بسمه تعالی
37-مقدمه ای مختصر در مبانی روانشناسی عارفانه
رضا مهریزی
صدر سخن :
بحث اسلامی کردن علوم یا به تعبیری چه بسا گویاتر و کمتر حساسیت برانگیز ، بومی کردن و متناسب با فرهنگ و تمدن خود کردن علوم ، به ویژه علوم انسانی ، سالیانی است که توسط متفکران مسلمان مطرح شده است ...
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به فلسفه روانشناسی عارفانه مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.
تقسیم بندی علوم :
باید توجه داشت که ایجاد نمایی که ذاتی انسان است ، در دو ساحت صورت می بندد : یكی اقلیم موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم موجودیت درون ذات . توضیح آنکه از آنجا که انسان یا گیومردم دانا و دارای همه اسمای الهی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الاسماء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) بنابراین به تبع خداوندگار دو اسم اصلی دارد ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) این دو اسم ، اسم جلالی و اسم اکرامی یا جمالی است ( از آنجا که بسیاری از متفکران مسلمان از اکرام با عنوان جمال نیز یاد کرده اند که ما در اینجا نیز تعبیر جمال را به کار می گیریم ) . در اینجا باید توجه داشت که از آنجا که ابتدا اسم جلالی در آیه ذکر شده آن اسم مقدم و اصلی است ، که این اسم جلالی موجب اختفای خدا می گردد ، در حالیکه اسم جمالی موجب ظهور خدا می شود . بنابراین می شود گفت که اسم جلالی اسم اصلی و طغیانگر و مذنب است که یاد خدا را عدم یا کم می سازد و اسم جمالی كه اسم تبعی و توبه گر و مذعن است که یاد خدا را بسیار می سازد . ( دلیل دیگری که اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که گیو مردمی از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد ِ نمایی در اقلیم درون ذات می شود و همچنین دلیل آنکه اسم جلالی را اسم طاغی و مذنب می نامیم این است که ذات آدمی ، بیشتر پلید و پلشت و کثیف است و خود پرستی و منفعت دوستی و شهوت مستی در وی غلبه دارد. و لذا هر ایجاد نمایی که او در اقلیم برون ذات کند بیشتر در حکم طغیان و ذنب محسوب می شود ).
باید دانست که انسان یا گیومردمی از گاهی که در ددگاه و بدگاه هستی هبوط می کند ابتدا نا خودآگاهانه برای حفظ خویش از آسیب ها و گزندهای دیگران و امکان یافتن برای ادامه حیاتش و سپس خودآگاهانه و ارادی برای امتداد و امتیاز و تشخص وجود خاص خودش ، ایجاد نمایی را می کَنَد و در واقع ایجاد نمایی ذاتی اوست ؛ گیو مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی و طاغی و مذنب است ، در اقلیم موجودیت برون ذات ایجاد را می نماید. باید توجه داشت ایجاد نمایی گیو مردمی در اقلیم برون ذات ، صرفا در ارتباط با اقلیم گیو مردمی و اقلیم موجودیت محض صورت می گیرد و نه در ارتباط با اقلیم وجودیت محض ؛ چرا که اقلیم وجودیت محض از آنجا که موجود نیست ، هیچ ایجادی را نمی پذیرد.
ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض در سه طور صورت می گیرد که عبارتند از : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با جماد یا طبیعت مرده یا علوم فیزیکی .2. ایجاد نمایی در ارتباط با نبات و حیوان یا طبیعت زنده یا علوم زیستی . 3 . ایجاد نمایی سوم که در تمام موجودیت محض شکل می گیرد ؛ در راستایِ ایجاد نمودن ِ ایجاد نمایان می باشد یا همان علوم فناورانه .
باید دقت داشت که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ، از رهگذر نشانه های آن سه طور است و قطعی است . به دیگر بیان ارتباط ایجاد نما با ایجاد پذیر یا من با متن یا وارد با مورد یا نام با نامه در اقلیم موجودیت محض از طریق نشانه های هر سه طور آنست که این ایجادنمایی قطعی است و بنابراین نام آن می شود : " نشانه قطعی عینی " که آن یکسر ، اختصاص به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام دارد .
ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم گیو مردمی در سه طور صورت می بندد : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با فرد : که اوج آن ارتکابات زناشویی و جنسی است . 2. ایجاد نمایی در ارتباط با جمع : که یا به نسبت جامعه است که در چارچوب دسته یا طبقه صورت می گیرد که تنظیم گر آن دولت است و یا به نسبت جهان است که در چارچوب تمدن صورت می گیرد.3. ایجاد نمایی سوم و نهایی که مسئولیت تنظیم ایجادنمایی در دو طور سابق ، یا تمام اقلیم گیو مردمی را ، بر عهده دارد ، علوم انسانی است .
البته ایجاد نمایی سومی نیز توسط گیو مردم صورت می بندد که هم در ارتباط با اقلیم گیومردمی است و هم در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ؛ که در دو طور است : 1. فلسفه . 2. هنر .
ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم گیومردمی و نیز دو طور فلسفه و هنر ، از رهگذر اشاره های آن پنج طور است و ظنی است و اِخباری و خبر ده است که این اشاره های ظنی که رابط میان ایجاد نما و ایجاد پذیر یا من و متن یا وارد و مورد یا نام و نامه است پنج گروه می باشند : 1-اشاره ظنی اِخباری تصویری : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است و البته کمی هم متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .2-اشاره ظنی اِخباری تشبهی: که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .3-اشاره ظنی اِخباری نمادین: که سهم ایجاد پذیر و ایجاد نما تقریبا مساوی است . 4-اشاره ظنی اِخباری تفسیری : که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است .5-اشاره ظنی اِخباری تاویلی : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و کمی هم متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است .
توجه داشته باشیم که طور های هشتگانه بالا هر کدام منطق خاص خود را دارد ؛ که این منطق الطور مغربی ، شامل : الف) دستان ، ب ) زبان ، ج ) اخلاق ، د ) باتلاق ِ ویژه هر طور است .( هر طور ، دستان یا ترفند یا شگرد خاص خود و نیز زبان و بیان ویژه خود و همچنین اخلاق و ادب مخصوص به خود و البته باتلاق مشغول کننده و فرو برنده و دام دامن گیر خاص خود را دارد ولی این منطق ها لزوما متضاد و یا مخالف یکدیگر نیستند بلکه بنا به اقتضای طوریت طور تفاوت دارند ) .
در اینجا توجه به این نکته اهمیت دارد که درست است که گیو مردمی در طور هایی ایجاد نمایی می کند اما پس از ایجاد نمایی ، که وجه وجودیت گیومردمیست ، وی از آنچه ایجاد نموده ، ایجاد می پذیرد که وجه موجودیت اوست و البته این ایجاد پذیری در چندی و چونی ایجاد نمایی های بعدی وی تاثیر بسزا دارد. البته بیشترین ایجاد پذیری را در ارتباط با اقلیم برون ذات از فناوری و در ارتباط با اقلیم گیو مردمی از علوم انسانی و در بخش سوم از فلسفه دریافت می کند .( باید توجه داشت ایجاد پذیری در ساحت ذهن گیومردمی اتفاق می افتد که خود جزو اقلیم برون ذات شمرده می شود و با اقلیم درون ذات ، متفاوت است ).
البته گیو مردمی با اسم جمالیش که اسمی تبعی و تائب و مذعن است ، در اقلیم درون ذات ایجاد می نماید . اقلیم موجودیت درون ذات ، شامل سه طیر می شود که عبارتند از : ایمان و پرهیزگاری و انوشگی که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم درون ذات به واسطه آیه هاست و این ایجادنمایی اِنشایی و آفریننده است اِنشایی و آفرینندگی آن بسته به ویژگی ها و خصایص هبوطگاهِ ایجاد نما و نیز ژرفا و عمق ایجاد نمایی که گیومردمی در اقلیم درون ذاتش می کند و همچنین بستگی به چگونگی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات توسط ایجاد نما دارد و این تفاوت را دارد که بر خلاف طورهای هشتگانه که از بیرون اِخبار می کند در این طیر بنا بر حدثی که از بیرون دارد در درون اِنشاء و آفریده می گردد . و بنابراین می شود : آیه حدثی ( از بیرون ) و اِنشایی ( در درون نهاد انسان یا گیو مردمی )..
روانشناسی که موضوع این جستار است جزو ایجاد نمایی های مردمی در قبال مردمی است .
اصل سخن :
1-بیان کردیم که انسان دو اقلیم دارد : یكی اقلیم اصلی یعنی موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم تبعی یعنی موجودیت درون ذات . توضیح آنكه از آنجا كه انسان مظهر تمام کلمات و اسماءخدا اعم از جلالی و جمالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) پس دو اسم دارد : اسم جلالی كه اسم اولی است و با آن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و اسم جمالی كه اسم دومی است و با آن در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی می کند . ( دلیل آنکه اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که انسان از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می شود ).
2-درانسان یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است . ( اراده انسان برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده انسان ؛ که این اراده آنچه به ایجاد نماییش معطوف شده است را ابتدا در خیل خیال متخیل می سازد و آنگاه بروز می دهد ).
به هر روی اراده ایجاد نمایی در دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد افکنی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ) بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسانی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله منحصر به فرد خویش " یاد کرد.. ( شاید بتوان از این امر با عبارت " اراده موافقت با دیگران در عین مغایرت با ایشان " نیز یاد کرد ). باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسماء جلالی است و یا مظهر اسماء جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر و جزیی وجود دارد .
بنابراین همه انسان ها بی استثنا مظاهر اسمای خدا هستند و بی تردید همه بر سبیل هدایت گام می زنند و لاجرم همگی محترم اند. جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛ یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند . فقط عده ای هدایت یافته ترند ( اهدی سبیلا ) و به نظر می رسد آن هدایت یافته تر ها کسانی اند که می توانند از تحت تحمیلات هبوطگاهشان فراتر روند و به خودآگاهی و خود شکوفایی و خودگری کامل برسند و حتی المقدور در دیگر اقلیم نیز ایجاد افکنی کنند تا تمام استعدادهای درون ذات و برون ذات خود را به فعلیت برساند و مظهر اسم اعظم خدا گردد .
3- در روانشناسی عارفانه هر انسان به طور کلی یا مظهر اسم جلالی است که در این صورت در اقلیم برون ذات ایجاد افکنی می کند و یا مظهر اسم جمالی است که بدین ترتیب در اقلیم درون ذات ایجاد افکنی می کند . و البته تحت این دو اسم کلی بی نهایت کلمه جزیی و فرعی و کوچک تر وجود دارند که همه کلام خدایند و محترمند و باید به رسمیت شناخته شوند .
قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً
بگو: «اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مىيابد، هر چند نظيرش را به مدد {آن} بياوريم . آیه 109 سوره کهف ».
4-روانشناسی عارفانه بیشتر انرژی و نیروی خود را تحت شکوفا کردن و به فعلیت حداکثری رساندن شاکله خاص هر انسان که خود مظهر اسمی و کلمه ای از خداست می کند ولی در عین حال می کوشد از شکوفا ساختن اسم مقابل نیز غفلت نکند . ( درست است که هر انسان مظهر یک اسم است . اما این مظهر یک اسم بودن یعنی خصایص یک اسم در او غالب است ولی در همه انسانها ، اسم دیگر ، چه جلالی و چه جمالی وجود دارد ؛ بنابراین روانشناسی عارفانه می کوشد تا شاکله ای که مظهر اسم جلالی است بهر ه ای از اسم جمالی هم ببرد و نیز سعی می کند تا شاکله ای که مظهر اسم جمالی است از اسم جلالی نیز بی نصیب نماند چرا که بر این باور است که بدین ترتیب است که انسان می تواند به افق مبین برسد و مظهر اسم اعظم خدا گردد .
5-روانشناسی عارفانه گرچه به دنبال شکوفا کردن شاکله خاص و منحصر به فرد گیو مردم است ؛ اما این به معنای تسلیم شدن دربرابر خواسته های خلاف اخلاق آدمی ( اخلاق مشترک در ادیان ) نیست و در برابر آن می ایستد و به هیچ وجه آن را به رسمیت نمی شناسد . برای مثال خواسته هایی مثل میل به همجنسگرایی و ازدواج با حیوانات و زنای با محارم و از این دست اموری که خلاف اخلاق بودن آنان مورد اتفاق تمامی ادیان است از نظر روانشناسی عارفانه به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و لذا می کوشد آنها را درمان کند ( در اینجا روانشناسی عارفانه چهره ای انتقادی و اصلاحی به خود می گیرد و به اخلاق نزدیک می شود و به هیچ وجه نزدیکی به اخلاق و داشتن وجهه انتقادی و اصلاحی را عار و ننگ نمی داند چرا که اگر در برابر همه خواسته های انسان تسلیم شود بزرگترین خیانت به انسانیت می باشد ).
6-بر اساس نکته محوری روانشناسی عارفانه یعنی اینکه هر انسان شاکله ای دارد که آن شاکله مظهر اسم و کلمه ای از خداست که یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات را دارد ( جلالی ) و یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات را دارد ( جمالی ) و بنابراین رسالت هر انسان این است که شاکله خاص خودش را به حداکثر شکوفایی برساند و البته بر اوست که از اقلیم مقابل نیز غفلت نکند و بکوشد در آن اقلیم نیز تا جایی که توان دارد ، ایجاد نمایی کند .
7-بیان شد که از منظر روانشناسی عارفانه هر انسانی مظهر یکی از دو اسم و سایه یکی از بی نهایت کلمه حق است و بنابراین محترم می باشد ولی باید بکوشد تا مظهر اسم مقابل نیز قرار گیرد تا به افق اعلا رسد و مظهر اسم اعظم حق گردد .
اما مطلب مهمی وجود دارد و آن اینکه یکی از دلایل آشفتگی های روانی و اختلالات رفتاری انسان " تداخل و تعارض اسما " است . یعنی فردی که مظهر اسم جلالی است اگر بخواهد مظهر اسم جمالی نیز شود امکان تداخل و تعارض اسما برایش وجود دارد و این خود موجب نوعی جنون دستوری می شود . همچنین فردی که مثلا مظهر اسم جمالی است اگر در جامعه ای هبوط کند که مظهر اسم جلالی است این خود می تواند موجب اختلالات و تعارضاتی برای وی شود و لذا ناخودآگاهش وی را برای نجات از این تعارض به جنون دستوری ، فرمان دهد . لذا یکی از وظایف روانشناس عارفانه تقویت اراده ، که مهمترین نیروی وجودی انسان است ، می باشد و نیز مرز بندی کردن ساحتهای دو اسم جلالی و جمالی است تا فرد دچار تعارض و اختلال یا جنون دستوری نگردد .
8-روانشناسی عارفانه هم از نظرات یونگ تاثیر پذیرفته ( یونگ انسانها را برون گرا و درون گرا می داند و روانشناسی عارفانه مظهر اسم جلالی و جمالی ) و هم شباهتی از اندیشه مارکوزه دارد ( مارکوزه سخن از انسان تک ساحتی می گوید و روانشناسی عارفانه هم مخالف انسان تک اقلیمی است ) و البته بیش از آنها به روانشناسی انسان گرای غربی نزدیکی دارد و از آن متاثر است چرا که هر دو در پی به حداکثر رساندن شکوفایی شاکله منحصر به فرد هر شخص انسانی هستند با این تفاوت که در روانشناسی انسان گرای غربی خبری از خدا نیست در حالیکه روانشناسی عارفانه شاکله هر انسان را اسمی از دو اسم اصلی خدا ( جلالی و جمالی ) و کلمه ای از بی نهایت کلمات خدا ، که در ذیل آن دو اسم اصلی قرار دارند ، می داند که خداوند رسالت خودشکوفایی و خود گری را بر عهده او نهاده است و نیز بر عهده او نهاده تا حتی المقدور مظهر اسم مقابل نیز گردد و بدین ترتیب مظهر اسم اعظم خدا شود و از این رهگذر ضمن شکوفایی به جامعیت نیز رسد و اگرچه انسان به دلیل روح کمال گرایش نیاز دارد که همیشه در زندگی به مشکل و مساله برخورد نماید و این طور نیست که بتواند همیشه در نهایت آسایش و آرامش باشد .
بسمه تعالی
عنوان :
38-نگاهی کوتاه و گذرا به سه اسطوره ایرانی
نویسنده :
رضا مهریزی
الف ) اسطوره رفتن کیکاووس به آسمان :
ابتدا در اینجا خلاصه ای از داستان پرواز کیکاووس به آسمان را به نقل ویکی پدیا می آوریم : کیکاووس همچون فریدونو جمشیدبیمرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم (آئیشما) را به یاری میگیرند و او را میفریبند. دیوان کیکاووس را فریب داده و به فرمانروایی هفت کشور مغرورش میکنند آنگاه هوس پرواز به آسمان را در دل او زنده میکنند. آمدهکیکاووس در اصرار بر پرواز از لجاجت و عناد دست برنداشت تخت خود را بر پای چهار عقاب بست و پرواز کرد تا مرز نور و تاریکی پیش رفت و از همراهان جدا ماند. در آسمانها فرّهایزدی از سیمایش پر کشید و از آن جای بلند بر زمین سقوط کرد.
از آن پس عقاب دلاور چهار
|
|
بیاورد و بر تخت بست استوار
|
نشست از بر تخت کاووسشاه
|
|
که اهریمناش برده بُد دل ز راه
|
چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب
|
|
سوی گوشت کردند هر یک شتاب
|
ز روی زمین تخت برداشتند
|
|
ز هامون به ابر اندر افراشتند
|
بدان حد که شان بود نیرو بجای
|
|
سوی گوشت کردند آهنگ و رای
|
نریوسنگ، پیک اهورا مزدا، میخواهد او را بکـُشد که ناگاه، فرهوشی کیخسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در میرسد و به او میگوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من به وجود خواهم آمد. پس بدین طریق کیکاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.
شنیدم که کاووس شد بر فلک
|
|
همی رفت تا بر رسد بر مَلک
|
دگر گفت از آن رفت بر آسمان
|
|
که تا جنگ سازد به تیر و کمان
|
ز هر گونهای هست آواز این
|
|
نداند بجز پـُر خرد راز این
|
پریدند بسیار و ماندند باز
|
|
چنین باشد آنکس که گیردش آز
|
چو مرغ پرّنده نیرو نماند
|
|
غمی گشت و پرها به خوی در نشاند
|
نگونسار گشتند ز ابر سیاه
|
|
کشان بر زمین از هوا تخت شاه
|
سوی بیشه شهر چین آمدند
|
|
به آمل به روی زمین آمدند
|
نکردش تباه از شگفتی جهان
|
|
همی بودنی داشت اندر نهان
|
اما نظر ما درباره این اسطوره این است که در تفکر ستنی گیومردم خدابنده بود ، نه خدا ماننده و سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، این است که کیکاووس با خفت و خواری بر زمین می افتد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بالهایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بالهای مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی ترس و واهمه و حذر داشته است .
اما در تفکر مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدامانندگی منهای خدابندگی ). اما در تفکری که بدان قایلیم بشر باید هم خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده . اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!
به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که گیو مردم ( گیو برگرفته از ابتدای نام کیومرث به معنای زنده است و مردم نیز علاوه بر اینکه به خود معنای امروزی مردم دلالت دارد به معنای میرا و مردنی هم اخذ شده است ). تا بی نهایت و در بی نهایت ایجاد نماید ، البته ایجادنمایی آزرمانه ، تا به تبع آن خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن و ماندن ، چاره ای نیست جز اینکه علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و گیو مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید جز در واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی .
ب ) اسطوره زروان
در اسطوره زروان ، یکی از اساطیر ایرانی ، آمده است که : پيش از آنکه آفرينش شود، قبل از آنکه آسمان و زمين و هيچ مخلوقي موجود باشد ، در بسيط هستي وجودي حقيقي موجود بود که زروآن نام داشت. وي مدت هزار سال عبادت کرد و قرباني داد تا از او فرزندي به نام اورمزد متولد شود تا به وسیله او آسمان و آنچه که در آنهاست بيافريند. چون هزار سال بدين طريق سپري شد و از عبادتش و قربانیش نتیجه ای حاصل نشد ، در دلش انديشه ي شک راه يافت و تردید کرد که آيا اين قرباني و عبادت فایده ای خواهد داشت یا نه ؟ و آیا این همه رنج و عبادت به ثمر خواهد رسيد يا نه ، و آیا من داراي فرزندي به نام اورمزد خواهم شد یا نه ؟ هنگامي که اين شک در ذهنش گذشت ، اورمزد و اهریمن را آبستن شد . اهريمن از شک و گناه زروان و اهرمزد از عبادت و قربانی زروان پديد آمد . زروان با خود عهد کرد که حکومت جهان را به پسری که اول به دنیا بیاید بسپارد. اورمزد که دارای دانش و بینش بود از موضوع اطلاع یافت و به برادر خود خبر داد آنگاه اهریمن رحم زروان را پاره کرد و از آن بیرون آمد و گفت من آن پسری هستم که چشم به راه او بودی ولی زروان اندوهگین شد بعد که اورمزد به دنیا آمد او خوشحال شد و گفت این همان فرزندی است که چشم به راهش بودم اما بر اساس قولی که داده بود سلطنت جهان را به مدت نه هزار سال به اهریمن واگذار کرد با اطمینان به اینکه در پیکاری که در پایان جهان میان دو همزاد رخ خواهد داد اورمزد پیروز نهایی خواهد بود و بدین صورت کل آفرینش در دوازده هزار سال صورت خواهد بست».
آنچه غرض ما از نقل این اسطوره بود این است که اساسا شک و تردید ، که از مصادیق گناه است ، موتور حرکت و تطور و خروج از خود است . ( اساطیر آفرینش گاهی مطالب بی بدیلی ارائه می دهند ) و البته این تجربه ای است که خود نیز بارها داشته ام .
نفس گناه موجب می شود که مردم تشخص ، فردیت و هستی ای سوا و مجزا از خداوند بیابند و شکل و شیوه گناه ( و البته شکل و شیوه توبه ) نیز موجب می شود گیومردم از یکدیگر ممتاز و متشخص گردند .
در واقع این گناه دنیاداران است که موجب حرکت و جنبش و جوش و خروش و پیشرفت و نشاط و رونق و خوشی می شود . ( البته هر گناهکاری به شیوه خاص خودش گناه می کند و این شیوه ای است که موجب تشخص مردم می شود و خواهیم گفت که بنیادی ترین نیاز گیو مردم " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص" است) گرچه باید اذعان کرد که درست است که گناه موجب جوش و خروش و خوشی می شود اما در عین حال از عوارض این جوش و خروش ، اضطراب و دلشوره و ناآرامی درونی نیز هست . زیرا اساسا حرکت و رفتن به سوی ناشناخته ها و ناکجاآبادها ، ناخودآگاه مردم را دچار تشویش و دل نگرانی و واهمه نسبت به آنچه رخ خواهد داد می کند ؛ از این روست که مردم برای التیام و تشفی تشویش گناه به انواع مخدرات و مسکرات طبیعی و مصنوعی دست می زنند. در حالیکه بی گناهی درست است که این عیب را دارد که موجب سکون و سکوت و ایستایی و رکود و رخوت و کندی و خمودی است اما این هنر را نیز دارد که موجب آرامش و سکینه و طمانینه نیز می باشد. در واقع گناه و طغیان گری در برابر خدا که ناشی از عقل سرخ مستکبر و خواسته پرست گیومردم است ؛ موجب ایجاد نمایی در اقلیم موجودیت برون گوهر و آبادی اقتصادی می شود . به همین جهت است که در حدیث قدسی آمده : « انی جعلت معصیه بنی آدم سببا لعماره الدنیا : به درستی که من گناه آدمیان را موجب عمران و آبادانی زمین قرار دادم » . ( این حدیثی است که ملاصدرا در کتاب اسفارش روایت کرده است و ما به واسطه منبعی دیگر نقل می کنیم ) البته واقعیت جهان هم آن حدیث قدسی و این آیات را تایید می کند چرا که دنیا تاکنون هر چه جلو آمده و پیشرفت کرده مرهون گناه است .
به هر روی آنچه از اسطوره زروان دستگیرمان می شود این است که طغیان و گناه مقدمه حرکت و پویندگی در اقلیم برون گوهر آدمی است و البته آدمی برای اینکه انسان بماند و شیطان نشود لازم است توبه هم بکند و در اقلیم درون گوهر هم به ایجاد نمایی بپردازد و از این راه جاودانگی را برای خویش تضمین کند.
ج ) اسطوره دختر و کرم هفتواد
خلاصه داستان دختر و کرم هفتواد بنا به نقل ویکی پدیا چنین است : « در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان- کجاران نام قدیمی بماست) در نزدیکی قلعه دختر کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخرهای نخ ریسی میکردند. در این شهر مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت (به علت اینکه فرزند دختر نزدشان اهمیتی نداشت، به خاطر هفت پسرش هفتواد نام گرفته بود). روزی دختر هفتواد زیر درخت سیب سیبی افتاده پیدا کرد، آن را برداشت و مشغول خوردنش شد که ناگهان کرمی درون سیب دید. دختر کرم را با انگشت برداشت و درون دوکی گذاشت و تصمیم گرفت از آن نگهداری کند به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم میداد و کار بسیار میکرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد. هفتواد و فرزندانش به پشتوانه ثروتی که از قبل کرم به دست آوردند، توانستند سربازانی استخدام کرده و در مقابل حاکمی که به طمع گرفتن مالیات سروقت شان آمده بود، ایستادگی کنند. کار به جایی رسید که در مقابل هفتواد و پسرانش کسی را یارای ایستادن نبود. هفتواد در ادامه دژی بزرگ - که شاید اشاره به همان قلعه دختر باشد- در کوه ساختند و کرم را که دیگر به شکل غول آسایی بزرگ شده بود، به حوض آبی درون قلعه منتقل کردند و به خاطر شهرت این کرم نام کجاران به کرمان تغییر کرد . تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم و نگهبانانش چیره شود. اردشیر دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از ارزیز (قلع) داغ به نام شیر و برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن ارزیز مذاب ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر در ادامه هفتواد و پسرانش را که برای نجات کرم آمده بودند، بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند. پس از آن اردشیر پایتخت را به کرمان برد و قلعه و آتشکده ای در کرمان بنا کرد (امروزه آثار قلعه ای به نام قلعه اردشیردر نزدیکی قلعه دختر کرمان وجود دارد.) سپس سپاهی به کرمان فرستاد و افرادی را برای حکم رانی بر کرمان گماشت ».
اما نظر ما درباره اسطوره دختر و کرم هفتواد این است که اگرچه هفتواد و پسرانش به اتکای کار دختراشان به ثروت و حشمت و قدرت رسیدند اما سرانجام این ماجرا جز نابودی خودشان نبود و در واقع خشنودی و اتکای آنان به زنان ، زودگذر بود و نهایتا نابودی و هلاکت ایشان را موجب شد .
به هر روی سرانجام اتکا به کار زنان و دختران و مجال و فرصت و عرصه دادن به ایشان جز نابودی و بر باد رفتن مردان نیست و چه بسا این بتواند درسی باشد برای مردان مدرن که بر دوش زنانشان سوار می شوند و به آنها مجال واسع می دهند که آنان ولنگارانه هر کاری خواستند بکنند ( کرم را می توان نمادی از آلت رجولیت مرد نیز دانست که با اتکای آن دختر آن قدر حشمت می یابد ) و مردان مدرن این را نشانه روشنفکری و تمدن خود می دانند و به همین دلیل است که دوران مدرن را دوران استیلای زن و زر و ابزار هم می گویند ولی این فرصت دادن به زنان سرانجامی ندارد جز نابودی مردان. چنانکه هلن فیشر نویسنده فمنیست کتاب جنس اول ، معتقد است که دوران مردان به سر آمده و از این به بعد زنان هستند که جنس اول هستند و مردان در حاشیه و در مرتبه نازل تری از زنان قرار خواهند گرفت .
بسمه تعالی
39-تاملی در نقش تاریخی رشته کوه زاگرس در پاسداشت هویت مردم ایران
رضا مهریزی
چکیده:
در این نوشتار ، نگارنده میکوشد به اجمال از نقشی که رشتهکوه زاگرس در طول تاریخ ایران در پاسداشت هویت مردم ایران داشته ، سخن بگوید.
نگارنده معتقد است سلسله جبال زاگرس در صیانت قوم ماد، به عنوان یک قوم آریایی، در برابر حملات آشوریان نقش مهمی داشته است، همچنین بیان میکند که به اتکای این سلسله جبال بوده است که مزاحمتهای جدّی در سر راه اسکندر شکل میگیرد و نیز وجود رشته کوه زاگرس در مرزهای غربی فلات ایران را یکی از مهمترین عوامل مؤثر در جلوگیری از گسترش عربیّت در فلات ایران تلقی میکند، نگارنده در طول مقاله برای مدعای خود، شواهد متعددی نیز ارائه میدهد.
- کلید واژهها:
«رشته کوه زاگرس، هویّت مردم، تاریخ ایران، تهاجمات»
- مقدمه و طرح مساله :
- پدیدههای جغرافیایی را میتوان یکی از مهمترین عواملی دانست که نقش تاثیرگزاری در زندگی بشر از آغاز تاکنون داشته اند اگرچه از میزان تاثیرگزاری آنها با گذشت زمان و پیشرفت تکنولوژی کاسته شده اما همچنان کم و بیش قدرت تاثیر گزاری خود را حفظ کرده اند.
در گذشته ، تاثیرگزاری عارضههای جغرافیایی و نقش آنها در زندگی انسان آن روزگاران بسیار با اهمیّت بوده است. نقشی که رودها دربه وجودآمدن کشاورزی و به تبع آن تمدن بشری داشتهاند، نقشی که دریاها در جدایی انداختن میان سرزمینها و مردمان ساکن در آنها و نیز شیوه معیشت ساحلنشینان داشتهاند و نیز نقشی که کوهها در شیوه معیشت اهالیشان داشتند ، غیرقابل انکار است . و البته کوهها نقش بسیار مهم دیگری عهدهدار بودند و آن حفاظت و صیانت از ساکنان و پناهگرفتگان در آنهاست؛ رشتهکوهها چونان سدی محکم و دژی استوار، جان و مال پناهندگان به خود را صیانت میکردند.
رشتهکوههای بزرگ در کنار حفظ جان و مال مردمان نقشی پررنگ در حفظ فرهنگ و هویّت ملل و اقوام داشته اند . زیرا با ممانعت از هجومهای دیگر اقوام هویت قومیتی را حفظ می کردند .
در ایران نیز رشتهکوهها این نقش را بر عهده داشتهاند که ما در ادامه به نقش رشتهکوه زاگرس در پاسداشت هویت مردم ایران به اجمال میپردازیم.
- بحث اصلی :
در فلات ایران عوارض طبیعی و پدیدههای جغرافیایی متعدد و متنوعی وجود دارد.
