و باید پاسخ دهند که تا چه حد به وظایف اجتماعی خویش ، نه وظایف فردی و زن و بچگی و قومی و قبیلگی ، در قبال کشور و جامعه خویش عمل کردند ).

28)قال رسول الله صلی الله علیه و آله

النَّدَمِ تَوْبَة و التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَـنْ لا ذَنْبَ لَهُ

پیامبر اعظم مى فرمايد:پشيمانى براى توبه كافى است و كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه گناهى نكرده است. ( چه بسا از این حدیث فهمید که نباید نومید شد یا در توبه کردن دچار وسواس شد چرا که ممکن است این وسواس موجب نومیدی انسان از درگاه ارحم الراحمین شود و از این رهگذر در دام ابلیس بیافتد در حالکیه عفو خدا بیشتر از جرم ماست و راه توبه هیچگاه بسته نیست  ). 

29) امام على علیه السلام فرمودند:

« العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم يَجِدهُ صيلَ عَلَيهِ : دانش، سلطنت و قدرت است، هر كه آن را بيابد، با آن يورش برد و هر كه آن را از دست بدهد، بر او يورش برند» .  ( هر چه از اهمیت این حدیث و زیبایی و کاربردی بودن آن سخن بگوییم کم گفتیم . براستی اگر مسلمانان به سلاح علم مجهز می شدند و به نوآوری علمی و ابتکار می پرداختند امروز بدین حال و روز رقت بار بودند ؟ متاسفانه مسلمانان علم و نوآوری علمی را کنار نهادند و آنقدری هم که به علم پرداختند علوم شرعی بود در حالیکه علمی که سلطان است علوم طبیعی و ریاضی و فنی و مهندسی و از این دست علوم است . دلیل دیگر بر این مدعا این است که در حدیث معروف پیامبر هم آمده است که : « اطلبوا العلم ولوا بالصین » . آیا علمی که برای کسب آن تا چین باید رفت علم اصول و فقه و شرعیات است یا علوم طبیعی و مهندسی و فنی و تجربی و نیز علوم انسانی  ؟ متاسفانه مسلمین علوم تجربی و ریاضی را کناری نهادند و همانقدری هم که به علم پرداختند علوم شرعی بود و این یکی از عوامل بدبختی و فلاکت مسلمین بود البته در دوره طلایی تمدن اسلامی به علوم تجربی و ریاضی و انسانی توجهی شد اما این توجه هم بیشتر صرف شرح کردن و تعلیقه زدن بر علوم دیگر ملل شد و نوآوری علمی چندانی صورت نگرفت بنابراین اگر ما می خواهیم در جهان جدید حرفی برای گفتن داشته باشیم یا لااقل بیشتر از این عقب نمانیم  باید به طور جد به علوم تجربی و فنی و ریاضی و البته علوم انسانی بپردازیم تا شاید از این واماندگی نجات یابیم .

30)قال رسول الله صلي الله عليه و آله : اَوَّلُ ما يوضَعُ فى ميزانِ الْعَبْدِ يَوْمَ الْقيامَةِ حُسْنُ خُلْقِهِ؛

نخستين چيزى كه روز قيامت در ترازوى اعمال بنده گذاشته مى شود، اخلاق خوب اوست .( امیدواریم خدا به همه ما حسن خلق دهد چرا که حسن خلق گمشده جامعه ماست جالب اینکه در این حدیث بر خلق حسن تاکید کرد نه تنسک به ظواهر شرعی که البته آنها نیز به اندازه خود و نه بیشتر ، لازم است ).

31)قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : الدُّنيا حَرامٌ عَلى أهلِ الآخِرَةِ ، وَالآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أهلِ الدُّنيا ، وَالدُّنيا وَالآخِرَةُ حَرامانِ عَلى أهلِ اللّه ِ عز و جل .

رسول خدا صلي الله عليه و آله : دنيا بر اهل آخرت ، حرام است و آخرت ، بر اهل دنيا حرام ؛ امّا دنيا و آخرت ، بر اهل خداى عز و جل حرام است .

32)الإمامُ الرِّضا عليه السلام : أحسِنِ الظَّنَّ باللّه ِ؛ فإنّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يقولُ : أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا .

امام رضا عليه السلام : به خداوند گمان نيك ببر ؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد : من نزد گمان بنده مؤمن خويشم ؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد ، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم

33) قال رسول الله  : امام قوم و هم لها کارهون لا تجاوز صلاته اذنه .