در میان این عوارض و پدیدهها، کوهها نقش حایز اهمیتی دارند و در میان کوهها نیز، رشتهکوهی وجود دارد که به اعتقاد ما مهمترین رشتهکوه ایران است و آن زاگرس است« در سراسر غرب ایران سلسله جبال عظیم و جسیم دیوارمانندی به صورت موازی از رشتههای طاقدیسی کشیده شده که از کوههای آذربایجان در شمالغربی ایران شروع و به طرف جنوب و جنوبشرقی تا سلسله جبال مکران در بلوچستان امتداد مییابد این سلسلهجبال زاگرس و متفرّعات آنرا تشکیل میدهد». (بدیعی، ۴۹:۱۳۶۲) این سلسله جبال بزرگ و رفیع به دلیل ویژگیهای خاصی که دارد کار عبور و مرور را دچار اختلال میکند. « قلل وارتفاعات بلند سلسله جبال زاگرس دارای دامنههای پرشیب و درههای عمیق و گلوگاههای بسیار تنگ هستند. فرسایش شدید، بریدگیهای و برجستگیهای ناموزون در آنها به وجود آورده تا جایی که نه تنها قسمت عمده نواحی مرکزی جبال زاگرس عملاً قابل عبور ومرور نیست، بلکه غالب این سلسله جبال به عرض تقریبی متوسط ۲۰۰ کیلومتر روی همرفته صعبالعبور میباشند». ( فرجی و دیگران، ۱۴و۱۵: ۱۳۶۶) این دیوار سنگی مهیب، چونان سربازی وفادار از زمان حضور آریاییها در نجد ایران وظیفه پاسداشت و نگهداری از آنان و هویّت و فرهنگ آنان را برعهده داشته است. در زمان مادها، در حالیکه آشوریان که قومی سلحشور و جنگاور بودند و مرتب در حال قشونکشی به اطراف و اکناف سرزمین خود بودند به دلیل وجود همین ارتفاعات زاگرس که میان آنها و مادها حایل بود« تا پایان دوران حکومت آشور ناسیراپال دوم از قلل مرزی زاگرس نگذشته، بر نقاط دوردست داخلی آن نفوذ نمیکردند». ( دیاکونوف، ۱۵۴:۱۳۸۳)
اگر چه حتی زمانی هم که پای آشوریان به سرزمین مادها گشوده شد، به هنگام هجوم آنها « بیشتر ساکنان، دهکدههای خویش را ترک گفته، دامها را بر قُلَل صعبالوصول کوهها سوق میدادند و دشمن علیالرسم جسارت نمیکرد، ایشان را تعاقب کند». ( دیاکونوف، ۱۵۰:۱۳۸۳)
و البته شاید یکی از دلایل اینکه مادها در برابر آشوریان بیش از اقوام دیگر، مقاومت و نیز عصیان میکردند، وجود همین ارتفاعات صعبالعبور باشد.« اگر قول سالنامههای آشور را باور کنیم، هیچیک از اقوام تابع دولت آنان در اندازه مادها، عصیان و طغیان نکردهاند». ( گیرشمن، ۱۳۵:۱۳۸۳) باید توجه داشت که این نقش زاگرس به این دوره محدود نمیشود بلکه در دورههای بعد هم ادامه مییابد.
در اواخر دوره تمدن هخامنشی و به هنگام هجوم اسکندر، پس از آنکه اسکندر در چندین نبرد ارتش ایران را شکست داد رهسپار مرکز حکومت هخامنشی شد« مقصد بعدی او پرسپولیس بر فلات بلندی واقع بوده است و برای ورود به آنجا راه هموار و آسانی به نظرش نمیرسید. کارشناسان نظامی در اینباره اتفاقنظر دارند، که اکثر تاریخنویسان، سختیهای طاقتفرسا را که از شوش تا پرسپولیس در سر راه اسکندر بود چنانکه باید و شاید حائز اهمیّت تلّقی نکردهاند.
در همان مسیری که رشتههای جبال در نه تا ده ردیف پیدرپی با قلّههای پوشیده از برف در ارتفاع ۱۴۰۰۰ پا وجود داشت گفتهاند که گذر از این راه تا پرسپولیس به همان اندازه عبور از کوههای آلپ پرخطر و دشوار بود».(ساویل، ۷۸:۱۳۶۴) و به دلیل وجود همین مسیرهای صعبالعبور است که« اسکندر جرات نکرد از درون تنگهها پیش بتازد زیرا که در چنان صورتی پشت سر لشگرش در خطر میافتاد. آریو بَرزَن که از نبردگاه گوگمل با ۴۰ هزار سوار به این حدود شتافته بود در سمت دیگر همان تنگه باریک انتظار ورود مقدونیها را میکشید». (ساویل، ۷۹:۱۳۶۴) از همین رو « اسکندر مجبور شد همان کاری کند که ایرانیها در ترموپیل کردند و بنابراین قسمتی از قشون یونانی از کوره راهها حرکت کرده، پشت سر مدافعین را گرفت و آنها را قلع و قمع نمود؛ این یگانه مدافع مرتّب و صحیحی بود که در این زمان به عمل آمد». ( پیرنیا ، ۱۳۷۸ : ۱۱۶و۱۱۷)
این دفاع، که به قول آقای پیرنیا تنها مدافع مرتب و جدّی ایرانیان بود، در دل کوههای زاگرس بزرگ صورت تحقق به خود گرفت و اگر نبود بهری از بداقبالیها و خیانتها، آریوبرزن میتوانست جلوی اسکندر گجستک را سدّ کند و مانع از حرکت او به سوی قلب ایران شود، ولی متأسفانه چنین اتفاقی رخ نداد.و اسکندر گجستک توانست با همه مرارتها و ملالت ها از زاگرس عبور کند و تخت جمشید را فتح نماید و تمدن ایران هخامنشی که نخستین تمدن بزرگ تاریخ بود ، را نابود کند .
تهاجم بعدی که از جانب غرب ایران و از آن سویِ زاگرس صورت گرفت، هجوم اعراب بود.
اعراب پس از آنکه در سال ۶۳۴ م در جنگ قادسیه ایرانیان را شکست دادند و در سال بعد ، موفق به فتح تیسفون پایتخت ایران ساسانی شدند. چونان رودی خروشان که سرمست از فتح پایتخت ثروتمند ساسانی بود وارد نجد ایران شدند اما با اینکه به دلیل سقوط پایتخت ، که قلب تپنده هر کشوری است ، و نیز به دلیل اوضاع بسیار نابسامان کشور در اواخر عهد ساسانی و ناخرسندی مردم از دین و دولت ساسانی امید مقاومت چندانی نمی رفت ولی با این حال زاگرس بار دیگر وظیفه تاریخی خود را ایفا نمود و فراخور شرایط ، به پشتیبانی ایران و ایرانیان آمد و توانست تا حدودی سد راه اعراب شوند« به سال ۶۳۷ ارتش ایران قریب شش ماه اعراب را در برابر تنگه های زاگرس ( کوه های لرستان) متوقف ساخت . ولی با کشته شدن سردار ایرانی ، ارتش ایران رو به هزیمت نهاد.» ( ماسه ، ۱۳۸۱ : ۲۲۴) همانطور که بیان شد به دلایل فساد گسترده دستگاه حاکمه ساسانی و نارضایتی شدید مردم از آن ، که نمود بارز آن را در قیام مزدکیان می توانیم مشاهده نماییم، دولت ساسانی از هم می پاشد و مردم هم چندان از آن پشتیبانی نمی کنند و البته زاگرس نیز به تبع مردم چندان پشتیبانی از ساسانیان نمی کند.
سرانجام اعراب موفّق می شوند سراسر ایران را فتح نمایند و بیم آن بود که مردم ایران نیز مانند مردم شامات و مصر ودیگر بلاد شمال آفریقا، عرب شوند؛ اما این اتفاق نیفتاد، و شاید ایران تنها کشوری باشد که مستقیماً به دست اعراب فتح شد ولی عرب نشد.
براستی چه دلیل و یا دلایلی برای این مساله بسیار حیاتی وجود داشته است ؟
نگارنده بر آن است که یکی از- دقت شود یکی از- دلایلی که برای این امر- یعنی عرب نشدن ایرانیان- وجود داشت وجود رشته کوه عزیز زاگرس بود که بین نجدایران و اعراب جدایی میانداخت، درحالیکه دیگر ممالک، مثل ملتهای شمال آفریقا- البته در کنار سایر مسایل- از داشتن چنین عارضه عظیم جغرافیایی محروم بودند.حتی در مورد خود ایران نیز وضع چنین است یعنی با وجود اینکه شهر تیسفون صدها سال پایتخت شاهان ایرانی و مرکز ثقل فرهنگ و هنر و سیاست ایران بوده است اما به دلیل اینکه این شهر برون از فلات ایران برپا شده بود و رایت حمایت زاگرس بر سر آن سایه نیفکنده بود، به سادگی در عربیّت ذوب شده و عرب میشود.
اما این اتفاق برای نواحی مرکزی ایران که زاگرس را پیش روی خود داشتند رخ نمیدهد؛ شاید جالب باشد که حتی این اتفاق در مورد جلگه خوزستان نیز به همان منوالی که برای تیسفون و شهرهای پیرامون آن رخ داد، به منصه ظهور میرسد یعنی به دلیل آنکه خوزستان حایلی چون زاگرس را در پیشانی خود ندارد، بلکه آن از پشت خوزستان میگذرد، همین عامل سبب میشود که این جلگه که جایگاه یکی از کهنترین تمدنهای ایرانی بلکه بشری- تمدن عیلام- است. در فرهنگ و زبان قوم فاتح، ذوب شود، و نتواند هویت تاریخی و ایرانی، خود را حفظ کند.
به هرحال اگر در تهاجمات بزرگی که به ایران شده است کمی درنگ و تامل کنیم متوجه خواهیم شد یورشهای بزرگی که از جانب غرب به سوی ایران شده است مثل تهاجم یونانیها، تنها حدود ۱۰۰ سال میتواند بپاید و یا اعراب حدود۲۰۰ سال میتوانند سیطره خود را ادامه دهند در حالیکه این مدتها- یونانیان و اعراب مسلمان- هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ نظامی قدرت زیادی دارند، ولیکن عمر چندان درازی ندارند.
اما هجومهایی که توسط زردپوستان نیمه وحشی آسیای میانه از نواحی شرقی به جانب ایران، صورت گرفت با وجود اینکه این زردپوستان، دست کم از نظر فرهنگی بسیار ضعیفتر و کم مایهتر از یونانیان و اعراب مسلمان بودند، اما موفق میشوند بیش از ۵۰۰ سال، بر ایران سیطره یابند.
نگارنده معتقد است که یکی از عواملی که زمینهساز این امر شد عدم وجود عارضه مهم طبیعی- دست کم به اهمیت زاگرس- در شرق ایران بوده است.
ما باید حمله اعراب را آخرین حمله بزرگ به ایران از جبهه غربی تلقی کنیم.
اگر چه تهاجم بزرگ دیگری از آن سوی زاگرس به ایران صورت نگرفت ولی در تهاجمات نسبتا کوچکتر نیز زاگرس از وظیفه خود در پاسداشت هویت مردم ایران کوتاهی نورزید. برای مثال پس از جنگ چالدران و شکست سنگین شاه اسماعیل در این جنگ سلطان عثمانی تبریز که پایتخت شاه اسماعیل بود را فتح می نماید « اما یک هفته بعد در ۱۳ سپتامبر به ناجار به طرف غرب راند چون علی رغم پیروزی آشکار ، نتوانست فرماندهان و افسران خود را قانع سازد تا زمستان را رد تبریز بگذرانند و اگر می خواهند تعقیب شاه را ادامه دهند وارد کوهستان های ایران شوند. در اینجا با وضعیتی مواجه می شویم که صفویان در درگیریهای آتی خود با عثمانیان از آن کمال بهره برداری را کردند ؛ یعنی کشیدگی و طول خطوط ارتباطی ، دشواریهای حمل و نقل و آب و هوای نا مساعد و سخت آناتولی و آذربایجان . آنها پس از جنگ چالدران با هوشیاری از این اوضاع و احوال بهره گرفتند و از جنگی سرنوشت ساز با عثمانیان امتناع کردند و توان و تهاجم خود را در متفرق کردنشان بکار بستند ، با این امید که فرا رسیدن زمستان آنها را مجبور به باز گشت کند» . ( رویمر ، ۱۳۸۷ : ۴۲ )به هر روی زاگرس در طول تاریخ قوم آریایی در سرزمین ایران همواره پشتیبانی قوی و قابل اعتماد برای آنان محسوب می شده است و البته اکنون نیز چنین است .
- نتیجه و سخن پایانی :
در این نوشتار ، به اختصار از نقش تاریخی رشتهکوه زاگرس در صیانت هویت ایرانی سخن به میان آمد.و البته معتقدیم این مساله محتاج به تتبّع و پژوهش گستردهتری است که انشاء ا... توسط نگارنده و یا دیگر علاقهمندان انجام گیرد.
در پایان به نکتهیی نیز باید اشاره کرد و آن اینکه، اگرچه با وجود پیشرفت علمی و تکنولوژیک بشر، از اهمیت عوارض طبیعی به عنوان عامل بازدارنده و عنصر صیانتگر هویت یک جماعت، به شدّت کاسته شده است، اما هنوز کاملاً بیاثر نشده است و این در مورد زاگرس نیز صادق است و نقش شایان توجّهی که سلسله جبال زاگرس در جنگ ایران و عراق در زمینه کُندکردن پیشروی دشمن- آنسان که در دشت مسطّح خوزستان رخ داد- قابل تامل و بررسی بیشتر است.
و این، آخرین وظیفه مهمی بوده است که این سلسله جبال پرشکوه و دوست داشتنی تا به امروز در پاسداشت فرهنگ و هویت مردم ایران بر عهده داشته است، تا در آینده این سلسله جبال چه نقش دیگری عهدهدار خواهد شد.
منابع :
کتاب ها :
۱- بدیعی، ربیع( ۱۳۶۲) " جغرافیای مفصل ایران(جلد اول) " بیجا: نشر اقبال
۲- پیرنیا، حسن( ۱۳۷۸) " ایران قدیم یا تاریخ مختصر ایران تا انقراض ساسانیان". تهران: انتشارات اساطیر
۳- دیاکونوف، ایگور میخائیلوویچ( ۱۳۸۳) " تاریخ ماد" ترجمه کریم کشاورز. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
۴- ساویل، آگنس(۱۳۶۴) " تاریخ اسکندر مقدونی" ترجمه ع.وحید مازندرانی، بیجا: انتشارات وحید
۵- فرجی، عبدالرضا و دیگران(۱۳۶۶) " جغرافیای کامل ایران" تهران: شرکت چاپ و نشر ایران
۶- گیرشمن، دومن(۱۳۸۳) " ایران از آغاز تا اسلام" ترجمه دکترمحمد معین. تهران: انتشارات معین.
مقالات :
۱- رویمر، هانس روبرت ( ۱۳۸۷ ) "دوره صفویان " در : تاریخ ایران کمبریج : دوره صفویان .؛ ترجمه دکتر یعقوب آژند . تهران : نشر جامی.
۲- ماسه ، هنری (۱۳۸۱) " فتح ایران به دست اعراب " در : تاریخ تمدن ایران ؛ با همکاری جمعی از ایران شناسان اروپا ؛ ترجمه جواد محیی .تهران : انتشارات گوتنبرگ
بسمه تعالی
40-پیشنهاد گسترش گروه دی 8 و تبدیل به گروه دی 15
بابک سارانی
گروه هشت کشور اسلامی در حال توسعه که عبارتند از : ترکیه ، مالزی ، اندونزی ، ایران ، بنگلادش ، نیجریه ، پاکستان و مصر در سال 1997 م ، با ابتکار ترکیه ایجاد شد . پیشنهاد می شود در برهه کنونی گروه دی 8 با اضافه شدن 7 کشور بزرگ اسلامی دیگر ، یعنی : قزاقستان ، عربستان ، الجزایر ، لیبی و عراق ، مراکش و امارات متحده عربی ، گسترش یابد و به گروه دی 15 تبدیل شود .
با این کار علاوه بر تقویت این گروه ، کشورهای عضو اکثرا از لحاظ جغرافیایی به هم متصل می شوند و این ، امکانِ مراودات و همکاری های مابین شان را بیشتر می کند .
این 15 کشور که ستون فقرات جهان اسلام هستند ( جهان اسلام شامل 57 کشور می شود ) ، اگر بتوانند اختلافات را به گوشه ای نهند و در امور داخلی یکدیگر دخالت ننمایند و به عقاید یکدیگر احترام گذارند و خلاصه برادرانه فراهم آیند ؛ از لحاظ وسعت جغرافیایی بزرگترین ( حتی بیش از روسیه ) و از لحاظ جمعیت سومین ( بعد از چین و هند ) و از لحاظ تولید ناخالص داخلی نیز سومین ( بعد از آمریکا و چین ) خواهند بود . این کشورها که از اقیانوس آرام تا اقیانوس هند و تا خلیج فارس و دریای سیاه و دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس امتداد دارند ، با همکاری هم می توانند جایگاه مهمی در جهان به دست آورند و البته اقتصاد داخلی و معیشت ملت خود را نیز بهبود ببخشند .
ضمن اینکه شاید در سایه سار گروه دی 15 رابطه برخی کشورهای اسلامی ، که نفرت و نقاری بین ایشان به دلایل یا بهانه های مختلف رخ داده ، اصلاح شود. البته این کشورها باید اقتصاد خود را طوری طراحی نمایند که بتوانند در ابعاد اقتصادی و تجاری مکمل هم باشند و نیازهای اقتصادی خود را بجای تامین از بلاد کفر از یکدیگر برآورده سازند و حتی چه بسا بتوانند با کمی مروت و مدارا بخش مهمی از نیازهای فرهنگی خودشان را برآورده کنند ( کشورهای اسلامی از لحاظ فرهنگی به هم شباهت زیادی دارند و می توانند قسمتی از نیازهای یکدیگر را در مسایلی مثل : فیلم و کتاب و ... بجای وام گرفتن از کشورهای غیر مسلم ، از کشورهای اسلامی دیگر برآورده سازند . )
به هر حال اگر اعضای این گروه بتوانند با کمی مدارا و تسامح و گذشت و رحیم بودن بین خودشان ، که توصیه قرآن است ، و نیز دست بر داشتن از دعواهای مذهبی ، که مغایر با اصل اسلام است ، و همچنین کنار گذاشتن نزاعات کودکانه سیاسی و عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر و احترام گذاری متقابل و نیز قرار دادن اقتصاد و پیشرفت و ترقی در راس همه امور ، با دیگر کشورهای مسلمان ( که همگی به یک پیامبر و یک کتاب باور دارند و به یک قبله نماز می گزارند ) کنار آیند و دشمنی ها و کینه های مذهبی ِ غیر معقول و غیر اسلامی را به نفع تعالی و ترقی اصل اسلام و نجات از سیادت کفار ، کنار گذارند امید است از این رهگذر به هم افزایی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ارتقای جایگاه جهانی دست یابند .
در پایان باید بگوییم که در وضعیت فعلی تحریم و حصر شدید اقتصادی ، علیه ایران ، کشور ما به برقراری چنین روابطی که در واقع ارتباط جنوب جنوب آنهم جنوب جنوب اسلامی است ، نیاز بیشتری دارد و بهتر است در اجرای این طرح پیشگام شود. ان شاء الله .
بسمه تعالی
41-پیشنهاد کاهش دوره کارشناسی به سه سال با حذف دروس عمومی
رضا مهریزی
امروزه تقریبا همه جوانان به دانشگاه می روند و بخشی از عمر و جوانی خود را در دانشگاه سپری می کنند . در دانشگاه و در دوره کارشناسی ما حدود 135واحد ، کمی بیشتر یا کمتر ، درس می گذرانیم . که از این 135 واحد حدود 22 واحد درس عمومی است . این درس های عمومی شامل زبان فارسی و زبان انگلیسی و تربیت بدنی و دانش خانواده و جمعیت و بیشتر از همه دروس معارفی است . حال پیشنهاد ما این است که با توجه به اینکه از این دروس عمومی چیز چشمگیری عاید دانشجویان و جامعه نمی شود و نه اساتید و نه خود دانشجویان نیز درس های عمومی را جدی نمی گیرند و فقط می خواهند آنها را پاس کنند و نمره قبولی بگیرند ، پس بهتر است این تقریبا 22 واحد درس عمومی حذف شود و به علاوه امکان گرفتن واحدهای دروس تخصصی توسط دانشجویان نیز افزایش یابد تا مدت تحصیل کارشناسی که چهار سال است به سه سال کاهش یابد . با اینکار هم هزینه های دولت در دانشگاههای دولتی کاهش می یابد. و هم در دانشگاههای غیر دولتی و آزاد و یا شبانه هزینه خود دانشجویان و خانواده های آنها حداقل یک سال کمتر می شود .
اینکار علاوه بر صرفه جویی اقتصادی فواید دیگری نیز دارد. از جمله اینکه آن دسته از دانشجویانی که دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر می برند ، یکسال زودتر به آغوش خانواده بر می گردند و سختی ها و معایب و مفاسد اخلاقی دوری از خانواده حداقل برای یکسال کاهش می یابد ( ایکاش در دانشگاهها بومی گزینی بیشتر مورد توجه قرار می گرفت ، چرا که دوری از خانواده سرمنشا تباهی اخلاقی برای جوانان است و امکان ازدواج را هم کاهش می دهد ).
به هر روی با کاهش دوره کارشناسی از چهار سال به سه سال ، فارغ التحصیلان دانشگاهی می توانند یک سال زودتر از مفاسدی که در دانشگاههای مختلط وجود دارد رها شوند و علاوه بر آن زودتر وارد بازار کار و اشتغال شوند و طبیعتا یکسال زودتر ازدواج کنند و تشکیل خانواده دهند و بدین ترتیب از مفاسد و مضرات تجرد و بی همسری هم خودشان و هم جامعه شان در امان بماند. در اینجا این را هم بگوییم ممکن است عده ای که احتمالا منافعی در طولانی شدن دوران تحصیل دارند ( مثل : اساتید دروس عمومی و نیز دانشگاههای غیر دولتی که از شهریه های جوانان و خانوادهایشان روزگار می گذرانند ) موافق حذف دروس عمومی نباشند و بهانه ها بیاورند و دلایل بتراشند و بگویند گذراندن دروس عمومی برای افزایش سواد و اطلاعات عمومی دانشجویان ضرورت دارد . در پاسخ آنها باید گفت واقعا مثلا سه واحد درس زبان فارسی چه ثمر مهمی دارد و آیا کسی با سه واحد ادیب شده است ؟ یا دو تا تک واحد تربیت بدنی چه کسی را ورزشکار کرده است یا چقدر در سلامتی فرد موثر بوده است ؟ یا واقعا شما کسی را می شناسید که زبان انگلیسی را در دانشگاه و به عنوان درس عمومی فراگرفته باشد یا اکثرا آنانی که زبان بلدند آنرا در آموزشگاههای خارج از دانشگاه فرا گرفته اند ؟ یا درس خانواده چه ثمری داشته جز اینکه آمار طلاق روز به روز در حال افزایش است ضمن اینکه می توان از راههای دیگر و کلاس های پیش از ازدواج دانش خانواده جوانان را افزایش داد ( اگر ثمری داشته باشد ).
اما درخصوص دروس معارف هم باید گفت درس های معارف ثمر خاصی ندارد و این درس ها اگر کسی را بی دین نکند دیندار هم نخواهد کرد و این از سر و روی دانشگاه و دانشجویان ما مشخص است ( دانشجویان معمولا دروس معارف را نوعی اجبار و اکراه از سوی حاکمیت و قدرت تلقی می کنند و در برابر آن به نوعی لجبازی و مقاومت دست می زنند ) اگر چه باید توجه داشت که اکثر درس های معارفی دانشگاه نیز چیزی جز تکرار همان دروس دوازده ساله مدرسه و بخصوص دوره دبیرستان نیست . به علاوه اینکه بسیاری از آن معارف نیز تقریبا به طور مدام توسط رادیو و تلوزیون ترویج می شود . حقیقتا اگر دروس عمومی حذف شوند همانطور که گفتیم علاوه بر صرفه جویی مالی از نظر اخلاقی و دینی نیز به نفع جوانان و جامعه است چرا که آنها زودتر از محیط مختلط و پر فساد دانشگاه رها می شوند و البته زودتر نیز وارد بازار کار می شوند و طبیعتا می توانند زودتر نیز تشکیل خانواده دهند و از بلای تجرد که خود ریشه و اساس بسیاری از گناهان و زشتی هاست در امان بمانند و دانشجویانی هم که از خانواده دورند زودتر به خانواده بر گردند و سختی ها و مفاسد دوری از خانواده حداقل یکسال برای آنان کم شود . البته دانشگاههای دولتی هم می توانند از صرفه جویی که با کاهش دوره چهارساله به سه سال عایدشان می شود بر حجم و کیفیت برنامه های فرهنگی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه ( نه مثل دروس معارف اجباری و تحمیلی که بدتر موجب لجاجت و مقاومت می شود و شاهدیم که هیچ فایده ای نداشته است ) بیفزایند و نیز حتی می توانند به ازدواج دانشجویی جوانان توجه و کمک بیشتری کنند و حتی می توانند به برگزاری گسترده تر اردوهای زیارتی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه بپردازند و ایمان و اخلاق جوانان را با این کارها تقویت کنند .
به هر روی امیدواریم که مسئولان امور در این پیشنهاد تامل کنند و به استادان دروس عمومی و مالکان دانشگاههای غیر دولتی نیز می گوییم : دور باد از همه ما اینکه منافع شخصی و گروهی و صنفی و ... خود را با توجیه کردن های دروغین و بهانه تراشی های کاذب بر مصلحت جوانان و جامعه مقدم داریم و همه بدانیم که روزی رسان خداست و اگر یک راه بسته شد به معنای بسته شدن تمام راهها نیست .
بسمه تعالی
42-تاملی کوتاه در لزوم ساخت مرکز اداری جدید برای کشور
رضا مهریزی
230 سال از زماني که آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در ۱۲1۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، تهران را به پایتختی برگزید و در همین شهر پادشاهي خود را اعلام كرد، می گذرد . .
از آن زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و قدیمی ، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود . .
شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي تقریبا ثابت برای خود ندااشته است . براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم، با شهر رم، يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.
البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان. .
به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي " امنيت "، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است..
متاسفانه امروز شهر تهران مشکلات عدیده ای دارد مشکلاتی نظیر جمعیت زیاد ، ترافیک ، آلودگی هوا و قرار داشتن روی خط زلزله و نیز غلبه غربزدگی در فرهنگ ساکنان آن و نیز در معماری شهری ( سیمای فعلی شهر تهران ، سیمایی کاملا غربی – پهلوی است و همین بر روحیه مردم موثر است و جمهوری اسلامی اقدام درخوری جهت تغییر سیمای این شهر از غربی – پهلوی به اسلامی نکرده است ؛ شاید کاری که بتوان کرد طرح " هر میدان یک مسجد " باشد که با ساخت حداقل یک مسجد در همه میدان های شهر تهران بتواند هم مشکل کمبود مساجد این کلان شهر پرتردد و پر مسافر را حل کند هم سیمای آن را کمی اسلامی سازد ) .
جدیدا در مجلس طرحی مطرح شد مبنی بر انتقال وزارتخانه ها به شهرهای دیگر ، اینکار ابدا به صلاح نیست چون موجب ایجاد تنش در میان شهرهای بزرگ بر سر اینکه کدام وزارتخانه غنیمت آنها باشد و نیز سردرگمی ارباب رجوعی خواهد شد که با وزارتخانه های مختلف کار دارند و حال باید در میان شهرهای متعدد و چه بسا دور از هم سرگردان باشند. ( متاسفانه مسئولین اکثرا شهرستانی و یا سابقا جنوب شهر نشین کشور ما ، در همین تهران هم در ساخت وزارتخانه ها فقط نظرشان به شمال شهر است . و اصلا جنوب شهر را ، مثل شوش و مولوی و... ، لایق ساخت وزارتخانه و ساختمانهای دولتی نمی دانند . چرا که اگر لااقل چند وزارتخانه در جنوب شهر حتی شهر ری ، احداث می شد هم آنقدر تراکم و ترافیک مسافر برای رفتن از جنوب به شمال شهر را شاهد نبودیم و هم چه بسا چهره جنوب شهر ، که ساکنان آنجا بودند که بیشترین سهم در پیروزی انقلاب را داشتند و بیشترین شهید را هم در جنگ تحمیلی دادند ، ترمیم می شد و وضعیت آن از وضع امروز در می آمد و بهبود می یافت ).
به هر روی پیشنهاد ما این است بجایی که وزارتخانه ها را میان شهرهای مختلف تقسیم کنیم . یک شهر جدید با معماری ایرانی و اسلامی به عنوان مرکز سیاسی و اداری کشور ، نه به عنوان پایتخت که شامل مرکز اقتصادی و... کشور نیز می شود ، بسازیم . کار ساخت یک مرکز سیاسی و اداری جدید چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز اداری و سیاسی ساختند ؛ مانند : پاكستان، برزيل، مالزی ، قزاقستان . شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر مشکلات متعدد حمل و نقل و تراکم جمعیت و مسایل فرهنگی و اجتماعی و امنیتی ( مثل حوادث سال 78 و سال 88 ) خطر زلزله طبیعی نيز تهديد مي كند و لذا ما از ساخت یک مرکز اداری جدید ناگزیریم ..
به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور ( البته بهتر است مرکز سیاسی جدید به تهران نزدیک باشد و امکان دسترسی به آن کاملا آسان باشد) . به هر روی مسئولان دست كم می توانند به مطالعه مساله ساخت مرکز اداری جدید برای کشور و یا لااقل بررسی و تامل و یافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل کشور را تهديد مي كند ، بپردازند. باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. البته انتقال مرکز اداری تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی همه جانبه مثل : شهرسازی ، فرهنگی ، اجتماعی ، جغرافیایی ، زلزله شناسی ، امنیتی و... صورت بگیرد و اگر چه باید توجه داشت این کار نباید به معنای رها کردن تهران به حال خود و در ورطه مشکلات متعددش باشد زیرا این کار عواقب بدتری خواهد داشت بلکه باید به رفع مشکلات عمده تهران که به نظر می رسد در راس آن مساله ترافیک و حمل و نقل باشد همت جدی گماشت و این را هم باز می گوییم که ساخت مرکز جدید اداری باید با مطالعه عمیق و جدی و همه جانبه و در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد .
.
بسمه تعالی
43-پیشنهاد تاسیس کنفدراسیون ایران بزرگ
رضا مهریزی
اندیشه تاسیس کنفدراسیون میان دو کشور آریایی ایران و افغانستان نخستین مرتبه توسط ظاهر شاه پادشاه افغانستان طرح شد که متاسفانه از جانب ایران استقبالی نشد . برای مرتبه دوم این اندیشه توسط ژنرال ایوب خان رئیسجمهور پاکستان تحت عنوان کنفدراسیون ایران- افغانستان- پاکستان مطرح شد. که متاسفانه باز هم از سوی ایران استقبالی نشد .
در اینجا بهتر است توضیحی راجع به کنفدراسیون بدهیم بنا به نوشته ویکی پدیا : " کشورگان یا کنفدراسیون اتحادیهای مرکب از چند ایالت خودمختار یا کشور است که با حفظ حاکمیت خود برای نیل به اهداف مشترک، امور سیاست خارجی و دفاعی را در یکی از ایالتها یا کشورها متمرکز میکنند . کنفدراسیون بر خلاف فدراسیون دارای یک قدرت مرکزی نیست که بر شهروندان همه دولت های متحد فرمانروا باشد، دولت های عضو، در سیاست داخلی و خارجی خود آزادند. ایالات متحد آمریکا پیش از آن که به صورت فدراسیون درآید از ۱۷۷۸ تا ۱۷۸۷ کنفدراسیون بود، آلمان از ۱۸۱۵ تا ۱۸۶۶ و هلند از ۱۵۸۰ تا ۱۷۹۵ به صورت کنفدراسیون بودند. کشورهای عضو کنفدراسیون در روابط بینالمللی به صورت کشورهای جداگانه و با سیاست خود حرکت میکنند اما جنگ را میان خود ناروا میدانند و آن را جایز نمیشمارند ".
به هر حال در شرایط فعلی که تمام دشمنان خارجی و خائنین داخلی تمدن آریایی و ایرانی و مسلمان همداستان شدند که تمدن و فرهنگ ایرانی را تحقیر و تضعیف کنند و شخصیت ملل آریایی و ایرانی و مسلمان را به بهانه های مختلف خرد و غرور وی را جریحه دار کنند . تاسیس کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور 7 هفت کشور هم فرهنگ و هم دین و هم تاریخ و همسایه یعنی : ایران و پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان و عراق و بحرین . می تواند پاسخ محکمی به آنان باشد. ( البته همانطور که آوردیم کشورها در کنفدراسیون قانون اساسی خاص خود را دارند و آزادند که سیاست های داخلی و خارجی ویژه خودشان را داشته باشند فقط در اجرای سیاست های بسیار کلی خارجی و دفاعی همنوا هستند ، بنابراین هیچ کدام از کشورهای حاضر در کنفدراسیون در خصوص آزادی عمل طبق اقلیم و فرهنگ و مذهب خاص خود نباید بیم و هراس داشته باشند در واقع آنها از درون متکثر و از بیرون متحد خواهند بود و این بر جایگاه جهانی آنان می افزاید ) . به هر روی اگر کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور این 7 هفت کشور هم دین و هم فرهنگ تاسیس شود . علاوه بر اینکه برای همه کشورهای حاضر منفعت مادی و اقتصادی خواهد داشت . بر قدرت و منزلت و عظمت آنان خواهد افزود و موجب خواهد شد که دشمنان این کشورها به ویژه کشورهای امپریالیسم غربی که کشورهای بزرگ اسلامی را در گذشته تکه تکه و پاره پاره و تحقیر کردند و الآن نیز در سر رویای این دارند که کشورهای ریشه دار را با همکاری مزدوران داخلیشان حتی از همینی که هست کوچکتر و حقیرتر کنند جواب دندان شکن خواهند گرفت ( از جمله آنها هوادران نظر برنارد لوییس یهودی انگلیسی است که خواب تجزیه کشورهای خاورمیانه و تشکیل خاورمیانه جدید را می بینند ) اگر کنفدراسیون ایران بزرگ با حضور 7 هفت کشور هم دین و هم فرهنگ یعنی : ایران ، پاکستان ، افغانستان ، تاجیکستان ، جمهوری آذربایجان ، عراق و بحرین ایجاد شود ، همه جهان خواهد دانست که خاورمیانه جدید چگونه خواهد بود و ان شا الله تیر دشمنان ملل اسلامی برای تجزیه و تحقیر کشورهای اسلامی به سنگ خواهد خورد .
طعاً از ستمکاران خواهی شد ». یا در جای دیگر در مقام مواخذه کافران می گوید : « وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهيراً 55 سوره فرقان : و به جای خدا چیزی را می پرستند که نه سودشان می دهد و نه زیانشان می رساند و کافر همواره مقابل پروردگار خود همپشت [ شیطان ] است ». و نیز جای دیگر می گوید : « قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ 76 سوره مائده : بگو: آیا به جای خدا چیزی را می پرستید که برای شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودی را ندارد؟! و خداست که شنوا و داناست ».
بنابراین مشاهده می کنیم در نظر قرآن ، یکی از ملاک های عبادت و عبودیت خدا نیز این است که آن عبادت و عبودیت به حال مردم مفید و سودمند یا دافع و رافع زیان و ضرر باشد .
البته با استفاده از آیه 17 سوره رعد نیز در می یابیم که میزان و معیار حق و باطل، توحید و شرک که مهمترین مسایل قرآن است، سودمند بودن و سودمند نبودن آنهاست زیرا این حقیقتی بدیهی است که چیزی که به حال مردمان سودی نبخشد و نیازهای آنان را برطرف نسازد و به مسایل زندگی آنان پاسخی مقنع ندهد، هر قدر هم کسی بخواهد آن را حفظ نماید، فایده ای ندارد و آن دیر یا زود نابود شود ما از این توجه قرآن به معیار سودمند بودن و ضرورت داشتن فایده برای مردم می توانیم به " فایده گرایی وحیانی " و یا " نتیجه مداری اسلامی " و نیز " عمل گرایی قرآنی " تعبیر کنیم ( متاسفانه در فرهنگ مسلمانان عمل گرایی و منفعت گرایی قرآنی به
سود معرفت گرایی یونانی در حاشیه قرار گرفت و لیعبدون در آیه « وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ
و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند » به لیعرفون تفسیر شد و .آیه 56 سوره ذاریات
بسمه تعالی
عنوان :
44-ایرانیان ؛ ملتی با شروع خوب و پایان بد
رضا مهریزی
آنچه که قصد داریم در این جستار کوتاه بدان پردازیم شاید چندان تازه و نوآیین نباشد و اساتید ما و نیز افراد و افواه مختلف به گونه های متفاوت آن را بیان کرده باشند اما ما نیز سر و برگ آن داریم که به اختصار بدان بپردازیم شاید در خودشناسی ما ایرانیان موثر افتد .
با مرور تاریخ معاصر نکته ای ذهن ما را به خود مشغول می دارد و آن همین عنوان جستار حاضر یعنی « شروع خوب و پایان بد » است .
این شروع خوب را در دوره معاصر ما ابتدا در اصلاحات امیر کبیر می بینیم . اصلاحات امیر کبیر در اواخر دهه 1840 میلادی آغاز می شود و این اصلاحات در ایران ، حدود 10 ،-20 سال زودتر از اصلاحات میجی در ژاپن است ولی با کمال تاسف می بینیم که اصلاحات امیر کبیر به شکست می خورد ولی اصلاحات میجی ژاپن را به بالاترین چکادهای علم و فناوری می رساند . واقعا دلیل این امر چیست ؟
نمونه دیگر انقلاب مشروطه ایران است . انقلاب مشروطه ایران در سال 1906 میلادی پیروز می شود و این تنها یک سال پس از انقلاب مشروطه 1905 روسیه است . جالب است بدانیم انقلاب مشروطه در ایران زمانی پیروز می شود که برای مثال کشور بزرگ هند سالها بعد از آن در 1947 تازه موفق می شود استقلال خود را از انگلستان کسب کند یا کشور نسبتا بزرگ دیگری یعنی اندونزی در سال 1945 از هلند استقلال می یابد و یا مالزی در 1957 مستقل می شود و حتی دور هم نرویم کشور کوچک امارات متحده در سال 1971 تاسیس می شود ، که امروزه یکی از بهشت های اقتصادی است ، براستی چرا این کشورها پیشرفت مادی شایانی کردند و ما که مفتخریم هیچگاه مستعمره نبودیم ، گرفتار مشکلات عدیده ایم . آیا این جای تامل ندارد ؟!
البته داستان بدینجا ختم نمی شود ، ملی شدن صنعت نفت مورد دیگری است که در سال 1951 در ایران محقق می شود و الگوی بسیاری از کشورها می گردد ؛ مثلا کشور نسبتا بزرگ مصر و رییس جمهور آن یعنی جمال عبدالناصر صریحا اعلام می کنند که آنها به تاسی از ایران ، کانال سوئز را ملی کردند. اما سرانجام آن ملی کردن چه شد و آیا به کودتا و قرارداد کنسرسیوم ختم نشد ؟ براستی چرا چنین است ؟! . حتی در مورد انقلاب اسلامی نیز تا حدودی این امر وجود دارد چرا که انقلاب ایران در 1979 پیروز شد و سودای اصلاحات ژرف در همه زمینه ها داشت و اصلاحات اقتصادی دنگ شیائو پینگ در چین یک سال پیش از آن در 1978 شروع شد حال ببینید چین به کجا رسیده و ما کجاییم ؟ جالب است بدانیم چین در همین مدت بنا به نقل ویکی پدیا وضع کشاورزان خود را 54 برابر بهنر کرده و وضع کلیه مردم خود را 22 برابر بهبود بخشیده است . حالی آنکه بسیاری از مردم ما در حسرت وضعیت طلایی اقتصادی گذشته اند . شاید بیان شود انقلاب و کشور ما دچار جنگ تحمیلی 8 ساله شد اما باید بگوییم در این 32 سالی که از اتمام جنگ می گذرد دولتهای پس از جنگ تنها از لحاظ اقتصادی لِک لِک کردند . وضع امروز ما را مقایسه کنید با آلمانی که با تمام خساراتی که در جنگ جهانی اول دید اما در عرض حدود 20 سال موفق شد خود را چنان بازسازی کند که بتواند جنگ عظیم دوم جهانی را راه اندازد و در ابتدا فتوحات چشمگیری کسب کند .
دیگر مثال کره جنوبی است که بنا به نقل ویکی پدیا در سال 1960 درآمد سرانه اش حدود 80 دلار بود و به شدت فقیر بود ولی امروزه به یک غول اقتصادی بدل شده و ما آرزویمان مصرف کالاهای ساخت شرکتهای کره ای اعم از ال جی و سامسونگ و هیوندای است و از لحاظ فرهنگی نیز مصرف کننده پر وپا قرص سریال های کره ای هستیم .
حقیقتا چرا ما با وجود این شروع های خوب نمی توانیم خوب به پایان بریم ؟! شاید عده ای علت آن را فشارهای خارجی برشمرند و شاید گروهی دلیل آن را نداشتن اعتماد به نفس کافی در وجدان جمعی ملت ایران بدانند ( یعنی اینکه ما خودمان تاب دیدن پیشرفت خودمان را نداریم ) شاید دلیل دیگر نداشتن فلسفه تاریخ خاص خودمان برای توضیح تکامل تاریخ باشد و همین است که ما همیشه مشغول گذشته ایم و گاهی مانند کشی که به زور نخبگان کشیده می شود کش می آییم ولی بعد از مدتی که کمی فشار شل می شود ، دوباره به حال اول در می آییم . البته دلیل دیگر چه بسا نداشتن یک نظام فکری قوی برای تبیین وضع امروزمان و ارائه نظریه برای ترقی است و این باعث شده ما دایم مثل مرغ نیم بسمل سرگردانیم و شاید هم دلیل آن نبودن مدیران قوی و لایق باشد و شاید هم وجود فساد عمیق و نیز ترجیح منافع فردی و گروهی و باندی و قومی و قبیلگی بر منافع ملی باشد و شاید ... .
هر چه باشد باید توجه داشته باشیم که وضعیت نامطلوب اقتصادی امروز موجب تقویت شدن نیروی گریز از مرکز و قوی شدن قومیت گرایی شده است ؛ در واقع ملی گرایی که با انقلاب اسلامی نابود شد ولی گفتمان پیروز نیز با صد افسوس حداقل تا امروز نتوانسته شعارهای خود را محقق کند و دین و دنیای مردم را اصلاح کند لذا این امر سبب سرخوردگی همه مردم و نیز و قوم گرایی در میان اقوام دور از مرکز شده است به نظر می رسد اگر حکومت مرکزی دیر بجند و کاری برای بهبود وضعیت معیشت مردم نکند ( مخصوصا برای مردم ساکن در استانهای مرزی که یک چشم به خود دارند و یک چشم به بیرون ) . دیر یا زود شاهد تکه و پاره شدن کشور خواهیم بود و این هشدار بسیار جدی و از سر دلسوزی است و امیدواریم که نخبگان ( متاسفانه نخبگان ما در تولید نظریه برای ترقی کشور شدیدا کاهلند ) و نیز مسئولان تا بیشتر دیر نشده فکری برای برون رفت از وضع موجود کنند .
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
45-« هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند » .
رضا مهریزی
زبان فارسی در خطر است ؛ این خطر را همه آگاهان ِ دلسوز حس می کنند ؛ خطری که زبان فارسی را تهدید می کند از دو سو است . یکی از خارج و دیگر از داخل . تهدید خارجی خطر زبان های بزرگ و در راس آن زبان انگلیسی است و تهدید داخلی قوم پرستان هستند . باید توجه داشت زبان فارسی که زمانی از غرب چین و تا هند و تا ماوراءالنهر و تا بین النهرین و ... رواج داشت و تقریبا زبانی جهانی بود ، امروزه به زبانی متاسفانه زبون تبدیل شده است و شوربختانه دلسوزی هم وجود ندارد . امروزه باید باور کنیم ، هر چند سخت است ، که زبان فارسی به زبانی فرعی و دست چندم و کم اهمیت ، تبدیل شده است ، که از ترس قومیتها نمی توان زبان به حمایت و صیانت آن گشود و پیش از اضمحلال این زبان رسمی تمدن ما ، به دادش رسید چرا که می ترسیم پان قومها و قبیله پرستها بهشان بر بخورد !!! و حقیقتا چه بدبختی بزرگتر از این که زبان فارسی در خانه خود مهجور و مظلوم است !!! متاسفانه پان قومیت ها دستاویزشان روز 21 فوریه روز موسوم به روز زبان مادری است .
واقعا جای تاسف دارد که اروپایی ها که خودشان دستشان تا مرفق به خون بومیان ملل مختلف آلوده است حالا دایه دلسوزتر از مادر شده اند و روزی را برای زبان مادری ساخته و پرداخته اند . باید توجه داشت که
این اروپایی های جنایتکار ، می دانم که این حرف به مذاق روشنفکران ما خوش نمی آید ، اما باید دانست که همین اروپاییان جنایتکار و ریاکار ، آفریقا را چپاول کردند و بسیاری از زبانهای مردم آفریقا را نابود کردند و زبان خود را جا انداختند و آنوقت هرگز نگران زبان مادری ایشان نبودند ولی حالا دلسوز شده اند . امروز کشورهای آفریقایی به استثنای کشورهای شمال آفریقا که زبانشان عربی است ، اکثرا زبانشان یا انگلیسی است یا پرتغالی یا فرانسوی . جالب است که همین فرانسه متمدن و مبادی آداب که قبله گاه برخی روشنفکران بدبخت و بی ریشه ما می باشد تا همین الآن نه تنها اجازه تغییر زبان ( البته آنها دیگر زبانی هم برایشان نمانده ) بلکه اجازه تغییر واحد پول ملی به 14 کشور آفریقایی را هم نداده و واحد پول 14 کشور آفریقایی « فرانک سی اف ای » است و این 14 کشور آفریقایی ملزم هستند که 50 درصد ذخایر ارزی خود را در بانک مرکزی فرانسه ذخیره کنند حالا روشنفکران بی اصالت ما که عشقشان سارتر است و مدام سنگ آموزش به زبان های قومی ( توجه کنید آموزش به زبان قومی و نه آموزشِ زبان قومی ) را به سینه می زنند کجایند تا ببینند این قبله گاهشان وقتی نوبت به خودشان می رسد چه می کنند و روشنفکرانشان هم پشتوانه شان و مدافع منافع ملیشان ( و اگر غیر این بود این کشورها به این عظمت نمی رسیدند ).
واقعا فکر کنید چطور جزیره کوچک 250 هزار کیلومتری انگلیس زبانش را بر همه عالم تحمیل کرده و فرانسه نیز همین طور و اسپانیا هم همینگونه و...
اروپاییان متمدن میلیونها بومی قاره آمریکا را با انحای مختلف مثل : جنگ و رواج بیماری های مسری و… نابود کردند و تمدن و قومیت و فرهنگ و زبان خود را جایگزین آن کردند ! ( امروز زبان حدود 60 کشور انگلیسی و ۲۹ کشور فرانسوی و ۲۰ کشور اسپانیایی است ) اروپایی ها به ویژه انگلیسی ها سخت ترین ضربات را بر ایران و هویت ایرانی و زبان فارسی زدند . علاوه بر تکه و پاره کردن تن و جسم ِسرزمین و میهنمان ، زبان فارسی که روح و روان ایران است را از شبه قاره زدودند ( در اینجا آرزویی می کنیم ایکاش می شد و عُرضه آن را داشتیم تا زبان فارسی را در بخشی از شبه قاره ، یعنی پاکستان ، زنده و احیا می کردیم چرا که تا پیش از انقلاب ما ، زبان فارسی در این کشور تدریس می شد ولی بعد از انقلاب از ترس نفوذ انقلاب در پاکستان ، تدریس آن تعطیل شد . مشابه اتفاقی که در تاجیکستان هم افتاده یعنی تاجیکستان فارسی زبان ، حاضر نیست رسم الخطش را از سریلیک به فارسی برگرداند چرا که از رسوخ اندیشه های به قول خودشان افراط گرایانه می ترسند ولی ما باید این دو کشور را به هر طریقی شده مجاب کنیم تا فارسی و ایران را دوست و رفیق و یار خود بدانند و البته نباید با آنها از موضع برادر بزرگتر برخورد کرد بلکه با کمال دوستی و صمیمیت آنها را به زبان فارسی و رسم الخط فارسی دعوت کرد و آشتی داد ) به هر حال اروپاییان و خصوصا انگلیسی ها حالا هم در رسانه هایشان دم از حقوق زبانی قومیت ها می زنند . با این وضعیت بیم آن می رود که آنها بتوانند زبان فارسی
را در دراز مدت ، در ایران هم نابود کنند . کشورهای اروپایی
حالا که با انواع جنایت و یا اقسام نیرنگ ، زبان و فرهنگ خودشان را جهانی و حتی می توان گفت جاودانه کردند و خیالشان راحت شده است ، مدافع و طرفدار سینه چاک قومیت های دیگر کشورها شدند .
باید همه مواظب باشیم که فرهنگ و هویت و زبان ایرانی بیشتر از این تضعیف و تحقیر نشود و مبادا در معرض نابودی سریع قرار گیرد. باید توجه داشت زبان قومیتها محترم است اما نباید گذاشت زبان فارسی ، این زبان ملی ما ، نابود یا نحیف تر از این شود وقتی مقام معظم رهبری ابراز می کند : نگران زبان فارسی است . آیا نباید همگان فکری برای احیای این زبان کنند ؟ باید توجه داشت زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است و اساسا بیان اینکه این زبان ، زبان مادری قوم فارس است حیله ای است مزورانه ؛ چرا که اصلا قوم فارس وجود خارجی ندارد . بزرگی می گفت زبان مادری ( به معنای زبان مادر نسبیشان ) سعدی و حافظ هم فارسی نبوده بلکه آنان چه بسا به خاطر گستردگی این زبان و عشقشان به آن ، به این
زبان فرهنگ ایران ، یعنی فارسی ، شعر می سرودند . و اساسا همه اقوام ایرانی چه مهاجر و چه بومی همه به زبان فارسی به عنوان محور پیوند و مایه همدلی و زبان ِهمزبانی می نگریستند که اگر این زبان پیوند دهنده اقوام ایرانی بیش از این تضعیف و تحقیر شود پس ما دیگر چه ملت واحدی خواهیم بود ؟! ملتی که زبان هم را نفهمند اساسا چگونه یک ملت خواهند بود ؟! آیا این امر خود مقدمه تجزیه و تکه و پاره شدن دوباره و بیشتر ایران نیست ؟! باید به شدت مراقب بود و از قومیت پرستهای داخلی ترسید و نیز از پشتیبانان خارجیشان نیز به شدت هراسید . باید دانست که وظیفه دولت و حاکمیت ، رواج زبان ملی ، که عامل پیوند تمام اقشار جامعه است ، می باشد ؛ و نه ترویج زبان های قومی و قبیلگی که موجب از هم گسیختگی و افتراق ملت می شود .
باید توجه داشت اصطلاح زبان مادری فقط یک اصطلاح است که متاسفانه برای تحریک احساسات و عواطف قومیتها به کار می رود چرا که اساسا هر فردی زبانی را پیش از سن بلوغ فراگیرد و بتواند به آن تفکر و تکلم کند این اصطلاحا زبان مادری او می شود خواه مادر نسبیش به آن تکلم کند یا نکند و خواه یک زبان باشد و خواه چند زبان . و اساسا دلبستگی ما به زبان فارسی باید به عنوان زبان ملی مان و زبان رسمی مام میهنمان باشد . و اساسا حفظ زبان ملی مادر میهن ، که اساس هویت تاریخی و نیز اصول میراث فرهنگی ما و در واقع ستون فقرات فرهنگ و تمدن ما را می سازد مهمتر از ترویج و اشاعه زبان های قومی و قبیلگی است . باید توجه داشت آنچه ما ایرانیان را ایرانی نگه داشته تنها و تنها زبان فارسی است . چرا که ما در طول تاریخ دین خود را و مذهب خود را و بسیاری از باورهای خود را تغییر دادیم ولی یگانه چیزی که کمابیش حفظ کردیم همین زبان فارسی است که رشته اتصال ما به پدران و نیاکان باستانیمان است که اگر همین رشته نیز گسسته شود ما نیز به سرنوشت ملتهای استحاله شده و نابود شده و هضم و هدم شده تاریخ ، دچار خواهیم شد و دیگر چیزی ازمان باقی نمی ماند .
به هر روی این جستار را به بیاناتی از یک ترک زبان ولی مادرمیهن دوست ، که البته از این دست ترکان ِایران دوست کم هم نبوده و نیستند ، یعنی غلامحسین ساعدی به پایان می بریم . وی درباره زبان فارسی
و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در مصاحبه ای به نقل از ویکی پدیای ، چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند» . امیدواریم همه ما دست در دست هم برای عظمت و یا حداقل جلوگیری از نابودی یا ذلت بیشتر این زبان بکوشیم . ان شاء الله .
بسمه تعالی
46-با رفتار محمدی حجاب را نهادینه کنیم
رضا مهریزی
این مقاله را بنا به توصیه پیشوایان دینی که « حاسبوا قبل ان تحاسبوا » و نیز « فهم لانفسهم متهمون » و همچنین « احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی » و گویا تر از اینها کلام مولا در اوج قدرت « فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادرة، و لا تخالطونی بالمصانعة و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی، فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه، فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل.» . نگارش یافته است و باید دانست که جز ذات خدا هیچ کس از عیب و ایراد و نفص و اشتباه بر کنار نیست « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ؛ آیه 23 سوره انبیا ؛ ترجمه مکارم شیرازی : هیچ کس نمیتواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است! ».
در هر حال همه می دانیم که در کشور ما سالیانی است که طرح گشت ارشاد با نام رسمی و اصلی « طرح ارتقای امنیت اجتماعی» توسط نیروی انتظامیجمهوری اسلامی ایران اجرا می شود . طرح گشت ارشاد جهت سروسامان دادن از طریق امر کردن به زنان بدحجاب به بهتر کردن حجاب راه افتاده است. نفس چنین کاری یعنی ارشاد و رهنمونی کردن یکدیگر ( چه حکومت نسبت به مردم و چه مردم نسبت به حکومت ) امری مطلوب است ، اما باید توجه داشت نحوه اجرا این طرح متاسفانه چندان درست و نبوده و حتی این طرح موفقیت آمیز هم نبوده است . به طوری که « مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی ایرانطی گزارشی این طرح را ناموفق قلمداد کرد و عامل آن را بیتوجهی به خواست و مطالبات مردم دانست و نتایج طرح گشت ارشاد را منفی خواند و با کلیات این طرح مخالفت کرد » ( به نقل از ویکی پدیا فارسی ) . به هر روی حتی اگر این طرح موفق آمیز هم بود ، نحوه انجام و اجرای آن درست به نظر نمی رسید .
باید توجه داشت " ارشاد " بنا به نقل فرهنگ تک جلدی معین چنین تعریف شده : 1-راه نمودن ، راه راست نمودن ، به حق و درستی رهنمونی کردن 2-راهنمایی ، هدایت ؛ مق اضلال .
بنابراین این را باید بگوییم که ما قایل به ارشاد ، ارشاد به معنای واقعی کلمه ، مردم از سوی حکومت دینی هستیم و این را وظیفه حکومت می دانیم ( همانطور که ارشاد حاکمان توسط مردم را وظیفه مردم می دانیم ) . به قول یکی از اندیشمندان وظیفه حکومت تنها این نیست که مانند گارسون و پیشخدمت به مشتری ها هر چه را می خواهند ارائه و سرویس دهند ، بلکه وظیفه دوم حکومت را بی تردید هدایت ، راهنمایی و ارشاد دوستانه و دلسوزانه و مشفقانه مردم نیز می دانیم . اما معتقدیم این کار نباید با اجبار و اکراه که بعضی مواقع با بی احترامی و توهین نیز همراه باشد ، صورت گیرد ، چرا که وظیفه پیامبران و به تبع آن حکومت دینی و اسلامی بنا به نص صریح قرآن هدایت و ارشاد دلسوزانه و محبت آمیز است « لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ :در دين هيچ اجبار و زورى نيست. و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است ». آیه 256 سوره بقره
« نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ : ما به آنچه [دشمنان لجوج بر ضد حقایق] می گویند، داناتریم و تو را بر آنان تسلطی نیست [که به قبول حقایق وادارشان کنی]؛ پس به وسیله قرآن کسانی را که از تهدید من می ترسند، بیم ده. » آیه 45 سوره ق
« فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ 21 لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ22پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهندهای!21تو سلطهگر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی 22 » . سوره غاشیه
اساسا پیامبران برای هدایت و ارشاد و دستگیری بشر آمده اند اما در این راه اکراه و زور و اجبار و فشار وجود ندارد چرا که اصلا فایده ای ندارد و ایمان که عملی قلبی و کار دل است اجبار و اکراه بردار نیست و اگر اجبار و فشاری وارد شود جز برافروختن آتش لجاجت و نفرت و بغض و کینه ثمری نداشته و ندارد . ( به ویژه در جامعه مدرن که احساس فردیت و شخصیت بسیار پر رنگ شده ، اجبار عواقبی بدتر از جوامع سنتی خواهد داشت ) . بنابراین باید با زبانی نرم و برخوردی انسانی و اسلامی ، ارشاد محقق شود چنان که سیره رسول الله نیز چنین بود و اساسا خلق نرم و برخورد دلسوزانه پیامبر بود که آن اعراب جاهلی را هدایت کرد . در جایی خواندم که زمانی عرب جاهلی از پیامبر عظیم الشان درخواست کرد که چون همسر من بسیار زشت و همسر شما زیباست بیا تا همسرانمان را با هم عوض کنیم ( حقیقتا اگر یکی از ما بود چه می کرد و کار به کجا می کشید ؟! ) ولی آن رسول رهایی بخش و دوستدار و مشفقِ انسان ، تبسمی می کند و می گوید : نمی شود و این کار خلاف دین است . حقیقتا این خلق عجیب و عظیم آن هم از کسی که خود نه فردی عادی بلکه رییس حکومت هم هست و ابزار قدرت را هم دارد عجیب است . و همین است که در قرآن آن انسان عاشق انسان را با عنوان « وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ آیه 4 سوره قلم ». یاد می کند . و در آیه 159 سوره آل عمران یکی از رموز بزرگ موفقیت پیامبر را چنین مطرح می سازد « وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ : و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب » . این سیره رسول نجات بخش را علمای حقیقی نیز تا حدودی دنبال می کردند. در جایی خواندم که زمانی که استاد شهید مرتضی مطهری در دانشکده الهیات مشغول به تدریس بود در موقعی روسری های زیادی خریداری کرد و رایگان داد تا جلوی درب دانشکده به دختران بی حجاب ، روسری هدیه دهند و دوستانه و مشفقانه آنها را دعوت به پوشیدن روسری کنند . همچنین در جایی خواندم که مرحوم آیت الله طالقانی در اوایل انقلاب وقتی خبردار شد که افرادی به یک مشروب فروشی نزدیک خانه شان حمله کرده و تمام وسایل آن را نابود کردند ناراحت شده بود و گفته بود آنها حداکثر حق داشتند مایعات حرام را از بین ببرند ولی به چه مجوزی به دیگر وسایل آن مغازه آسیب زده اند و لذا وزیر کشور وقت را مامور رسیدگی به احوال و تامین خسارت صاحب آن دکان کرده بود . . ( متاسفانه پس از استقرار کامل انقلاب و قدرت یافتن ، رفتارهای شفقت آمیز کمرنگ شده و جای آن رفتارهای خشونت بار که سریع تر پاسخ می دهد ولی در دراز مدت کم اثر تر است ، پررنگ شد ) .
به هر روی متاسفانه آن خلق عظیم محمدی امروز گمشده همه ما ( به ویژه خود نگارنده ) و تمام جامعه ماست و متاسفانه روحانیون و علمای ما که برای ریز ترین مسایل روزمره احکام دارند و سرسوزن تر نشدن بدن را موجب بطلان غسل و وضو و ابطال نماز و روزه و جهنمی شدن می دانند اما به بزرگترین عیوب اخلاقی ، نظیر کم کاری و ارتشا و اختلاس و حرام خواری که اساس حرام کاری ها همین حرام خواری هاست ، بی توجهی و یا کم توجهی می کنند ( ایکاش در رساله های علما همانطور که فقه اصغر یا احکام شرعی مطرح است جایی هم برای فقه اکبر یا اعتقادات و فقه اوسط یا اخلاق که نیاز مبرم جامعه ما نیز هست وجود داشت ) .
باید به این مساله مهم توجه داشت که بی حجابی که امروز دغدغه و نگرانی مسئولان ماست خود علت نیست بلکه معلول است . وقتی اعتقادات جامعه و جوانان سست شده است و باور به خدا و رستاخیز و ضرورت رسالت در میان جوانان کمرنگ شده است آیا دیگر از چنین افرادی می توان توقع حفظ حجاب داشت ؟! وقتی نماز کمرنگ شده و می بینی از یک اتوبوس 35 و 40 نفره 5و 6 نفر برای نماز پیاده می شوند و وقتی می بینی در کلاس 27 و 28 نفره تنها پنج و شش نفر اهل نماز و روزه هستند . آیا می توان از این افراد توقع مراقبت بر حجاب خود و یا محارمش را داشت ؟! جامعه ما به کجا می رود ؟ و مسئولین چرا جای علت و معلول را اشتباه گرفته اند ؟ جای دریغ و درد است که جامعه دینداران و علما و حوزه های علمیه و مسئولان ما بجای علاج علل ، که سست شدن اعتقادات و اصول دین است ، به تسکین موقت بخشیدن به معلول ، حجاب ، می پردازند .
پیشنهاد ما اما در این مجال این است که علما به اعتقادات و اخلاق بیشتر بها دهند و در رسایل فقهی خود به این فقه اکبر و فقه اوسط ارزش و جایگاه مجزا دهند ( چرا که پیامبر ما برای کامل کردن مکارم اخلاق مبعوث شده و نه برای وضع احکام سنگین چرا که احکام فقهی تنها کمتر از 9 درصد قرآن است ولی متاسفانه فقها با فربه و آماس کردن بیش از حد فقه و شریعت ، در واقع موجب انحراف اسلام از مسیر اصلی خود شدند ) و نیز به شبهات علم جدید در باب اعتقادات و اشکالات مطرح شده از سوی ملحدان جدید برای مثال : درباره عدم وجود خدا و عدم نیازمندی بشر به دین و پیامبر و نیز محال بودن رستاخیز و... که رعشه بر ایمان هر مومنی می اندازد ، جواب قانع کننده و متقاعد کننده و نه از سر رفع تکلیف ، بدهند و همچنین برای اخلاق که فقه اوسط است بعد از فقه اکبر ارزش قایل شوند و نه تنها اخلاق فردی بلکه اخلاق اجتماعی و نیز اخلاق جنسی و اخلاق تکنولوژی و اخلاق حرفه ای و... را در رساله ها به اختصار تعلیم دهند . ما پیشنهاد می کنیم رساله های فقهی فعلی که ترتیبش مربوط به زمانهای گذشته است تغییر چینش دهند ؛ بدین صورت که : ابتدا فقه اکبر یا اعتقادات را بیان کنند و بعد فقه اوسط و یا اخلاق را بیان کنند (همانطور که بیان شد خصوصا اخلاق جنسی و اخلاق تکنولوژی ) و آنگاه در مرحله سوم سراغ احکام جزیی فقهی رود و حداکثر 1000 الی1200 مساله فقهی را بیان کند و البته پیش از بیان احکام نیز حکمت آن احکام را با استفاده از آیات و روایات و عقلانیت مطرح کند تا مردم به ویِژه جوانان بدانند هدف و مقصود از طاعات و عبادات چیست .