پیامبر : پیشوای جامعه و مقتدای گروهی که مردم از او و عملکردش راضی نباشند ولی او حکومت خود را بر آنان تحمیل کند ، نمازش از گوشش بالاتر نمی رود .( معنای حدیث روشن است حضرت علی نیز در خطبه 208 نهج البلاغه خطاب به مردم کوفه نزدیک به این معنا را می فرماید : « و لیس لی ان احملکم علی ما تکرهون؛ و مرا نرسد که شما را به چیزی که دوست ندارید اجبار کنم ».

 

34)قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله: اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُداراةً لِلنّاسِ و اَذَلُّ النّاسِ مَنْ اَهانَ النّاسَ.  

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: داناترين مردم كسى است كه با مردم بيشتر مدارا كند و پست ترین مردم كسى است كه مردم را خوار شمرد .

( آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا )

35) الإمامُ الصّادقُ علیه‌‏السلام:

إنّ اللّه‏ جلَّ ثناؤهُ لَیَعتَذِرُ إلی عَبدِهِ المؤمنِ الُمحْوِجِ فی الدنیا کما یَعتَذِرُ الأخُ إلی أخیهِ

امام جعفر صادق علیه‌‏السلام: 

(در روز قـیـامت) خـداوند، جـلّ ثناؤه، همچنان که برادری از برادرش پوزش می‌‏خواهد، از بنده مؤمن که در دنیا نیازمند بود ،  پوزش می طلبد . ( ایکاش ما از خدا یاد می گرفتیم و فرهنگ پوزش خواستن و عذر طلبیدن در میان مسئولانمان و مردممان نهادینه می شد ).

36)قال رسول الله : إنهن یغلبن الکرام و یغلبهن اللئام

زنان می‌توانند بر مردان بزرگوار غلبه پیدا کنند، اما مردان پست می‌توانند بر زنان غالب ‌شوند. ( تاکید این حدیث بر مقام و منزلت و کرامت زنان حتی از حدیث " ما اکرم النساء الا الکریم و لا اهانهن الا اللئیم " بیشتر است ).

37)قال الباقر علیه السلام : اَلعافُونَ عَنِ‌النّاسِ یَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِساب.

کسانی که همواره خُلق و طبعشان عفو و گذشت از دیگران است (فردا) بدون حساب، وارد بهشت خواهند شد. ( چه سخت است از گناه دیگران گذشتن ).

38)قال الصادق علیه السلام : کافر سخیّ أرجى إلى الجنّة من مسلم شحیح .

  امام صادق می فرمایند امید به بهشت رفتن کافر سخاوتمند بیشتر است تا  مومن بخیل . ( باید اعتراف کرد که در دنیای سرمایه داری مدرن که بر حول منفعت هر چه بیشتر شخصی و سود حداکثری فردی شکل گرفته جایی برای سخاوت و دست و دل بازی و عطای به دیگران نیست اما ما باید بکوشیم به مجاهدت با نفس اماره خویش سخاوتمند بود .  در حدیثی دیگر می فرماید : خصلتان لایجتمعان فی مومن : البخل و سوءالخلق ؛ متاسفانه نگارنده نیز به این دو صفت رذیله آلوده است ولی امیدوارکه با تلاش و دعای خیر بر آنها غالب گردد )

39) قال علی علیه السلام : لو لم ینه الله سبحانه عن محارمه لوجب ان یجتنبها العاقل :

اگر خداوند سبحان از حرامهایش نهی نمی کرد باز هم بر خردمند لازم بود که از آنها دوری کند . ( یعنی زشتی اعمال ذاتی آنهاست و شرافت نفس و اخلاق مداری و زیبایی عام پرستی ، نه صرفا زیبایی پرستی صوری و ظاهری ، حکم می کند از کارهای زشت و پلشت اجتناب کرد و برای تشخیص عمل زشت و غیر اخلاقی از عمل زیبا و اخلاقی راهکار این است که هر عملی را با مخالف آن بسنجیم و سپس بی طرفانه داوری کنیم کدام زیباتر است مثلا : بد اخلاقی با خانواده و مردم زیباتر است یا خوش اخلاقی یا مثلا انصاف در فروش کالا زیباتر است یا گران فروشی یا روابط جنسی بی بند و بار و حریصانه زیباتر است یا روابط جنسی نجیبانه ، یا سقط جنین زیبا تر است یا نگهداری فرزند و قس علی هذا باید توجه داشت که « زیبایی کردار » باید یک اصل در اخلاق و فقه و شریعت و نظام سیاسی و نظام اجتماعی و خانواده و حتی احکام عبادی فردی قرار گیرد چرا که فرمودند « ان الله جمیل و یحب الجمال » بنابراین برای جلب رضایت خدای زیبای ِ زیبایی دوست باید اصل « زیبایی کردار » را وارد فقه اسلام کرد البته برای اصلاح فرد و جمع نباید تنها به فقه و شریعت تاکید کرد بلکه باید داشتن وجدان اخلاقی و برخورداری از شرافت نفس و نیز روحیه زیباپرستی اخلاقی را در میان جامعه ترویج کرد تا افراد ضمن اتکا به فقه و شریعت ، اتکایی هم بر وجدان اخلاقی و زیبایی پرستی اخلاقی و شرافت نفس داشته باشند و با این دو سلاح به جنگ با معاصی بپردازند . باید دانست که فقه و شریعت به تنهایی برای مخالفت با گناه کافی نیست چون ما مسلمین به قول فردی شاید یک توضیح المسایل در دستی داشته باشیم ولی یک توجیه المسایل دوبرابر آن ، در دست دیگر داریم ، که گناه و معصیت و ظلم و تعدی و تجاوز خویش را توجیه می کنیم لذا علاوه بر فقه و شریعت ، وجدان و شرافت هم برای زندگی اخلاقی و مومنانه لازم است در هر حال اخلاقی و ایمانی و ابراهیمی زیستن کاری بسیار دشوار است ).