همچنین شایسته است که علما و نهادهای دینی و فرهنگی بر سیره امام حسن و سایر ائمه اطهار اگر نه بیشتر لااقل هم سنگ و هم عدل سیره امام حسین تکیه و تاکید نمایند و راه را برای زندگی مسالمت آمیز و مدارا جویانه با همگان میسر کنند ، چرا که همانطور که برخی روشنفکران گفتند امام حسین در میان ائمه اطهار یک استثناست و نه قاعده . لذا جا دارد به سیره مدارا و حلم امام حسن و سایر ائمه اطهار نیز لااقل هم اندازه امام حسین توجه شود . نکته مهمی که جا دارد در اینجا ذکر شود این است که یکی از مواردی که توسط مختار و طرفداران اکثرا ایرانی مختار وارد تشیع علوی شد ، مساله کینه توزی و انتقام گیری بود . انتقام جویی و کین توزی از مهمترین ویژگی های کتاب شاهنامه است . ( شاهنامه کتاب ارزشمندی است که عناصر بسیار مطلوبی دارد ولی یک عنصر نامطلوب نیز دارد که آن مساله کین توزی و انتقام گیری است ) . خلاصه اینکه ظاهرا چنین به نظر می رسد که طرفدران اکثرا ایرانی مختار عنصر کین توزی را وارد تشیع علوی کردند و آن را به تشیع مختاری که تشیعی کین توزانه و قدرت طلب و استفاده گر از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف مقدس است تبدیل کردند .
در هر حال همچنین پیشنهادی که در خصوص گشت ارشاد داریم این است که بهتر است کار گشت ارشاد از نیروی انتظامی که طبیعت کارش زور و فشار و اقتدار است گرفته شود و به نهادی غیر نظامی داده شود . ( به قول نویسنده ای این حتی برای خود نیروی انتظامی که باید اقتدارش حفظ شود و بیهوده با مردم درگیر نشود و ابهتش نریزد ، بهتر است ). در این جا می گوییم که بهتر است یک وزارتخانه کوچک و چابک و چالاک به عنوان مرکز فرماندهی مقابله با آسیب های اجتماعی و ستاد ساماندهی به مفاسد و معایب اخلاقی و اتاق فکر کشور با عنوان " وزارت خانواده ، جوانان و پیشگیری از آسیب های اجتماعی " تاسیس شود . اگر چنین وزارتخانه کوچک و چابکی تاسیس شود ، می تواند بخشی از آن ، مسئولیت گشت ارشاد ، ارشاد و نه اجبار ، را بر عهده گیرد و البته در این راه از بانوان نسبتا سن و سال دار و موقر و مهربان استفاده کند و این طور هم نباشد که دستور و امر کنند بلکه با محبت و شفقت زنان بدحجاب را دعوت به حجاب کنند و آن بد حجابان را چه بپذیرند و چه نپذیرند به یک شاخه گل یا یک کادوی کوچک مهمان نمایند و با این اخلاق محمدی حجاب را نهادینه نمایند و قطعا اینگونه برخورد موثر تر از برخورد قهری و اجباری خواهد بود که اگر بدحجاب ظاهرا به اکراه بپذیرد کمی آن سو تر دوباره حجاب خود را به اولش بر می گرداند ( که گفتیم مرکز پژوهش ها آنرا بی فایده و حتی منفی دانسته است ) و به هر روی با اخلاق محمدی و حسن رفتاری و سلوک دلسوزانه و شفقت آمیز و رفتار عارفانه بسیار می تواند موثر تر از برخورد فعلی باشد در واقع گناهکار را باید بیمار و مستضعف دانست که نیاز به درمان دلسوزانه دارد و نه مجرم و جنایتکار که نیاز به داغ و درفش دارد . این جستار را با داستانی به پایان می بریم : در احوال عرفا هست که روزی عارفی با شاگردانش سوار بر قایقی بر روی رودی به تفرج مشغول بودند که ناگهان قایق جوانانی را می بینند که شراب خورده مشغول لهو و لعب اند ؛ شاگردان عارف برآشفته و میگویند : ای شیخ اینها را نفرین کن تا جزای کار خود را ببینند . شیخ دست به دعا بر می دارد و می گوید : خدایا همانطور که این جوانان در این دنیا شاد هستند در آن دنیا نیز شادشان گردان . شاگردان حیرت کرده و معترضانه می گویند : این چه نفرینی است ! شیخ می گوید : دعا برای هدایتشان کردم چرا که تا در این دنیا توبه نکنند در آن دنیا شاد نمی شوند . پس از شنیدن این سخن ، شاگردان به زاری و ناله میپردازند . سرنشینان آن دگر قایق ، چون متوجه حالت عجیب و گریه اینان می شوند به نزدیکشان می آیند و علت را می پرسند و وقتی شرح ما وقع را می شنوند آنها نیز به گریه افتاده توبه می کنند » . حقیقتا این برخورد بهتر است یا نفرین و نکوهش ؟! به هر روی برخورد با گناهکار به مثابه بیمار و مستضعف و نه مجرم و جنایتکار بوده که اسلام را زنده نگه داشته است و ایکاش ما هم درس بگیریم . مخصوصا خود نویسنده که متاسفانه به درد بی اخلاقی دچار است و چون بی اخلاقی شدید خود را می دید دست به قلم شد و این جستار را نوشت . امیدوارم خدا کمک کند و با اخلاق مدار شدن از آتش این جهان و آن جهان رهایی یابم . گرچه اخلاق مدار شدن حقیقتا برای ما که کاری بسیار سخت است و دلی بزرگ و انسانیتی ربانی می خواهد و ان شاء الله که خدا ما را کمک کند و بی اخلاقی های ما را که با هزار توجیه و تفسیر بدان دست زدیم ببخشاید .
بسمه تعالی
عنوان مقاله :
47-تاملی در نقش روحانیون زرتشتی در اضمحلال حکومت دینی ساسانیان
نگارنده :
رضا مهریزی
کارشناس ارشد ایرانشناسی
بحث در خصوص علل و عوامل سقوط یکی از بزرگترین سلسله های شاهنشاهی ایران یعنی سلسله ساسانی از جمله مباحثی است که مدتهای مدیدی است مورد اعتنا و توجه محققان تاریخ بوده است . اهمیت این سقوط از آن روست که با فروپاشی این سلسله یک دوره مهم از تاریخ ایران به پایان رسید و دوره دوم آن آغاز شد ؛ همچنین با سقوط سلسله ساسانی برای اولین بار و ظاهرا آخرین بار دین مردم ایران عوض می شود– دولت ساسانی را باید اولین حکومتی دانست که در ایران و حتی در جهان ، یک دین را در یک کشور بزرگ رسمیت بخشید و خود نیز به صورت یک حکومت دینی - ایدئولوژیک در می آید .
در نتیجه سقوط ساسانیان دین زردشتی و روحانیان متعصب آن که زمانی از فرات تا سند یکه تازی می کردند و خود را نیز مورد حمایت اهورامزدا و موید به تاییدات خدای خود می دانستند به قهقرای تاریخ واصل می شوند و البته هیچ اتفاق خاصی هم رخ نمی دهد ( فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين. 44/29 ).
ما در این جستار می کوشیم نقشی که تعصب دینمردان زردشتی و زمان نشناسی و افراط گری آنان و نیز پیوند بسیار ژرف با حکومت و فاصله گیری از مردم ، در فروپاشی ساسانیان والبته اضمحلال خود دین زردشتی داشت را به اجمال بررسی کنیم البته طبیعی است که برای روشن شدن زوایای بحث باید کار خود را از سال های آغازین این سلسله شروع نماییم و فرایند طولانی صیرورت دین زردشتی را در عصر ساسانی ولو به اجمال مورد بررسی قرار دهیم .
کریستن سن جمله ای دارد که نقل آن در ابتدای این جستار موجب روشن شدن بحث می شود؛ وی در خصوص دولت ساسانی چنین می گوید : «دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت متقدم است : یکی تمرکز قدرت، دیگر ایجاد دین رسمی». (کریستن سن، 1385 : 68). البته اعتقاد ما بر اين است كه رسميت بخشيدن به دين را نيز بايد روي ديگر سكه تمركز قدرت محسوب كرد نه سياستي مستقل ، به عبارت ديگر در كشوري كه تشتت در اديان باشد امكان ايجاد وحدت سياسي كار دشواري است.
دراین جا باید به نکته یی ديگر نيز توجه کرد و آن این که نباید رسمی کردن و یا رسمیت بخشیدن به یک چیز – و در این جا یک دین را – با ایجاد کردن و یا پدید آوردن آن چیز، به یک معنا گرفت. زیرا یک دین از زمان ایجاد تا هنگام رسمیت یافتن، یک فرآیند پر تکاپوی تکاملی را طی می کند تا سرانجام به عنوان دین رسمی شناخته شود. ما این مساله را در فرآیند چند صد ساله تکامل و تعالی مذهب شیعه تا رسمیت یافتن در دولت صفوی یا در فرآیند پر تکاپوی مسیحیت تا رسمیت یافتن در امپراطوری روم به وضوح می توانیم مشاهده نماییم.
و این مساله ای است که کریستن سن نیز بدان اذعان دارد وی ضمن این که رسمیت بخشیدن به دین زرتشتی را از ابتکارات ساسانیان می شمرد، ولی این ابتکار را ثمره یک تکامل بطئی می داند و معتقد است : «اما این ابتکار هم نتیجه تکامل کند سیری بود، که در این وقت پا به دایره تحقق نهاد، چنان که سیزده قرن بعد تشکیل مذهب رسمی تشیع نیز به همین نحو نتیجه تحولات بسیار بود». (کریستن سن، 1385 : 68).
در واقع، معتقدیم دین زرتشتی با حرکت آهستۀ خود که از دیرباز آغاز کرده بود، توانست در جامعه آن روز به جایگاهی دست یابد که بتواند، حکومتی را ایجاد کند و این حکومت نیز دِین خود را بدین دین ادا کرده و آن را رسمیت بخشد و گام به گام تمام رقیبان آن را از صحنه بیرون راند و البته دین هم با قوانین و شرایع خود به نظام بخشی زندگی فردی و اجتماعی افراد در جامعه کمک شایانی کرد.
به عبارت دیگر رابطه دین زرتشتی و حکومت ساسانی را رابطه اي دو سویه و توأم با هم افزایی دانست و به همين دليل مشخص کردن ترتیبی زمانی و یا میزان دین هر یک از آن ها به دیگری، کاری بسیار پیچیده و ناشدنی باشد.
البته باید به نکته یی توجه داشت و آن این که حرکت رو به رشد و تکوین گام به گام دین زرتشتی در ابتدای حکومت ساسانی به یکباره به منصه ظهور نرسید در واقع « وضع درهم مذاهب به مانند مساله بغرنجي در برابر نخستين فرمانرواي ساساني خود نمايي مي كرد. ساسانيان هماره در صدد آن بودند . كه با بنياد گزاري مذهب واحد دولتي وحدت ملي ايران را تامين نمايند . با اين تفاصيل نخستين پادشاهان سلسله ساساني نتوانستند به يكباره اين مساله را حل كنند .آنان فقط پس از رفرم مذهبي زرتشتي و حمايت آن به وسيله آيين مدون اوستا و نيروي شكننده روحانيون بر اين مشكل فائق آمدند » (شارل پوئش ، 1381 : 165 ) این درگیری ها و نزاع ها میان ادیان متعدد و متفاوت و آیین های گوناگون که پیش تر با روی کار آمدن ساسانیان یک فتح بزرگ و البته نه کامل و کافی را عاید دین زرتشتی کرده بود با قدرت یافتن کرتیر (کردیر) در زمان بهرام اول و به ویژه بهرام دوم به پایان می رسد كلاوس شيپ مان در همين خصوص مي گويد: « من بيشتر معتقدم كه تا زمان کرتیر در دوره سلطنت بهرام دوم ، مذاهب مختلفی برای دست یابي به قدرت مبارزه كرده اند: زماني مطمئنا معتقدين به اناهيد ، سپس مانويان و زماني نيز مغ هاي ماد قديم نقشي ايفا كرده اند.» (شیپ مان، 1383 : 120). کرتیر که روند قدرت یا پیش در زمان بهرام یکم تسریع شده بود، در عهد بهرام دوم به اوج می رسد «به ادعای خود کرتیر در زمان بهرام دوم (272 – 293 م) در سراسر کشور یهودیان، شمن ها، برهمنان، نصارا، مسیحیان و از جمله زندیکان (مانویان) قلع و قمع شدند. افزون بر این کرتیر خود را شکننده بت ها می نامد.» (خدادادیان، 1380 : 18). به هر روی کرتیر – موبدان موبد بزرگ – توانست پیروزی بزرگی که دین زرتشتی با استقرار ساسانیان به دست آورده بود کامل کند و دین زرتشتی را دین بلامنازع و آیین بی رقیب ایران ساسانی گرداند و همچنین پیوندی سخت میان آن و حاکمیت به وجود آورد، به قول استاد تقضلی : «کرتیر دین و سیاست را چنان سخت و خشن به هم پیوسته است که تا پایان دوران ساسانی در آن خللی راه نمی یابد. این سیاست سختگیری کم و بیش در همه این دوره ادامه می یابد تا آن جا که موجبات سقوط این حکومت را فراهم می آورد.» (تفضلی ، 1384 : 42 و 41). در خصوص دین زرتشتی در دوره ساسانی باید دانست که این دین حول یک محور مهم می گردید که آن کتاب اوستا بوده است، این کتاب نه کتابی مشتمل بر احکام دینی صرف بوده ، « بلکه حکم دایره المعارف بزرگی داشته، که در آن علوم مختلف مندرج بوده است. علم مبدأ و معاد و اساطیر الاولین و نجوم و علم تکوین و امور عامه و طبیعیه و فقهیه و حکمت علمیه عهد ساسانی همه بر اساس 21 نسک اوستا استوار بوده است. بسیاری از متون، که به زبان اوستایی نوشته شده، ظاهراً اثر قلم اشخاصی است، که در تدوین اوستای ساسانی دست داشته اند و نیز احتمال می توان داد، که قبل از تدوین اوستای ساسانی، بعضی از کتب مزبور به زبان پهلوی موجود بوده و در آن تاریخ به زبان اوستایی نقل و در کتاب مقدس درج گردیده باشد.» (کریستن سن، 1385 : 101).
در خصوص ديگر آموزه های زرتشتی در دوره ساسانی باید دقت داشت که دین در این دوره دارای سه بخش ، که در طول هم قرار دارند نه در عرض یکدیگر، می باشد ؛ «بخش و لایه نخستین و بنیادین آن، آموزش های ساده و اخلاقی گاهانی است که پیام آسمانی زرتشت است. دومین لایه و بخش از آن، بازمانده از کهنه دینی پیش از زرتشت است که بخش مهمی از آن را اشتراکات میان آیین کهن هندوان و ایرانیان می سازد. این بخش خود مرکب است از ایزدان، آیین ها و باورها و مفاهیم جمعی دیرینه. بر این بخش باید افزایه ای را هم اضافه کرد و آن وام گیری از دیگر ملل و ادیان همسایه و بیگانه است. بخش سوم در واقع حاصل ترکیب و مجموعه فعل و انفعال میان این دو بخش است که مغان روحانی نیز چیزی بر آن افزوده و آن را به شکل اصول آیین و «فقه مغانی» در آورده اند.» (مزداپور ، 1382 : 37).
بخش یا لایه سوم دین زرتشتی که در واقع فربه ترین و آماسیده ترین بخش است، توسط موبدان و مغان زرتشتی در دوره ساسانی بر آن دو بخش دیگر افزوده شده است، اما بخش دوم هم که مربوط به میراث کهنه دینی پیش از زرتشت است توسط روحانیان زرتشتی عهد ساسانی تصفیه شده است. «در این جا به ذکر این نکته باید پرداخت که بازمانده های کهنه دینی پیش از پیامبری برای در آمدن به مجموعه باورها و عقاید آیین زرتشتی در دوران ساسانیان در واقع از صافی و گذار پیام گاهانی زرتشت گذشتند و پالایش و تصفیه شدند. این تصفیه در حقیقت هر سه پاره از این تصورات و اندیشه ها را پالایش داده و دیگرگون نموده است : یعنی نخست، خدایان دوران عتیق را به ایزدان بدل کرده و دیگر این که آیین ها را منطبق با بافت جدید دینی ساخته و نیز سوم، باورهای قدیمی را رنگی تازه و متناسب با این مجموعه زده است. در این گذار، که به ظن قریب به یقین دست کاری فقیهان و روحانیون مغ است، در نهایت طرحی برای رفتار آیینی مردم پدید آمده است که خصایص ویژه آن ها را می شود ترسیم کرد.» (مزداپور، 1382 : 39 و 38). در واقع روحانیان زرتشتی که شدیداً مورد پشتیبانی سیاسی و اقتصادی دستگاه حاکمه بودند ، به صورت گسترده به پروراندن این مطالب پرداختند و مسایل بسیاری نیز از خارج بر آن افزودند در دینکرد (کتاب چهارم، ص 412 چاپ مدرن) چنین آمده است : «شاپور فرمود کتاب های مربوط به پزشکی، ستاره شناسی، حرکت، زمان و مکان و جوهر و عرض و کون و فساد و تغییر و تحول، منطق و دیگر صنایع و مهارت ها را که از دین (= کتاب دینی، اوستا) منشعب بود، و در هندوستان و روم و سرزمین های دیگر پراکنده بود، بازگرد آورند و با اوستا تلفیق کردند.» (به نقل از : تفضّلی ، 1384 : 38). گرچه این مطلب را که بخش های افزوده بر اوستا، پیش تر از آن منشعب شده بود و در هند و روم پراکنده گشته بود را باید حمل بر این معنا کرد که زرتشتیان نمی خواستند بپذیرند که از مفاهیم و مطالب دیگر ادیان در تقویت و بهسازی دین خود سود جسته اند و گرنه هیچ شاهد معتبری در دست نیست که تایید کند این مطالب و مسایل پیش تر از ایران به هند یا روم رفته باشند.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در دوره ساسانی برای دین زرتشتی می افتد، اضافه شدن «شریعت» یا «احکام فقهی» به آموزه های زرتشتی بوده است، در واقع – همان طور که پیش تر بیان شد – آموزه های گاهانی مجموعه ای از مفاهیم بسیط اخلاقی و اعتقادی، آن هم بسیار مختصر بودند، در حالی که در دوره زرتشتی علاوه بر فربه شدن این دو بخش، بخش شریعت نیز بدان افزوده شد و بخش معظمی از دین زرتشتی دوره ساسانی را از آن خود کرد، این «احکام فقهی» یا «آموزه های شریعتی» بیش تر در کتاب «وندیداد» گردآوری شده است. «وندیداد را می توان تعالیم «شرعی» دین زرتشت نام نهاد که احتمالاً در نیمه دوم حکومت ساسانی و زمان اوج قدرت روحانیان؛ و جدالهای داخلی حکومت، مدوّن گشته است، که با پاکی، زلالی و عدم تعصب «گاتها» فاصله بسیار دارد. همان قدر فاصله ای که از جهت زمانی در تدوین آن دو می توان برآورد کرد.» (بیانی، 1380 : 29).
تدوین تعالیم شرعی و احکام فقهی برای تمامی ابعاد زندگی فردی و اجتماعی شهروندان و اهالی جامعه که در ابتدای دولت ساسانی به منظور انتظام بخشیدن به حیات عمومی و خصوصی، مردمان کشور، صورت گرفته بود، آهسته آهسته بر اثر تمامیت خواهی و قدرت طلبی روحانیان زرتشتی – که در ظاهر به نام خدا و دین زرتشتی و در باطن برای ارضای روحیات جاه طلبانه و تمامیت خواهانه خودشان دست به این کار می زدند – رو به فزونی نهاد، به طوری که احکام دینی تا کوچکترین و باریکترین عرصه های زندگی آدمیان دخالت کرد و این احکام ظاهری به حدی فراخ دامن شده که عرصه را برای اخلاق – که لبّ و هسته تمامی احکام شرعی است – تنگ کرد. «اگر در نظر بگیریم که در اواخر عهد ساسانی دیانت زرتشتی در کوچکترین وقایع دخالت داشته، و هر فردی در مدت شبانه روز بر اثر اندکی غفلت دستخوش گناه، پلیدی و نجاست می شده است؛ آن گاه آشکار می گردد که روحانیان تا چه حد اهمیت و قدرت داشته اند و مردم را چگونه زیر سیطره معنوی خود گرفته بودند. به دنبال همین سیاست، پیوسته بر تعقیدات و خرافات دینی افزوده می شد. گذشته از چهار بار نیایش در روز و سایر اعمال، مواردی چون عطسه کردن، قضای حاجت، چیدن ناخن و گیسو، افروختن چراغ و از این قبیل کارها، که در هر یک مراسم و دعای مخصوص خود را داشت، مردم را بیش از پیش به روحانیان وابسته می ساخت ... "خرده اوستا" در برگیرنده همین تعقیدات و بدعت ها می باشد، که فاقد زلالی و طراوت بخش های دیگر "اوستا" است؛ و نمایانگر آن که روحانیان برای تقویت نیروی سیاسی و اقتصادی خویش، جامع ساسانی را به سوی خرافات و پیچیدگی های دینی سوق می داده اند. در "وندیداد" نیز که از سایر بخش های اوستا متمایز می باشد و گویی اندیشه ای و قلمی دیگر آن را به رشته تحریر در آورده است؛ و آخرین بخش "اوستای نو" به شمار می رود، مسایل شرعی و اعمال دینی زندگی روزمره را چنان که گفتیم شرح داده است. بدین ترتیب، تعالیم موجود در وندیداد هر زرتشتی مومن را به کارهای بس دشوار و طولانی وا می داشت؛ و هر چه بیشتر او را از «گاتها» دور می ساخت.» (بیانی، 1380 : 43 و 42)
البته روحانیان زرتشتی تنها به تشریفات مذهبی فردی نمی پرداختند بلکه همانند روحانیان همه حکومت های دین سالار برای اجرای احکام دینی و آن چه را که قانون می شمردند، دستگاه عظیم قضایی را در اختیار داشتند. این مسوولیت های اجرایی علاوه بر امتیازات معنوی، نفوذ آن ها را در اجتماع دو چندان می نمود. همچنین بنیاد تعلیم و تربیت و نهاد آموزش از سطوح ابتدایی تا درجات عالی را آن ها در اختیار گرفته بودند. دبستان ها در معابد جای داشتند و اطفال تحت تعالیم موبدان بودند وطبیعی است که همه این اعمال و عملکردهای اجتماعی مردم، آنان را در ارتباط مستمر و وابستگی عمیق ، البته از موضع پایین ، به روحانیان قرار دهد . این وابستگی و در واقع نوعی نیاز مردم به دستگاه روحانیت، علاوه بر ایجاد نفوذ اجتماعی برای روحانیان، قدرت اقتصادی نیز برای آنها به دنبال خود داشت. قدرت اقتصادی روحانیان تا حد زیادی زاییده نفوذ اجتماعی و سیاسی آنان در حاکمیت و اجتماع ساسانی بود. این نفوذ امکان ثروت اندوزی و کسب قدرت اقتصادی و در نتیجه فاصله گرفتن تدریجی از توده های تهی دست مردم ، را برای آنان فراهم می آورد.
با توجه به آن چه در باب نفوذ اجتماعی روحانیان و ارتباط مستمر آن ها با مردم ، البته ارتباطی از موضع برتر ، گفته آمد، روشن می شود که انجام مراسم و تشریفات دینی همیشه هزینه هایی را در قالب جرایم دینی، عشریه و صدقات و موقوفات بر مردم تحمیل می کرد. و این امر باعث تجمع ثروتهای بیکران و املاک پهناور برای روحانیون زرتشتی می گشت، زیرا هر یک از افراد زرتشتی به خاطر آداب و مراسم عبادی پیچیده، بر اثر اندک غفلتی، دچار گناه و پلیدی و نجاست می شد، به همین جهت براي پاك ساختن خود نیازمند راهنمایی روحانیان بود و این مساله نشان می دهد که روحانیان طبقه بیکاری نبوده اند و از آنجا كه روحانيت يك كاست بود و هر كسي حق وارد شدن به آن را نداشت و اكثرا فرزندان خود روحانيان بودند كه به كسوت پدرانشان در مي آمدند اين امر موجب تجميع بيشتر ثروت آنان مي شد و طبيعي است با گذشت چندين نسل ثروت انبوهي در دست طبقه روحانیون انباشته مي شد که همین بر قدرت همه جانبه و در نتیجه تکبر و غرور آنان و فاصله گرفتن از توده های مردم می افزود.
به هر روی از یک سو تورّم شدید احکام ظاهری شریعت و دست و پا گير شدن آنها ، که حد اوسط و میزان معتدل آن برای زندگی اخلاقی و ایمانی و دوری جستن از پوچی و پلیدی کاملا ضروری است ، و نیز دامن گستر شدن خرافات ، كه معمولا روحانيان براي محكم شدن اعتقادات قلبي مردم بدان دامن مي زنند ( اگر چه همواره در ظاهر آن را انکار می کنند ) و البته تكاثر طلبي و فساد مالی و بعضا اخلاقی روحانیان که در پرسش 58 مینوی خرد هم صریحاً بدان اشاره شده است. و از سوی دیگر نظام کاستی جامعه ساسانی – یعنی جامعه یی که اجازه حرکت عمومی به توده های فرو دست را نمی دهد – بر نفرت توده های جامعه از دین زرتشتی افزود. زيرا این نظام کاستی در «گاتها» هم اشاره شده و مورد تایید قرار گرفته است. پور داوود، در همین خصوص معتقد است : «از جمله لغاتی که در گاتها موضوع مباحثات طولانی گردید و هر یک از مستشرقین معنی مخصوصی از برای آن ها تصور کرد، سه کلمه خوتو، ورزن، ائیر یامن می باشد ... بی شک این سه کلمه در گاتها برای طبقات سه گانه استعمال شده است. جز از معانی پیشوایان مذهبی و جنگیان و برزیگران معانی دیگری برای آن ها مناسب نیست ... اصلاً اشو زرتشتت آن ها را در مقابل طبقات سه گانه هندوان که برهمنا، خشتریا، ویسیا باشد به کار برده است.» (پور داوود، 1382 : 85).
پروفسور فرای هم در خصوص همین نظام کاستی و پشتوانه دینی آن چنین می گوید : «در جامعه ساسانی آیین های خشک و استوار طبقات یا کاستها فرمانروا بود، زیرا که دین زرتشت آن زمان پشتیبان جامعه کاستی بود. روحانیان از طبقه یا فرقه ای خاص بودند و دیگر ایرانیان در طبقات چندی قرار داشتند و به موجب مقررات مذهبی طبقات اجتماع عبارت بودند از روحانیان و جنگاوران و دبیران و مردم عادی.» (فرای، 1385 : 376).
علاوه بر این حمايت نظری، پشتيباني عملی روحانیان زرتشتی از این نظام کاستی منجمد – که اوج آن در همدستی موبدان زرتشتی با اشراف و بزرگان کشور در سرکوب مزدکیانی که چیزی جز اصلاح امور و عدالت اجتماعی نمی خواستند ، خود را نشان داد – ناتوانی آنان در ارائه پاسخ مناسب ، عقلانی و متناسب با زمانه جدید که گره گشای و یاری رسان به ساختن جامعه ای با ساختارهای جدید باشد و همچنین بسنده کردن به یک سری لفاظی ها و سخنان به ظاهر زیبا و در باطن غیر قابل اجرا و ناکارآمد ، سبب شد که دین زرتشت به ویژه در اواخر دوره ساسانی در سراشیبی سقوط و زوال بیفتد و به تبع آن دولت ساسانی که دولتی دین سالار بود هم به سراشیبی نابودی افتاد . پروفسور فرای در همین خصوص، معتقد است : «چنین می نماید که دین زرتشت در پایان سلطنت ساسانیان رو به انحطاط می رفت و دستگاه روحانی آن که به تشریفات و رسم های دین بیشتر می پرداخت، به نابودی می گرایید و نیز اندیشه های الهام گرفته از منطق و خرد هم به این جریان یاری می کرد.» (فرای، 1385 : 376)
به هر روی زیاده روی روحانیان زرتشتی در وضع احکام فقهی – که مقدار متعادل آن برای نظام بخشی و معنا دهی به زندگی کاملا ضروری است – و نیز سنگ فکری و چسبیدن آنان به آموزه های کهن و عدم انعطاف پذیری در برابر مطالبات متغیر مردم ، که نسبت به گذشته بسیار تفاوت کرده بود ، و متوسل شدن به سلاح ارتداد و تکفیر و اهریمنی دانستن آن مطالبات و البته پیوستگی و تنیدگی و رابطه محکم آنها با ارباب زر و زور و عدم ارتباط و همبستگی عمیق با مردم فرودست و تهی دست، سبب شد، دین زرتشتی و به تبع آن کشور دچار چنان آشفتگی ساختاری و پوسیدگی درونی شود که با کوچکترین تیپای اسلام از هم بپاشد و مذهبی که زمانی در یک شاهنشاهی بزرگ دین رسمی بود و روحانیان و متوليان آن مغرورانه و سرمستانه ، تعصب ها بر آن داشتند و خود را در برج عاجي خلل ناپذير مي پنداشتند و دست حمايت خدا را ياور خود مي دانستند و هيچ سخن ناصحانه و مصلحانه اي را بر نمي تابيده و آن را نشان از بي ديني و فريب اهریمن بر مي شمردند . سرانجام به وضعیت اسف باري در آيد که امروزه می توان آن را دینی نیم مرده و یا در حال احتضار تلقی کرد.
به هر روی آنچه از تاریخ بر می آید این است که دولت ساسانی که با دادن دست اتحاد با آتشگاه و روحانیان زردشتی توانسته بود هویت تمدنی ایران را پس از سالها آشفتگی و سر در گمی احیا و بازسازی کند . اما با گذشت زمان ، بر اثر ندانم کاری و عدم چاره سازی روزآمد ، کارآمد و عقلانی توسط موبدان زردشتی برای خواسته های جدید مردم و در نتیجه جدایی و فاصله گرفتن روحانیون از توده های مردم ؛ جامعه به سراشیبی سقوط و اضمحلال افتد و در برابر اسلام که پاسخ های تازه و جواب های جدید برای نیازهای نوین مردم داشت ، نابود گردد .
منابع و ماخذ :
بیانی، شیرین (1380) دین و دولت در عهد ساسانی و چند مقاله دیگر. تهران : نشر جامی.-1
پورداوود، ابراهیم (1382) ترجمه اوستا (گاتها). تهران : انتشارات دنیای کتاب.-2
3-تفضلی، احمد (1384)" کرتیر و سیاست اتحاد دین و دولت در دوره ساسانی"، در : بدعت گرایی و زندقه در ایران عهد ساسانی؛ به کوشش ملیحه کرباسیان و محمد کریمی زنجانی اصل. تهران : نشر اختران
4- خدادادیان ، اردشیر (1380) اساس قوانین عصر ساسانی و معرفی یکی از سرشناس ترین قانوندانان این دوره. تهران : نشر به دید.
5-. شارل پوئش ، هانري(1381)" وضع مذهب در ايران غربي " در : تاريخ تمدن ايران، با همكاري جمعي از ايران شناسان اروپا؛ تهران : انتشارات گوتنبرگ
6- شيپ مان، كلاوس (1383)تاريخ شاهنشاهي ساساني ترجمه فرامرز نجد سميعي.تهران : سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري،پژوهشگاه زبان و گويش.
فرای، ریچارد نلسون (1385) میراث باستانی ایران. ترجمه معسود رجب نیا. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.-7
8- کریستن سن، آرتور (1385) ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی، ویراستار حسن رضایی باغی بیدی. تهران : نشر صدای معاصر. مزداپور، کتایون (1382) زرتشتیان. تهران : دفتر پژوهش های فرهنگی.
.
بسمه تعالی
نام داستان :
48-شمسعلی و خاله تاجی
رضا مهریزی
تنها دکان روستای جعفر آباد ، روستایی در پهنه دشت ورامین ، تعلق داشت به شمسعلی . دکانی کوچک که از طرف کوچه پنجره ای به بیرون داشت برای مشتریان و از داخل هم با دری کوتاه به حیاط خانه شمسعلی راه داشت ، خانه شمسعلی عبارت بود از ساختمانی قدیمی و کاهگلی با چند اتاق و یک پستو و حیاطی نه چندان بزرگ که درخت توت نر و بی بری هم در کنار آن قد برافراشته بود . خانه و دکان شمسعلی در کوچه ای باریک که منتهی به مسجد و گورستان دهات می شد قرار داشت . بیشتر خواربار دکان ، اندکی ادویجات و مشتی حبوبات و کمی تنقلات و نیز چند پیت نفت بود ، درآمد شمسعلی بیشتر از فروش نفتی بود که از شهر برایش می آوردند و آنهم به ویژه در فصل های سرد به روستاییان می فروخت و اندک پولی می گرفت . زن شمسعلی تاج الملوک نام داشت که به خاله تاجی معروف بود ، زن خوش مشرب و خنده روی روستایی که علاوه بر انجام کارِ خانه و زندگی خودش در خانه افراد روستا که کمی مرفه تر بودند کلفتی می کرد ، چرا که عایدی آن دکان کوچک در آن روستای کم جمعیت کفاف زندگیشان را نمی داد . گرچه شمسعلی هیچگاه سپاسدار زنش نبود و پول زنش را می گرفت و چیز چشمگیری به خودش نمی داد البته نه هیچ چیز . چرا که خاله تاجی گاه با التماس و لابه و گاه با شیرین زبانی و لاغه خرج خورد و خوراک روزانه خانه را با هزار منت از شمسعلی گدایی می کرد . تمام روستا شمسعلی را به بد خلقی و خساست و ناخن خشکی می شناختند و خودش هم می دانست .
شمسعلی همیشه کلید در دکان را به زیر پیراهن مندرسش سنجاق می کرد و هیچ کس جز خودش به هیچ عنوان حق ورود به مغازه را نداشت . شمسعلی همیشه لباسی کهنه و چرک و چغر به تن داشت و هر چقدر خاله تاجی اصرار می کرد تا لباسش را بشوید یا نو کند حاضر نبود چرا که معتقد بود و می گفت : هر چقدر بشوری باز کثیف می شود و هر چقدر نو کنی باز کهنه می شود . خاله تاجی هر گاه چیزی می خواست باید مدتها مجیز شمسعلی را می گفت و اندر باب حکمت و ضرورت آنچه می خواست به تفصیل داد سخن می داد ؛ تا مگر دلش نرم شود و قلبش به رحم آید و برود و نیازش را بیاورد . زندگی شمسعلی و خاله تاجی به سختی و صعوبت می گذشت که البته مردم دهاتی آن دوران ، کمابیش هم دردشان بودند ولی شمسعلی می توانست کمی بر اهلش سهل تر بگیرد ولی دلش نمی آمد . هر گاه خاله تاجی لب به شکایت باز می کرد شمسعلی با زبان و لحن کاملا جدی می گفت : خجالت بکش زن ! این زندگی که تو می کنی ، پادشاه نمی کنه !
خاله تاجی بر سر جوی آب یا در حمام ضمن بذله گویی هایش با همسایه ها ، گاه این را هم به شوخی یا به جد می گفت که : ایکاش حتی اگه یه روزم شده من دیر تر از شمسعلی بمیرم تا بتونم یه چایی شیرینِ شیرین بخورم .
این حرفها گاه به گوش شمسعلی می رسید ولی گوشش بدهکار نبود . شمسعلی بیشترِ همان شندر غازی هم که کاسبی می کرد دور از چشم خاله تاجی در صندوقچه ای می گذاشت که آن را در چاله ای که در پستوی خانه حفر کرده بود ، پنهان ساخته بود و البته روی آن یک تخته سنگ نسبتا بزرگ و مسطح ، نهاده بود تا خیالش کاملا راحت و آسوده باشد که احدی بدان دسترس ندارد . او معتقد بود این پولها برای روز مبادا به درد می خورد.
بر عکس شمسعلی ، خاله تاجی ، با اندک مایه پولی که با کار کلفتی به کف می آورد و به قول خودش از دست شمسعلی در هفت سوراخ قایم می کرد گاهی به فقرای مفلوک تر از خودش هم انفاق می کرد البته سفارششان می کرد مبادا به گوش شمسعلی برسد .
شمسعلی و خاله تاجی ، دو تا بچه داشتند یک دختر به نام کوکب و یک پسر به نام حسن . بچه هایشان بیشتر از این دو تا نمانده بودند و در نوزادی یا کودکی مرده بودند . شمسعلی این دو را خیلی دوست داشت تا جایی که گاهی برایشان آبنبات و آدامس و اگر حالش بهتر بود و می خواست چوبکاریشان کند کمی تخمه و تنقلات می آورد و از اینکار احساس کرامت و بزرگی می کرد. البته علاقه شمسعلی به حسن طور دیگری بود . وقتی حسن به سن بلوغ رسید او تنها کسی بود که گاه شمسعلی ، البته با ترس و لرز ، کلید دکان را به او می داد و حتی وقتی حسن بزرگتر هم شد به شرط آنکه به ننه اش و هیچ احدی نگوید جای صندوقچه پولها را در پستوی خانه افشا کرد مبادا که بمیرد و پولها آنجا بماند و تباه شود .
بچه ها بزرگ می شدند ولی شمسعلی بر همان مرام قدیم خود بود حتی تازگی ها بدتر هم شده بود برای قناعت بیشتر ، در منزلش مستراح نمی رفت بلکه آفتابه را بر می داشت و می رفت از حوض مسجد آب می کرد و به مستراح مسجد می رفت و بعد هم با آب مسجد دست نماز می ساخت . با مردم هم خیلی بیشتر از گذشته بد خُلقی و بد عُنُقی می کرد و سر به سر و دهن به دهنشان می گذاشت و گاه با کوچک ترین بهانه ای دنبال بچه هایشان می کرد تا بزندشان ... با اینکارهایش بیشتر انگشت نمای خَلق شده بود گرچه مردم با شمسعلی مدارا می کردند و احترام ریش سفیدش را داشتند اما بچه هایش خیلی خجالت می کشیدند ، مخصوصا حسن که آقا جونش را با همه خساستش خیلی دوست داشت و بی اجازه او آب نمی خورد و البته ننه اش ، خاله تاجی ، که تاج سرش بود و همه کسش و دوست داشت که والدینش همیشه عزیز باشند نه انگشت نما .
کوکب و حسن به بار نشسته بودند مخصوصا حسن که دیگر مردی شده بود و به تازگی از سربازی برگشته بود و در یک کارگاه در ورامین مشغول کارشده بود.
زمستان سال 1341 و بهار سال 1342ش بود که اوضاع کشور به هم ریخت پس از ماجرای انقلاب سفید و درگیری روحانیت با رژیم ، اوضاع متشنج بود . خاله تاجی همیشه به پسر دردانه و سوگلیش ، که به قول خودش به دندان کشیده بود و کثافات لباس مردم شسته بود تا به این رعنایی شده بود ، سفارش می کرد که مواظب باشد و خودش را درگیرِ درگیری با حکومت و اینجور کارهای بی آخر و عاقبت نکند . اما حسن که جوان بود و مانند همه هم جرگه هایش از اوضاع زمانه شاکی و گله مند ، گوشش بدهکار این نصایح نبود . شمسعلی با اینکه چیزی به زبان نمی آورد ولی در دلش خیلی نگران بود برای تنها پسرش ، پشتوانه اش ، عصای پیری و کوریش و نسل و دنباله اش ، سر نمازهایش برای حسن دعا می کرد . اما یک روز اتفاقی افتاد .
روز 15 خرداد 42 13حسن که معمولا نزدیک غروب به خانه بر می گشت ، چند ساعت زودتر به خانه آمد . هوای خرداد دشت ورامین بسیار سوزنده بود . حسن در حیاط زیر درخت توت ، آشفته و مضطرب و غرق در اندیشه و عرق قدم می زد . شمسعلی از دکان و خاله تاجی و کوکب ، از خانه ، تعجب زده به سراغش آمدند و از علت زود آمدن و آشفتگیش پرسیدند . حسن گفت که ورامین شلوغ شده و عده ای از مردم با گروهی که از پیشوا می آمدند برای آزادی آقای خمینی به طرف تهران راه افتادند و اوضاع شهر پریشان است .
خاله تاجی این را که شنید گفت : پس خدا رو شکر که عقلی کردی و زود آمدی !
اما حسن سرش را پایین انداخت و بعد از مدتی سرش را بالا گرفت و گفت :
من نیومدم بمونم ، اومدم برای رفتن اذن و اجازه بگیرم !
خاله تاجی این را که شنید با دست محکم به پایش کوبید گفت : خدا مرگم بده اجازه چی ؟!
حسن گفت : اجازه برای رفتن با جمعیت به طرف تهران .
خاله تاجی این را که شنید وسط حیاط روی زمین نشست و وا رفت .
حسن گفت : ننه من باید برم قرآن در خطره جان آقا در خطره بی شرفها مملکت را نابود کردند .
خاله تاجی کف دست را بر صورتش گذاشت و چیزی نگفت .
حسن نگاهی به شمسعلی کرد و گفت : آقا جون شما چی می گید ؟
شمسعلی که غرق در خودش بود ، شروع کرد به قدم زدن ، حیرانی و ترسانی از رخساره اش پیدا بود ، ولی جوابی نداد .
حسن رو به ننه اش کرد و گفت : ننه تو رو خدا بذار برم
حسن پس از مدتی دوباره رو به باباش کرد و باز پرسید : آقا جون شما چی می گید ؟
شمسعلی که غرورش اجازه نمی داد واهمه و نگرانی و اضطراب شدیدش را بروز دهد ، از قدم زدن باز ایستاد و کمی بر خود مسلط شد و نگاهی به حسن و خاله تاجی انداخت و بعد به آسمان نگریست و گفت : اگر به خاطر قرآن و مملکت می ری من حرفی ندارم ، برو ؛ اما ننه ات را راضی کن ، بعد برو
حسن به طرف ننه اش رفت و دست ننه را از صورتش برداشت و صورت پر اشکش را بوسید و گفت : ننه من باید برم مملکت و دین و قرآن در خطره همه چیز را نابود کردند .
خاله تاجی چیزی نمی گفت و فقط اشک می ریخت
حسن به التماس افتاد و دست و پای پینه بسته ننه اش را بوسید ولی خاله تاجی چیزی نمی گفت .
شمسعلی که این صحنه را دید با لرزشی که در صدایش بود گفت : زن بذار بچه بره معطلش نکن دین و قرآن نابود شد بذار بره ایشالا که چیزی نمی شه توکلت به خدا باشه
خاله تاجی این را که شنید با عجز دست به سوی آسمان برد و گفت : به خدا سپردمت
حسن خوشحال دوباره دست و صورت مادرش را بوسید و دست و صورت پدرش هم بوسید و با کوکب هم خدا حافظی کرد و از خانه بیرون زد .
پدر و مادر تا دم در به بدرقه اش آمدند و تا جاییکه چشم کار می کرد با نگاه نگران و نومید خود قد و بال رعنای پسر را دنبال کردند .
بعد از اذان مغرب خبر رسید که بر سر پل باقرآباد نظامیان جلوی مردم را گرفتند و شلیک کردند و خیلی ها را کشتند و خیلی ها هم زخمی شدند و عده ای هم گریختند .
خاله تاجی بعد از این خبر مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می پرید و مدام می رفت سر کوچه و سرک می کشید تا ببیند حسن آمد یا نه ؟ اما هر چه چشم انتظاری کشید خبری از پسرش نشد . شب شد اما حسن نیامد . حالا شمسعلی هم که غرور مردانه اش پیش تر مانع ابراز نگرانیش بود آشکارا نگران بود و به خود می پیچید . شب از نیمه گذشت اما حسن نیامد .
خاله تاجی آن شب تا صبح دعا کرد و ناله زد و شمسعلی هم تا صبح ذکر گفت . اما صبح هم خبری نشد . خاله تاجی و شمسعلی به ورامین رفتند و از عده ای که شاهد ماجرا بودند ما وقع را پرسیدند و راه چاره خواستند اما شنیدند که بهتر است فعلا پیگیر قضیه نشوید چرا که رژیم پاپیتان می شود و پدرتان را در می آورد ، حالا بگذارید چند وقت بگذرد شاید خبری بشود ، اگر نشد بعد که اوضاع کمی آرام شد دنبال قضیه را بگیرید .
اما مدتها گذشت و خبری نرسید . دیگر شمسعلی و خاله تاجی با برخی افراد واردتر راهی تهران شدند و هر جا که می شد سر کشیدند ولی خبری از حسن نبود . هر جا که فکر می کردند یا گمان می بردند از زندان و بیمارستان و گورستان و... سر زدند و به هر که احتمال می دادند بتواند کاری کند روی زدند و لابه کردند و به پایش افتادند اما فایده ای نداشت ، نشد که نشد . دیگر خاله تاجی شاد و خوش مشرب کارش شده بود گریه و ناله ، شب و روزش به ضجه و زاری می گذشت . سر جوی قنات می رفت برای ظرف شستن با زاری و شیون ؛ به حمام می رفت با هق هق گریه ؛ به یخچال ده می رفت همین گونه ... آنقدر می گریست و صدا می کشید تا زنها تسلیتش گویند و دلداریش دهند تا کمی آرام گیرد و کارش را انجام دهد .
خاله تاجی مرتب می گفت : خدایا من بچه ام را از تو می خوام من بچه ام را بتو سپردم اون رو به من بر گردون.
اما شمسعلی درخودش بود چیزی نمی گفت و حتی گاه به زنش پرخاش می کرد اما خدا می دانست در دلش چه غوغایی است دیگر شمسعلی ، شمسعلی سابق نبود دیگر با کسی کاری نداشت و زیاد بد عنقی نمی کرد و حتی با بچه های ده تا حدی مهربان شده بود و گاهی مشتی آبنبات و آدامس در جیبش می گذاشت و به بچه ها مخصوصا پسر بچه ها می داد . شمسعلی نه تنها دیگر به مستراح مسجد نمی رفت بلکه هر شب جمعه به نمازگزاران خرمای خیراتی می داد و التماس دعا می گفت .
شمسعلی بعضی روزها خیلی پیش تر از اذان و نماز به مسجد می رفت و گوشه ای می نشست و به محراب خیره می شد ولی اشکش را کسی ندید .
گاهی وقتها که صدای گریه و شیون خاله تاجی خیلی جگرخراش و دلریش می شد ، شمسعلی که از شنیدن سخنان شکایت آمیز خاله تاجی که بچه اش را از خدا می طلبید لرزان و هراسان می شد با وجودی که خودش هم در دلش آشوب بود می گفت : زن خجالت بکش مگه آدم واسه چیزی که به خدا داده آنقدر بی تابی می کنه ؟ سر خدا منت نذار زن ، خدا قهرش می آد !
اما خاله تاجی مثل شمع می گداخت و در خودش می سوخت و فرو می ریخت.
مدتی بعد کوکب ، تنها فرزند مانده شان ، نیز مریض شد و در بیمارستان فیروز آبادی شهر ری بستری . اما چندی بعد که سراغش رفتند گفتند که وی مرده و چون کسی همراهش نبوده ، آنها هم جنازه را دفن کردند . اولیای بیمارستان مدت زیادی آنها را سرگرداندند ولی آخر هم آدرس درست و حسابی از قبر او ندادند ، اعتراض و شکایت هم راه به جایی نبرد .
خاله تاجی دیگر چیزی ازش نمانده بود مدام کارش ضجه و زاری بود آنهم چه ضجه هایی که مو بر تن انسان سیخ می کرد و دل مومن و کافر را کباب می کرد . خاله تاجی صبح و بعد از ظهر راه می افتاد توی کوچه های دهات تا قبرستان ده می رفت و سر دو تا قبر که با انگشتهایش بر روی خاک می کشید ضجه می زد و بر سر و رویش می زد و بر می گشت . می رفت و بر می گشت . ناله کنان می رفت و بر می گشت . شمسعلی هم می رفت در مسجد می نشست و خیره به محراب می شد .
یک روز غروب شمسعلی صندوقچه کوچکش را از پستو بیرون کشید و با خود به مسجد برد و به پیشنماز مسجد داد که خرج فقرا و خیرات و مبراتی که صلاح می داند بکند .
فردای آن روز ، صبح خروس خوان ، صدای جیغ خاله تاجی مردم ده را به خانه شمسعلی کشاند . شمسعلی مرده بود . مردم جنازه شمسعلی را از خانه اش بیرون آوردند و در گورستان ده دفن کردند ، سر قبرستان خاله تاجی فقط نگاه می کرد و دیگر نه جیغ می زد و نه گریه نمی کرد .
روز بعد ، پس از اذان ظهر ، این بار صدای جیغ و گریه همسایه های خاله تاجی بلند شد آری خاله تاجی هم مرده بود آنهم درست یک روز بعد از مرگ شمسعلی .
آری خاله تاجی هم مرد ؛ چای شیرین شیرین !!! زجر کش شد ؛ در حالیکه حسرت آب خوش هم بر لب و گلویش ماند .
بسمه تعالی
دل مستم چو مرغ نیم بسمل
به دام چون تو دلداری فتادست
{ عطار نیشابوری }
نام داستان :
49-مرغ نیم بسمل
نگارنده :
رضا مهریزی
جوجه مرغابی ، از وقتی که سر از تخم درآورده بود و خود را شناخته بود ، همیشه یک چیزی برای عذاب دادنش وجود داشت ، اصلا خود را با عذاب کشیدن شناخته بود .
او مادرش را خیلی دوست داشت همچنین چهار جوجه یی که برادر و سه خواهرانش بودند ؛ اما همیشه میان خودش با آنها تفاوت قایل بود . از آنها بود ولی از آنها نبود . گویی یک تفاوت اساسی با آنها داشت ولی خودش آن را درست تشخیص نمی داد . جوجه مرغابی همیشه دنبال چیزی می گشت اما نمی دانست آن چیز چیست ؟ همیشه منتظر بود ، منتظر یک اتفاق بزرگ ، اما نمی دانست آن اتفاق بزرگ چیست ؟ همیشه اضطراب داشت اما نمی دانست دلیل این همه اضطراب و تشویش چیست ؟ همیشه از همه گلایه داشت و معترض بود ، اما نمی دانست چرا اینگونه است ؟ به درستی همه چیز و صداقت همه کس ، حتی خودش ، شک داشت اما نمی دانست چرا اینجوری است ؟ جوجه مرغابی دلش تنگ بود اما نمی دانست برای چه کسی ؟ گاهی هم دلش بی جهت در آتشی نهانی می سوخت ، طوری که تمام جانش جزغاله می شد ولی دلیل آن ، معلومش نبود .
از همه اینها مهمتر ، جوجه مرغابی نمی دانست این حالات و تشویش ها و رنج کشیدن ها و سوختن هایش چه موقع سپری می شود و او برای همیشه راحت می شود . جوجه مرغابی نمی دانست برای رها شدن و راحت شدنش چه باید بکند .
چندی بود که فکری به سرش زده بود . تصمیم گرفته بود که فرار کند اما نمی دانست به کجا ؟ و اصلا نمی دانست آیا این فرار سودی دارد یا نه ؟ و اساسا نمی دانست به کجا باید بگریزد ؟ خسته بود با اینکه جوجه ای بیش نبود و کار چندانی هم نمی کرد ولی همیشه خسته بود خیلی وقت ها از این همه خسته بودنش هم خسته می شد اما راه نجاتی نداشت .
بالاخره تصمیم به فرار گرفت ؛ روزی به دور از چشم مادر و برادر و خواهرانش از برکه ای که جایگاهشان بود گریخت و به سوی برکه ای که اوصافش را از زبان مادرش و مرغانی دیگر شنیده بود ، روانه شد .
جوجه مرغابی شبانگاه به برکه جدید رسید . برکه زیباتر و دلپسند تر از برکه خودشان بود . البته شاید هم نبود اما به چشم او اینگونه می نمود .
جوجه مرغابی کمی دور و بَر برکه جدید با شادی و غرور خاصی ، که گاهی به دلش می آمد ، چرخید . احساس خیلی خوبی داشت پس از مدتی چرخش و گردش تصمیم گرفت شب را در همانجا بخوابد ، این اولین باری بود که دور از خانواده اش و بی آگاهی ایشان ، شب در جایی می ماند . سرش را به زیر بالش برد و کمی آرام گرفت
جوجه مرغابی هنوز چندان جای خوش نکرده بود که سر و صدایی او را از خواب بیدار کرد یک گربه وحشی ولی زیبا ، به سویش می آمد و نعره می زد و چنگ و دندان نشان می داد . جوجه مرغابی تا او را دید هول و هراس همه هستیش را فرا گرفت و ترسان و لرزان شروع به فرار کرد ولی گربه دنبالش می آمد .
گربه وحشی دنبالش می دوید و به سویش پنجه می انداخت . جوجه مرغابی بال بال زنان می دوید که ناگهان پنجه گربه به زیر بالش کشیده شد دردی شدید تمام وجود جوجه مرغابی را فرا گرفت . در همین گیرودار بود که مشاهده کرد جغدی هو هو کنان به سوی آنها می آید و وقتی نزدیک شد ، با گربه درگیر شد . اما در میانه جدال جغد و گربه ، جغد به اشتباه با منقارش بر سر جوجه مرغابی کوبید و دردی جدید مرغابی را فرا گرفت . مرغابی نه آن زمان و نه هیچ وقت دیگر نفهمید درد پنجه گربه به زیر بالش شدیدتر است یا درد منقار جغد بر سرش ؟! جوجه مرغابی بیهوش به زمین افتاد ... پس از چندی جغد توانست گربه وحشی را فراری دهد و هو هو کنان پرواز کرد و رفت .
جوجه مرغابی که روی زمین افتاده بود به سختی بلند شد و به سمت برکه خودشان راهی شد . این اولین باری بود که امیدش نومید می شد .
وقتی به برکه خودشان رسید ، مادرش که بسیار نگرانش شده بود ، شروع کرد به دعوا و عتاب و خطاب که تا این هنگام کجا بودی ؟ چرا دیر کردی ؟ و... ولی جوجه مرغابی سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت . مادر که حال و روز ِ زار و نزار او را دید دیگر چیزی نگفت . پس از مدتی برادران و خواهرانش دورش جمع شدند و شروع کردند به پرسیدن ما وقع ، ولی او جوابی نداد . یک خواهرش کمی سرزنشش کرد ولی مادر جلویش را گرفت و نگذاشت ادامه دهد و دیگر کسی چیزی نگفت .
خلاصه جوجه مرغابی آنشب را گذراند .
فردا صبح شد . دیگران همه خاطره دیروز را فراموش کرده بودند در حالیکه جوجه مرغابی هنوز خاطره برایش زنده بود جوجه مرغابی ناراحت شد و به برکه آب خودشان رفت و در جایی از آب که کسی او را نمی دید کنار یک نیلوفر آبی ، شروع کرد با خود سخن گفتن و از دست همگان نالیدن و دشنام دادن . کسی دیگر به او توجهی نکرد و حتی ملامتش هم نکرد و او هم بی توجه به دیگران با خود نجوا می کرد و گاه زخم سرش را که کار جغد بود با زخم بالش که کار گربه زیبا بود به هم می مالید و با اینکار کمی التیام می یافت
دو زخم تفریحات تازه ای برای او بودند . وَر رفتن با زخمهایش هم عذابش می داد و هم خوشنودش می کرد از این ناسازگاری نهایت لذت را می برد.
مدتها گذشت اوضاع به همان منوال بود جوجه مرغابی روزها به کنج دنجی در برکه آب می رفت و با زخمهایش بازی می کرد و از درد کشیدن مشعوف می شد و دیگران هم مشغول کار خودشان بودند کسی به او توجهی نمی کرد. فقط مادرش موقع غذا او را فرا می خواند .
دردها و غم های جوجه مرغابی دوباره داشت اوج می گرفت . جوجه مرغابی از خودش و در خودش خیلی رنج می برد ، هیچ کس نبود که به دادش برسد ، نمی دانست برای رها شدن از غمهایش چه باید بکند ،
جوجه مرغابی خو گرفته با غمهایش ، بزرگ می شد حالا سنش بجایی رسیده بود که باید مسایل زندگی را می آموخت برای همین مادر ، او را گذاشت در کلاس درسی که پرندگان دیگر هم می آمدند معلم کلاس یک هدهد پیر بود .
جوجه مرغابی به کلاس درس که می خواست برود هیجان داشت و امید داشت که در فضای تازه ، غمهایش تمام شود. اما مدتی که گذشت احساس کرد چیز زیادی تغییر نکرده ، او در کلاس درس همیشه احساس تنهایی می کرد اصلا نمی توانست با دیگر پرندگان رابطه برقرار کند چه برسد که بخواهد با آنها دوست شود و همیشه در اضطراب و واهمه بود همیشه منتظر یک اتفاق بد بود . همیشه احساس خاصی نسبت به معلم داشت احساس می کرد معلم نیز به او احساس خاصی دارد .
جوجه مرغابی در کلاس گهگاهی مورد تمسخر و گاه هم اذیت و آزار باقی مرغان قرار می گرفت از خیلی از آنها متنفر بود اما نمی دانست چه کار باید بکند ؟ همیشه به درون خودش فرار می کرد در درون خودش احساس امنیت بیشتری می کرد از دیگران می ترسید خیلی می ترسید . در کلاس درس از فرط درد و عذاب ِ زخمهایش و تنهاییش و ترسش از هم صنفانش ، هرگاه که کسی نبود زخم سرش را با زخم بالش نوازش می داد و از این درد کمی التیام می گرفت .
جوجه مرغابی بزرگ و بزرگ تر می شد ولی حالت های درونی اش تفاوتی نمی کرد . خیلی تنها بود .
چندی بود که اتفاق جدیدی افتاده بود یک تذرو جوان ماده وارد کلاسشان شده بود . جوجه مرغابی که حالا خودش هم جوان شده بود به او علاقه مند شد ؛ فکر می کرد که می تواند با دوستی کردن با او کمی آرامش و خوشی بیابد . تذرو جوان ماده خیلی زیبا بود ، دلفریب بود ، دلنشین بود ؛ و او عاشق او بود اما نمی دانست که آیا او هم عاشق او هست یا نیست ؟ مرغابی جوان فکر می کرد اگر با او باشد غمهایش پر می زند و می رود اما نمی دانست چگونه باید با او باشد چگونه باید عشقش را با وی در میان گذارد .
بارها سعی کرده بود که به او نزدیک شود و ابراز علاقه کند ولی جرات نمی کرد می ترسید همیشه ترس داشت همیشه واهمه داشت همیشه دودل بود همیشه شک داشت . تذرو جوان ماده گاهی زیر چشمی به او نگاه می کرد و این علاقه او را بیشتر می کرد چند بار آهنگ کرد که از عشقش پرده بردارد ولی باز ترسید ، جرات نکرد ، تردید داشت چهره تذرو جوان همیشه جلوی چشمش بود حتی شب ها که می خوابید او را می دید و صبح ها که بلند می شد قبل از هر چیز چهره او را می دید . همیشه منتظرش بود همه جا چشم انتظارش بود هر کس را که می دید فکر می کرد اوست و هر جا که می رفت دنبال او می گشت .
بالاخره تذرو جوان ماده با یکی دیگر دوست شد و رفت ؛ رفتند که ازدواج کنند و مرغابی جوان تنهای تنها ماند . دیگر حتی رویش را ندید و در حسرت رویش ماند . نمی دانست کجا رفتند . او هیچ گاه تذرو جوان را فراموش نمی کرد هروقت که می خواست کمی فراموشش کند به گوشه ای می خزید و زخم سرش را زیر بالش می برد و با زخم سرش نوازش می کرد . این درد و عذاب او را از یاد دردهای دیگرش راحت می کرد .
رفتن جوجه مرغابی ماده ضربه سنگینی به او بود باور نمی کرد کسی که امید داشت از اندوهش بکاهد این چنین بر اندوهش بیفزاید این دومین باری بود که امیدش نومید می شد .
دیگر خیلی ضربه خورد بود چهره اش بسیار پیرتر از سن جوانش نشان می داد . مرغابی جوان دیگر خیلی غریبه بود حتی در خانه خودشان هم غریبه بود کنار برادر و خواهرانش هم غریبه بود تنها امیدش مادرش بود .
در کلاس درس هدهد پیر که معلم بود روزی از کوچ گفت و از خاطرات خوش خودش از کوچ ِ ایام جوانیش به همراه دیگر مرغان گفت و دل مرغابی جوان را به تاب و تب انداخت . هدهد پیر گفت که دسته ای از مرغان اول پاییز کوچ می کنند و می روند و هر کس که بخواهد می تواند با آنان همراه شود . این حرف ، فکر تازه ای را در ذهن مرغابی جوان رویاند : کوچ .
آیا با کوچ کردن می تواند از شدت تنهایی و غمهایش بکاهد ؟ شاید در جایی دیگر و میان افرادی دیگر و در فضایی دیگر ، می توانست کمی استخوان سبک کند و اندکی آرام بگیرد و لختی از اندوهش بکاهد .
روز بعد در مورد کوچ از هدهد پیر پرسید و هدهد باز از خاطرات خوشش و خوبی های کوچیدن گفت . شب هنگام مرغابی جوان از مادرش راجع به کوچ پرسید مادر هم بی خبر از همه جا ، کوچیدن را ستود . کم کم مرغابی جوان داشت امیدوار می شد که تنها چاره کار او در کوچیدن و رفتن است . مرغابی جوان روزهای بعد باز هم راجع به کوچ از هدهد پیر و دیگران پرسید و سرانجام تصمیمش را گرفت باید کوچ می کرد کوچ علاج همه دردهایش بود . اما تا فصل کوچ هنوز مدتی مانده بود و او باید تا آن زمان صبر می کرد .
مرغابی جوان دیگر درس و مدرسه را رها کرد و برای اینکه تا فصل کوچ سرگرمی ای داشته باشد در کارگه درودگری دارکوبها مشغول به کار شد مرغابی برای دارکوبها پادویی می کرد و اجر و مزدی می گرفت ولی همواره از صدای نوک کوبیدن دارکوبها رنج می برد گویا دارکوبها بر سر و مغز او نوک می کوبند . شبها صدای طنین نوک دارکوبها در سرش بود و همین بسیار آزارش می داد ولی چاره ای نداشت باید تا فصل کوچ تحمل می کرد و دندان بر جگر می گذاشت . وقتی بیکار بود به کنج کرانه ای در برکه آبی می رفت و شروع می کرد به ناله و زاری و از دردهایش می غرید و گاه زخم سرش را به زخم بالش می کشید و دردی ایجاد می کرد تا دردهای دیگرش فراموشش شود .
با هر جان کندنی بود تا فصل کوچ صبر کرد در این مدت زمان با مادرش و نزدیکانش از سر و برگش برای کوچیدن پرده برداشت و از همه به جز مادرش تحسین شنید اما مادرش با او مخالفت کرد و گفت کوچ مشکلی از مشکلات او حل نمی کند اما او تصمیمش را گرفته بود و باید می رفت دیگر نمی توانست آن وضع و روز را و آن زندگی را و آن افراد را تحمل کند باید می رفت به جایی جدید .