 

40) قال علی علیه السلام :  اَلْمُتَعَبِّدُ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَحِمَارِ اَلطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَ لاَ يَبْرَحُ مِنْ مَكَانِه

عبادت کنندۀ بدون دانش، مانند چهارپاى آسیاب است که مى گردد و از مکان خود خارج نمى شود.  ( چه بسا از این حدیث بتوان یکی از دلایل عقب ماندگی مسلمین را متوجه شد توجه بیش از حد به ظواهر شریعت به ویژه از طرف علمای دین و فربه کردن بیش از حد فقه ( فقهی که تنها 9 درصد قرآن است و نه بیشتر ) و تبدیل آن به فقهی « سخت و ثابت و پیچیده و بد منظر و دست و پاگیر » از عوامل عقب ماندگی مسلمین است در حالیکه فقه باید « سهل و پویا و ساده و زیبا و دست گیر » باشد به هر حال باید علمای مسلمین پیش از اینکه بیشتر از این دیر شود و مردم و به ویژه جوانان دین گریزتر شوند بکوشند اصلاحاتی در دین و شریعت ایجاد کنند و با وارد کردن دو اصل « اخلاق » و « زیبایی » جوانان را مجذوب دین کنند و بکوشند به پرسش های متعدد ایشان جواب قانع کننده دهند به هر حال وظیفه علما سنگین است چنان که فرمود : « صنفان من الناس اذا صلحا صلح الناس و اذا فسدا فسد الناس : العلما و الامراء  ترجمه : دو گروه از مردم هستند که اگر اصلاح شوند مردم اصلاح می شوند و اگر فاسد و تباه شوند مردم تباه می شوند : علما و حاکمان » البته همانطور که پیشتر بیان شد این مساله ، وظیفه فردافرد یک جامعه را برای ابتدا انتقاداز خود و اصلاح خود و سپس انتقاد و اصلاح دیگران ساقط نمی کند )

در پایان آرزو می کنیم مسلمین با همت و سعی بلیغ بکوشند تا تمدنی نوین و مدرن که هم حسنات سنت را داشته باشد و هم مزایای مدرنیته ، هم در آن اخلاق و معنویت و نجابت و شرافت و حسن خلق و پاکدامنی و امانتداری و صدق کردار حاکم باشد و هم رفاه مادی و آسایش جسمانی و لذات دنیوی جا داشته باشد و هم دنیا آباد باشد و هم آخرت ؛ برپا کنند و بدین وسیله با ایجاد چنین تمدنی که کاملا جدید است و به هیچ وجه تکرار گذشته نیست ، خویش را سعادتمند و رستگار و خوشبخت و مرفه نمایند چرا که حقیقتا سعادت دو عالم حق مسلمین است که برای اسلام و قرآن این همه فداکاری کردند و این با عقلانیت و علم و همت والا و نوآوری و ابتکار و البته اخلاق و شرافت و امانتداری و راست کرداری میسر خواهد شد . ان شاء الله .


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مقدمه ای مختصر در مبانی فلسفی روان شناسی اسلامی و آدرس falsaferavanrezamehrizi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 13
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 25
:: باردید دیروز : 79
:: بازدید هفته : 151
:: بازدید ماه : 697
:: بازدید سال : 697
:: بازدید کلی : 718

RSS

Powered By
loxblog.Com