به هر روی مرغابی جوان منتظر دسته مرغانی بود که به سوی مقصد کوچ خود در مغرب می رفتند . دسته مرغان به رهبری فلامینگو بال آتشی رسیدند و مرغابی جوان بدانها ملحق شد و مادرش را با چشم اشک آلود تنها گذاشت و همراه آنها رفت.
مرغابی جوان گرچه در میان دسته مرغان مهاجر تنها بود و این غم غربت آزارش می داد اما کوشید با غاز جوانی ، که هم سن و سال خودش بود ، دوست شود . از او زیاد خوشش نمی آمد و به صداقتش شک داشت ، ولی به هر روی با او دوستی کرد اما بر خلاف این دوستی ظاهری باز مرغابی جوان احساس تنهایی می کرد و فکر می کرد که آن غازک قصد تحقیر و خوار کردن او دارد . و این احساس آزارش می داد . همچنین فکر می کرد همه به طرزی خاص بدو می نگرند مخصوصا از نگاه رهبر مرغان ، فلامینگوی بال آتشی ، به شدت ترس و تنفر داشت نگاه بال آتشی تمام وجودش را می سوزاند و می خورد و می آزرد . اما باید تحمل می کرد چاره دیگری نداشت .
چند روزی گذشت مرغابی جوان خسته شده بود ولی هنوز تا مقصد روزهای زیادی مانده بود از هر کسی که می پرسید جوابی متفاوت می شنید یکی می گفت : دو روز . یکی می گفت : یک هفته دیگری می گفت : ده روز . خلاصه هیچ کس جواب درست و حسابی به او نمی داد و این رنج و نگرانی و اضطراب مرغابی جوان را بیشتر می کرد .
دو سه روز دیگر هم با همه خستگی و سختی پرواز کرد ؛ اما دیگر خیلی خسته شده بود هم از زحمت راه فرسوده بود و هم از رفتار دیگر مرغان سرخورده و افسرده ؛ نمی دانست چکار باید بکند ؟ یاد حرف های مادرش افتاد که او را از کوچ منع کرده بود . دلش برای مادرش خیلی تنگ شده بود . بالاخره مرغابی تسلیم خستگی اش شد و تصمیم گرفت بیش از این نرود لذا از دسته مرغان جدا شد و تصمیم گرفت که باز گردد . و دسته مرغان را وا گذارد بسیار خسته و گرسنه بود . مرغان که متوجه واماندن او شدند ، هر کدام سخنی از ره نصیحت به او گفتند و او را از نشستن و ماندن نهی کردند حتی بال آتشی نیز علی رغم تصورش ، او را نصیحت کرد . اما مرغابی جوان به حرف آنها اعتنایی نکرد و تصمیم گرفت که آنها را ترک کند . . مرغابی جوان وقتی دوست ظاهریش ، غاز ، هم او را ترک کرد ، روی شاخه درختی نشست . مرغابی جوان که از جرگه مرغان وا مانده بود و تک و تنها شده بود حالا دچار ترس و هراس زیادی گشت و نسبت به راه بازگشتش هم واهمه داشت ضمن اینکه گرسنه هم بود . با چشمانش کمی دنبال آب و غذا گشت ناگهان متوجه زمین شد مشتی دانه دید به سمت دانه پرواز کرد ، ولی ناگهان دمش در میان دامی سخت ، گرفتار شد .
مرغابی جوان شروع به پر و بال زدن کرد تا بلکه رهایی یابد اما فایده ای نداشت مرغابی هر چقدر توانست بیشتر بال و پر زد اما ره به جایی نبرد ترس و اضطراب تمام وجودش را گرفت. حالا هم معنی حرف مادرش را که او را از کوچیدن نهی کرده بودن فهمید و هم معنی حرف کسانی که او را از ترک کردن دسته مرغان منع کرده بودند فهمید هر چقدر بال می زد دام سخت تر می شد گویا فایده ای نداشت بال زدنش بیخود بود . مرغابی که دام را سخت دید تصمیم گرفت از غذاها بخورد و کمی از آنها خورد و بعد باز شروع به پر و بال زدن کرد اما فایده ای نداشت . هیچ کس نبود که به دادش برسد هیچ کس . مرغابی جوان که وضع را چنین دید ، سر زخمیش را زیر بال زخمیش برد و شروع کرد با زخم های کهنه اش بازی کردن از دردی که می کشید لذت می برد و درد تنهایی را اندکی فراموش می کرد و همین کمی آرامش می کرد.
آن روز گذشت و روز تازه رسید . مرغابی همچنان با بال بال زدن سعی می کرد خودش را نجات دهد اما سودی نداشت .
روز سوم فرا رسید در این روز هم مرغابی کوشید از دام فرار کند اما هر چقدر بیشتر بال بال می زد کارش بیهوده تر جلوه می کرد .
بر همین منوال روزها گذشت و گذشت و مرغ بال بال می زد و بال بال می زد و فایده ای نداشت . در این مدت علی رغم میل باطنی اش با دو جوجه تیغی دوست شده بود که آنها از سر دلسوزی و ترحم برایش کمی غذا می آوردند ،گرچه هنگام غذا آوردن و دادن ، ناخواسته تیغ های خود را در جسم نحیف مرغابی فرو می کردند و بر دردش می افزودند ولی به هر حال خوردن آن اندک مایه غذا ، کمی توان برای زنده ماندن به تنش می داد . دیگر از بال بال زدن خسته شده بود اما هر از چندگاهی این کار را تکرار می کرد تا شاید راهی به رهایی یابد .
روزها گذشت و گذشت و مرغابی در دام بود خیلی خسته شده بود . دیگر آرزو می کرد صیاد هر چه زودتر بیاید و از بند نجاتش دهد هر چند بعد از آن سرش را قطع کند . اما افسوس که صیاد نیامد و هیچ خبری از کسی که دام را گذاشته بود نشد.
زندگی مرغابی جوان شده بود بال بال زدن و خسته شدن و دایم حسرت گذشته را خوردن و با زخمهای کهنه بازی کردن ، زخمهایی که گویا قصد بهبودی نداشت .
چند وقتی بر همین منوال گذشت مرغابی دیگر در تمنای مرگ له له می زد و هر لحظه آرزوی مرگ می کرد اما فایده ای نداشت دیگر حتی کسی نبود تا او را به آرزوی مرگ برساند و از این بال بال زدن نجاتش دهد . حال حسرت و هوس مرگ هم به دیگر حسرتهایی که سینه اش را می سوزاند اضافه شده بود ولی فرشته مرگ ، این آرزو و حسرت را هم بر دلش گذاشت و این سومین باری بود که نومید می شد .
مرغابی جوان خسته خسته بود و برای مادرش هم خیلی دل تنگ بود . دلش برای همه چی تنگ شده بود و حسرت آن روزها را می خورد . دعا می کرد ایکاش از این بند رها می شد تا به دیدار یاران نه چندان مهربان نایل شود یا حداقل مرگش برسد اما این دعاها فایده ای نداشت و گویا همه او را فراموش کرده بوند و دیگر صدای او را نمی شنیدند . هیچ کس نبود به دادش برسد .
مرغابی روزها را چون مرغ سر کنده با بال بال زدن و جان کندن و گاهی دشنام دادن ، می گذراند . اما بعد از چند وقتی گشایشی در کارش شد .
سه فاخته روی شاخ درخت بزرگی در نزدیکی دامگه وی ، نشسته بودند و شروع کرده بودند به کوکو خواندن . مرغابی آنها را که دید فریاد زد و فریاد خواست . بسیار فریاد کشید تا بالاخره متوجه اش شدند . آنها به طرف پایین و به سمت بیشه ای که مرغابی در آنجا گرفتار دام بود آمدند . پس از نشستن بر شاخه ای از حال و روز و ماجرای مرغابی پرسیدند و مرغابی جوان هم پاسخ داد آنها شروع به نکوهش و سرزنش مرغابی کردند مرغابی جوان از ملامت متنفر بود ، زیرا خودش به اندازه کافی خویش را ملامت می کرد ، از آنها خواست بجای سرزنش بیایند او را از دام برهانند . سه فاخته آمدند و به سختی دمش را از لای دام بیرون آوردند و نجاتش دادند . مرغابی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید . فاخته ها گفتند ایشان هم به حوالی خانه و برکه اولیه او می روند و می توانند همراه هم شوند ولی مرغابی گفت الآن توانایی پرواز ندارد و باید کمی استراحت کند علیرغم اصرار فاخته ها ، مرغابی همراهشان نشد و همانجا ماند تا بعد به تنهایی رهسپار شود .
مرغابی جوان پس از پر زدن و رفتن آنها ، احساس خاصی سراغش آمد نمی دانست چه باید بکند آن شب خیلی فکر کرد نمی دانست با چه رویی به خانه باز گردد و نمی دانست اصلا با بازگشتش مشکلش حل می شود یا نه ؟ آن شب جان کند و فکر کرد و فکر کرد و جان کند. بسیار مردد و دو دل بود و نمی دانست اگر باز گردد حال و روزش بهتر می شود یا باز هم باید غصه بخورد و اذیت و آزار ببیند .
بالاخره صبح شد و مرغابی که دیشب را به سختی گذرانده بود اما به نتیجه نرسیده بود و هنوز مردد بود . آهسته آهسته به سمت دام رفت و با شک و تردید تمام دمش را در میان دام نهاد و دام دمش را گرفت . مرغابی وقتی مطمئن شد که دیگر راه گریز ندارد ، شروع کرد به بال بال زدن و بال بال زدن و تلاش برای رهایی یافتن .
بال بال زد و باز هم بال بال زد و جان کند و باز هم جان کند اما رهایی نیافت از اینکه دوباره گرفتار عذاب شده بود ، لذت می برد . به هر روی رنج کشید و زجر کشید و گریه کرد و افسوس خورد و حسرت برد اما هیچ کس نبود که به دادش برسد هیچ کس . توگویی حسرت خوردن و شک داشتن و مضطرب بودن و خلاصه سوختن و زجر و شکنجه دیدن سرشت و سرنوشتش بود که از دست آن گریزی نداشت ، هر کس به گونه ای می زید و این هم نحو زندگی او بود .
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
50-ضرورت تاسیس و توسعه رشته ایرانشناسی در دانشگاههای کشور
نگارنده :
رضا مهریزی
از سال 1383 که رشته ایرانشناسی با همکاری بنیاد ایرانشناسی و دانشگاه شهید بهشتی در مقطع کارشناسی ارشد و به همت بزرگمرد عرصه فرهنگ و سیاست کشور ، یعنی مرحوم دکتر حسن حبیبی ، تاسیس شد 14 سال می گذرد . در این چهارده سال این رشته تا حدودی توانسته جای خود را باز کند اما تا رسیدن به حد مطلوب هنوز جای کار بسیار دارد . علت این فاصله تا مطلوب در این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، که حقیقتا ایران را از بیراهه تاریخ وارد شاهراه تاریخ کرد ، اما این پیامد را هم داشت که بسیاری از مراکز ایرانشناسی در اروپا و آمریکا به حال تعلیق یا تعطیل درآمد و از این رو فعالیت های ایران شناسانه بسی کمرنگ شده است و ما دیگر شاهد ظهور و حضور ایرانشناسان برجسته و صاحب نظر ، که بر رونق بازار ایرانشناسی و مطرح کردن آن در سطح جهانی بپردازند ، نیستیم ؛ از این رو ضروری است که مانند بسیاری از عرصه های دیگر که از دست دادن کارشناسان و مستشاران خارجی پس از انقلاب موجب توجه به نیروهای ملی و بومی شد در این عرصه نیز خود فرزندان ایران زمین آستین همت بالا زنند و به شناخت ایران ، به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر ، بپردازند . این مساله زمانی ضروری تر می شود که متاسفانه شاهدیم در سالهای اخیر ، به ویژه پس از فروپاشی شوروی و تشکیل جمهوری های مستقل ، گرایشات محلی و قومیتی در کشور تشدید شده است و متاسفانه هر قوم و قبیله ای می کوشد گلیم نحیف ایران را به سمت خود کشاند و این امر موجب تضعیف نگاه ملی و کلی به ایران به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر شده است . لذا در این بحبوحه و وانفسای قومیت اندیشی و محلی گرایی ، تاسیس و توسعه رشته ایرانشناسی ، که فعلا تنها در دانشگاه شهید بهشتی و چند دانشگاه محدود دیگر وجود دارد ، ضروری به نظر می رسد .
به ویژه تاسیس و توسعه این رشته در استان هایی که دعاوی قومی و قبیلگی در آنها بیشتر است ، ضروری تر به نظر می رسد .
در پایان باز تاکید می کنیم که تاسیس و توسعه رشته ایرانشناسی در همه دانشگاههای کشور ، اعم از دولتی ، دانشگاه آزاد و نیز دانشگاههای غیر انتفاعی و همچنین دانشگاه پیام نور مفید به حال کشور و نظام و آینده ایران است . البته بهتر است این رشته در دو مقطع تحصیلات تکمیلی ، یعنی کارشناسی ارشد و دکتری ایجاد گردد ؛ که علاوه بر پر کردن خلا تعطیلی کرسی های ایرانشناسی خارجی و کمبود ایرانشناسان خارجی ، توجه به ایران به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر را در میان همه ایرانیان و به ویژه قشر تحصیلکرده و فرهیخته که مسئولان و آینده سازان کشور خواهند بود را بیشتر و ژرف تر گرداند و سدی شود در برابر قومیت گرایی و قبیلگی اندیشی . ان شاء الله .
"بسمه تعالی"
عنوان مقاله :
51-نگرشی به مساله چیستی تمدن از دیدگاه قرآن کریم
نگارنده:
رضا مهریزی
( کارشناس ارشد ایران شناسی از دانشگاه شهید بهشتی )
چکیده :
در این مقاله نگارنده ابتدا بیان می کند که چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص ضرورت ایجاد یک تمدن جدید و احیایتمدن ایرانی - اسلامی در برابر تمدن غرب به گوش می رسد ؛ اما متاسفانه هیچ کدام از افرادی که چنین سخنانی می گویند ، در صدد بر نیامده اند که به طور دقیق و با استفاده از مفاهیم راهگشا منظور خود از تمدن را تعریف و تبیین کنند. سپس نگارنده نظریات مختلفی را که راجع به چیستی تمدن وجود دارد ، از ویل دورانت و لینتون گرفته تا تایلر و توین بی ، نقل کرده و آنگاه به نقد و بیان نقاط ضعف آنها می پردازد و سپس می کوشد با استفاده از آیات 82 و 83 سوره غافر تعریف تازه ای از تمدن به دست دهد. بر اساس این تعریف ، تمدن دستگاهی با روابط درونی متقابل و سامان مند متشکل از دو ساحت ایضاح از وجود و ایجاد در وجود ، که ایضاح از وجود را مهمترین ساحت یک تمدن و منشا ایجاد در وجود نیز محسوب میتوان کرد، معرفی می شود. سپس چنین بیان می گردد كه این ساحت ها در راستاي تحقق هستي و چيستي یک جامعه که به مثابه یک واحد مستقل و دارای روح خاص خود است ، می باشند .
کلید واژه ها :
« چیستی تمدن ، ساحت های تمدن ، ایضاح از وجود ، ایجاد در وجود »
1-مقدمه و طرح مساله :
جا دارد در ابتدا به این نکته اذعان کرد که هر چند ، چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص احیایتمدن ایرانی - اسلامی و ضرورت ایجاد یک تمدن جدید در برابر تمدن غرب از گوشه و کنار و گاه از متن به گوش می رسد.اما متاسفانه هیچ کدام از کسانی که چنین دعوی را مطرح می نمایند ، بر آن نیامده اند که منظور خود از تمدن را به دقت تعریف و تبیین کنند ؛ در واقع این کلمه نیز به سرنوشت بسیاری از کلمات و اصطلاحات زیبا و پر کاربرد – همچون عدالت ، علم اسلامی ،و... – دچار شده است که قائلین آن منظور خود را درست بیان نمی کنند. و اگر هم گاهی به تعریف آنها بپردازند همواره منظور خود را به گونه ای مبهم و بسیار کلی بیان می کنند به گونه ای که نه می توان از آن سخنان استفاده نظری یا عملی کرد و نه می توان بر آن خرده گرفت و آن راکنار زد.
ما در این مقاله سر آن داریم که تعریفی جدید از تمدن ارائه داده و بر اساس آن به تامل در راه های موجود برای ایجاد و حفظ یک تمدن نوین ایرانی و اسلامی که ما آن را "تمدن اشراق" نیز می نامیم بپردازیم .
برای این کار ابتدا تعاریف متعددی که دانشمندان خارجی و ایرانی از تمدن ارائه دادند را نقل کرده و سپس به نقد آنان می پردازیم و در فرجام نظر خاص خود را ارائه می دهیم ، و بر اساس آن ساحت های یک تمدن را مشخص نموده و راههای ماندگاری یک تمدن و رازهای انحطاط آن را وا می نماییم .
2-مبحث اصلی :
2-1.نقل و نقد تعاریف ارائه شده از تمدن :
همانطور که پیش تر بیان کردیم در این بخش تعاریفی که محققان مختلف از تمدن ارائه دادند نقل کرده و به نقد آنان می نشینیم .
آلبرت شوايتزر( Albert Schweitzer) – از تمدن شناسان برجسته قرن نوزدهم - در خصوص تمدن معتقد است: « هر تمدني ماهيّت دوگانهاي دارد: نخست تحققپذيري آن از طريق تسلّط خرد بر نيروهاي طبيعت، دوم غلبه آن بر هواي نفساني انسان» ( به نقل از سوروكين، 212:1377) حسن تعريف شوايتزر اين است كه به اصل مهم «تغيير» در تمدنها توجه كرده است و آنهم تغيير دوبُعدي: تغيير در طبيعت و دوم تغيير در نفس انسان اين مساله تغيير، مساله بسيار مهمي است و اساساً تفاوت انسان متمدن با انسان بَدْوي در اين است كه انسان متمدن طبيعت را تابع خود ميكند ولي انسان بَدْوي خود را تابع طبيعت ميگرداند.
ولي اشكال تعريف شوايتزر اين است كه تنها به جنبه تغيير بذل توجه ميكند و به مقوله اساسي چون فرهنگ ،صريحاً اشارهاي نميكند و نيز مشخص نمينمايد اين تغييرات در چه راستايي بايد صورت گيرد و نيز از كجا ناشي شود.
ويل دورانت(Willam Durant)،- صاحب کتاب معروف تاریخ تمدن - تمدن را اينگونه تعريف ميكند: « تمدن را ميتوان، به شكل كلّي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست كه در نتيجه وجود آن، خلاقيّت فرهنگي امكانپذير ميشود و جريان پيدا ميكند». ( دورانت، 1381 :1/3)؛ حُسن تعريف ويلدورانت اين است كه به مقوله نظم توجه كرده است وليكن به خاستگاه اين نظم كه از كجاست اشارهاي نكرده است. علاوه بر اين ، تعريف ايشان بسيار كلّي است به گونهاي كه ميشود آنرا بر هر شهري صادق دانست و آن شهر را يك تمدن دانست و اگر در يك كشور 100 شهر داشته باشيم با تعريف دورانت 100 تمدن نيز داريم. ولي جاي تعجب است كه دورانت برخلاف تعريف خود، در متن كتاب خود، پس از جلد نخست كه به چند تمدن شرقي به اجمال ميپردازد، ديگر يك سر به اروپا رفته و سير تمدن در غرب را پيميگيرد گويا كه تنها تمدن غرب را به عنوان تمدن، به رسميّت ميشناسد.
ديگر انديشمندي كه در مورد تمدن به تفكر پرداخته تايلر(Tylor)است وی تمدن را اينگونه تعريف ميكند: « فرهنگ يا تمدن، مفهوم گستردهاي دارد كه شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقيّات، قانون، رسوم، و بسياري از تواناييها و عاداتي ميشود كه هر انسان به عنوان عضوي از جامعه آنها را داراست»( به نقل از قانع، 132:1379). تايلر تعريف جامعي ارائه ميدهد و مفاهيم متعددي را مطرح ميسازد، اما اين اشكال را دارد كه جايگاه و رتبه هركدام از اين مفاهيم و اينكه كدام مفهوم بر ديگري تقدم دارد را روشن نميسازد. زيرا آنچه اهميت دارد طبقهبندي منطقی و سیستماتیک مفاهيم است نه صرف كنارهم چيدن آنها.
تعريف ديگري كه از تمدن وجود دارد از آن فوكوتساوايوكيچي( Fokotsava yokichi) تمدن شناس ژاپني است، از نظر فوكوتساوا ، تمدن « دو وجه معنوي و مادي دارد كه اولي را روح دروني و دومي را شكلهاي بيروني تمدن مينامد، دستيابي به تمدن نيازمند آن است كه وجه نخست يعني روح تمدن از اولويت برخوردارشود». ( يوكيچي، 11:1379)
اين تعريف از آنجا كه تمدن را داراي دو وجه معنوي و مادي ميداند و نيز وجه معنوي را اولي و مقدم ميداند به نكته ظريفي اشاره كرده است اما يك اشكال دارد و آن اینكه در آن به نهايت و غایت يك تمدن بی توجهی شده است .
تعريف ديگري كه از تمدن ارائه شده، متعلق به رالف لينتون (Ralph Linton) ، صاحب کتاب سیر تمدن ، است، وي تمدن را اينگونه معرفي ميكند:« تمدن عبارت است از مجموعه منظمي از كردارهاي اكتسابي خاص هرجامعه». ( لينتون، 39:1378)
بخش نخست اين تعريف، كه تمدن را مجموعه منظمي ميداند، سخن كاملاً ثوابي است ، زيرا تمدن بما هو تمدن نميتواند مجموعهاي آشفته وسردرگم باشد بلكه بايد تمدن، چونان دستگاهي منظم و سامانمند باشد.
اما بخش دوم اين تعريف مبهم است زيرا مشخص نميسازد كه آيا منظور از كردار تنها رفتار عيني است يا اينكه شامل انديشههاي ذهني نيز ميشود؟ دوم آنكه آيا تمدن مساوي يك جامعه است يا امري است فراتر از يك جامعه واحد و ميتواند شامل چندين جامعه نيز شود؟
از ديگر كساني كه راجع به تمدنها تحقيقات فراواني كرده است، آرنولد توينبي Arnold) Toynbee) است، وي تمدن را اينگونه تعريف ميكند:« تلاش براي آفريدن جامعهاي كه كل بشريت بتوانند با همْنوايي در كنار يكديگر و به منزله اعضايي از يك خانواده كامل و جامع در درون آن زندگي كنند». ( توينبي، 48:1376)
تعريفي كه توينبي از تمدن ارائه ميدهد، بيشتر شبيه يك آرزو و دعا است و هيچ شباهتي به تعريف علمي كه بايد در واقعيتها پايه و ريشه داشته باشد نه در آرزوها و آرمانها، ندارد؛ بنابراین نمی توان ارزش چندانی برای تعریف توین بی قائل بود.
جا دارد در این جا به نقل نظرات دو تن از محققان ایرانی نیز بپردازیم .
دكتر علي شريعتي " تمدن" را اينگونه تعريف ميكند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساختهها و اندوختههاي فراهمآمده از گذشته يا از ديگران (مادي و معنوي) كه جامعه بشري ميسازد». ( شريعتي، 11:1378) اين تعريف نيز مانند ديگر تعاريف مفاهيم زيادي را مطرح ميكند، ولي جايگاه و رتبه و نيز نسبت آنها به يكديگر را تعيين نميكند.
همچنين آقاي احمد صدري، تمدن را اينگونه تعريف كرده است:« تمدن عبارت است از تبلور تلاش دايم و كموبيش موفق عقل نظري و عملي براي مقابله با نيروهاي تهديدكننده بيروني و هستههاي ناپايدار درون جوامع بشري». ( صدري، 29:1380) اين تعريف، تعريف خوبي به نظر ميرسد اما اين ويژگي را دارد كه ، مانند برخی از تعاریف قبلی ، مفاهيم خود را طبقهبندي نكرده و رابطهي ميان آنها را مشخّص نكرده است و به غايت تمدن نيز اشارهاي نكرده است.
در بالا تعاريفي كه از تمدن توسط برخي پژوهشگران ارائه شده را نقل و به زعم خود نقد نيز كرديم، با توجه به اين نقّاديها بهتر است تعريفي كه خود با استفاده از دو آیه قرآن از تمدن داريم و ميپنداريم از آنها كماشكالتر است را بياوريم ، در قرآن كريم آمده است: « افلم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فيالارض فما اغني عنهم ما كانوا يكسبون(82) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءونَ(83)»" آيا در زمين سير نكردندتا ببينند فرجام كساني كه پيش از آنان بودند چه شد ؟ آنها زيادتر در روي زمين ، نيرومند تر و پر اثر تر بودند ، ولي آنچه به دست آورده بودند بي نيازشان نكرد .83 و چون پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند ، به دانشي كه نزدشان بود باليدند و آنچه به ريشخند مي گرفتند آنها را فرا گرفت .
اين آيات كه در سوره غافر آمده بدين معنا اشارت دارد كه تمدنهايي كه پيش از شما بودند و ميزان ایجاد در وجود آنان، بيشتر از شماها بود ( أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فيالارض ) چون متناسب با آن ایجاد ، ایضاح از وجود خود را تنظيم نكردند و به آن ایضاح پيشين دلخوش بودند«فرحوا بما عندهم من العلم»، سرانجام همين امر سبب اضمحلال و نابودي آنها شد. با استفاده از این آیات ، تمدن را چنين تعريف ميكنيم:
«تمدن عبارت است از ایضاح خاصي كه يك جماعت انساني از وجود دارد و برپايه آن ایضاح و يا در خدمت آن، دست به دگربودسازی در وجود ميزند و نيز پس از ايجاد دگربودگی ، متناسب با آن دست به تنظيم و متناسب زمان سازی ایضاح پيشين خود ميزند، كه همه اينها در راستاي تحقق هستي و چيستي آن جماعت انسانی است».
از آنجا كه مرحله اول ایجاد در وجود با ساكنشدن در يك سرزمين و كشاورزي كردن ، که خود ابتدایی ترین ایجاد در وجود است ، ميتوان گفت ظاهر تمدنها در شهرها تبلور مييابد.
تعريف فوق چند حُسْن دارد:
1- تعريف ارائه شده، برخلاف تعريفهاي ذكرشده، مفاهيم ارائه شده را طبقهبندي ميكند و رابطه منطقی ميان آنها را نيز مشخص ميسازد و اين مهمترين وظيفه هر تعريف علمي است.
2- نهايت و غايت هر تمدن را مشخص ميسازد و آن عبارت است از تحقق هستي و چيستي آن جماعت انساني زيرا از نظر ما، جماعت انساني بما هِيَ جماعه داراي روح و اصالت است.
3- با استفاده از اين تعريف ميتوان به راز ظهور و سقوط تمدنها- نه دولتها- پي برد؛ در حاليكه هيچ يك از تعاريف گذشته چنين ويژگي را نداشتند- يعني وقتي يك جماعت انساني موفق ميشود به يك ایضاح نويني از وجود دست يابد كه آن ایضاح عامل ايجاد در وجود و البته در راستاي تحقق هستي و چيستي آن جماعت باشد؛ در اين هنگام يك تمدن زاده ميشود. اما زماني كه دگربودسازی تحقق یافت ، ولي تنظيم و تصحيح لازم در ایضاح از وجود پيشين رخ نداد، آن هنگام است كه تمدن دچار از هم گسیختگی و سقوط ميشود.
2-1.بحثي راجع به ساحت های يك تمدن:
بر اساس تعريفي كه ما پيش تر از تمدن ارائه داديم؛ دو ساحت براي هر تمدن ، فرض كرديم: الف) ساحت ایضاح از وجود ب) ساحت ایجاد در وجود.
الف)ساحت ایضاح از وجود ، که در لسان قرآن از آن با تعبیر (ما عندهم من العلم ) یاد شده است ؛ داراي دو پايه است: يكي دين و دوم زبان
دين كه پايه اول« ایضاح از وجود» است، در نظر ما به معناي آن ايدههايي است كه يك جماعت انساني به درستي و صدق آن باور دارند و آمادگي بذل در راه آنرا دارند حال تفاوت نميكند كه آن باورها به شكل اديان ابراهيمي باشند يا اديان غيرابراهيمي، به شكل آيينها و اسطورههاي اقوام بدوي باشند يا ايدئولوژيهاي قرن 19 و 20، آنچه اهميت دارد نوع نگرش يك جماعت انساني به مجموعهاي از ايدههاست. اين پايه، يعني دين، مهمترين اصل و اساس « ایضاح از وجود » است.
اما پايه دوم زبان است؛ زبان از آن جهت كه تنها ابزار نميباشد بلكه تجسّم انديشه است و در واقع تنها راه نيست بلكه منزلگاهي است براي تفكّر و انديشه، اهميتي بسزا می یابد ، لذا جا دارد به عنوان پايه دوم ساحت نخست تمدنها در آن تامل كرد. زبان را نباید تنها ابزاری قلمداد کرد تا به میانجی آن اندیشه ها را انتقال می دهیم و این ابزار خود، هیچ نقشی در نوع اندیشیدن و طرز نگریستن به جهان ندارد.
به عبارت دیگر، زبان را باید همچون دین دستگاهی سامان مند دانست که بر پایه آن به عالم وجود معنا می دهیم و به تفسیر و ایضاح آن می پردازیم. در واقع زبان، صورت ها و نمادها و قالب هایی را در اختیار آدمی می گذارد که در چارچوب آنها به فهم دنیا و معنا بخشی به ماده های بیرونی می پردازیم. به قول ارنست کاسیرر (Ernest Cassirer) : «زبان به خودی خود شیوه ای برای دیدن و ساختن جهان است، تجربه جهان است، آن چنان که فراگردهای نام گذاری و توصیف آن را بخش بخش و نقش دار گردانده و هویتش را معین داشته اند.» (به نقل از : رندل باکلر، 1375 : 132).
بنابراین اهمیت زبان به عنوان پایه دوم ایضاح از عالم وجود ، امری قابل تأمل و درنگ است.
اما نکته ای که باید در این جا بدان توجه نمود این که، زبان معمولاً سیر خاص خود را دارد و صیرورت آن کاملاً از حکومت ها تبعیت نمی کند، در واقع از آن روی که زبان چونان دین، متولی رسمی ندارد، فرآیند تکاپو و تطوّر آن دست کم به اندازه دین به حاکمیت وابسته نیست و مسیر تحولات آن طبیعی تر و انعطاف پذیرتر است.
ساحت دوم يك تمدن همان ایجاد در وجود یا دگربودسازی جهان هستی است که در لسان قرآن از آن با تعبیر (قُوَّهً و اثاراً فيالارض) یاد شده است ، در واقع تمدن با دگرگونی هایی كه در وجود ايجاد ميكند نمود عيني مييابد ، همانطور كه نخستين تمدنها با يكجانشيني و كشاورزي ، که بدوی ترین نوع ایجاد در وجودند ، پديدار ميشوند؛ بنابراین هرچه تمدني، ميزان دگربودسازی كه متحقق می سازد ، چه از لحاظ چندی و چه از لحاظ چونی ، بيشتر باشد ميتوان آن تمدن را در مرتبه عاليتري از تمدن بودن محسوب كرد؛ البته ایجاد در وجود در يك تمدن بايد بر پايه ایضاح از وجود آن تمدن و يا درخدمت آن باشد.
البته باید توجه داشت هنگامی که ایضاح به ایجاد منجر شد لازم است که فراخور با وجود های جدیدی که ایجاد شده ، در ایضاحی که از وجود داریم ، دگرسانی ایجاد کرد و آن را با اقتضاآت تازه تنظیم کرد، که اگر چنین نشود تمدن در سراشیبی انحطاط افتاده و رفته رفته از درون پوسیده و با خرده ضربه ای از بیرون نابود می شود.
ساحت ایجاد ، یک بعدی و تک افقی نمی باشد بلکه در دو افق به منصه ظهور می رسد : افق آفاقی و افق انفسی.
دگربودسازی در افق آفاقی را به نه بخش تقسیم می نماییم که عبارتند از :
1.میزان تولید ثروت و شیوه توزیع آن در جامعه،2. میزان تولید علم و اندیشه ،3.وضعیت هنر و حجم شکوفایی کیفی و کمی آن ،4. جایگاه عدالت انسانی در نظام حقوقی و اجتماعی آن ،5. چگونگی گزینش حاکمان و چگونگی حکومت کردن آنها و نوع تعامل آنان با مردم،6. وضعیت جنبش های اجتماعی ،7.وضعیت خانواده،8. نوع نگرش به مسائل جنسی ،9.اخلاق اجتماعی مردم .
اما افق دوم ایجاد ، که دگربودسازی انفسی است، تنها یک بخش دارد که آن اخلاق فردی مردم یک جامعه می باشد زیرا خلق و خوی مردم به میزان بسیاری بستگی به نوع ایضاح و تفسیری دارد که آنان از وجود و عالم هستی دارند.
در اینجا باید به این مطلب اشاره کنیم که میان ایضاح و ایجاد باید نیرویی پیوند دهنده و تنظیم کننده وجود داشته باشد که ما این نیرو را بنیاد تبدیل می نامیم. در واقع این بنیاد حالتی برزخی میان ایضاح از وجود که امری ذهنی است و ایجاد در وجود که امری عینی است دارد، که خویشکاریش مبدل کردن ذهنیت به عینیت و نیز متاثر کردن ذهنیت از عینیت است.
بنیاد تبدیل تا زمانی که بتواند به وظیفه خود عمل نماید و رابطه دو سویه میان ایضاح و ایجاد را به بهترین شیوه برقرار سازد و آن را به موقع تنظیم نماید یک تمدن می تواند به حیات خود ادامه دهد ولی اگر در این امر خللی ایجاد شود این به معنای آغاز پستی گرایی و سرانجام نیستی یک تمدن است.
ما برای بنیاد تبدیل، سه پایه می انگاریم :
1- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها
2- حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح در میان مردم
3- آزادی انجام انواع تاویلات به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح
ما در ادامه به توضیح پایه های سه گانه بنیاد تبدیل می پردازیم .
- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها :
وجود بزرگمردانی که به نوعی ایضاح از جهان وجود ، تعصب داشته باشند و با آگاهی از اوضاع دیگر تمدن ها پا به عرصه گذارند، یکی از مهمترین عوامل تبدیل ایضاح به ایجاد است. و هر چه میزان عصبیّت بزرگمردان نسبت به ایضاح تمدنشان از وجود و نیز میزان آگاهی و اطلاع دقیق و عمیق آن ها از وضعیت دیگر تمدن ها و نیز عزم آن ها برای دگربودسازی بیشتر باشد، بر سرعت پیشرفت و بالندگی آن تمدن افزوده می شود. در واقع بزرگمردان مهمترین عامل تبدیل ایضاح به ایجاد هستند.
از جمله کسانی که به مساله بزرگمردان و اهمیت کلیدی آن ها در ایجاد تمدن ها پرداخته است، آرنولد توین بی است. وی در مباحث خود نخست به مساله چگونگی تولد تمدن ها می پردازد و این پرسش را مطرح می سازد که چرا برخی از جوامع مانند جوامع بدوی در نخستین مراحل هستی پویایی خود را از دست می دهند و از حرکت باز می مانند، در حالی که برخی دیگر از جوامع به رشد و پویایی خود ادامـه می دهند و به صورت تمدنی تمام عیار ظاهر می شوند. توین بی در پاسخ به این پرسش چنین می گوید : «سیر تکوین و پیدایش تمدن ها به عامل نژادی یا محیط جغرافیایی بستگی ندارد. بلکه به ترکیب ویژه ای از دو شرط زیر وابسته است :
1- وجود اقلیتی خلاق در جامعه
2- وجود محیطی نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان مساعد و سخت
جوامعی که واجد چنین شرایطی بوده اند، در قالب تمدنی بزرگ جلوه گر شده اند و جوامع فاقد این شرایط در سطح پاره تمدن یا مادون تمدن باقی مانده اند. فرآیند تولد تمدن در چنین شرایط را می توان در اثر متقابل «پیکار و پاسخ» خلاصه کرد. محیط جغرافیایی نه چندان مساعد و نه چندان نامساعد پیوسته جامعه را به ستیز می طلبد و جامعه نیز از طریق گروه های اقلیت خلاق با موفقیت از پس مبارزه طلبی محیط برمی آید و نیازهایش را برآورده می کند. مجدداً پیکار دیگری آغاز می شود که به اقتضای ماهیت خویش پاسخی جدید دریافت می کند. این روند بی وقفه ادامه دارد و هرگز از حرکت باز نمی ایستد. چنین روندی دیر یا زود جامه را در سیر مدنیت و تمدن قرار می دهد.» (سوروکین، 1377 : 141)
توین بی با پژوهش و تحقیق درباره چگونگی تولد 21 تمدن، به این نتیجه می رسد که تمام آن تمدن ها درست در چنین شرایطی به وجود آمده اند، در واقع می توان گفت که توین بی اقلیت خلاق را موتور محرک و نیروی جلو برنده یک تمدن می داند که اگر در تمدنی وجود داشتـه باشـد، آن تمـدن مـدام به جلو حرکت می دهد وی متعتقد است : «یـک تمدن در مرحله رشد و نمو خود تشکیل یک کل واحد و منسجمی را می دهد که یک اقلیت فعال و خلاق، آزادانه، پویایی و در نتیجه تعالی آن را تضمین می کند.» (مجتهدی، 1381 : 173)
مشاهده کردیم اقلیت خلاق در نظر توین بی، قلب تپنده یک تمدن بر شمرده می شود این اقلیت خلاق در لسان ما به بزرگمردان تعبیر می شود که این دو عبارت تقریباً یکی هستند، اما باید توجه داشت که آن چه برای توین بی اهمیت دارد پاسخی است که این اقلیت خلاق به مبارزه طلبی های محیط می دهد؛ در حالی که برای ما علاوه بر این امر، میزان تعصب بزرگمردان به آن ذهنیت ، که پایه اصلی هر تمدنی است، اهمیت شایانی دارد، در واقع ما معتقدیم اگر در تمدنی شمار بزرگمردان و ابرانسان هایی که به نوعی ایضاح از وجود تعصب بیشتری داشته باشند و در عین حال از وضعیت دیگر تمدن ها آگاهی دقیق تر و عمیق تری داشته باشند، آن تمدن سریع تر در مسیر دگربودسازی وجود ، که غایت تمدن است ، گام بر خواهد داشت. البته باید توجه داشت این مفاهیمی که ما در بالا بیان کردیم نوعی نمونه مثالی (Ideal type) است و در واقع و در عالم خارج چنین چیزهایی به شکل کامل و آن طور که در عبارات و ذهنیات، مطرح می شود وجود ندارند.
2) حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح از وجود در نزد مردم :
ایضاح از وجود ، که رکن اساسی تمدن دانستیم، در آغـاز کار که مردم آن را پذیرا می شوند، طبیعتا مقبولیتی دارد. و این مقبولیت و باور به آن و آمادگی بذل مردمان در راه آن ، سبب اشاعه بیشتر و حرکت به سوی دگربودسازی ژرف تر در وجود می گردد.
اما بایـد توجـه داشـت مقبولیـت یک ایضاح از وجود ، امری لایتغیّر نمی باشد بلکه امکان دارد بر اثر تغییرات زمانه و زمینه ، مقبولیت خود را در میان مردم یک جامعه از دست بدهد و این سرآغاز انحطاط و نیستی یک تمدن است. اما زماني كه تغييراتي ايجاد شد ولي تنظيم و تصحيح لازم در تفسير پيشين رخ نداد، آن هنگامي است كه يك تمدن از هم گسيخته شده و سقوط ميكند. و اين مساله ايست كه در قرآن كريم نیز ، همانطور که پیشتر بدان اشاره شد ، آمده است: « افلم يسيروا فيالارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم كانوا اكثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فيالارض فما اعني عنهم ما كانوا يكسبون(82) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءونَ(83)»"
بنابراین یک ایضاح از وجود برای این که دچار پستی گرایی نشود و نیز بتواند به ایجاد تغییرات خود در عالم وجود ادامه دهد. باید همواره مقبولیت خود را در نزد مردم حفظ و تجدید کند و این تجدید مقبولیت که باید به طور دائمی صورت گیرد از رهاورد شناسایی نیازهای جامعه و دادن پاسخ های قانع کننده ، و نه ساکت کننده ، جامه تحقق به بر می کند.
بنابراین هرگاه ایضاح از وجود قدرت اقناع کنندگی خود را ، به دلیل نشناختن نیازهای زمانه و یا ناتوانی در ارائه پاسخ های قانع کننده به آنها ، از دست دهد، این را باید آغازی بر پایان آن ایضاح از وجود و به تبعش، آن تمدن تلقی کرد، هر چند این امر ممکن است، سالیان متمادی به درازا بکشد که این امر ناشی از ریشه دواندن یک نوع ایضاح از وجود در تار و پود یک جامعه می باشد، اما این ریشه ها ، آهسته آهسته سست و بستار می شـود و به تدریج به درجه ای از پستی و سستی می رسد که با هجوم یک نوع جدید از ایضاح از وجود ، که قدرت اقناع کنندگی بالاتری دارد و به نیازهای زمانه پاسخ هایی در خورتر می دهد، به کلی نابود می شود. از این رو یک ایضاح از وجود باید مدام مقبولیت خود به نزد مردم و سوددهی به حیات مادی و معنوی آنان را پاس دارد و اگر جز این گردد آن ایضاح نابود می شود.
ب. 3) آزادی انجام انواع تاویل به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح از وجود :
در جامعه تعداد زیادی از افراد با استعدادهای مختلف و شخصیت های متنوع در کنار یکدیگر زندگی می کنند در نتیجه میان آن ها شبکه های متنوع و پیچیده ای از انواع مختلف روابط به وجود می آید بنابراین کاملاً بدیهی است که تمایل اساسی هر فردی در چنین جامعه ای حفظ خودی خود و یا به عبارت دیگر پاسداشت مرزهای وجودی خود با وجود دیگری است. در واقع انسان می خواهد ضمن پیوستگی با دیگری در دیگری ذوب نشود و گسستگی خود را نیز از دیگری بپاید.از این تمایل می توانیم با عنوان نیاز به متفاوت بودن نیز تعبیر کنیم.
بنابراین جامعه و تمدنی می تواند به حیات زنده و بالنده خود ادامه دهد که نیاز آدمیان به متفاوت بودن را درک کرده و به آن پاسخی در خور دهد و ضمن ایجاد یک نقطه اتصال و حلقه پیوند میان همه تفاوتها ، زمینه ظهور و حضور همه آن ها را در جامعه آماده سازد.
به دیگر سخن ،آن چه ما می خواهیم نتیجه بگیریم این است که «میل به دگر بود بودن » ذاتی همه انسان هاست – که این هم به دلیل تفاوت در استعداهای فردی ، خاستگاه های خانوادگی و نیز بسترهای محیطی ای است که هر فردی در آن می بالد - بنابراین جامعه و تمدنی می تواند به زندگی سر زنده خود ادامه دهد که این میل و خواسته انسان ها را به رسمیت شناسد و اجازه دهد این خواسته به صورت کاملاً مشروع و قانونی، نه به صورت زیرزمینی و غیرقانونی، ارضا شود. و از آن جا که جامعه احتیاج به حلقه اتصال و لنگرگاهی نیز برای حفظ ساختارهای درونی و عدم فرو پاشی دارد؛ بنابراین در یک تمدن باید یک نگرش رسمی و یک متن محوری به عنوان مرکز ثقل وجود داشته باشد اما در عین حال اجازه تأویل آزادانه از آن متن محوری و نگرش رسمی به افراد داده شود. البته در این میان تأویلات عقلانی – یعنی تأویلات متکی به برهان و استدلال و یا متکی به تجربه و آزمون – اهمیتی بسیار بیشتر دارند زیرا آن ها در میان تمام تأویلات اثر بیشتری در پیشتر یک تمدن و پویایی و پایایی آن دارند.
اهميت آزادي در انجام تاویل به حدي است كه هيچ تمدني را نميتوان يافت كه به مراتب عالي تمدني نايل شده باشد مگر آنكه آزادي تاویل در آن به رسمیت شناخته شده باشد؛ مثلاً در تمدن اسلام با وجود آزادي فكري و انديشههاي کلامی متفاوت و گاه متناقض اين نقطه اشتراك وجود داشت كه همه آنها «قرآن» را قبول داشتند و ريشه تفكرات خود را به قرآن ارجاع ميدادند. در تمدن غرب نيز چنين است يعني با وجود تفاوتهاي اساسي كه ميان ايدئولوژيهاي غربي وجود دارد همه در اصل« اومانيسم» يا« انسانمداري» به هم ميرسند.
اساساً يك تمدن اگر ميخواهد به درجات بالاي تمدن برسد – زيرا ما تمدن را امري مقول به تشکیك ميدانيم - بايد گوهر آن به حدي تاب داشته باشد كه بتوان معاني متفاوت از آن استخراج كرد- همانطور كه "قرآن" و" انسانمداري" چنين ميباشند- ما معتقديم كه يك ایدئولوژی نميتواند تمدنساز باشد زيرا آنها نیاز افراد به متفاوت بودن را که حق ذاتیشان نیز می باشد به رسميت نميشناسند اما اگر گوهر يك تمدن بهگونهاي باشد كه نگرش های متفاوت بتواند از حاق آن انتزاع شود و البته آزادي و بستر لازم اين كار نيز فراهم شود،می توان گفت که در چنین شرایطی تمدن واقعي شكل می گيرد.
3-نتیجه و سخن پایانی:
در این مقاله با استفاده از دو آیه قرآن کریم ساحت های یک تمدن را ترسیم نمودیم و در واقع آنچه از مباحث مطرح شده می خواهیم نتیجه بگیریم این است که برای ایجاد یک تمدن جدید در وهله اول نیازمند ایضاح از وجودی قوی و غنی هستیم که بتواند بزرگترین بزرگمردان را ، به عنوان مهمترین پایه بنیاد تبدیل ، در دامن خود بپروراند و نیز بیشترین ظرفیت را برای ایجاد در وجود و دگربودسازی عالم هستی داشته باشد که یک تمدن زمانی می تواند سر بر آورد و شایسته نام تمدن گردد که بیشترین وجودها را – چه در افق آفاق و چه در افق انفس – در عالم وجود ایجاد نماید، اما زمانی که تمدن به دگرگونی در جهان وجود انجامید به پایان راه نمی رسد بلکه اگر می خواهد همچنان به حیات خود ادامه دهد باید به مقتضای تغییرات تازه رخ داده، ایضاح از وجود خود را نوسازی کرده و در آن باز نگرد و آن را هم نوای زمانه و زمینه تازه کند .که اگر چنین نشود،آن تمدن به زودی در سراشیبی سقوط و پستی می غلطد و دیر یا زود از صفحه روزگار محو می گردد. بنابراین برای ممانعت از این امر، ضرورت انعطاف پذیری و فراهم آوردن بستر لازم برای روزآمدگردانی آن ایضاح از وجود ، به شدت احساس می شود که البته این انعطاف پذیری باید با حفظ ارکان اساسی و بنیادین آن ایضاح صورت گیرد ، که در غیر این صورت آن تمدن شاید دچار پستی گرایی نگردد ولیکن از درون دچار دگردیسی و استحاله می شود ، که این خود خطر دیگر برای یک تمدن محسوب می شود.
لذا اگر سر آن داریم که تمدنی نوین پی افکنیم باید ایضاح از وجود جامعه خود را طوری بگردانیم ، که بتوان از رهاورد آن بیشترین دگربودسازی را در عالم وجود ایجاد کرد، و البته پس از ایجاد دگربودگی در عالم نیز بایست هم نوا با دگرسانی های تازه رخ داده ، پیوسته در ایضاح از وجود خود باز نگریم و آن راهم ساز شرایط جدید گردانیم که اگر چنین نکنیم محکوم به همان سرنوشتی هستیم که در مرحله اول تمدن اسلامی بدان دچار شدیم. باشد که به استعانت از حضرت حق جوانان این کشور بتوانند مرحله دوم تمدن اسلام و ایران را بنا گردانند. ان شا الله .
کتابنامه:
1- قرآن کریم
2- توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.
3- دورانـت، ویـل (1381) مشرق زمین گاهواره تمدن. ترجمه احمد آرام و دیگران. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.
4- رندل، جان هرمن و باکلر، جاستوس (1375) درآمدی به فلسفه. ترجمه امیر جلال الدین اعلم. تهران : انتشارات سروش.
5- سوروکین، الکساندر پیتریم (1377) نظریه های جامعه شناسی و فلسفه های نوین تاریخ. ترجمه اسدا... نوروزی. رشت : انتشارات حق شناس.
6- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم.
7- صدری، احمد (1380) مفهوم تمدن و لزوم احیای آن در علوم اجتماعی. تهران : مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها.
8- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
9- لینتون، رالف (1378) سیر تمدن. ترجمه پرویز مرزبان. تهران : انتشارات علمی و فرهنگی.
10- مجتهدی، کریم (1381) فلسفه تاریخ. تهران : انتشارات سروش.
11- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.
Abstract
Author in this essay says that we hear that to be neccessery foundation a new civilization and revival iranic and Islamic civilization opposite west civilization . but unforuantely ones who says this remarks donot explain their intention exactly.
Afterwards author quote various theories about natuer of civilization from william Durant and Ralph linton to tylor and Toynbee. Then criticize their theories and make clear weak points them.
Afterwards author effort by means of 82 and 83 verses of qafer chapter of quran produce a new theory. On the basis of quran verses. civilization is a system organized two fields ; interpretation from exist and creation in exist .
interpretation from exist is The most important part of civilization and base of creation in exist. also author express these fields for the sake of existence and essence of society as a independent unite to be exist.
Key words
interpretation from exist - generation in exist – fields of civilization – essence of civilization
بسمه تعالی
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
52-آیا انسان می تواند در عین خدا بندگی ، مظهر اسم خالق خدا باشد ؟
نگارنده :
رضا مهریزی
باید بدانیم که هستی به دو سوآیات تفکیک می شود و آنگاه مورد تامل و تعمق قرار می گیرد : یکی سوآیات انفسی و دیگری سوآیات آفاقی
آنچه در این مقاله مورد بحث است سو آیات انفسی است .
از منظر سوآیات انفسی ، جهان هستی به سه آیه گاه تقسیم می شود : یک آیه گاه ، موجودیت محض است که پایین ترین آیه گاه است و جماد و نبات و حیوان ، در آن جای می گیرند. آنان که در این آیه گاه اند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولیک وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را می گیرند و می پذیرند ، بی آنکه بتوانند ایجادی نمایند.
ساکنان این آیه گاه اگر ایجادی هم نمایند ، بسیار ضعیف و خفیف و مهم تر از آن ناخودآگاهانه است ( البته وجود داشتن نبات بیش از جماد است و وجود داشتن حیوان فزون از نبات است اما با این حال چون ایجادنمایی آنها نه خودآگاهانه است و نه چشمگیر با کمی اغماض آنها را در کنار هم می نهیم. ) دیگر آیه گاه که در واقع بالاترین است ؛ وجودیت محض است که به دیگر بیان همانا ذات خداست. ذات راز آمیز و راز ریزان خدا ، در عالم موجود نیست یعنی قابلیت ایجادپذیری ندارد بلکه فقط وجود دارد و قادریت ایجاد نمایی دارد و ایجاد می نماید.
آیه گاه سومی که بین موجودیت محض و وجودیت محض است ، آیه گاه انسان است .
آیه گاه انسان :
آیه گاه انسان عین ایجاد نمایی است. انسان از دم متولد شدن با متولد شدنش ایجاد نمایی می کند و تا دم مرگ این ایجاد نمایی مداوم و همیشگی را انجام می دهد و مرگش نیز ایجاد نمایی دیگری است .
اما ایجاد نمایی انسان در دو اقلیم صورت می بندد : یکی اقلیم موجودیت برون گوهر ، دیگری اقلیم موجودیت درون گوهر. آیه گاه انسان نمی تواند ایجاد ننماید و در حقیقت ایجاد نمایی عین وجود اوست . اما این ایجاد نماییش گاه کُند است و گاه شتابان ، گاه در یک اقلیم است و گاه در اقلیمی دیگر و گاه در هر دو اقلیم .
اما باید توجه داشت انسان هر قدر بیشتر بتواند ایجاد نماید برتر و فضیلت مند تر است . و اگر بتواند در هر دو اقلیم ، ایجاد نمایی بی کران کند باز بر فضیلتش افزوده می شود . در واقع ، آیه گاه انسان امری ذو مراتب است که کم ترین و پایین ترین انسان کسی است که ایجادی اندک ، ضعیف و آسان و محدود نماید و یا تنها در یک اقلیم ایجاد نماید و افراز ترین و افروزان ترین انسان ، کسی است که بی قید و بند ترین و گسترده ترین و دُشوارترین ایجاد را در هر دو اقلیم ، به یک اندازه نماید ( البته مورد سومی هم وجود دارد که مردم تنها در یک اقلیم ایجاد نمایی کند ، یا اقلیم موجودیت درون گوهر یا اقلیم موجودیت برون گوهر، که اینها هر چند مانند دسته اول ناکامل و نارسایند ولی باز از آن ، یک گام جلوترند ).
اگر بخواهیم این مطلب را به زبان دین بیان کنیم این گونه باید بگوییم که : از آنجا که مردم ، خلیفه و جانشین خدا در زمین هست « وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً . 30 بقره : و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت : من در زمین جانشینی قرار خواهم داد ». بنابراین باید این خلیفه ، صفت و خُلق ِ مستخلف عنهِ خَلاَّقش « اِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ 86 حجر » را کسب نماید ، چرا که فرمود : « تَخَلّقُوا بِاَخلاقِ الله » و هم فرمود : « صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ 138 بقره » . ( البته گرفتن رنگ و روی مستخلف عنه و متخلق شدن به اخلاق خداوند به معنای بی نیازی و استغنای انسان از پرستش او نیست وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ).
به هر روی انسان که در هردو اقلیم بیشترین و بی کران ترین و دُشوارترین ایجاد را نماید ، انسان است که از آیه گاه موجودیت محض ارتفاع و فراز گرفته و به آیه گاه وجودیت محض نزدیک گشته و در واقع به افق اعلا رسیده و مظهر اسم اعظم خداوند گشته است.
بنابراین کمال انسان این است که همانند خدای تعالی ، وجودِ ایجادنمای محض باشد.
در قرآن به قادریت ایجادنمایی و یا به عبارت نزدیک تر ، دخل و تصرف و آرایش و پیرایش انسان در هستی ، که از جانب خداوندگار بدو تفویض شده ، بارها اشارت ها آمده و حتی این قادریت انسان را نه در صرف مکان بلکه در زمان نیز می داند : « وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ في ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون 12 سوره نحل : او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند در این ، نشانه هایی است ( از عظمت خدا ، ) برای گروهی که عقل خود را به کار می گیرند ! »
« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ 65 سوره حج آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخّر شما کرد و ( نیز ) کشتیهایی را که به فرمان او بر صفحه اقیانوسها حرکت می کنند و آسمان [ کرات و سنگهای آسمانی ] را نگه می دارد ، تا جز بفرمان او ، بر زمین فرو نیفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است ! »
« اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ( 32 ) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ( 33 ) سوره ابراهیم : خداوند همان کسي است که آسمانها و زمين را آفريد، و از آسمان، آبي نازل کرد، و با آن، ميوهها(ي مختلف) را براي روزي شما (از زمين) بيرون آورد، و کشتيها را مسخر شما گردانيد،تا بر صفحه دريا به فرمان او حرکت کنند، و نهرها را (نيز) مسخر شما نمود، ( 32 ) و خورشيد و ماه را -که با برنامه منظمي درکارند- به تسخير شما درآورد، و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت ( 33 ) ».
« أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَكُم مَّا في السمَوَتِ وَ مَا في الأَرْضِ وَ أَسبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةًوَ مِنَ النَّاسِ مَن يجَدِلُ في اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًي وَ لا كِتَبٍ مُّنِيرٍ(20) لقمان : مگر نميبينيد كه خدا هر چه را كه در آسمانها و زمين هست مسخر شما كرد ؟ و نعمتهاي خويش را آشكارا و نهان بر شما كامل نمود ؟ ( و باز ) بعضي از انسانها بدون علم و هدايت و كتاب ، در باره خدا مجادله ميكنند » .
« اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (١٢)وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (١٣ ) جاثیه : خداست آن كه دريا را مسخر شما کرد كرد تا كشتيها در آن به فرمان او روان شوند و تا از بخشش او – روزي بجوييد و باشد كه سپاس گذاريد . و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را كه از سوي اوست مسخر شما ساخت . هر اينه در اين كارها نشانه هاست براي گروهی كه مي انديشند » .
« هُوَ الَّذي خَلَقَ لَکُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً 29 بقره : اوست آن که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید » .
این آیات به روشنی بیانگر این است که خداوند همه چیز را مسخر و رام انسان قرار داده است ( البته این تسخیر انسان بالقوه است ، ولیکن انسان موظف است به منظور خداماننده شدن ، آن را بالفعل نماید ) .
دعای اول صحیفه سجادیه : و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق ، فكل خليقته منقادة لنا بقدرته ، و صائرة الي طاعتنا بعزته : و ما را بر همه آفریدگان برتری داد تا مالک آنها شدیم و به قدرت خدا همه آفریدگان فرمانبردار ما گشتند و به عزت خداوند به طاعت و خدمت ما شتافتند .
شایان ذکر است که می توان حدس زد که قادریت مردم در ایجاد نمایی همان امانت الهی است که خداوند تنها به مردم سپرده است « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً 72 سوره احزاب : ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ، پس ، از برداشتن آن سر بر تافتند و از آن ترسیدند ، ولی انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود. » .
خدا بندگی مردم در گروِ خدا مانندگی اوست و خدا مانندگی او کمال و کنه خدا بندگی اوست . ( اگر بخواهیم نظر خود را به لسان دین بیان کنیم ، چنین می گوییم که در حدیثی از معصوم علیه السلام آمده است که : العبودیه جوهره کنهها ربوبیه ؛ یعنی بندگی گوهری است که نهایتش خدایی است . و در حديث قدسي نیز آمده است : « عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي انا حي لااموت اجعلك حيا لاتموت انا غنی لا افتقر اجعلک غنیا لا تفتقر و انا اقول للاشياءكن فيكون و انت تقول للاشياء كن فيكون؛ یعنی اي بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حي ناميرايي هستم و تو را نيز زنده ناميرا مي سازم. من ثروتمندی هستم که فقیر نمی شوم تو را ثروتمندی قرار می دهم که فقیر نشوی ، من به هرچيزي فرمان دهم خواهد شد، تو را نيز چنان مي كنم كه به هر چه فرمان دهي انجام پذيرد » ) .
البته باید توجه داشت که این ایجادنمایی برای اینکه حقیقت باشد باید معطوف به منفعت انسان باشد زیرا در منطق قرآن تنها چیزی حقیقت است که به منفعت انسان باشد و اگر چنین نباشد باطل است: « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»
در تفکر ستنی انسان خدابنده بود ، نه خدا ماننده ( بهترین شاهد این دعوی که به ذهن می رسد داستان کیکاووس و عزمش برای رفتن به آسمانهاست که فردوسی از آن تحت عنوان " گمراه کردن ابلیس کاووس و به آسمان رفتن کاووس " نام برده شده است که چون کاووس فریب ابلیس را خورد و چنین کرد و به وسیله عقابهایی به آسمان برشد اما سرانجام به سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، رسید و با خفت و خواری بر زمین افتاد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بالهایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بالهای مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی واهمه و حذر داشته است ) .
اما در غرب مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدا مانندگی منهای خدا بندگی ). اما در تفکری که ان شاء الله اساس تمدن نوین اسلامی خواهد بود ؛ بشر هم باید خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده .
اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!
به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که انسان بی کران تا بی کران و تا بی نهایت در بی نهایت ایجاد نماید ؛ تا به تبع آن مظهر اسم خالق خدا و خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن ، لازم است علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید « قال کَذلِکِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ . 47 آل عمران .گفت : چنین است خداوند که هر آنچه بخواهد می آفریند ، چون چیزی را اراده کند جز این نیست که به آن می گوید: باش ، پس بی درنگ می باشد. » اما باید مواظب باشد از خط قرمز الهی که همان واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی است تجاوز نکند ، و این است اساس تمدن نوین اسلامی ؛ زیرا اگر غیر این شود او مانند انسان غربی ذلیل نفس اماره و شیطان سان خواهد شد.
بسمه تعالی
53-ضرورت تاسیس شبکه تلوزیونی موسیقی
رضا مهریزی
چند سالی هست که سودای شبکه افزایی بر سر سازمان صدا و سیما افتاده است و هر از چند گاهی شاهد افزوده شدن شبکه ای رادیویی یا تلوزیونی هستیم شبکه های تلوزیونی مثل آی فیلم ، نمایش ، مستند ، نسیم ، تماشا ، افق و... که این البته کاری بسیار پسندیده است که موجب جلب نظرات متعدد و سلیقه های مختلف می شود.
اما آنچه که جای تعجب و حتی تاسف دارد این است که چرا در میان این همه شبکه های تلوزیونی افزوده شده شبکه ای برای موسیقی وجود ندارد ؟ آیا تاسیس شبکه ای ویژه موسیقی از تاسیس سه شبکه ویژه فیلم و سریال دشوار تر است ؟ آیا امکانات موسیقی کشور به حدی محدود است که اجازه تاسیس چنین شبکه ای را نمی دهد ؟ آیا ضرورتی در کار هست که سه شبکه خاص فیلم و سریال داشته باشیم ولی شبکه ویژه موسیقی نداشته باشیم ؟ آیا این شبکه ها که بیشتر فیلم و سریال های تکراری یکدیگر را پخش می کنند خیلی مورد اقبال هستند که شبکه موسیقی نمی تواند باشد ؟ آیا شبکه مستند یا سلامت یا ... ضرورت وجودیشان بیشتر از شبکه موسیقی است ؟
به هر حال به نظر می رسد مسئولین امر باید به این پرسش که چرا شبکه ای خاص موسیقی تاسیس نمی شود پاسخی قانع کننده دهند؟
شاید مسئولین در جواب بگویند که ما نه محدودیت نرم افزاری داریم و نه محدودیت سخت افزاری . آنچه ما را محدود می کند حدود شرعی است .
در پاسخ باید گفت که در باب موسیقی نظرات متعدد و متنوع فقهی وجود دارد در جایی خواندم که حدود 18 نظر فقهی در باب موسیقی داریم که البته پرداختن به آنها از بحث ما خارج است اما آنچه در اینجا باید بدان پرداخت نظر فقهی امام خمینی است ( کسی که بنیانگزار و نظریه پرداز جمهوری اسلامی است ) .
امام خمینی در نظر فقهی خود موسیقی را به دو نوع موسیقی مطرب و موسیقی غیر مطرب تقسیم بندی می کند و بیان می کنند که آنچه در شرع مشکل دارد موسیقی مطرب و مناسب مجالس لهو و لعب هست و موسیقی غیر مطرب اشکالی ندارد و البته تا آنجا که اطلاع داریم تعدادی از مراجع فعلی و از جمله رهبر انقلاب نیز این نظر فقهی را دارند .
اگر چه ممکن است مراجعی باشند که با موسیقی فی نفسه مخالف باشند و آن را ذاتا حرام بدانند ؛ اما باید توجه داشت در نظام اسلامی آنچه معیار و ملاک است ، البته در جایی که اختلاف نظر باشد ، نظر مقام رهبری است و این نظر ایشان هست که پایان بخش اختلاف نظر هاست بنابراین از آنجا که نظر ایشان همانند نظر امام است و امام نیز با موسیقی غیر مطرب و حلال مشکلی نداشت پس جا دارد شبکه خاص موسیقی ایجاد شود .
به هر روی همه می دانیم که موسیقی حلال و خوب مورد نیاز مردم و جامعه است و یکی از اسباب تفریح و تفنن و نیز والایش روح است به طوری که امروزه از نقاره خانه حرم امام رضا گرفته تا رژه نظامیان و از خودروهای مسافربری گرفته تا مهد کودک ها یا آسانسورها یا خانه هایی که تلوزیونی در آن است یا حتی بعضی پارک ها ؛ از همه آوای موسیقی به گوش می رسد ( حال چه موسیقی بی کلام و چه موسیقی با کلام ) لذا مخالفت با موسیقی مخالفت درستی به نظر نمی رسد .
از اینها گذشته ، از آنجا که تاسیس شبکه تلوزیونی ویژه موسیقی خوب و حلال موجب ایجاد تنوع در شبکه ها و برنامه های تلوزیونی می شود و همین امر موجب کاهش اقبال مردم به شبکه های ماهواره ای و بیگانه می شود . پس بسی پسندیده است که مسئولین صدا و سیما توجه جدی به تاسیس چنین شبکه ای نمایند و همانطور که بیان شد نظر امام و رهبری را فصل الخطاب خود قرار دهند .
( البته در همین جای بحث ، گر چه می دانم غیر منتظره است اما چون مجال دیگری ندارم ، پیشنهاد دیگری را نیز مطرح می سازم و آن پیشنهاد تاسیس شبکه تلوزیونی ویژه کشورهای فارسی زبان یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان است. البته قرار ایجاد چنین شبکه ای سالهاست که گذاشته شده اما عملی نگشته است و ضرورت ایجاد چنین شبکه ای در این است که اگر ایجاد نکنیم آن را ، در آینده ای نه چندان دور همین سه کشور که فارسی زبان هستند زبانشان برای یکدیگر نا مفهوم و بیگانه می شود و باید هر کدام از این سه کشور را دارای زبانی مستقل و مجزا دانست و این به ضرر فرهنگ و تمدن ایرانی است بنابراین بهتر است صدا و سیمای خود ما شبکه ای ویژه فرهنگ و آداب و رسوم و زبان و ادب و هنر و ... این سه کشور بنیاد نهد ).
در پایان این جستار کوتاه بیان این مطلب ضروری است که انقلاب و نظام ما که داعیه تاسیس و ایجاد تمدن نوین اسلامی – ایرانی را دارد ، و این داعیه در سخنان مقام رهبری کاملا ظهور دارد ، نمی تواند نسبت به هنر و از جمله هنر موسیقی یا مجسمه سازی یا نقاشی بی اهمیت و سهل انگار باشد ، زیرا هنر یکی از مهمترین تجلی گاه های روح یک تمدن و مایه سربلندی آن تمدن و نیز مایه امتیاز آن تمدن از دیگر تمدن هاست بنابراین امیدواریم به زودی شاهد تاسیس شبکه تلوزیونی خاص موسیقی در صدا و سیما باشیم و با اینکار از شمار تماشاگران ماهواره و نیز شماتت کنندگان دین و آیین ، که آن را نسبت به انواع هنر از جمله موسیقی سهل انگار و بی توجه می دانند ، کم کنیم . و بدانیم که مردم دیگر کشورها و نیز آیندگان خودمان نظاره گر عملکرد امروز ما هستند لذا بهتر است تا با هنر که در فطرت هر انسانی جا دارد خدایی ناکرده مخالفت نکنیم . ان شا الله .
بسمه تعالی
عنوان مطلب :
54-نکاتی در انتقاد از تشکیل فراکسیون ترک زبان های مجلس
نگارنده :
رضا مهریزی
متاسفانه چندی است که خبر تاسیس فراکسیون مناطق ترک نشین در مجلس و توسط نمایندگان محترم ، منتشر شده است لذا در این باب مطالب و نکاتی را بیان می کنیم .
1-هویت ایرانی دو رکن دارد : مذهب تشیع و زبان فارسی . این دو رکن چه کسی خوشش بیاید چه نیاید عامل هویت بخش ما و عامل تشخص ما در جهان امروز است . تضعیف این دو رکن با هر بهانه و دستاویزی که باشد خیانت به ایران و ایرانی است . امروز با تاسیس فراکسیون ترک زبانان ضربه ای اساسی به هویت ایرانی زده شده و آن کم رنگ کردن زبان فارسی به عنوان یکی از دو عامل تشخص ایرانیان است . زبان فارسی که از بیش از 2500 سال پیش زبان ملی ایرانیان بوده ، موجب شده ایرانیان معاصر به ایرانیان میانه و ایرانیان باستان پیوند بخورند در واقع آنچه ایران و ایرانی را ایران و ایرانی کرده و جلوی انقطاع تاریخی آن را گرفته فقط و فقط زبان فارسی است زیرا حتی دین ایرانیان نیز با تمام اهمیتش در این 2500 سال دستخوش تغییر و دگرگونی شده و از زرتشتی به اسلام متحول شده ولی این زبان فارسی است که ما را با اجداد باستانیمان مرتبط کرده و همه دنیا ما را به عنوان وارثان هخامنشیان و ساسانیان می شناسند . بنابراین هرگونه ضربه و خیانت به زبان فارسی خسارتی جبران ناپذیر است .
2-باید توجه داشت پان ترکها که امروز به تاسیس فراکسیونی خوشنودند به هیچ وجه آن را کافی ندانسته و در پی گرفتن امتیازات متعدد و متوالی دیگری می باشند با شناختی که از پان ترکها داریم مطالباتی نظیر تاسیس فرهنگستان زبان ترکی ، تدریس ترکی در مدارس و سرانجام جا انداختن ترکی به عنوان زبان رسمی دوم ایرانی و اگر نشد استقلال و جدایی از ایران از خواسته های آنهاست . باید توجه داشت هرگونه امتیاز دهی به ایشان و کوتاه آمدن از هویت ایرانی نه تنها آنها را ارضا نکرده بلکه آنها را جری تر نیز خواهد کرد . بنابراین نباید به هیچ وجه از ایران و منافع آن کوتاه آمد و از سر و صدای و های و هوی پان ترکان ترس و واهمه ای به دل راه داد و یا سکوت و عقب نشینی را بر مجادله با آنان ترجیح داد.
3- تشکیل فراکسیون ترک زبانها در مجلسی که قرار است خانه ملت باشد نه خانه قومیت ها موجب ایجاد درگیری و نزاع قومیتی شده و طبیعی است که اقوام دیگر نظیر کردها و لرها و عرب ها و بلوچ ها و... را به سودای تاسیس فراکسیونی مشابه اندازد و کاملا روشن است که درگیر شدن به مسایل قومی و نژادی و غفلت از مسایل ایرانی و ملی تا چه حد می تواند برای آینده ملت ایران خطر آفرین باشد .
در پایان این جستار کوتاه جا دارد دو مطلب را گوشزد کنیم مطلب اول اینکه پان ترکهای ترکیه برای صدمین سال تاسیس دولتشان ، که بر خون علویان و کردها و ارامنه و یونانیان و آشوریان استوار است ، برنامه های مفصلی چیده اند و قرار است با همکاری همه ترکهای جهان رویاها و بلند پروازی های خود را محقق کنند ، برخی از اقدامات ترکیه در عراق در همین راستاست ، اما ترکان آذربایجان هم وطن ما هستند و باید مواظب باشند در بازی یی که پان ترکهای ترکیه قاعده آنرا ساخته اند داخل نشوند و بازی نکنند .
دوم اینکه ایرانیان هیچ گونه نفرت و بغض و کینه ای با ترکها ندارند و آنها را برادر خود می دانند اما این بعضی از ترکها و بهتر بگوییم پان ترکها هستند که با بکار بردن اصطلاحات و عباراتی علیه ایرانیان ، که ما شرم داریم از تکرار آنها ، کینه و نفرت خود را نثار آنان می کنند و طوری در مورد ایرانیان سخن می گویند که گویا دشمن خونی و پدرکشته آنانند . و این همان نقطه ضعف کشور ماست که می تواند در بلند مدت خطر آفرین باشد. و ما معتقدیم که بر همگان لازم است که اجازه ندهند از ایران که بر دو پایه مذهب تشیع و زبان فارسی استوار است کشوری 72 ملت نظیر لبنان یا سوریه و یا عراق و افغانستان بسازند .
به هر روی ما در این جستار ، انذار و هشدار خود را دادیم وامیدواریم اهل بصیرت از عاقبت های کشورهای نام برده عبرت بگیرند و کاری نکنند که به ایجاد حقد و کینه از یکدیگر و نزاع قومیتی و جنگ و جدال طایفگی منتهی شود و عوارض آن دامن گیر همگان شود و جملگی در آتش آن بسوزند و فاتحه تمدن کهن ایرانی خوانده شود . مخصوصا توقع از نمایندگان محترم مجلس که این فراکسیون را تاسیس کردند این است که به این نکته توجه کنند ما همه ایرانی هستیم و نباید با دستاویزها و بهانه های مختلف میان ملت جدایی و دوگانگی بیاندازیم .
بسمه تعالی
عنوان مقاله :
55-نظراتی درباره قانون اساسی
نگارنده :
رضا مهریزی
قانون اساسی هر کشور ، همانطور که از نام آن مشخص است ، عالی ترین سند حقوقی کشور است که قواعد و ساختار کلی زندگی جمعی یک ملت را شکل می دهد و نقش بی بدیلی در طراوت و پویایی و یا بالعکس خمودی و کندی و احتمالا فساد و تباهی زندگی جمعی و به تبع آن زندگانی فردافرد یک ملت دارد از این رو بایسته است که هر از چندگاهی با توجه به نیازهای زمان ، به تامل و درنگی مجدد در آن پرداخت . به ویژه آن که قانون اساسی جمهوری اسلامی عجولانه نوشته شده است ( در سال 58 به دلیل شرایط انقلاب و در سال 68 به دلیل رحلت امام ، در نوشتن قانون اساسی شتابزده عمل شد ). و همین امر سبب شده که قانون اساسی ما هم از لحاظ نظری و تئوریک و حتی مبادی اسلامی ، چندان قوی و غنی و در شان انقلاب بزرگ اسلامی و مبین دقیق و عمیق آن نباشد و هم از لحاظ کاربردی و اجرایی مشکلاتی در آن وجود داشته باشد . بنابراین تامل و تعمق در آن بسیار ضروری است و البته این راهی است که خود مقام معظم رهبری ، در جمع دانشگاهیان کرمانشاه ، با طرح کردن تغییر قانون اساسی و تبدیل نظام پارلمانی به نظام ریاستی ، در آن پیشقدم شدند و رییس مجلس نیز در همایش شوراها و مدیریت شهری ، با سخن گفتن از تغییر قانون اساسی ، آن را ادامه دادند.
در مقاله زیر به این مساله می پردازیم و پیشنهاداتی هم ارائه می دهیم .
1-افزایش حقوق ملت ، شفاف سازی آن و قرار دادن سازوکار لازم برای اجرای آن :
فصل سوم قانون اساسی ما به حقوق ملت اختصاص داده شده است ( اصل نوزدهم تا اصل چهل و دوم ) که در آن به حقوق ملت و تکالیف حاکمیت در برابر ملت اشاره شده است . درباره این اصول باید به چند مورد اذعان کرد : اول اینکه این اصول کم شمار می باشند . دوم آنکه چندان شفاف نیستند و تا حدودی عجولانه و شتابزده نوشته شده اند . سومین نکته که مهمترین هم می باشد این که سازوکار لازم برای اجرا و محقق کردن آنها لحاظ نشده است ؛ برای مثال : طبق اصل سی و هشتم قانون اساسی « هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است ». و یا طبق اصل سی و نهم قانون اساسی ، « هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر ، بازداشت ، زندانی یا تبعید شده ، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است ». این اصول ، اصول مترقی ای می باشند ، اما مشخص نشده که اگر در دستگاههای ذیربط چنین رفتاری شد چه کسی باید رسیدگی کند و اساسا چه سازوکاری برای پیشگیری از انجام چنین اعمال خلافی ، تعبیه باید گردد.
به هر روی پیشنهاد ما این است که با استفاده از متن های مهمی که راجع به حقوق انسان است ؛ مثل بیانیه حقوق بشر و نیز قانون اساسی ژاپن و البته همنواسازی و سازگارنمودن آنان با فرهنگ ارزشمند اسلامی و ایرانی خودمان به ارتقا و غنای بیشتر قانون اساسی کشور کمک نماییم ( گرچه همین اکنون هم دست کم 25 ماده از سی ماده بیانیه حقوق بشر با اعتقادات دینی ما کاملا همنواست ). علاوه بر این بایسته است که سازوکار لازم برای اجرایی کردن آن و در صورت اجرا نشدن ، راهکار شکایت و دادخواهی روشن و شفاف شود .
2- توجه بیشتر به هویت ملی ایران :
طبق اصل پانزدهم قانون اساسی زبان و خط رسمی فارسی است ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است .
باید توجه داشت هویت ملت ایران بر دو رکن استوار است : مذهب تشیع و زبان فارسی و ملت ایران بدون این دو رکن هیچ معنا و مفهوم و هویت مستقلی ندارد و در واقع شبیه شوخی می شود ، بنابراین هر اصل قانونی که مضر و مخل به این دو رکن باشد بهتر است حذف گردد.
3- مشخص کردن دقیق نظام اقتصادی کشور :
اصل چهل و چهارم قانون اساسی ، نظام اقتصادی ایران را بر سه پایه بخش دولتی ، تعاونی و خصوصی استوار کرده است و صنایع و شرکتهای بزرگ و مادر را به دولت اختصاص و انحصار داده است و بخش تعاونی را در مرتبه دوم نهاده و بخش خصوصی را در مرتبه سوم گزارده و تصریح کرده که بخش خصوصی مکمل دو بخش دولتی و تعاونی باید باشد . پس از گذشت سالیانی این نظام اقتصادی جواب نداد و مسئولان ارشد کشور مجبور شدند از طریق مجمع تشخیص مصلحت این اصل را قلب نمایند و اجازه واگذاری صنایع بزرگ و کلا 80 درصد از سهام بخشهای دولتی به بخش خصوصی و تبدیل آن به بخش اصلی اقتصاد کشور را بدهند . روشن است که چنین کاری خلاف نص صریح قانون اساسی و قانون شکنی آشکار است . (هیچ عذر و بهانه ای برای قانون شکنی نمی توان پذیرفت زیرا قانون به گونه ایست که یا باید همه رعایتش کنند و یا هیچ کس رعایتش نمی کند . حتی اگر یک مسئول هم به بهانه ای خودش را فراتر از قانون بداند و یا بنا به مصلحتی و دلسوزیی ، قانون را زیر پا گذارد ، دیگر بقیه مسئولان و حتی افراد عادی هم این کار را می کنند و این حق را و این مصلحت بینی را برای خود قایل می شوند ).
به هر تقدیر به نظر می رسد اگر سیستم گذشته اقتصادی جواب نمی داد بهتر بود تا گروهی خبره و اقتصاددان ، سیستم جدید اقتصادی کشور را ترسیم نمایند و وارد قانون اساسی کنند و دوباره آنرا به رای ملت گذارند نه اینکه قانون شکسته شود. زیرا اگر واقعا مسئولان ارشد کشور می خواهند معضل بی قانونی و قانون شکنی ، که بزرگترین درد تاریخی ماست ، در جامعه حل شود باید از خود شروع کنند .
بنابراین ضرورت دارد که برای حفظ حرمت قانون و البته شکوفایی اقتصادی کشور ، خبرگان اقتصادی به ویژه آگاهان به اقتصاد اسلامی و اقتصاد ایرانی ، سیستم جدیدی برای نظام اقتصادی کشور طراحی و ترسیم کنند و پس از وارد کردن آن به قانون اساسی آن را به رای دوباره ملت گذارند . ( البته پیشنهاد ما این است که سیستم جدید اقتصادی ، واقعا باید جدید باشد نه اینکه نوعی نظام سرمایه داری با لعاب اسلامی باشد . جای تعجب است که عده ای از افراد در کشور ما از جنبش ضد سرمایه داری و اشغال وال استریت خرسند می شوند و حمایت می کنند ولی در عین حال خود خواهان پیاده سازی نظام سرمایه داری در کشور هستند ! نظام اقتصادی اسلام نه مانند نظام سرمایه داری ، فرد محور است و نه مانند نظام مارکسیستی ، جامعه محور است . بلکه ضمن احترام به فرد و جامعه ، خانواده محور است و در آن محور همه فعالیتهای اقتصادی خانواده می باشد و باید باشد. حتی بایسته است که نوعی مالکیت خانوادگی در کنار مالکیت فردی و دولتی تعبیه گردد ) .
4-افزایش طول مدت ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس از 4 سال به 5 سال :
از آنجا که برنامه های توسعه اجتماعی – اقتصادی در کشور ما 5 سال است ضرورت دارد تا یک دولت بتواند حداقل یک برنامه توسعه را نوشته و اجرا کند . نه اینکه مجبور باشد برنامه دولتهای دیگر را اجرا کند و یا برای دولتهای دیگر برنامه بنویسد ( متاسفانه در کشور ما چون معمولا دولتها خود برنامه را نمی نویسند چندان به اجرای آن نیز پایبند نمی باشند ). بنابراین افزایش دوره ریاست جمهوری به پنج سال از نظر برنامه ریزی و نیز اجرای برنامه به نفع کشور است .
همچنین باید توجه داشت که اگر از مدت زمان 4 سال ریاست جمهوری فعلی ، تزلزل های اول و آخر آن را کم کنیم چیزی حدود سه سال و چند ماه می ماند از این رو افزایش مدت ریاست جمهوری به 5 سال می تواند به تثبیت امور و آرام و قرار جامعه و در نتیجه پیشرفت بیشتر کشور تا حدودی کمک نماید . البته از آنجا که مجلس نیز باید مقتدر باشد بهتر است مدت نمایندگی مجلس نیز به 5 سال افزایش یابد تا یک نماینده با فراغ بال بیشتری و با هراس و اضطراب کمتری به وظایف نمایندگی مشغول شود.
5- انتخاب رییس قوه قضاییه مستقیما توسط مردم :
متاسفانه از اشکالات نظام ما عدم کارایی و همچنین عدم پاسخگویی دستگاه قضایی است . کاری که برای رفع این اشکال می توان انجام داد این است که ، رییس قوه قضاییه ، توسط مردم و با انتخاب مستقیم آنان برگزیده شود ، در واقع باید به گونه ای شود که در نظام ما مسئولان سه قوه برگزیده مستقیم مردم باشند ، البته ممکن است عده ای بگویند این کار در هیچ کشوری سابقه ندارد در جواب می گوییم اولا اینکه این حد از تمرکز و استقلال در قوه قضاییه ایران نیز کم نظیر است و البته این کار هم می تواند یک ابتکار ایرانی دیگر باشد که در اصل تفکیک قوای فرانسوی صورت می گیرد. همچنین می توان گفت که در کشورهای دیگر مسئولان قضایی را یا رییس جمهور که منتخب مردم است منصوب می کند یا رییس جمهور با مشارکت مجلس ؛ در حالیکه در ایران اینگونه نیست پس بهتر است که رییس دستگاه قضا منتخب مردم باشد . شاید عده ای بگویند احتمال دارد نامزدهای ریاست دستگاه قضا برای کسب هزینه های تبلیغات با سرمایه داران تبانی کنند در جواب باید گفت که می توان با ممنوع کردن تبلیغات نامزدهای ریاست دستگاه قضایی از راههایی غیر از طریق رسانه های ملی و دولتی جلوی این امر را گرفت . چه بسا عده ای بگویند امکان دارد نامزدها برای کسب رای ، وعده هایی خلاف فقه شیعه دهند در جواب می گوییم می توان با وضع راهکارها و قوانینی جلوی این مساله را گرفت و در قانون اساسی یا قانون عادی قید کرد که نامزدها نمی توانند در تبلیغات خود وعده های که بر خلاف اجماع فقهای شیعه است به مردم بدهند.
6- افزایش اختیارات وزیر دفاع :
با این روش که وزیر دفاع پس از کسب رای اعتماد مجلس ، با حفظ سمت به عنوان رییس ستاد کل نیروهای مسلح ، گمارده شود. با این کار هماهنگی بیشتری میان نیروهای مسلح اعم از ارتش و سپاه و وزارت دفاع حاصل می شود.
حسن دیگر این کار این است که نیروهای مسلح در برابر مجلس و مردم نیز بیشتر پاسخگو خواهند شد.
7- تغییر نحوه تعیین رییس سازمان صدا و سیما :
اکنون شورایی مرکب از شش نفر که دو نماینده از قوای سه گانه کشور در آن عضوند مسئولیت نظارت بر صدا و سیما را دارند . جا دارد با اضافه شدن چهار نماینده از سوی مقام معظم رهبری و دو نماینده از سوی مجلس خبرگان ( که به رهبری پیشنهاد و معرفی می شوند و از طریق ایشان منصوب می شوند ). شورایی دوازده نفره تاسیس گردد که علاوه بر نظارت ، مسئولیت تعیین رییس صدا و سیما و نیز سیاستگذاری صدا و سیما را بر عهده داشته باشند . با اینکار مدیریت صدا و سیما اتکای بیشتری بر عقلانیت جمعی خواهد داشت و تمامی سران کشور ، به ویژه رییس جمهور و نمایندگان مجلس شورا و نمایندگان مجلس خبرگان ، که نماینده مستقیم مردم هستند و طبیعتا بازتاب دهنده نظرات ایشان ، می توانند در مدیریت آن سهیم و شریک باشند و دیگر جایی برای گله گذاری مردم و نیز سران کشور باقی نخواهد ماند.
8- تغییر نحوه تعیین فرمانده نیروی انتظامی :
به این شیوه که فرمانده نیروی انتظامی پس از درخواستِ مشترک وزیر کشور و رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس ، با تایید و حکم فرمانده کل قوا منصوب و یا معزول می شود . با این کار این نیرو در برابر دولت و مجلس پاسخگو خواهد شد و نتیجتا پاره ای اعمال خودسرانه و نیز برخی برخوردهای غیر قانونی و ناقض کرامت انسانی و اسلامی ، در این نیرو کاهش خواهد یافت .
9- تغییر در نحوه انتصاب اعضای شورای نگهبان :
به این طریق که اعضای حقوقدان شورای نگهبان پس از معرفی رییس قوه قضاییه و پیش از تایید مجلس باید مورد تایید رییس جمهور ، به عنوان مجری قانون اساسی ، قرار گیرند ( در واقع سازوکار تعیین حقوقدانان شورای نگهبان مانند سازوکار تعیین وزیر دادگستری می گردد . که رییس دستگاه قضا معرفی کند سپس رییس جمهور تایید می نماید و آنگاه مجلس هم نظر نهایی را ارائه می کند ). با این کار رییس جمهور که طبق نص قانون اساسی مجری قانون اساسی است می تواند ضمانت اجرایی و ابزار مدیریتی لازم را برای این اختیار حاصل کند .
همچنین اعضای فقیه شورای نگهبان باید با پیشنهاد و معرفی نمایندگان مردم در مجلس خبرگان و تایید رهبری منصوب گردند . نحوه معرفی این اعضا را آیین نامه داخلی مجلس خبرگان مشخص می کند.
10- قرار گرفتن رییس جمهور به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام:
رییس جمهور به عنوان دومین شخص کشور و عالیترین مقام اجرایی کشور باید همانگونه که ریاست شورای امنیت ملی ، ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی و... را در اختیار دارد به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز قرار گیرد تا مصوبات این مجمع مورد تایید ایشان نیز باشد و از ضمانت اجرایی کافی برخوردار باشد. در غیر اینصورت این مجمع کارایی و کارکرد خود را از دست خواهد داد.
11- اختیار بازگرداندن قوانین به مجلس توسط رییس جمهور :
رییس جمهور به عنوان عالیترین مقام اجرایی کشور، آگاه ترینِ افراد به مصالح و مفاسد در امور اجرایی کشور است ؛ بنابراین هنگامی که قانونی در مجلس تصویب شد و شورای نگهبان هم آن را تایید کرد. اما بنا به نظر رییس جمهور آن قانون به مصلحت کشور نبود ؛ رییس جمهور باید این حق را داشته باشد که در کمتر از ده روز پس از تایید شورای نگهبان ، نظرات مخالف یا اصلاحی خود را مستدل و مستند و به صورت مکتوب به مجلس ارائه دهد و مجلس نیز باید در اولین وقت ممکن نظرات رییس جمهور را بررسی و آن قانون را به رای مجدد گذارد . این بار هر چه مورد تصویب مجلس و تایید شورای نگهبان قرار گیرد ، برای همگان مطاع و رییس جمهور باید آن را توشیح و ابلاغ کند .
12- نظارت بیشتر بر مقامات ارشد کشور :
از دیگر مواردی که لازم است به قانون اساسی فعلی اضافه شود نظارت بیشتر بر مقامات ارشد کشور است .
بدین طریق که تعیین شود که تمامی نمایندگان مجلس ، اعضای هیات دولت ، اعم از از رییس جمهور و معاونان وی و وزیران و معاونان ایشان و مقامات ارشد قضایی و فرماندهان عالی رتبه نظامی و انتظامی ، که به موجب قانون عادی مشخص می شوند ، به هیچ عنوان حق عضویت در هیات مدیره شرکت های خصوصی و یا بر عهده گرفتن نمایندگی آنها را ندارند . همچنین اشتغال ایشان به کلیه فعالیت های اقتصادی اعم از تولیدی ، تجاری و خدماتی و یا دیگر مشاغل آزاد در دوران مسئولیت ممنوع است .
همچنین تمامی نمایندگان مجلس ، اعضای هیات دولت و مقامات ارشد قضایی و فرماندهای عالی رتبه نظامی و انتظامی ، به هیچ عنوان حق ندارند در طول دوره مسئولیت خود ، در پیمانکاری ها یا مزایده ها و یا مناقصه های کلیه نهادها ، سازمان ها و شرکت های دولتی یا خصوصی ، به طور مستقیم و غیر مستقیم مشارکت و یا با هر عنوان دیگری دخالت کنند .
تفصیل بیشتر این قانون و یا تعیین مصادیق و مسئولان بیشتری جهت قرار گرفتن در شمول آن و نیز تعیین مجازات برای خاطیان از این قانون بر عهده مجلس شورای اسلامی خواهد بود .
13- افزایش اختیارات مجلس شورای اسلامی :
همزمان با افزایش اختیارات رییس جمهور باید اختیارات مجلس نیز اضافه شود که یکی از آنها که پیش تر بیان شد افزایش مدت نمایندگی مجلس از چهار سال به پنج سال است . از دیگر کارها که می توان انجام داد این است که در قانون فعلی در صورتیکه حداقل یک چهارم نمایندگان مجلس موافق باشند می توانند از رییس جمهور سئوال نمایند و در صورتی که حداقل یک سوم از نمایندگان مجلس موافق باشند می توانند رییس جمهور را استیضاح کنند. و این امر کار پرسش و استیضاح را دشوار می کند بهتر است قانون اساسی به این صورت تغییر کند که برای سئوال از رییس جمهور حداقل 25 نماینده موافق و برای استیضاح وی ، حداقل 50 نماینده موافق کفایت می کند . این مساله پاسخگویی رییس جمهور در برابر مجلس را افزایش می دهد .
همچنین باید قانون اساسی ، رییس جمهور و نیز رییس دستگاه قضایی را موظف کند که در پایان بهمن ماه هر سال گزارش عملکرد سالانه خود را به صورت مکتوب به مجلس ارسال نمایند و هیات رییسه مجلس آن را در اختیار تمام نمایندگان ملت قرار دهد و شخص رییس جمهور به همراه هیات دولت و شخص رییس دستگاه قضا به همراه اعضای شورای عالی قضایی حداکثر ظرف دو هفته بعد از ارائه گزارش کتبی ، در صحن علنی مجلس حضور یابند و پس از ارائه خلاصه گزارش به صورت شفاهی به سئوالات نمایندگان پاسخ دهند . جزییات بیشتر در این باب را آیین نامه داخلی مجلس مشخص می کند.
همچنین طبق اصل نودم قانون اساسی ، هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا دستگاه قضایی یا دولت داشته باشد می تواند شکایت خود را کتبا به مجلس ارائه دهد و مجلس موظف است به آن رسیدگی کند و به آن پاسخ کافی دهد. امروزه کمیسیونی تحت عنوان اصل نود در مجلس فعال است اما به دلیل اینکه تنها در تهران فعالیت دارد ، راهِ شکایت مردمِ ساکن در اقصا نقاط کشور دشوار است ، بنابراین بهتر است که کمیسیون اصل نود در سراسر کشور و در تمامی حوزه های انتخابیه مجلس ، دارای شعبه و دفتر باشد تا مردم به سهولت بتوانند شکایات و دادخواهی های خود را از قوای سه گانه ارائه و مطالبه و پیگیری نمایند . علاوه بر این مردم باید بتوانند از همه نوع رفتار و کار و عمل قوای سه گانه و مسئولان و کارکنان آن ، شکایت نمایند و نه صرف طرز کار . ضمانت های اجرایی بیشتر برای ترتیب اثر دادن به شکایت های مردمی در این اصل را ، قانون عادی مصوب مجلس مشخص می کند.
سخن پایانی :
به هر تقدیر اینها پیشنهاداتی بود که ارائه گردید به این امید که توجه و تامل و کاربرد آنها موجب پویندگی و چالاکی و نیز پاکی بیشتر انقلاب اسلامی ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی و البته پاسخگوتر کردن آن در برابر مردم ، آن هم مردمی که این انقلاب خون بهای شهیدان آنان است و آنان صاحبان اصلی انقلابند ، شود. و البته باید توجه داشت که نظام سیاسی اسلامی یا به عبارت دیگر ، حکومت ابراهیمی ؛ دو رکن دارد : رکنی ثابت و رکنی متغیر . رکن ثابت که رکنی حداقلی و در عین حال متقن و استوار و لایتغیر است و از ارزش های اخلاقی و معنویِ خادم ، که در همه ادیان ابراهیمی مشترک است ، حمایت و پشتیبانی می کند . و رکن متغیر ، که رکن حداکثری و چالاک و پویا و دایم التغییر است ، و می کوشد خواسته ها و نیازهای بشر ، که مخالفتی با اخلاق و ارزش های مشترک در ادیان ابراهیمی نداشته باشد ، را به بهترین وجه ممکن برآورده و ارضا کند و در واقع در خدمت ارزش های مخدوم ، باشد .
به هر روی باید از هر اصلاح و تغییری که به دو رکن ثابت و متغیر لطمه نزند و حتی موجب کارآمدی و چالاکی و پاکی بیشتر آنها شود استقبال کرد.
بنابراین بر همگان فرض است که با ارائه نقد و نظر و پیشنهاداتِ خود راجع به قانون اساسی ، که متعلق به همه ملت است ، به گشودن فضای گفتگو و مباحثه و تفکر ، کمک کنند و از این رهگذر راه را برای تکامل و تعالی بیشتر انقلاب اسلامی ملت ایران فراهم نمایند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0